... بعضی برابرترند! «مزرعهی حیوانات» چگونه در ذهن اورول نقش بست؟
anthologialitt
انقلابی که با خشونت و توطئه همراه باشد، و رهبرانش کسانی باشند که بهطرزی ناخودآگاه تشنهی قدرتاند، تنها به تعویض اربابها میانجامد.[1] (جورج اورول)
همیشه خوکها بودند که تصمیم میگرفتند. باقیِ حیوانات یاد گرفته بودند که چگونه رأی بدهند، اما هیچوقت نمیتوانستند خودشان تصمیم بگیرند.[2] (جورج اورول)
در اواخر نوامبر ۱۹۴۳، جورج اورول، که به تازگی رادیو بیبیسی را ترک گفته بود، به سردبیریِ بخش ادبیِ نشریهی تریبون گماشته شد. در همان ماه بود که او کار نگارش مزرعهی حیوانات را در دست گرفت. درست در روزهایی که سرانِ متفقین در تهران گرد هم آمده بودند تا سرنوشت جنگ جهانی دوم را در ماههای باقیمانده رقم بزنند. اورول طی یکدههی اخیر، به این نتیجه رسیده بود که برای احیای سوسیالیسم غربی، باید «افسانهی شوروی» را رسوا سازد. منظور او از «افسانه» چه بود؟
پاسخ این سؤال بازمیگردد به دورهای که اورول رهسپار اسپانیا شد تا در جنگ داخلیِ آن کشور شرکت کند. در آن روزها، اورول و همسرش آیلین، در اسپانیای تحت حکومت حزب کمونیست، بهچشم دیدند که افرادِ بیگناه، صرفاً به اتهام داشتنِ عقاید نامتعارف، به زندان میافتند، شکنجه میشوند و وادار به اعتراف میگردند. با این حال، وقتی او و آیلین به انگلستان بازگشتند، در کمال حیرت دیدند که بسیاری از روشنفکرانِ کشور، اتهاماتِ واهی قربانیان را، که در مطبوعات انگلستان ــ با استناد به «محاکمههای مسکو» ــ منتشر میشد، باور میکنند.[3] در نتیجه، اورول به این فکر افتاد که با نگارشِ «افسانهای»، چهرهی واقعیِ «افسانهی شوروی» را بر ملا سازد، طوری که تقریباً همه بهآسانی آن را بفهمند و بهسهولت بتوانند آن را به زبانهای دیگر برگردانند. اورول اما تا مدتها بهروشنی نمیدانست که طرح داستانش چه جزئیاتی خواهد داشت. تا اینکه روزی در دهکدهای کوچک، پسرکی حدوداً دهساله را دید که اسب بارکشِ تنومندی را در کورهراهی به جلو میراند و هر وقت اسب سرکشی میکرد، او را با تازیانه میزد. اورول مینویسد:
«ناگهان به فکرم رسید که اگر این حیوانات به قدرتِ خود واقف شوند، محال است که بتوانیم آنها را به زیر سلطهی خود درآوریم، و اینکه انسانها تا حد زیادی به همان شیوه از حیوانات بهرهکشی میکنند که توانگران از پرولتاریا.»[4]
بهنظر اورول معلوم بود که از دید حیوانات، مبارزهی طبقاتی در میان انسانها توهمی بیش نیست؛ چون هر وقت بهرهکشی از حیوانات لازم باشد، آدمها با یکدیگر همپیمان میشوند. پس «از دید آنها» مبارزهی واقعی میان انسان و حیوان است.
از همین رو مصمم شد تا نظریهی مارکس را «از چشم حیوانات» وارسی کند و احتمالاً همانجا بود که یکی از قهرمانان داستان، یعنی باکسِر، اسب بارکش مزرعهی حیوانات، در ذهنش آشکار شد. خوکها نیز از قصههای پرطرفدار انگلیسی به مزرعهی حیوانات راه یافتند. اساساً در ادبیات و افسانههای بریتانیا، خوکها حیواناتی زیرک تلقی میشدند و اورول میدانست که آنها بهخوبی میتوانند نقش طبقهی حاکم مزرعه را بازی کنند، بخوانند، بنویسند، به دیگران آموزش دهند، سایرین را تشکل دهند و خلاصه در مزرعهای برابریطلب، امتیازات بیشتری داشته باشند و «برابرتر» از بقیه باشند.
