تاریخ انتشار: 
1403/06/20

عکس‌های خانوادگی کافکا، سنت و هویت یهودی؛ عشق و نفرت به پدر

امید رضایی

به مناسبت صدمین سال تولد فرانتس کافکا، نویسندهی چک-آلمانی، کتابخانهی عمومی فدرال برلین نمایشگاهی از عکس‌های خانوادگی او برگزار کرد. بخشی از ۱۳۰ عکس این نمایشگاه برای اولین بار در معرض دید عموم قرار گرفت.

طراح این نمایشگاه هانس-گرد کخ (Hans-Gerd Koch) استاد زبان آلمانی آکادمی زبان و ادبیات ماینتس و مدیر بخش مطالعات کافکا در دانشگاه ووپرتال است. کخ بخش عمده‌ای از زندگیِ خود را صرف تحقیق و پژوهش درباره‌ی آثار و زندگی فرانتس کافکا کرده است. علاوه بر کتاب‌هایی درباره‌ی کافکا، او دو فیلم درباره‌ی این نویسنده ساخته: «آخرین سفر کافکا» که به آخرین ماه‌های زندگیِ فرانتس کافکا می‌پردازد، و «دیدار با خواهرزاده‌ی کافکا» که به کندوکاو در زندگیِ بازماندگان کافکا و یاد و خاطره‌ی آن‌ها از فرانتس می‌پردازد. کخ سردبیر «مجموعه‌آثار کافکا با نگاه انتقادی» در انتشارات معتبر فیشر و همین‌طور مصحح نامه‌ها و یادداشت‌های فرانتس کافکا در این انتشارات است.

نمایشگاه «آلبوم خانوادگی کافکا» از ۹ بخش تشکیل شده است: بخش‌های اول به زندگی پدربزرگ و مادربزرگ‌ فرانتس از سمت مادری و پدری می‌پردازد؛ در بخش بعد عکس‌های پدر و مادر فرانتس نمایش داده می‌شود؛ بخش‌های بعدی به زندگی سه خواهر او می‌پردازد؛ در بخش بعد عکس‌های کافکا برای مدارک شناسایی و اسناد دولتی و در بخش بعد عکس‌هایی ارائه می‌شود که به قصد ارسال برای معشوقه‌اش در برلین گرفته بود؛ بخش بعدی شامل عکس‌هایی از اوست که در سفرهای دسته‌جمعی و در بیمارستانی گرفته شده است که آخرین هفته‌های زندگی‌اش را در آن به سر برد؛ در بخش آخر عکس‌های خانواده‌ی کافکا بعد از مرگ فرانتس در سال ۱۹۲۴ به نمایش گذاشته شده‌ است.

این نمایشگاه مستقیماً درباره‌ی خود فرانتس کافکا نیست؛ حتی می‌توان گفت که در بیشتر عکس‌ها فرانتس حضور ندارد یا دست‌کم در کانون عکس‌ها نیست. با این حال، کخ با قرار دادن جمله‌هایی از یادداشت‌های کافکا در کنار هر عکس توانسته است که رابطه‌ی دقیقی بین هر عکس و فرانتس کافکا برقرار کند. علاوه بر این، این عکس‌ها فرصتی برای فهمیدن زمینه و زمانه‌ای که فرانتس در آن زیست و نوشت به دست می‌دهد. این عکس‌ها وقتی در کنار جملات کافکا قرار می‌گیرد تصویر نسبتاً یگانه‌ای از یکی از مهم‌ترین نویسندگان جهان در محاصره‌ی بستگانش ارائه می‌دهد.

 

