نوشتن به منزلهی مبارزه با فراموشی
BBC
دههی گذشته تاریکترین دوران تاریخ اویغورها از زمان تأسیس جمهوری خلق چین در سال ۱۹۴۹ بوده است. از سال ۲۰۱۷، بیش از یک میلیون اویغور و دیگر مسلمانان در اردوگاههای «بازآموزی» در منطقهی سینکیانگ چین تحت نظر قرار گرفتهاند. مساجد ویران، هنرمندان و روشنفکران بازداشت و نوشتههای عربی از بسیاری از مغازهها و علائم حذف شدهاند. زنان اویغور را به زور عقیم و اویغورها و هانها را مجبور به ازدواج با یکدیگر کردهاند. حکومت چین هویت و فرهنگ اویغور را تهدیدی علیه یکپارچگیِ قومیِ خود میداند.
مقامات رسمی در سال ۲۰۱۹ اعلام کردند که مراکز «بازآموزی» در شرف تعطیلیاند زیرا کسانی که در این مراکز بودند «فارغالتحصیل» شدهاند، اما شواهد نشان میدهد که نظام کیفری و زندانهای این منطقه به جای تقلیل یافتن تنوع پیدا کرده است. بسیاری از ساکنان پیشین این مراکز به زندانها یا کارخانههایی منتقل شدهاند که در آنجا در نوبتهای کاری طولانی، تحت مراقبتهای شدید و در ازای دستمزدهای حداقلی به کار گرفته میشوند. مسلمانان و ترکهای سینکیانگ خواه به طور رسمی زندانی باشند یا نه اما به هر حال در شبکهای از نظارت و تهدید گرفتارند.
این رویدادها، به دیاسپورای اویغور ضربهی روحی و روانی سنگینی وارد کرده اما در همان حال آنها را به جنب و جوش نیز انداخته است. کنشگران اویغور به طرح تحریمهای ایالات متحده علیه مقامات رسمی و شرکتهای چینی و همچنین کاستن از محدودیتهای مهاجرتی و پناهندگی برای اویغورها در برخی کشورها کمکهای شایانی کردهاند. پروژههای مردمنهادی مانند «پروژهی مستندسازی سینکیانگ» (که منابعی را دربارهی سیاستهای چین در سینکیانگ جمعآوری میکند) و «پایگاه اطلاعات قربانیان سینکیانگ» (که هویت زندانیان یا گمشدگان اقلیت قومی این منطقه را ثبت میکند) میکوشند تا آگاهیها را از این سرکوب مستمر افزایش دهند. اقداماتی از این دست شکلی از مقاومت است که میلان کوندرا آن را «مبارزه با فراموشی» خوانده است.
دو زندگینامه که اخیراً منتشر شدهاند به ما کمک میکنند تا از انتخابها و هزینههایی که در چنین مقاومتی وجود دارد شناخت بهتری پیدا کنیم. هر دو کتاب زندگی را در ارومچی، مرکز سینکیانگ، در دورههایی متفاوت روایت میکنند. کتاب گلچهره خواجه با عنوان هر سنگی در جایی که به آن تعلق دارد گرانبهاتر است روایتگر دو دهه از زندگیِ او پیش از تصمیمش به ترک چین در سال ۲۰۰۱ است. طاهر حاموت اِزگیل در در انتظار بازداشت شبانه بر دورهی بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷ تمرکز میکند. گلچهره در سینکیانگ بهعنوان رقصنده، خواننده و مجری تلویزیون کار کرده است؛ طاهر نیز در آنجا شاعر و فیلمساز بوده است. هر دو نویسنده اینک در ایالات متحده زندگی میکنند و بازگشت آنها به وطنشان نامحتمل است. مانند بسیاری از زندگینامههایی که تبعیدیان مینویسند، هدف اصلی کتابهای گلچهره و طاهر نشان دادن جنایتهایی رژیمی است که از دست آن گریختهاند. مثل هر اقدام اعتراضیِ دیگری، پرسشی که در مورد اینگونه روایتهای قربانیان نیز وجود دارد این است که آیا بر رژیمی که نقدش میکنند واقعا تأثیری میگذارند؟
اما روایتهای گلچهره و طاهر به پرسشهایی مختص به ژانر آثارشان نیز دامن میزند: چگونه نویسندهای میتواند داستان شخصیِ خود و داستان کلانتر مردمش را به شکلی بپردازد و بیان کند که در خوانندگان علاقه و همدلی ایجاد کند؟ این نوع داستانپردازی بروز چه افکار و احساساتی را تسهیل میکند و مانع از بروز کدامها میشود؟
گلچهره از زمانی که چین را ترک کرده است در رادیو آسیای آزاد کار میکند، سازمانی خبری که با بودجهی حکومت ایالات متحده فعالیت میکند. در ژانویهی ۲۰۱۸ او نخستین شهادت فردی اویغور را که در یکی از اردوگاههای «بازآموزی» چین ساکن بوده است، پخش کرد. نقطهی شروع کتاب زندگینامهی گلچهره چند روز پس از پخش این شهادت است یعنی زمانی که برای مجازات چنین کاری، ۲۴ نفر از اعضای خانوادهی او را در یک شب دستگیر کردند. پس از ۴۰ روز مادرش و سپس سایر اعضای خانواده را آزاد کردند اما اکنون همگی در حصر خانگی به سر میبرند. او مینویسد: «حکومت چین اعضای خانوادهام را تنها به یک دلیل دستگیر کرد: من.» مادرش او را تسلی میدهد که آنچه اتفاق افتاد تقصیر او نبوده است. گلچهره استدلال میکند که او با روزنامهنگاریاش میتواند «با روایت هر داستان به بهتر شدن شرایط مردمش کمک کند.»