در آن سالها و حتی دهههایی پیش از آن، در انگلستان، بازار داستانهایی که در آن خوکهایی با قابلیتهای انسانی خودنمایی میکردند، گرم بود. مثلاً کتاب پیگلینگ بِلند (۱۹۱۳) اثر هلن بئاتریکس پاتر، ماجرای خوکهایی که مانند آدمها روی پاهای عقب خود راه میرفتند، داستان محبوبی بود که اورول آن را در نوجوانی خوانده بود.[5] حتی در سال ۱۹۳۶، یعنی چند ماه پیش از آنکه فکر اولیهی مزرعهی حیوانات در ذهن اورول نقش ببندد، قصهای با نام ماجراهای خوک کوچولو[6] در مجموعه داستانهای «باشگاه ادبیات چپ» به چاپ رسید.[7] هدف از نشر این مجموعه کتابها درگیرکردن ذهن خوانندگانِ نوجوان با بحثهای سیاسی روز بود. کیمبرلی رِنولدز، استاد ادبیات کودکان در دانشگاه نیوکسل، بر این باور است که اورول در نگارش مزرعهی حیوانات متأثر از کتاب یادشده بوده است.[8]
در ادبیات و افسانههای بریتانیا، خوکها حیواناتی زیرک تلقی میشدند و اورول میدانست که آنها بهخوبی میتوانند نقش طبقهی حاکم مزرعه را بازی کنند، بخوانند، بنویسند، به دیگران آموزش دهند، سایرین را تشکل دهند و خلاصه در مزرعهای برابریطلب، امتیازات بیشتری داشته باشند و «برابرتر» از بقیه باشند
به هر رو، طرح کلیِ مزرعهی حیوانات رفتهرفته در ذهن اورول شکل گرفت. او تنها به یک سناریو نیاز داشت که کنفرانس تهران، آن را در اختیارش گذاشت. با گرد هم آمدنِ چرچیل، استالین و روزولت در تهران (۲۸ نوامبر تا ۱ دسامبر ۱۹۴۳) ایدهی جمعشدن آدمها و خوکها دور یک میز و توافق نهاییِ آنها، در ذهن اورول نقش بست. بدین ترتیب، صحنهی آخر داستان در «خانهی دهقانیِ» مزرعه، ابتدا در سفارت شوروی در تهران شکل گرفت. اورول در پیشگفتاری که بعدها در مارس ۱۹۴۷ برای ترجمهی اوکراینیِ کتاب نوشت،[9] این نکته را بیشتر شکافت:
«... شماری از خوانندگان ممکن است کتاب را با این تصور به پایان برسانند که داستان با ... سازش کاملِ خوکها و آدمها تمام میشود. ولی منظور من این نبود؛ برعکس، میخواستم داستان با حال و هوای نفسگیری از خصومت و ناسازگاری به پایان برسد، چون آن را بلافاصله بعد از کنفرانس تهران نوشتم؛ کنفرانسی که همه گمان میبردند شالودهی بهترین روابطِ ممکن میان اتحاد جماهیر شوروی و غرب را بنیاد نهاده است. من البته شخصاً اعتقاد نداشتم که چنین روابط حسنهای چندان دوام بیاورد؛ و سیر وقایع نشان داد که پُر بیراه نرفتهام.»[10]
از سوی دیگر، اورول در نامهای به دوایت مکدونالد، منتقد ادبی، غرض خود از نگارش مزرعهی حیوانات را چنین وصف کرد:
«... البته در درجهی نخست، قصدم از نگارش آن، هجویهای بر انقلاب روسیه بود. اما در نظر داشتم که این داستان، کاربرد وسیعتری داشته باشد …مقصودم این بود: انقلابی که با خشونت و توطئه همراه باشد، و رهبرانش کسانی باشند که بهطرزی ناخودآگاه تشنهی قدرتاند، تنها به تعویض اربابها میانجامد.»[11]
چنانکه خود اورول مینویسد، مزرعهی حیوانات نخستین کتابی بود که او آگاهانه کوشید تا اهداف سیاسی و هنری را، در یک مجموعه، در هم بیامیزد. از قرار معلوم غنای هنری و ادبیِ داستان را تا اندازهای مدیون همسرش آیلین بود که دانشآموختهی ادبیات انگلیسی در دانشگاه آکسفورد بود. آنا فاندر، نویسندهی استرالیایی کتاب عیالبودن: زندگی ناپیدای خانم اورول مدعی است که اورول ابتدا قصد داشت مضامین مزرعهی حیوانات را در پیکر یک «جستار سیاسی» بنگارد اما این آیلین بود که او را به نگارش کتاب در قالب «داستان» ترغیب کرد.[12] آن دو، در زمستان سخت ۱۹۴۳، با تنگدستی دستوپنجه نرم میکردند. در آپارتمان یخزدهای در محلهی کیلبرن لندن، جایی که هر شب اشباح بمبافکنهای آلمان در سیاهیِ آسمان پرسه میزدند و بر سکوت سنگین شهر پنجه میکشیدند. در چنین شرایط دلهرهآوری بود که اورول هر شب آنچه را در طول روز نوشته بود برای آیلین میخواند و پیرامون آن به گفتوگو مینشستند. آیلین، علاوه بر آنکه در ادبیات دستی داشت، در دانشگاه در حوزهی روانشناسی نیز درس خوانده بود و آمیزهای از ژرفنگریهای روانشناختی و ادبی او و بصیرتهای سیاسیِ اورول بود که این شاهکار را به بار آورد.