کافکا و رابطه‌ی عشق و نفرت با پدرش

عکس‌های خانوادگیِ کافکا نوعی افشاگریِ غیرمستقیم درباره‌ی زندگی این نویسنده و رابطه‌ی او با خانواده‌اش است: در این عکس‌ها می‌توان به خوبی دید که رابطه‌ی فرانتس کافکا با خانواده‌اش نزدیک‌تر و صمیمانه‌تر از آنی است که از نوشته‌ها و نامه‌هایش برمی‌آید. کافکا در یادداشت‌های مختلف به شخصیت و رفتار پدرش می‌تازد. اوج این نفرت از پدر را در کتاب نامه به پدر می‌توان دید، جایی که به قول خودش پدرش را محاکمه می‌کند. عکس‌های خانوادگیِ کافکا اما این تصویر را تأیید نمی‌کند. اگر کسی فقط این عکس‌ها را ببیند حتی تصور خواهد کرد که کافکا رابطه‌ی بسیار خوبی با پدرش داشت. پروفسور کخ این دوگانگی را یکی از ویژگی‌های کافکا می‌داند که فقط به مناسبات او با خانواده‌اش محدود نیست: «کافکا برای خودش شیوه‌ای ابداع کرده بود جهت کنار آمدن با موقعیت‌هایی که تأثیر سنگینی روی‌ او می‌گذاشتند. خودش زمانی نام این بازی را "حقیقت و روش" (به آلمانی: Wahrheit und Methode) گذاشت.» کافکا در جاهای دیگری هم از این شیوه استفاده کرده است. به گفته‌ی کخ: «وقتی در خانه‌ی ماکس برود، دوست و ناشر آثارش) برای اولین بار به صورت اتفاقی با فلیسه بوئر (Felice Bauer) روبه‌رو شد، از این زنِ برلینیِ شاغل که به‌تنهایی و بدون مشایعت هیچ مردی در اروپا سیروسفر می‌کرد، اتفاقی که در آن زمان بسیار نامعمول بود، به وجد آمد. نشانیِ خانه‌ی فلیسه را گرفت و از همان زمان شروع کرد به فکر کردن به اینکه در اولین نامه به او چه خواهد نوشت. اما چهار تا شش هفته زمان برد تا اولین نامه‌اش را به فلیسه بنویسد. در این مدت به او فکر می‌کرد، به اینکه چطور می‌تواند فلیسه را از آنِ خود کند. اما برای اینکه این سِحْری را که گرفتارش کرده باطل کند، در یادداشت‌هایش ویژگی‌های منفیِ فلیسه را هم می‌نویسد. می‌نویسد که چقدر این زن زشت است و چه دندان‌های بدترکیبی دارد. وقتی فقط این یادداشت‌ها را بخوانیم و اصل داستان را ندانیم، از خودمان می‌پرسیم که از جانِ این زن که به‌ نظرش هیچ جاذبه‌ای ندارد چه می‌خواهد؟ اما این در واقع تلاشی‌ است برای کنترل خود، برای اینکه بتواند با عقلانیت با موضوع روبه‌رو شود.» کخ می‌گوید کافکا درباره‌ی انتشار اولین کتابش هم از الگوی «روش و حقیقت» پیروی کرد: وقتی نسخه‌ی دست‌نویس اولین کتابش را به ناشر می‌دهد خطاب به او می‌نویسد که خوشحال است که کتابی بین کتاب‌های خوب نشر روولت (Rowohlt) منتشر خواهد کرد. اما اگر دست خودش بود ترجیح می‌داد کتابش را در کشوی میزش بگذارد. این حرف‌ها را اما از سر تواضع نمی‌زند: این حقه‌ای است برای اینکه ناشر حرفش را رد کند و بگوید «نه، خوشحال‌ایم که اجازه داریم کتابی از شما داشته باشیم. با کمال میل چاپش می‌کنیم.» به این ترتیب، کافکا مسئولیت را از دوش خودش برداشته است. اگر اثرش با واکنش بدی مواجه شود و موفق نباشد، کافکا خواهد گفت: «خودتان می‌خواستید که حتماً چاپش کنید. من ترجیح می‌دادم که در کشوی میزم بماند.» این شل‌کن‌سفت‌کن‌‌‌ها از ویژگی‌های کافکاست. همین رویکرد را نسبت به پدرش هم دارد. نامه به پدر، همان‌طور که خودش می‌گوید، نوعی دادخواست است. در این کتاب مثل یک حقوق‌دان علیه پدرش استدلال می‌کند. هم‌زمان نشانه‌های زیادی وجود دارد از اینکه کافکا شیفته‌ی پدرش بود. به گفته‌ی کخ: «هرمان کافکا یک آدم عامی بود و شاید جز مسائل خانوادگی و شخصی موضوعات زیادی برای صحبت با پسرش نداشت، اما فرانتس پدرش را بی‌اندازه ستایش می‌کرد، پدری که از یک خرده‌فروش ساده‌ی روستایی خودش را در حد یک شهروند برجسته در پراگ بالا کشیده و برای خانواده‌اش رفاه فراهم کرده بود.»

