آیا چیزی به نام فرسودگیِ همدردی وجود دارد؟
اگر بخواهیم سخن بعضی از صاحبنظران را بپذیریم، باید بگوییم به علت چرخهی فوقالعاده ناخوشایند اخبارِ روزانه که ذخایر همدلیِ ما را تهی میکند، اکنون در میانهی بحران همدردی هستیم. هر چه درد و رنج بیشتری میبینیم، ذهنمان را بیشتر به روی درد و رنجِ دیگران میبندیم و بیاعتناتر میشویم. نتیجه شاید حتی این باشد که وقتی نزدیکانمان برای حمایت به سراغ ما میآیند، به سختی میتوانیم با آنها همدردی کنیم و از هر نوع ابراز احساساتی باز میمانیم.
نشریهی «تایم» اخیراً اعلام کرد که «کل جهان در خطر فرسودگی همدردی قرار دارد». هر چند بیاعتناییِ گاهبهگاه به مشکلات شاید شیوهی عاقلانهای برای مراقبت از خود به نظر برسد اما اگر در بلندمدت هر گونه احساس همدردی با دیگران را از دست بدهیم فاجعهآمیز خواهد بود. آیا این یکی از پیامدهای اجتنابناپذیر توجه به واقعیتهای جهانِ اطرافمان است؟ آیا راههایی برای جلوگیری از این وضعیت وجود دارد؟
این روزها فرسودگیِ همدردی پدیدهای مستند است. نخستین بار رواندرمانگران و کارمندان بخش درمان و پزشکی بودند که متوجه شدند قرار گرفتن مکرر در معرض آسیبهای روانیِ بیماران حس دلسوزی و همدردیشان را کاهش میدهد. بیتردید فشار شدید مراقبت از دیگران شما را بیشتر در معرض خطر خستگیِ مفرط قرار میدهد. فرسودگیِ همدردی میتواند یکی از نشانههای فرسایش روانی باشد. اما همانطور که مقالهی نشریهی «تایم» نشان میدهد، اصطلاح فرسودگیِ همدردی اکنون برای توصیف انفعال افراد در بسیاری از دیگر زمینهها، از جمله واکنش به اخبار، به کار میرود.
این ایده که تجربهی غیرمستقیمِ رنج و درد میتواند حس همدلیِ ما را کاهش دهد در تحقیقات روانشناسی نیز تا حدی تأیید شده است. برای مثال، پژوهشی نشان داد که افراد پس از تماشای تبلیغات ناراحتکنندهی سازمانهایی مانند یونیسف کمتر مایل بودند به خیریهای فعال در زمینهی سرطان کمک کنند. این پژوهش البته یک عنصر مهم را نادیده گرفته بود: انتظارات افراد. به نظر میرسد که نادیده گرفتن این عنصر عیب و نقص بزرگی است. بر اساس یک پژوهش جدید و جذاب، فرسودگیِ همدردی اغلب نتیجهی نوعی پیشگوییِ خودکامبخش (self-fulfilling prophecy) در مورد انتظارات و باورهایمان نسبت به منابع مغز است. پذیرش تأثیر باورهایمان در این زمینه میتواند بیدرنگ تابآوریمان را افزایش دهد.
عجیب نیست که «ذهنیت» در فرسودگیِ همدردی نقش دارد. باورهای ما بر نحوهی رفتار و تواناییهایمان بهشدت تأثیر میگذارند. نیروی اراده را در نظر بگیرید. بعضی عقیده دارند که تمرکز و خویشتنداری میتواند به آسانی تحلیل رود. به عبارت دیگر میگویند که شما تمرکز و خویشتنداری را در طول روز به مرور مصرف میکنید. این طرز فکرِ «ذهنیت محدود» است. بعضی دیگر ارادهورزی را ذاتاً نیروزا میدانند: هر قدر بیشتر اهدافتان را دنبال و از وسوسه دوری کنید ادامهی مسیر آسانتر میشود. این «ذهنیت نامحدود» است. آزمونهای آزمایشگاهی و مطالعات مشاهدهمحور نشان میدهد که افرادی که ذهنیتِ نامحدود دارند بیشتر احتمال دارد که بعد از یک روز پرفشار کاری به برنامهی تناسب اندامِ خود متعهد بمانند. از سوی دیگر، آنهایی که ذهنیت محدود دارند پس از یک روز سخت احتمالاً جلوی تلویزیون دراز میکشند و به خوردن تنقلات مشغول میشوند.
آیا انتظاراتمان میتواند بر میزان همدردیِ ما با دیگران تأثیر مشابهی داشته باشد؟ این پرسشی بود که دو روانشناس به نامهای ایزی گینزبرگ و جولیا لی کانینگام در چند پژوهشِ دقیق آن را بررسی کردند.