در عین حال، کتاب بهشدت از بزرگترین رخداد آن روزهای جهان، یعنی جنگ جهانی دوم، نیز اثر میگرفت. ساخت آسیاب بادی و منفجرشدن آن (تخریب استالینگراد توسط قوای آلمان[13]) و بازپسگیریِ آسیاب مخروبه یا ویرانهی استالینگراد تنها یک نمونه از این اثرپذیریها بود. از قضا همین کشمکش بر سر آسیاب بادی، یکی از نقاط عطف داستان و جنگ جهانی دوم بود: پیروزی حیوانات بر آدمها با تلفات سنگین یا پیروزی روسها بر سپاهیان آلمان و عقبراندن آنها از استالینگراد و آغاز فرایند شکست هیتلر و قوای نازی. این قسمت از ماجرا آنقدر برای اورول اهمیت داشت که در مارس ۱۹۴۵ وقتی کتاب در دست انتشار بود از ناشر خواست تغییر کوچکی در متن بدهد. او طی نامهای نوشت: «در فصل هشتم ... وقتی آسیاببادی منفجر میشود، نوشتم "همهی حیوانات، از جمله ناپلئون، خود را بر خاک انداختند." ترجیح میدهم که این عبارت را جایگزین کنم که "همهی حیوانات بهجز ناپلئون" ... بهگمانم این تغییر در حق ژ. اس ]ژوزف استالین[ منصفانه خواهد بود چون او، در خلال پیشروی قوای آلمان، در مسکو باقی ماند.»[14]
جنگ اثرات مستقیمتری نیز بر کتاب باقی گذاشت. در همان روزها اورول در دفتر خاطراتِ خود نوشت: «دیشب بمبهای زیاد ]فرو بارید.[ چهار ستونِ خانه میلرزید.»[15] در ۱۴ ژوئیهی ۱۹۴۴ قسمتی از آپارتمانشان ویران شد[16] و اورول نسخهی مچالهشدهی مزرعهی حیوانات را از زیر آوار بیرون آورد.
بههر رو، نگارش کتاب تا آخر فوریهی ۱۹۴۴ پایان گرفت. در فوریهی ۱۹۴۳ به یکی از دوستانش نوشت «دارم هجویهی کوتاهی مینویسم که وقتی چاپ شود احتمالاً تو را سرگرم خواهد کرد. منتها از نظر سیاسی طوری است که پیشاپیش مطمئن نیستم کسی چاپش کند.»[17]
ناکامیهای پیدرپی اورول در سال ۱۹۴۴، در یافتن ناشری مناسب برای نخستین شاهکارش نشان داد که حدس او بیراه نبوده است. چرچیل درگیر نبرد با هیتلر بود و دولت بریتانیا نمیخواست بهخاطر «داستانِ» یک نویسندهی نهچندان پرآوازه، همپیمان خود، استالین را برنجاند. اورول اما عزمِ خود را جزم کرده بود. او ابتدا به سراغ ناشر قدیمیاش سِر ویکتور گالنتس (Sir Victor Gollancz)، چپگرای بریتانیایی، رفت و در نامهای به او نوشت:
«تازگی کتابی نوشتهام که در چند روز آینده، کار تایپاش تمام میشود ... داستان کوتاهی است، حدود سی هزار کلمه، با محتوای سیاسی. اما باید بگویم که بهگمانم از دید شما این کتاب، از نظر سیاسی، قابل قبول نیست. ضد استالین است.»[18]
و در پیوست افزود: «بهگمانم کتابی نیست که شما چاپش کنید.»