در عکس‌های زیادی در نمایشگاه «آلبوم خانوادگی کافکا» می‌بینیم که هرمان کافکا از همان ابتدا، از زمانی که یک فروشنده‌ی ساده است، همواره آراسته لباس می‌پوشد. در عکس‌های کودکی و نوجوانی و اوایل جوانیِ فرانتس مشهود است که او تلاش می‌کند از شکل لباس پوشیدن پدرش تقلید کند: همیشه یک پیراهن آراسته و اتوکشیده، همیشه کراوات، همیشه دستمال جیب. کخ ادامه می‌دهد: «فرانتس از یک طرف صراحتاً می‌گوید که او و پدرش از هم متنفرند. بخش دیگری از واقعیت اما این است که وقتی برای پدرش اتفاقی می‌افتاد، وقتی پدرش بیمار می‌شد، فرانتس بی‌درنگ سفرهایش را قطع می‌کرد و به خانه برمی‌گشت، نزد پدرش. در آخرین نامه به والدینش می‌نویسد که باید به زودی با هم زمان بگذرانند، «زیرا در واقع هیچ‌وقت با هم تنها نبوده‌اند، به‌جز یک بار در Franzensbad (شهری در غرب جمهوری چک کنونی).» در کارت‌پستال دیگری خطاب به فرانتس، پدرش یک بار فقط روی کارت‌پستال می‌نویسد: «درود از Franzensbad این شهر به نوعی کد بین آن دو تبدیل شده بود، مثل خیلی از خانواده‌های دیگر که کدهای خاص خودشان را دارند.»

در حالی که رابطه‌ی فرانتس با کافکاها ملغمه‌ای از عشق و نفرت است، اما از آن سوی خیابان خبری از نفرت نیست: «کافکا در مرکز خانواده‌اش قرار داشت. وقتی مکاتبه‌های خانوادگی را می‌خوانیم، از جمله نامه‌هایی که اعضای خانواده خطاب به فرانتس نوشته‌اند، به‌خصوص در سال‌های آخر، همه‌چیز درباره‌ی اوست. وقتی در نقاهت‌گاه بستری است مکاتبات مفصلی با خانواده‌اش دارد. وقتی در دوران بحران اقتصادی و تورم شدید در برلین ساکن است خانواده‌اش از او حمایت مالی می‌کنند. خواهران و پدر و مادرش برایش خوراکی و لباس و پتو می‌فرستند. وقتی عملاً در بستر مرگ است، مدام اعضای خانواده به ملاقاتش می‌روند. خواهرش اوتلا که او را در بیمارستان بستری کرده چهارهفته بعد دوباره به دیدنش می‌رود. شوهر خواهر و همین‌طور عمویش به دیدنش می‌روند. اما از دیدار با والدینش سرباز می‌زند، که دلیلش روشن است: می‌داند که در آستانه‌ی مرگ است و سرووضع خوبی ندارد. نمی‌خواهد که والدینش او را در این وضعیت ببینند، زیرا وحشت‌زده می‌شوند. نمی‌خواهد این بارِ اضافی را به والدینش تحمیل کند. نامه‌ی آخرش به والدینش پر از عشق است. مقایسه‌ی این نامه با نامه‌های دیگر به خوبی دو روی کافکا در ارتباط با خانواده‌اش را نشان می‌دهد.»

 

کافکا و عکس‌هایی که دوست نداشت

«عجالتاً، عزیزکم، برایت عکسی نمی‌فرستم. عکس بعدی باید تصویر خوبی باشد، همان‌طور که قبلاً برایت توصیف کرده‌ام، البته که هنوز گرفته نشده، چرا که رفتن به عکاسی کار پرمشقتی است. در روزهای آینده اما به‌هرروی انجامش خواهم داد. عکس‌های دیگر را موقتاً نمی‌خواهم بفرستم، چرا که در همه‌شان، بدون اینکه تقصیری ازم سرزده باشد، کمی عجیب‌وغریب به نظر می‌رسم.» (نامه‌ی فرانتس کافکا به معشوقش فلیسه، ۱۸-۱۹ دسامبر ۱۹۱۲).