گلچهره در سال ۱۹۷۳ در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمد. برای اکثر اویغورها، دههی ۱۹۸۰ دوران نسبتاً خوشی بود زیرا بیثباتیِ سیاسی و محدودیتهای فرهنگیِ دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ جای خود را به «گشایش» اجتماعی و اقتصادی در سراسر کشور داده بود. حکومت چین اجازه میداد که شکلهای مختلفی از ادبیات و موسیقی اویغوری که بسیاری از آنها پیشتر ممنوع بود، انتشار پیدا کند و اجرا شود. در این دوران با دین نیز به شکلی نسبی مدارا میشد. هزاران مسجد، گاهی با کمک مالی دولت، تأسیس یا بازگشایی شد؛ مسلمانان اجازه داشتند که در خارج از کشور تحصیل کنند یا به حج بروند.
بنابراین، عجیب نیست که روایت گلچهره از دوران کودکیاش چندان حاکی از نارضایتی از وضع موجود نیست. گلچهره در دبیرستانی که اکثر دانشآموزانش اویغور بودند و سپس در دانشگاهی که از نظر قومی متکثر بود شاگرد و دانشجوی موفقی بود و در مسابقات رقصی که دولت برگزار میکرد معمولاً رقصهای سنتی اویغوری اجرا میکرد. او از این که در کانون توجه قرار داشت خوشحال بود و دوست داشت که در این نظام شغلی داشته باشد. او در دوران دانشجویی در ادارهی امنیت عمومیِ سینکیانگ ــ نیرویی شبیه به پلیس ــ بهعنوان راهنمای دانشجویان در نمایشگاهی دربارهی خطرات مواد مخدر مشغول به کار بود. به لطف ارتباطاتی که در دانشگاه برقرار کرد توانست پس از فارغالتحصیلی در یک برنامهی تلویزیونیِ کودکان شغلی پیدا کند. ابتدا کار نویسندگی و تهیهکنندگیِ این برنامه را بر عهده داشت و سپس در سال ۱۹۹۵ مجری آن شد و در سینکیانگ به شهرت رسید.
اما یک سال پس از شروع کارش مقامات او را مجبور کردند تا بخشی از محتوای برنامه را که به زبان اویغوری بود کاهش دهد و صحنههای ساختگی از بازی کودکان اویغور و هان را نمایش دهد. تحمیل این شرایط باعث شد تا او احساس کند که صرفاً «مهرهای در دستگاه عظیم رسانههای رسمی» است. اما چهار سال دیگر بهعنوان مجری به کار خود ادامه داد، دورانی که زندگینامهاش دربارهی آن تقریباً ساکت است. او یک بار از ارسال کودکان اویغور به مدارس شبانهروزی در چین حمایت کرد، به رغم این که میدانست اکثر اوقات والدین مجبور به این کار میشدند. او با نقل قولی از پدر مرحومش به شکلی غیرمستقیم تداوم همکاری را با تلویزیون توجیه میکند: پدرش گفته بود که یک دقیقه بیان حقیقت دربارهی تاریخ یا هویت اویغوری در خلال برنامهای سی دقیقهای نوعی «پیروزی» به حساب میآید.