نخستین اقدامِ آنها تدوین پیمایشی بود که ذهنیت افراد نسبت به همدردی را میسنجید. آنها گزارههای زیر را انتخاب کردند و از هر یک از شرکتکنندگان خواستند که بر اساس درجهی موافقت یا مخالفت با هر یک، آنها را ردهبندی کنند: الف) احساس همدردی نسبت به دیگران منابع درونیِ شما را تهی میکند و بعد باید آنها را دوباره پر کنید ب) بعد از ابراز همدردیِ خالصانه نسبت به دیگران نیروی احساسیِ شما تحلیل میرود ج) ابراز همدردی از نظر احساسی نیروزا است و بعد از آن میتوانید بلافاصله با افراد دیگری همدردی کنید د) حتی بعد از ابراز همدردیِ عمیق میتوانید به همدردی و همدلی با دیگران ادامه دهید.
اگر شما با دو گزارهی اول موافق باشید ذهنیتِ محدودی در زمینهی همدردی دارید و اگر با دو گزینهی آخر موافق باشید ذهنیت شما نسبت به همدردی نامحدود است.
گینزبرگ و کانینگام ابتدا از شرکتکنندگان خواستند ۹ تصویری را که بیماری، جنگ و آزار و اذیتِ حیوانات را نشان میداد تماشا و احساسشان را نسبت به هر یک بیان کنند. همانطور که انتظار میرفت، افرادی که ذهنیت محدود داشتند معمولاً به تدریج حس همدردیِ کمتری از خود بروز میدادند. از سوی دیگر، آنهایی که ذهنیتِ نامحدود داشتند میزان همدردیشان را در کل آزمون حفظ کردند.
گینزبرگ و کانینگام برای تأیید این یافتهها در اوج همهگیری جهانیِ کووید-۱۹، یعنی در روزهایی سراسر ناامیدی و پر از اخبار درد و رنج، پژوهشی با بیش از هزار شرکتکننده انجام دادند. طی دورهی ۴ ماههی این پژوهش افرادی که ذهنیتِ محدود داشتند احساس کردند که حس همدردی و انگیزهشان برای کمک به دیگران کاهش پیدا کرده است. اما آنهایی که ذهنیتِ نامحدود داشتند چنین تغییری را حس نمیکردند.
این ذهنیتها در کودکی در ما شکل میگیرند اما تغییرناپذیر نیستند. برای مثال، شرکتکنندگان در پژوهشهای گینزبرگ و کانینگام به پادکستی گوش میکردند که در آن پزشکان شرح میدادند که چگونه اوقاتِ خود را در بخش رسیدگی به مبتلایان به کووید-۱۹ سپری میکنند. یکی از این پزشکان میگفت: «همدردیِ من با بیماران کمکم کرده است که این دوران را سپری کنم. وقتی آخرین بیمارِ روز را ویزیت میکنم احساس میکنم که نسبت به زمانی که اولین بیمارم را دیدم پزشکِ دلسوزتری هستم. انگار همدردی و دلسوزیِ من موجود زندهای است که با هر بیماری که ویزیت میکنم رشد میکند.» گوش دادن به این نمونههای مثبت شرکتکنندگان را به سمت ذهنیتِ نامحدود سوق میداد و به آنها اجازه میداد تا برای مدت طولانیتری حس همدردی را تجربه کنند.
با توجه به این یافتهها به نظر میرسد که بدون در نظر گرفتن تأثیر انتظاراتِ افراد بر فرسودگیِ همدردی، سخن گفتن و ابراز نگرانی از این پدیده میتواند به نوعی پیشگوییِ خودکامبخش تبدیل شود. آگاهی از اینکه بسیاری از چیزها به ذهنیتِ ما وابسته است میتواند نحوهی مواجههی ما با اخبار را بهبود بخشد. بیآنکه لازم باشد از وقایع نگرانکننده روی بگردانیم، میتوانیم بر شرح حال افرادی تمرکز کنیم که برای بهبود شرایط تلاش میکنند: کارمندان سازمانهای عامالمنفعه که زندگیشان را به خطر میاندازند تا به اهالیِ مناطق جنگزده کمک کنند یا امدادگرانی که در حملات تروریستی آرامشِ خود را حفظ میکنند. بهرغم تمام چیزهایی که روزانه یادآور درد و رنج است، چنین روایتهایی میتواند به ما کمک کند تا از یاد نبریم که محدودیتهای ما برای همدردی و دلسوزی به حال دیگران اغلب توسط خودمان تعیین میشود.
برگردان: آیدا حقطلب
دیوید رابسون نویسندهی متون علمی دربارهی مغز، بدن و رفتار انسان است. از میان کتابهای او میتوان به قوانین ارتباط و تأثیر انتظارات اشاره کرد. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
David Robson, The big idea: is compassion fatigue real?, The Guardian, 5 February 2024.