این نامه به‌خوبی نسبت کافکا با عکس و عکاسی را نشان می‌دهد. کخ در این رابطه می‌گوید: «رابطه‌ی کافکا با عکس چندان متفاوت از رابطه‌ای که اکثر ما داریم نیست: او هرگز از نتیجه‌ی عکس‌هایش راضی نبود. شاید نظر ما چیز دیگری باشد، اما خودش فکر می‌کرد که در عکس‌ها خوب نمی‌افتد و از عکس‌هایش خجالت می‌کشید. در میان عکس‌هایی که برای معشوقش فرستاده، عکس‌های کودکی‌اش بیشتر از عکس‌های به‌روزش هستند. در مجموع کافکا عکس‌های زیادی ندارد. مثلاً هیچ عکسی از کافکا و پدرومادرش بدون حضور خواهرانش وجود ندارد.»

فرانتس از عکس‌های دسته‌جمعی و خانوادگی هم انتقاد می‌کرد. درباره‌ی عکس‌هایی که در بیمارستان و با بیماران دیگر گرفته می‌گوید «نمی‌دانم چرا در همه‌ی عکس‌ها کج‌ومعوج هستم.» کافکا می‌دانست که جلوی دوربین حس خوبی ندارد. از طرف دیگر، عکس‌هایی از او هست در ونیز با لباس شنا. در آن عکس‌ها رها و بی‌قید است. رو به دوربین می‌خندد و چهره‌اش گرفته نیست. گویا شرایطی وجود داشته که از عکاسی آن‌قدرها هم متنفر نبوده. کخ می‌گوید: «فکر می‌کنم چیزی که دوست نداشت عکس‌های رسمی و صحنه‌آرایی‌شده بودند.»

 

رد پای نزدیکان در آثار

توماس مان، از برجسته‌ترین نویسندگان قرن ۲۰ آلمان، زمانی گفته بود: «هر شخصیتِ رمانِ من یک الگو در میان بستگانم دارد. زندگیِ‌ شخصیت‌های رمان البته کاملاً متفاوت از زندگیِ این سرمشق‌هاست، اما از شخصیت‌های واقعیِ بستگانم به‌عنوان نقطه‌ی عزیمت استفاده کرده‌ام.» در آثار کافکا چطور می‌توان ردپایی از خانواده و بستگانش یافت؟ آیا اعضای خانواده بر نوشتنِ او تأثیر گذاشته‌اند؟ کخ می‌گوید: «کافکا در این حد از شخصیت‌های بستگانش استفاده نکرده، اما قطعاً کسانی در خانواده‌ی بزرگش نقطه‌ی شروع شخصیت‌های داستان‌هایش هستند. مثلاً در اطرافیانش فروشنده زیاد بود، نه تنها پدر بلکه دایی‌ها و عمه‌هایش هم شغلی مشابه داشتند. به این ترتیب، مرد فروشنده به سوژهی بسیاری از تکه‌های آثارش (شاید نه شخصیت اصلی داستان) تبدیل شده. جملهی "فروشنده به خانه برمی‌گردد" در داستان‌های کافکا یک الگوی تکراری‌ است. در داستان "محاکمه" هم یک فروشنده داریم.»

به گفته‌ی این پژوهشگر آثار و زندگی کافکا، او به وضوح از دایی‌هایش که در خارج از چک زندگی می‌کردند و زندگیِ شغلی موفقی داشتند، در راه‌آهن و کانال‌سازی در آفریقا، آسیا و ایالات متحده، و همین‌طور از عموزاده‌هایش که در خارج زندگی می‌کردند و هر سال برای دیدار با خانواده به پراگ می‌آمدند الهام گرفته است و از داستان‌هایی که آن‌ها تعریف می‌کردند در آثارش استفاده کرده است. مثلاً بی‌تردید در رمان آمریکا از این قصه‌ها الگو گرفته است. در داستان کوتاه «خاطرات قطار کالدا» حتماً از خاطرات دایی‌اش که در چین در شرکت توسعه‌ی راه‌آهن کار می‌کرد و بعدها به پاریس نقل مکان کرد الهام گرفته است. در «پزشک دهکده» قطعاً از زندگی دایی‌اش که در یک روستا پزشک بود الهام گرفته است، هرچند زندگیِ پزشکِ داستانِ کافکا با زندگی دایی‌اش کاملاً متفاوت است. در واقع، مثل هر نویسنده‌ی دیگری از زندگیِ واقعی و تجربه‌ها و دیده‌ها و شنیده‌هایش به‌عنوان ماده‌ی اولیه‌ی داستان‌هایش استفاده کرده است.