کتاب در آن سوی آتلانتیک، در آمریکا نیز به چاپ رسید و با نیممیلیون نسخهای که در همان هفتههای نخست بهفروش رفت، در صدر کتابهای پرفروش آمریکا قرار گرفت. اورول، کسی که از فرط تنگدستی، در برههای از زندگی با خوردن سیبزمینی سر میکرد، اکنون برای اولینبار از دغدغههای مالی خلاص شده بود. تنها افسوس اورول این بود که همسر وفادار و غمگسارش آیلین، که در طرحریزی و افسانهپردازی کتاب به او کمک شایانی کرده بود، دیگر در این دنیا نبود تا موفقیت اورول و شاهکارش را بهچشم ببیند.
گالنتس در پاسخ، از نظر اورول در مورد خودش اظهار تعجب کرد و نوشت که «کمونیستها مرا ضد استالین میدانند.» او ابراز علاقه کرد که کتاب را ببیند. اما چند روز پس از دریافت نسخهای از کتاب، در نامهای کوتاه و شتابزده، طوری که گویی بُمبی را به صاحبش پس میدهد، نوشت «حق با تو بود! من اشتباه کردم. ببخشید، نسخهی دستنویس را به مور ]مباشر اورول[ پس دادم.»[19]
تا اینجا بد نبود، چون بهرغم آنکه اورول در مورد انتشار سه رمان بعدیاش با گالنتس قرارداد داشت قلباً مایل نبود که مزرعهی حیوانات را هم او چاپ کند. حالا از این قید آزاد شده بود و میتوانست کتاب را به ناشر دیگری بسپرد. در نتیجه، به جاناتان کِیپ (Jonathan Cape) روی آورد که انتشاراتی با همین نام داشت. کِیپ با دیدن کتاب و نظر مثبتِ مشاور ادبیاش، بر آن شد که مزرعهی حیوانات را منتشر کند و «توافقهای اولیه» نیز انجام شد؛ اما پیش از آن بهتر دید که بهخاطر محتوای سیاسی کتاب، با یکی از دوستانش در وزارت اطلاعات رایزنی کند. پس از این مشاوره بود که رأی کِیپ نیز برگشت. او در ۱۹ ژوئن ۱۹۴۴ طی نامهای که دلهره و هراس از آن میبارید، به لئونارد مور (Leonard Moore) مباشرِ اورول نوشت که:
«... اگر در داستان، طبقهی حاکم به خوک تشبیه نمیشد، کمتر اهانتآمیز بود. به نظر من، وقتی خوکها را در طبقهی حاکم قرار میدهیم، بیتردید به خیلیها بر میخورَد، بهویژه به کسانی که کمی زودرنجاند و بیشک روسها در زمرهی چنین افرادی هستند.»[20]
برنارد کریک، ضمن نقل این نامه، مینویسد: «اورول نمیدانست که از دست کِیپ بخندد یا عصبانی شود.» اورول در حاشیهی همین نامه، کنار همان سطری که پیشنهاد داده بودند که به جای «خوک» از حیوان دیگری استفاده کند، نوشته بود: «چرند!» کریک اضافه میکند:
خوک، کلمهای است که برای همه توهینآمیز است اما اینکه برای روسها بهطور خاص توهینآمیز باشد موضوعی بحثانگیز است. با این حال، مسئلهی اصلی این نبود، چون کِیپ در هر حال، نشر کتاب را نپذیرفته بود و درخواست نداده بود که تعبیر بیضرری را جایگزین ]خوک[ کنند.[21]
از سوی دیگر، اورول که از کِیپ ناامید شده بود، نسخهای از کتاب را برای تیاس الیوت، نویسندهی نامدارِ همروزگارِ خود فرستاد که در آن وقت سرویراستار انتشارات فیبر اند فیبر بود. او در ۲۸ ژوئن ۱۹۴۴ در نامهای به الیوت نوشت: «کِیپ یا وزارت اطلاعات، ... این پیشنهاد ابلهانه را دادهاند که بلشویکها را به حیوانی جز خوک تشبیه کنم. البته من این تعبیر را تغییر ندادم.»
او در ابتدای همان نامه به الیوت نوشته بود:[22]
«نسخهی دستنویس کتاب را با تأخیر میدهم چون از زیر آوار بمباران درآوردهام و به همین خاطر قدری مچاله شده است؛ اما ]متن آن[ بههیچوجه لطمه نخورده ... اگر خودت این نسخه را بخوانی، متوجه میشوی که مطالبش در شرایط کنونی، قابل پذیرش نیست. با این حال، من به اِعمالِ هیچ اصلاحی تن نمیدهم مگر در مورد پایان کتاب که بههر حال در نظر داشتم تغییراتی بدهم...»