به گفتهی گلچهره، همکاری او با دولت تا حدی ناشی از میلش به ترویج فرهنگ اویغوری بود. برای مثال، او دربارهی مشارکت خود در دوران مدرسه در مسابقهی رقصی که دولت در پکن برگزار میکرد، مینویسد: «فکر میکردم که با اجرایم و نمایش زیبایی و قدرت موسیقی و رقصمان به هانهای عادی شاید بتوانم به آنها کمک کنم تا ارزش فرهنگ باستانیمان را دریابند.»
گلچهره زمانی که برای تعطیلات به اتریش سفر کرده بود تصمیم گرفت به چین بازنگردد. او لحظهی تصمیمگیریاش را به تجربهی پولس رسول در راه دمشق تشبیه میکند، اما در اینجا آن صدا و نور خیرهکننده از اینترنت میآمد. او زمانی که در اتریش به اینترنت متصل شد از دیدن وبسایتهای کنشگران اویغور، گزارشهای مخالفان و روایتهایی متفاوت با تاریخ رسمی از سینکیانگ بهشدت حیرت کرد. او به خوانندگان میگوید که پس از پی بردن به جنایتهای هولناکی که حزب کمونیست چین علیه اویغورها مرتکب میشود دیگر نمیتوانست در چین زندگی کند.
گلچهره در ابتدای کتاب نخستین دیدارش از پکن در دوران نوجوانی را توصیف میکند و به یاد میآورد که میخواست «اقلیتی الگو» باشد. در زندگینامهاش نیز همین میل به الگو بودن دیده میشود. پیامد آن وجود تنشی است بین توصیف افکار و احساساتش (مانند آرزوی مشهور شدن و داشتن شغلی خوب) و برداشتش از این که چگونه باید میبوده.
پیچیدگیهای زندگیِ اکثر مردم همراه با تمام خطاها و لغزشهای اخلاقیشان احتمالاً به اندازهی داستان زندگیای متکی بر اصول تزلزلناپذیر، الهامبخش نیست. بیتردید گلچهره در موقعیت دشواری است: اغلب از قربانیان انتظار میرود که از معیارهایی سخت و دشوار تبعیت کنند و اگر او به قصور و کاستیهای خود اعتراف کند احتمالاً مخالفانش از آن برای بیاعتبار کردن او و پیامش استفاده خواهند کرد.
روایت گلچهره از واقعیتهای سینکیانگ نیز با پیچیدگیهایی مواجه است. برای مثال، گلچهره زمانی که دربارهی سینکیانگ بهعنوان یک واحد جغرافیایی صحبت میکند مدعی است که «اویغورها بیش از هزاران سال است که همواره در اینجا بودهاند» اما شواهد تاریخی روایتی آشفتهتر از تحولات و تحرکات جمعیتی و هویتی به دست میدهد. این نوع روایتهای سادهانگارانه که بر اساس آن سینکیانگ وطن ابدی اویغورها است در ۳۰ سال گذشته پایه و اساس کار سازمانهای کنشگران اویغور بوده است. شاید عجیب نباشد که در مقابل حملات بیامان حکومت چین با اطلاعات نادرست دربارهی سینکیانگ بسیاری از مخالفان حکومت نیز داستانهایی ساختگی را سر هم کنند. در برابر استدلالهای دولت چین دربارهی این که سینکیانگ جزئی جداییناپذیر از چین است و هر گونه اعتراضی ناشی از «افراطگرایی دینی» است و نه پاسخی به مشکلات اجتماعی و اقتصادی، کنشگران چینی مدعی شدهاند که اویغورها «همواره تحت حاکمیت خودشان بودهاند» و هرگونه مشکلی در این منطقه نتیجهی تلاشهای حسابشده برای هدف قرار دادن اقلیتها است.
در مقابلِ روایت الهامبخش گلچهره از زندگیاش، در انتظار بازداشت شبانهی طاهر روایتی قانعکننده از تعارضها و معضلات ترک وطن به دست میدهد. او در لابهلای روایتِ خود تعدادی از اشعارش را نیز گنجانده است که با دقت خاصی ترجمه شدهاند.
او از نشان دادن یأس و ناامیدیِ بسیاری از اویغورها ابایی ندارد. یکی از دوستانش به او میگفت که آرزو دارد چین بتواند تمام دنیا را فتح کند «تا ما در این درد و رنج تنها نباشیم.»