به گفته‌ی کخ، کافکا تأثیر زیادی روی خانواده‌اش داشت، حتی بعد از مرگش: «دو تا از خواهرزاده‌هایش که فرصت کردم با آن‌ها حرف بزنم، گفتند که مادرشان همیشه از دایی فرانتس حرف می‌زد. مثلاً در روزهای کریسمس خانوادگی چارلز دیکنز می‌خواندند، چون دایی فرانتس دیکنز را دوست داشت. یا مثلاً کافکا نرمش‌های خاصی انجام می‌داده که از طریق خواهرش به خواهرزاده‌هایش هم رسیده بود و آن‌ها هم هر روز این نرمش‌ها را انجام می‌دادند. خواهرزاده‌اش که وقتی ملاقاتش کردم ۸۱ سال داشت می‌گفت هنوز هر روز این نرمش‌ها را انجام می‌دهد.»

اما هم‌زمان خواهرزاده‌اش گفته است که در کودکی و نوجوانی‌‌اش اعضای خانواده چندان درباره‌ی آثار کافکا صحبت نمی‌کردند: «زندگی به من یاد داد که آثار دایی فرانتس را بخوانم و بفهمم.» کخ می‌گوید: «فکر می‌کنم که این جمله خیلی دقیق است. همه‌ی مایی که در نوجوانی یا در دوران مدرسه آثار کافکا را خوانده‌ایم این تجربه را داریم که چیز زیادی دستگیرمان نشده است. اما وقتی چند دهه بعد دوباره کافکا خوانده‌ایم ناگهان جهانِ جدیدی را کشف کرده‌ایم که در نوجوانی کاملاً از چشممان پنهان مانده بود. فکر می‌کنم که در خانواده‌اش هم جز این نبود.»

 

رها از سنت یهودی، در بند هویت یهودی

نمایشگاه «آلبوم خانوادگی کافکا» یک موضوع دیگر را هم درباره‌ی این خانواده به خوبی نشان می‌دهد:

در عکس‌های قرن ۱۹ خانواده‌ی کافکا به شکلی زمخت و گل‌درشت در آتلیه جلوی دوربین ایستاده‌اند. راحت نبودن‌ در این موقعیت را می‌توان آشکارا در عکس‌ها دید. در عکس‌های قرن بعد اما اعضای خانواده، به‌ویژه پدرِ فرانتس، با اعتمادبه‌نفس در عکس‌ها می‌درخشند. تفاوت عکس‌های دو قرن را در رهاییِ واضح در چهره‌ها و ژست‌های اعضای خانواده و در لباس‌ها و سروشکل و ژست خواهرهای کافکا می‌توان دید. کافکا درباره‌ی یکی از عکس‌ها خطاب به پدرش می‌نویسد: «در این عکس مثل یک پادشاه ژست گرفته‌ای در میان انبوهی از خدم و حشم که چندان خوشحال نیستند.»

این اعتمادبه‌نفس ساطع از عکس‌ها حاصل تحول وضعیت مالی و اجتماعیِ کافکاها در قرن جدید است، تحولی که در ظهور فرانتس کافکا و اینکه او مجال رشد و نوشتن و انتشار پیدا کرد نقش مهمی داشت.

به گفته‌ی کخ، خانواده‌ی کافکا مثال خوبی از رهایی و رشد (Emanzipation) یهودیان در ابتدای قرن ۲۰ است. بعد از آنکه در قرن ۱۹ و در زمان امپراتوری هابسبورگ حقوق شهروندیِ کامل و برابر به یهودیان داده شد، خانوادهی کافکا یکی از خانواده‌های یهودی‌ای بود که از این فرصت برای ارتقای اجتماعی و اقتصادی استفاده کرد و در همان آغاز قرن بیستم از وضعیت نسبتاً فرودستانه‌ای که از نسل‌های قبل به ارث برده بود خود را تا جایگاه طبقهی متوسط بالا کشید. این ارتقای سیاسی و اجتماعی به اعتمادبه‌نفس همهی اعضای خانواده، از جمله فرانتس، کمک کرد.