پیش از دریافت پاسخ الیوت، اورول گوشمالیِ سختی به جاناتان کیپ داد. او در مقالهای که در تریبون منتشر کرد، با طعنهای تندوتیز به ناشری که اخیراً کتابش را رد کرده بود، نوشت:
«امروزه این سانسورِ نهان حتی به کتابها هم راه یافته است. البته وزارت اطلاعات، دستورالعمل مشخصی صادر نمیکند؛ فقط "توصیه" میکند ... و گر چه هیچ ممنوعیت قطعیای وجود ندارد ... ناشران هرگز از سیاست رسمی عدول نمیکنند. سگهای سیرک وقتی از جا میپرند که تعلیمدهنده شلاقش را در هوا به حرکت در میآورد، اما سگی که خوب آموزش دیده باشد وقتی شلاق هم در کار نباشد، پشتک میزند!»[23]
زبان مقاله تند بود، اما توصیف دقیقی از وضعیت موجود در میان بخش عمدهای از ناشران انگلستان را بهدست میداد. چند روز بعد، در ۱۳ ژوئیه، الیوت نتیجهی ارزیابیِ کتاب را در نامهای مستدل و محترمانه به اورول نوشت. او در ابتدا به ستایش از کتاب پرداخت:
«... ما قبول داریم که این کتاب، اثر برجستهای است و داستانش بهطرزی ماهرانه پرداخته شده و روایت پرکششی دارد که خواننده را با خود همراه میسازد، و این امتیازی است که پس از سفرهای گالیور کمتر نویسندهای بدان دست یافته است... بهعقیدهی من، اگر کسی به مواضع این کتاب باور داشته باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که بهسبب احتیاط یا عاقبتاندیشی آن را چاپ نکند.»
الیوت که بهخوبی مقصود اورول از نگارش مزرعهی حیوانات را دریافته بود، در ادامه نوشت:
«اما نارضایتیِ شخصِ من ... این است که کتاب، اثری صرفاً سلبی دارد. کتاب در کنار اینکه خواننده را به همصدایی با نکتهی مورد اعتراض نویسنده وامیدارد، باید همدلیِ خواننده را نیز با آنچه مراد نویسنده است برانگیزد. اما نظرگاه ایجابیِ کتاب، که بهگمانم غالباً در طرفداری از خط مشی تروتسکی است، خواننده را مجاب نمیسازد... وانگهی، خوکهای شما بسیار باهوشتر از حیوانات دیگرند، در نتیجه، بهتر از هر کسی میتوانند مزرعه را اداره کنند. در واقع، اگر آنها نبودند مزرعهی حیوانات هم در کار نبود. بنابراین میتوان گفت آنچه کتاب لازم دارد، خوکهایی هستند که بیشتر خیرخواهِ عموم باشند و نه میزانِ بیشتری از کمونیسم.»[24]
اینبار «خوکها» نه تنها مشکلی ایجاد نمیکردند بلکه لازم هم بودند، چون کسی بهتر از آنان نمیتوانست «مزرعه» را اداره کند. از قرار معلوم، الیوتِ نخبهگرا و شایستهسالار، که برخلاف اورولِ سوسیالیست به وجود سلسلهمراتب در جامعه باور داشت، وجود خوکها را تاب میآورد. او در پایانِ نامه، پوزشخواهانه نوشت: «بسیار متأسفام. چون هر کس این کتاب را چاپ کند بهطور طبیعی از این امکان برخوردار خواهد بود که اثر آتیِ شما را نیز منتشر سازد.»
تیاس الیوت آنقدر زنده ماند که «اثر آتیِ» اورول، یعنی کتاب ۱۹۸۴، را بهچشم ببیند. شاید او در آن زمان، بهخواب هم نمیدید که دو شاهکارِ اخیر اورول، در مجموع، بیش از هر دو کتابِ دیگری از یک نویسندهی سدهی بیستمی به فروش برسند.[25] در واقع، الیوت، چنانکه در ابتدای نامهی خود اشاره کرده بود، متوجه شایستگیِ ادبی کتاب شده بود و ایرادهایی که در ادامه به کتاب اورول وارد ساخته بود به سفرهای گالیورِ جاناتان سوئیفت نیز وارد بود و این یکی نیز، بهقول برنارد کریک، میتوانست کتابی نابهنگام، بهدور از ملاحظه و «سلبی» تلقی شود.