طاهر در یک دامداری بیرون از شهر کاشغر بزرگ شد. سالهای ابتداییِ زندگی او، همانند تجربهی گلچهره، با دههی آزادتر ۱۹۸۰ مصادف بود. اما در سال ۱۹۹۶ به جرم تلاش برای خروج از کشور برای تحصیل در کشوری خارجی به سه سال زندان محکوم شد. او به جای روایت داستان کامل زندگیاش بر دورهی سختگیرانهی تاریخ اخیر چین که در سال ۲۰۱۴ آغاز شد تمرکز میکند. در این دوران پرچم چین در مساجد به اهتزاز درآمد و رمانهای تاریخیِ نویسندگان اویغور ممنوع شد. طاهر و دوستانش میکوشند خود را قانع کنند که «این هم تندبادی دیگر است ... پس از مدتی عبور خواهد کرد.» او با یادآوری این دوران، نگرش خود و دوستانش را چنین توصیف میکند: «رویابافیِ جامعهای درهمکوفته دربارهی برخورد بهتر حاکمان استعمارگر.» او صادقانه دربارهی انکار و غروری صحبت میکند که باعث میشد تصور کند که میتواند از توری که جامعهاش در آن گرفتار شده بود فرار کند. در بهار ۲۰۱۷، او که در اورومچی زندگی میکرد اخبار دستگیریهای گسترده در جنوب سینکیانگ را شنید و با خود گفت: اینجا از این خبرها نیست. اما دو ماه بعد با چشمِ خود دید که در شهر ۱۰۰ نفر را سوار ونهایی میکردند.
از آنجا که طاهر در سال ۲۰۱۷ چین را ترک کرده است به خوبی میتواند بگوید که رویدادهای دو دههی اخیر چه تأثیری بر جامعهی او داشتهاند ــ برای مثال، چگونه ممنوعیت استفاده از اسامیِ اسلامی برای نامگذاری کودکانِ زیر ۱۶ سال باعث شد تا بسیاری از نویسندگان بزرگسال نام خود را در آثارشان تغییر دهند. کتاب طاهر اطلاعات خوبی دربارهی زندگی فرهنگیِ روزمرهی اویغورها فراهم میآورد: نه تنها شعرخوانی شاعران بلکه گفتوگوهای مردم در کتابفروشیها و رستورانها. او بر رنج و مقاومت جوامع اویغور تأکید میکند ــ در نتیجه تصویری که از وضعیت اویغورها (از جمله خودش) فراهم میسازد آنها را صرفاً قربانی نشان نمیدهد.
در یکی از صحنههای دلخراش مه ۲۰۱۷، طاهر و همسرش را به زیرزمین ادارهی پلیس میبرند تا از آنها اثر انگشت و نمونهی خون بگیرند. آنها در مسیر خود از سلولهایی با حلقههای زنجیر آویخته به دیوار و لکههای خون روی زمین عبور میکنند. طاهر به یاد میآورد که سه سال پیش، در جستوجوی افسر پلیسی که برگهای را برایش امضا کند، به این اداره آمده بود و از همین زیرزمینی که اکنون او و همسرش در آن نشسته بودند صدای فریادهای مردی را میشنید که در حال بازجویی بود. تضاد بین این نشانههای شکنجه و رفتار بیخیال افسران پلیسی که مشغول ثبت اطلاعات بیومتریک آنها بودند فضایی را به وجود میآورد که هم مخوف بود و هم مضحک، گویی هر لحظه ممکن بود که افسران تصمیم بگیرند طاهر و همسرش را بازداشت کنند. او و همسرش پس از این تجربه تصمیم گرفتند که کشور را ترک کنند.
مأموران پلیسی که در این کتاب با آنها مواجهایم ــ بسیاری از این افسران خودشان اویغورند ــ اغلب افرادی هولناکاند اما در همان حال به قدری فاسدند که کسانی را که مشغول بازجوییشان هستند به شام دعوت میکنند و بعد مجبورشان میکنند که پول غذا را بپردازند. در کتاب طاهر این افراد انسانهای پیچیدهایاند. آنها دربارهی شعر سرودن نظر میدهند و بیهودهبودن برخی قواعد را میپذیرند. زمانی که طاهر افسر پلیسی را توصیف میکند که بازجویی در زیرزمین را انجام میداد به یاد میآورد که او «آشفته و خسته» بود و دستانش میلرزید.
