تاریخ انتشار: 
1403/07/22

سیدحسن تقی‌زاده، از آرمان‌گرایی تندرو تا محافظه‌کاری گوشه‌نشین

پرویز نیکنام

در پنج سالگی قرائت قرآن را تمام کرد و با یادگیری فارسی و عربی، دروس رسمی حوزوی را آموخت تا دیگر از مرجعی تقلید نکند. خیلی زود فرانسه و انگلیسی یاد گرفت و قرار بود به تبعیت از پدر روحانی‌اش، به نجف برود و درس طلبگی بخواند و مجتهد شود اما بعد از آشنایی با آثار روشنفکرانی چون طالبوف و میرزا ملکم‌خان و نشریات فارسی خارج از ایران تصمیم دیگری گرفت و به آزادیخواهی ضدِاستبداد و مشروطه‌خواه بدل شد. او بعد از سفر به عثمانی، قفقاز و مصر، در سی سالگی در اولین مجلس پس از مشروطه نماینده‌ی تجار تبریز شد. او خیلی زود با سخنان تند و تیزش به نماد گروه دموکرات و تندروی مجلس بدل شد. سال‌های زیادی از عمرش را در تبعید گذراند و در دوره‌ی جنگ جهانی اول گروهی از روشنفکران ایرانی را در برلن گرد آورد و نشریه‌ی کاوه را منتشر کرد. بعد از آن به ایران برگشت، وکیل، وزیر و سفیر شد و در ۹۲ سالگی بعد از شصت سال فعالیتِ مداوم و پر فراز و نشیب در عرصه‌ی سیاسی و فرهنگی در تهران درگذشت. سیدحسن تقی‌زاده سیاستمدار و روشنفکری است که موافقان و مخالفان بسیاری دارد. به گفته‌ی کاوه بیات تاریخ‌نگار و پژوهشگر، او «یکی از بحث‌انگیزترین چهره‌های تاریخ معاصر ایران و به همین دلیل در عین حال که دوستان و هواداران پابرجای داشت ولی در همه حال دشمنان و منتقدانش بیش از گروه اول بود.»

ایرج افشار که بخش زیادی از آثار و نامه‌های او را منتشر کرده، او را «از بزرگ‌ترین‏ آزادمردان این قرن» می‌داند که «با هریک از رجال سیاست و معرفت‏ قرن چهاردهم هجری در مقام سنجش‏ درآید از همه بیش است و در جهان‏ موجب افتخار و اعتبار ایران.»

 

کودکی و نوجوانی

سیدحسن تقی‌زاده در سال ۱۲۵۷ خورشیدی در تبریز به دنیا آمد. پدرش امام جماعت مسجد بازارچه‌ی تبریز از شاگردان شیخ مرتضی انصاری در حوزه نجف بود که آرزو داشت فرزندش را برای به دست آوردن اجتهاد به نجف بفرستد. «پدرم مدتی در تبریز تحصیل کرد، آنگاه به نجف برای تکمیل تحصیلات رفت و هفده سال تمام در آنجا بود که بیشتر این مدت را در محضر درس مرحوم شیخ انصاری استفاضه نمود.»

در چهارسالگی با هدایت پدرش خواندن قرآن را شروع کرد و در پنج سالگی آن را ختم کرد. از هشت سالگی به تحصیل مقدمات عربی و از چهارده سالگی اصول فقه، علوم عقلی، ریاضیات و نجوم، طب جدید آموخت. زبان فرانسه را پنهانی و دور از چشم پدر به همراه میرزا محمد تربیت، دوست و بعدها شوهرِ خواهرش یاد گرفت. بعدها برای یادگرفتن زبان انگلیسی به مدرسه‌ی آمریکایی تبریز رفت. «قرب دو سال در آنجا مشغول یادگرفتن زبان انگلیسی و هم شرکت در بعضی دروس علمی مدرسه به آن زبان بودم.» مدتی در مدرسه‌ی دارالفنون مظفری فیزیک درس داد و بخشی از کتاب اخترشناسی به نام عجایب آسمان (اثر کامیل فلاماریون) را به فارسی ترجمه کرد.