الیوت خوشاقبال بود که اورول بهمضحکه و تقلید از او هم که شده، «نامهی عدم پذیرشی» خطاب به سوئیفتِ مرحوم ننوشت. البته اورول از الیوت کینهای به دل نگرفت و آن دو کماکان به نامهنگاریهای مرسوم خود پیرامون مسائلِ ویراستاری ادامه دادند.
در این میان، فردریک واربورگ، ناشری که پیشتر یکی از کتابهای او را چاپ کرده بود، یکی دو مرتبه آمادگیِ خود را برای انتشار کتاب اعلام کرده بود. اورول اما دستدست میکرد و حاضر نبود حتی اجازه دهد که واربورگ دستنوشتهی کتاب را ببیند. شاید از خود بپرسیم که چرا اورول از ابتدا کتابش را به واربورگ نسپرد. اورول در وهلهی نخست میخواست که مزرعهی حیوانات را یکی از دو ناشر برتر انگلستان منتشر کنند و کتاب ارزشمندش بهدست گسترهی وسیعتری از خوانندگان برسد. او سالها قبل، با اعتمادبهنفس بسیار پایینتری، کتاب آسوپاس در پاریس و لندن را به فیبر اند فیبر و کیپ پیشنهاد داده بود و آنها ردش کرده بودند.[26] اورول این بار، با جسارت بیشتری به آن دو روی آورده بود.[27] شاید هم یکجورهایی میخواست اعادهی حیثیت کند.
بههر رو، اواخر ژوئیه بود که اورول، با اکراه و شرمساری، حاضر شد که دستنوشتهی قرشدهی کتاب را به واربورگ تحویل دهد. مزرعهی حیوانات سرانجام در ۱۷ اوت ۱۹۴۵ در ۴۵۰۰ نسخه، از زیر چاپ بیرون آمد.[28] واربورگ، ناشری نسبتاً گمنام و محقر، مزدِ پیگیری، جسارت و شرافت خود را گرفته بود.
یک سال بعد، در ۲۶ اوت ۱۹۴۶، کتاب در آن سوی آتلانتیک، در آمریکا نیز به چاپ رسید و با نیممیلیون نسخهای که در همان هفتههای نخست بهفروش رفت، در صدر کتابهای پرفروش آمریکا قرار گرفت. اورول، کسی که از فرط تنگدستی، در برههای از زندگی با خوردن سیبزمینی سر میکرد،[29] اکنون برای اولینبار از دغدغههای مالی خلاص شده بود.[30] تنها افسوس اورول این بود که همسر وفادار و غمگسارش آیلین، که در طرحریزی و افسانهپردازی کتاب به او کمک شایانی کرده بود، دیگر در این دنیا نبود تا موفقیت اورول و شاهکارش را بهچشم ببیند.[31]
[1] از نامهی جورج اورول به دوایت مکدونالد بهتاریخ ۵ دسامبر ۱۹۴۶ مندرج در:
Peter Davison (2013) George Orwell: A Life in Letters. Penguin Books.
[2] جورج اورول (۱۳۹۸) مزرعهی حیوانات. ترجمهی همایون نوراحمر. انتشارات وال، ص ۵۶.
[3] اورول در سال ۱۹۴۷ در این باره نوشت: «نباید از یاد برد که انگلستان (بهرغم آنکه کشوری کاملاً دموکراتیک نیست) ... قوانینش نسبتاً عادلانه است و به اخبار و آمار رسمیاش هم کمابیش بدون استثنا میتوان اعتماد کرد ... در چنین حالوهوایی، مردم کوچه و بازار هیچ درک درستی از واقعیتهایی مانند اردوگاههای کار اجباری، تبعیدهای دستهجمعی، دستگیری افراد بدون محاکمه، سانسور مطبوعات، و غیره ندارند. هر آنچه این مردم دربارهی کشوری مانند اتحاد شوروی بخوانند، ناخودآگاه به مفاهیم [متعارف] انگلیسی تعبیر میشود و مردم در کمال سادگی، دروغهای پروپاگاندای نظام تمامیتخواه را باور میکنند. تا سال ۱۹۳۹، و حتی بعد از آن، بیشتر مردم انگلستان قادر به تشخیص ماهیت واقعی رژیم نازی در آلمان نبودند، و اکنون هم، در مورد رژیم شوروی، همچنان تا اندازهی زیادی دچار چنین توهمی هستند.» بنگرید به: جورج اورول (۱۳۹۳) مزرعهی حیوانات، ترجمهی احمد کساییپور، نشر ماهی، از پیشگفتار کتاب. صص ۵ تا ۱۴.