پدر کافکا اولین نفر در خاندان کافکا بود که برخلاف سنت‌های رایج یهودی لازم نبود که منتظر بماند تا خواهر و برادرهای بزرگ‌‌ترش ازدواج کنند و اجازه داشت که قبل از آن‌ها ازدواج کند. کخ می‌گوید: «می‌گویند پدر کافکا از اینکه فرانتس شغل فروشندگیِ او را ادامه نداد دلسرد شد. اما این حرف درست نیست. هرمان کافکا همان موقعی که پسرش را به دبیرستان و بعد دانشگاه فرستاد، آن هم تا مقطع دکترای حقوق، می‌دانست که او شغل پدرش را ادامه نخواهد داد. معلوم است که دکتر فرانتس قرار نبود که پشت دخل بایستد و خرت‌وپرت بفروشد. پدر و مادر کافکا خودشان وضعیتشان را ارتقا داده بودند و می‌خواستند این ارتقا در فرزندانشان ادامه پیدا کند.» دو خواهر بزرگ‌تر کافکا از طریق واسطه (matchmaker) ازدواج کردند، اما خواهر سوم ــ و در اینجا تغییر زمانه بعد از جنگ جهانی اول را می‌بینیم ــ خودش همسرش را برگزید و با کسی ازدواج کرد که خانواده با او مخالف بودند. بعدها در نامه‌های خانوادگی می‌بینیم که پدر و مادر کافکا چقدر به اینکه توانسته‌اند برای دخترانشان خانه بخرند افتخار می‌کنند.

این اعتمادبه‌نفسِ ناشی از ارتقای وضعیت اقتصادی و اجتماعی فرانتس را هم تحت تأثیر قرار داده بود. او به واسطه‌ی دوستانش ماکس برود و فلیکس ولش (Felix Weltsch)، فیلسوف و نویسنده‌ی آلمانی‌زبان اهل پراگ، با صهیونیسم آشنا بود و به آن علاقه داشت، اما هرگز خودش را صهیونیست خطاب نکرد و احتمالاً اگر بیشتر هم عمر می‌کرد هرگز این کار را انجام نمی‌داد. به گفته‌ی کخ، «کافکا به خوبی می‌دید که چطور خانواده‌اش از قیدوبندهای سنتیِ یهودیت رها شده بودند. خانواده‌ی کافکا یهودی بودند و خودشان را هم یهودی می‌دانستند و یهودی می‌خواندند، اما یهودیت در خانه‌شان هرگز با سخت‌گیری اجرا نمی‌شد. روزه می‌گرفتند، اما احکام سفت‌وسخت خوراک را رعایت نمی‌کردند. گوشت سرخ‌شده‌ی خوک (Schweinebraten) از غذاهای محبوب هرمان کافکا بود.» به گفته‌ی این پژوهشگر، علاقه‌ی فرانتس به یهودیت جنبه‌ی نظری و روشنفکرانه داشت. او به ریشه‌های خودش علاقه‌مند بود، شیفته‌ی یهودیت ارتدوکس بود، این ایمان ساده و عمیق که پاسخ‌های ساده‌ای به پرسش‌های پیچیده و وجودشناختی می‌داد. اما فرانتس نه در خانواده آن‌طور تربیت شده بود و نه هوشش اجازه می‌داد که در مذهب به دنبال جواب سؤالاتش باشد. مذهبِ سختگیرانه شیفته‌اش می‌کرد و به این دلیل درباره‌اش تحقیق و تأمل می‌کرد. اینکه یهودی‌ها در سرزمین فلسطین برای خودشان شهرک و زندگی ساخته بودند و توانسته بودند چنین کاری بکنند شیفته‌اش می‌کرد، اما خودش را بخشی از آن نمی‌دانست؛ چون از وضعیت زندگی و ارتقای وضعیت خانواده‌اش در چک راضی بود. البته نشانه‌هایی هست که در اواخر عمرش قصد داشت به فلسطین برود، نه به دلیل علاقه به آرمان صهیونیسم، بلکه چون فکر می‌کرد که هوای فلسطین می‌تواند در درمان بیماری‌اش مؤثر باشد؛ اما فرصت نکرد که به فکرش جامه‌ی عمل بپوشاند.