کتاب طاهر گسترهی ترفندهایی را نشان میدهد که بسیاری از اویغورها برای زندگی زیر سرکوب به آن متوسل میشوند. آنها برای گفتوگو با یکدیگر زبانی رمزگذاریشده به کار میبرند: «مهمان» داشتن یعنی حضور پلیس در خانه؛ «در بیمارستان بودن» یا «برای تحصیل فرستاده شدن» یعنی در بازداشت بودن. طاهر لباسهای گرمش را کنار تختش نگه میداشت تا اگر شبانه دستگیر شد بتواند آنها را بپوشد، درست مانند کاری که مردم شوروی در دوران پاکسازی انجام میدادند. او از نشان دادن یأس و ناامیدیِ بسیاری از اویغورها ابایی ندارد. یکی از دوستانش به او میگفت که آرزو دارد چین بتواند تمام دنیا را فتح کند «تا ما در این درد و رنج تنها نباشیم.»
اگر یکی از موضوعات اصلیِ کتاب آگاهی از این باشد که چه زمانی باید از شرایطی طاقتفرسا فرار کرد، مسئلهی دیگر چگونگیِ فرار است. ارتباطات، پول و شانس عواملی بودند که موفقیت طاهر و خانوادهاش را برای خروج از چین رقم زدند. دوستان اویغورش در سوئد برایش دعوتنامه فرستادند تا از درخواست روادیدش حمایت کنند؛ پزشکی آشنا برای دخترش بیماریای جعل کرد تا سفر را ضروری جلوه دهد؛ گذرنامههای خانوادهاش را که توسط دولت چین ضبط شده بود به شکلی ناگهانی و بدون هیچ توضیحی بازگرداندند. طاهر از هنگام ورود به ایالات متحده به شعر سرودن ادامه داده است؛ او نگارش زندگینامهاش را در سال ۲۰۲۰ آغاز کرد. او به هیچ روی خود را سخنگو نمیداند و در زندگینامهاش اثری از اظهارنظر به سبک «صدای بیصدایان» نیست.
زندگینامهی طاهر به سبب لحن سنجیدهاش تأثیرگذار و قدرتمند است: اجازه میدهد تا خود واقعیتها روایتگر داستان باشند. اما حتی قویترین نمونههای ژانر زندگینامهنویسی نیز به کنش سیاسی مؤثری نمیانجامند. مسئلهی اویغورها ارزش خبریِ چندانی ندارد و به نظر میرسد که تقریباً هیچ امیدی وجود ندارد که چین سیاستهای خود را در قبال سینکیانگ ملایمتر کند.
روایتهای شخصی مانند زندگینامههای گلچهره و طاهر را معمولاً به خاطر «آگاهیفزایی» تحسین میکنند اما این که افزایش آگاهی دقیقاً به چه چیزی میانجامد چندان مشخص نیست: آگاهی عمومی نسبت به بسیاری از مسائل وجود دارد اما این امر بر شرکتها یا سیاستگذاران تأثیری ندارد. هرچند گلچهره با هیجان زیادی از ارتباطاتش با اشخاص تأثیرگذار در عرصهی سیاست آمریکا سخن میگوید اما حمایت چنین افرادی به چیزی بیش از حقانیتِ دعاوی بستگی دارد. رنج قربانی (یا گروهی از مردم) میتواند به سرعت در پی امضای قراردادی تجاری نادیده گرفته شود.
امروز هیچ دولت یا سازمان بینالمللیای نمیتواند کاری انجام دهد که از تواناییِ دولت چین در کنترل زندگی اویغورها در درون مرزهایش بکاهد. دلیل اصلیِ این امر ترس از به خطر افتادن روابط اقتصادی (و گاهی استراتژیک) با این رژیم است. در بلندمدت باید اقداماتی برای حفظ و اشاعهی میراث فرهنگ اویغوری که در معرض خطر قرار دارد انجام شود. اکنون تا حدودی این امر در جوامع اویغوریِ پراکنده در سراسر دنیا در حال انجام است. اویغورهای تبعیدی کتابخانهها، مدرسهها و کتابفروشیهایی به زبان اویغوری در شهرهایی مثل استانبول و فیرفکس در ویرجینیا تأسیس کردهاند. در بسیاری از شهرهای آمریکای شمالی و اروپا سخنرانیها، کنسرتها، رستورانها و کلاسهای آشپزیِ اویغوری وجود دارد. هر کدام از آنها پیروزیِ کوچکی به شمار میرود؛ هر یک گواهی میدهند که هویت اویغور چیزی بیش از قربانیبودن است.
برگردان: هامون نیشابوری
نیک هولدستاک نویسندهی کتاب مردم فراموششدهی چین: سینکیانگ، وحشت و دولت چین و دو رمان با نامهای قرنطینه و تلفات است. از او مقالاتی در «گاردین» و «لاندن ریویو آف بوکس» منتشر شده است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Nick Holdstock, “Writing About Erasure”, The Dial, 25 June 2024.