[4] از دیباچهی جورج اورول بر ترجمهی اوکراینی مزرعهی حیوانات که در این لینک در دسترس است. و برای برگردان فارسی همین دیباچه بنگرید به: مزرعهی حیوانات، ترجمهی احمد کساییپور، پیشگفتار.
[5] Peter Davison (1996) George Orwell: A Literary Life. Palgrve, p.9.
گفتنی است که هلن بئاتریکس پاتر (Helen Beatrix Potter) مزرعهای داشت با چند خوک که آن را با پول بهدست آمده از فروش کتابهایش خریده بود. از همین رو مزرعه و خوکهایش موضوع چند داستان مختلف از پاتر بودند. از طرف دیگر، جاسینتا بودیکام (Jacintha Buddicom) دوست و همبازی کودکی اورول مدعی است که پیگلینگ بِلند داستان محبوب اورول بوده است. بنگرید به:
George Orwell: A Literary Life. Palgrve, pp. 8-9.
[6] The Adventures of the Little Pig and Other Stories by F.Le Gros and Ida Clark.
[7] Harold Bloom (2007) George Orwell. Chelsea House Publishers, p.168.
[8] Kimberley Reynolds (2016) Left Out: The Forgotten Tradition of Radical Publishing for Children in Britain 1910-1949. Oxford University Press, pp.19-20.
[9] ترجمهی اوکراینی کتاب نیز برای خود ماجرای جالبی دارد: در مارس ۱۹۴۷، اورول پیشگفتاری اختصاصی برای ترجمهی اوکراینیِ مزرعهی حیوانات نوشت که سازمانی موسوم به «انجمن آوارگان اوکراین» در نوامبر همان سال، آن را منتشر کرد. (بنگرید به: مزرعهی حیوانات، ترجمهی احمد کساییپور، پیشگفتار کتاب، صص ۵ تا ۱۴) بهگفتهی ایهور شِوچِنکو، مترجم اوکراینیِ مزرعهی حیوانات و استادِ لهستانیِ اوکراینیتبارِ دانشگاه هاروارد: «روزهای پس از جنگ جهانی دوم ... شاهد نزدیکشدن ... روشنفکرانِ لیبرال لهستان و همتایان اوکراینیشان بودیم؛ هر دو طرف متوجه شده بودند که توسط یک حیوان بلعیده شدهاند.» در نتیجه، شوچنکو، که پیشتر ترجمهی لهستانیِ مزرعهی حیوانات را خوانده بود (ترجمهی لهستانی، نخستین برگردانِ مزرعهی حیوانات بود)، در نامهای به اورول نوشت: «بلادرنگ دریافتم که ترجمهی این داستان به زبان اوکراینی، ارزش فراوانی برای هموطنانم دارد.» شوچنکو پس از نگارش این نامه، دستبهکار ترجمهی کتاب شد. او ترجمهاش را برای آوارگان اوکراینی در اردوگاههای نزدیک مونیخ بهسر میبردند، میخواند و بهچشم میدید که آنها بهخوبی مضامین کتاب را درک و لمس میکنند. او در نامهای به اورول نوشت: «نگرش جهان غرب در باب بسیاری از مسائل اخیر، تردیدهایی جدی را در میان پناهندگان برانگیخته است...» آنان پیشتر متحیر بودند که «چطور ممکن است که هیچکس حقیقت را نداند.» او افزود که «کتاب شما مشکل را حل کرده است.» طبیعی بود که تحت این شرایط، اورول اجازهی نشر ترجمهی اوکراینی را بدهد. کتاب به ناشری اوکراینی به نام پرومتئوس در مونیخ سپرده شد. طرفه آنکه، دستاندرکاران نشر ترجمهی اوکراینی کتاب، اکثراً بلشویکهای سابقی بودند که طعم اردوگاههای سیبری را چشیده بودند. آنها از «دستاوردهای انقلاب اکتبر» دفاع میکردند اما مخالف سیاستهای استالین بودند و استثمار ناسیونالیستیِ مردمِ اوکراین توسط روسیه را محکوم میکردند. به هر رو، اولین نسخهی اوکراینیِ مزرعهی حیوانات در سپتامبر ۱۹۴۷ با مقدمهی اورول منتشر شد. شوچنکو ترجمهی خود را با نام مستعار ایوان چِرنیاتینسکی (Иван Чернятинский) منتشر ساخت و عنوان کتاب را به کالخوز حیوانات (Колгосп тварин) تغییر داد که شباهت داستان را به واقعیتهای درون شوروی، بیشتر میساخت. در عین حال، برگردانِ اوکراینی کتاب، سرنوشت جالبی پیدا کرد. مطابق نامهی اورول به آرتور کستلر «مقامات امریکایی در مونیخ، ۱۵۰۰ نسخهی آن را توقیف کرده و به پناهندگان بازگرداندهشده به شوروی تحویل دادند.» از قرار معلوم، آمریکاییها قصد داشتند که مزرعهی حیوانات را همانند دکتر ژیواگو قاچاقی به شوروی وارد کنند. تقریباً بهطور همزمان، همین نقشه را اوکراینیها نیز در سر داشتند که پیشتر، نسخههایی از کتاب را بهطرزی مخاطرهآمیز به سربازان شوروی داده بودند. به هر ترتیب، ۲۰۰۰ نسخه از کتاب به دست پناهندگان اوکراینی رسید و آنها کتاب را با کمال دقت در آلمان نگهداری کردند.
[10] مزرعهی حیوانات، ترجمهی احمد کساییپور، پیشگفتار.
[11] از نامهی جورج اورول به دوایت مکدونالد بهتاریخ ۵ دسامبر ۱۹۴۶ مندرج در:
Peter Davison (2013) George Orwell: A Life in Letters. Penguin Books.
[12] Anna Funder (2023) Wifedom: Mrs. Orwell’s Invisible Life. Hamish Hamilton, chap.3, “Other animals”.
توسکو فیوِل (Tosco Fyvel) از دوستان اورول، نیز معتقد بود که بخشی از اعتبار کتاب را باید مدیون نفوذ کلام و اشارات لطیف، هوشمندانه و طنزآمیز آیلین بدانیم. بنگرید به:
Edward Quinn (2009) George Orwell: A Literary Reference to His Life and Work. Facts On Fille, p.40.
با این حال، دانکن وایت عقیده دارد که اورول، پس از مشاهدهی موفقیت ظلمت در نیمروز آرتور کستلر، متقاعد شد که داستان بهتر از هر قالب دیگری جوهر توتالیتاریسم را بازگو میکند. بنگرید به:
Duncan White (2019) Cold Warriors: Writers Who Waged the Literary Cold War. Custom House, chap.6.
[13] Peter Davison (1996) George Orwell: A Literary Life. Palgrave, p.161.
[14] Peter Davison (2013) George Orwell: A Life in Letters. Penguin Books, from letter dated 17 March 1945 to Roger Senhouse.
[15] D.J.Taylor (2023) Orwell: The New Life. Pegasus Books, chap.21.
[16] George Orwell: A Life in Letters, from letter dated 14 July 1947 to Leonard Moore.
[17] Brnard Crick (1980) George Orwell: A life. Sutherland House, chap.14.
[18] Ibid.
[19] Ibid.
[20] Ibid.
[21] Ibid.
[22] Ibid.
[23] Ibid.
[24] Ibid.
[25] Roden, John, ed. (2007) The Cambridge Companion to George Orwell. Cambridge University Press, p.10.
تا پایان سدهی بیستم، بیست میلیون نسخه، فقط از مزرعهی حیوانات، به فروش رسید. بنگرید به:
Ibid, p.134.
[26] این کتاب را سرانجام ویکتور گالنتس به چاپ رساند.
[27] جورج اورول در مقدمهای که برای انتشار چاپ نخستِ مزرعهی حیوانات نوشته است، اشاره میکند که «چهار» ناشر کار او را رد کردهاند. علاوه بر سه ناشر انگلیسی، یعنی ویکتور گالنتس، جاناتان کیپ و تیاس الیوت، یک ناشر آمریکایی به نام دایال پرس نیز کتاب او را نپذیرفت. دلیل ناشر آمریکایی این بود که «بعید است که داستان حیوانات، در آمریکا خریدار داشته باشد.» بنگرید به:
The Cambridge Companion to George Orwell, p.134.
[28] The Cambridge Companion to George Orwell, p.xv.
[29] Peter Davison (2013) George Orwell: A Life in Letters, introduction.
[30] The Collected Essays, Volume IV, p. 519.
[31] Ibid, p.104.