از بیست سالگی نوشته‌ها و آثار عبدالرحیم طالبوف، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله و روزنامه‌های خارج را مطالعه می‌کرد و با اندیشه‌های سیاسی در اروپا آشنا شد. خودش می‌گوید وقتی زبان فرانسه یاد گرفتم

«تمایل من بیشتر به علوم فرنگی شد و کتب فرانسوی و کتب ایرانی متجددین را می‌خواندم و هم کتب ترکی عثمانی و کتب عربی مصری را خیلی خیلی زیاد می‌خواندم و نیز تمایل زیادی به امور و افکار سیاسی و آزادی‌طلبی پیدا کردم که به تدریج شدت یافت. خواندن کتب طالبوف و آنچه نظیر آنها به دست می‌آمد و مخصوص نوشتجات میرزا ملکم‌خان (که از هر چیز بیشتر این یکی در من تأثیر عظیم نمود) و مطالعه‌ی مرتب روزنامه‌های اختر منتشر در استانبول و ثریا و پرورش و حکمت منتشر در مصر و حبل المتین منتشر در کلکته و خواندن سیاحت‌نامه‌ی ابراهیم بیک که از کتب ممنوع بود و جراید "ژون ترک‌ها" که در پاریس منتشر می‌شد و محرمانه به ایران می‌رسید مانند "شورای امت" افکار مرا به‌حدی نضج داد که در سال ۱۳۱۶ حوزه‌ای از اشخاص بیدار و متجدد تبریز تشکیل دادیم.»

در همین زمان، تقی‌زاده با همراهی دوستش محمدعلی‌ تربیت تصمیم به تأسیس مدرسه‌ای گرفت که هدفش آموزش «زبان‌های فرانسه، انگلیسی و روسی و فنون و جغرافیا و فیزیک» بود. اما این مدرسه با مخالفت روحانیونی که به مدرسه حمله کردند، تعطیل شد. دوستان تقی‌زاده متواری شدند و تقی‌زاده هم به واسطه‌ی نفوذ پدرش در میان مردم تبریز از این مهلکه جان به در برد.

تقی‌زاده از طرفداران اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و منتقد سرسخت نظام استبدادی بود و در مجلس عضو هیئتی شد که مسئول تدوین متمم قانون اساسی مشروطه بود.

اما تقی‌زاده دست‌بردار نبود و دوباره با همراهی محمدعلی تربیت و یوسف‌ اعتصام‌الملک (پدر پروین اعتصامی) و سیدحسین عدالت، کتابفروشی «تربیت» را بنیاد نهاد. این کتابفروشی که کتاب‌های فرنگی و عربی و نشریات خارج از کشور را می‌فروخت به سرعت به پایگاه آزادی‌خواهان آذربایجانی تبدیل شد. البته «در انقلاب مشروطیت پس از تخریب شورای ملی اول و حمله‌ی اشرار و رحیم خان چلبیانلو ]از سران طوایف آذربایجان که مخالف انقلاب مشروطه بود[ کتابخانه سوزانده شد و به غارت رفت.»

 

نماینده‌ی اولین مجلسِ مشروطه

تقی‌زاده یک سال پیش از انقلاب مشروطه راهی سفر شد و به عثمانی، مصر و قفقاز سفر کرد و با روشنفکران، نویسندگان و روزنامه‌نگاران دیدار کرد. شش ماه در استانبول بود و با مدیر روزنامه‌ی اختر دیدار کرد و بعد به سَمت مصر حرکت کرد. «قصد اصلی ما از مسافرتْ مصر بود که آزادِ آزاد بود و قصد ما تأسیس روزنامه در آنجا بود. در آنجا (قاهره) روزنامه‌ی "حکمت" منتشر می‌شد.» با نویسنده‌ی این روزنامه میرزا مهدی ملاقات کرد و نزدیک شش ماه هم در مصر ماند و بعد به بیروت رفت و مدتی کوتاهی آنجا ماند.

وقتی تقی‌زاده در سال ۱۳۲۳ قمری با تجربه‌ی تازه به تبریز بازگشت فعالیتش را در انجمن‌های سری مبارزان ضداستبداد شروع کرد. خودش می‌گوید: «این دفعه که به تبریز آمدیم محرمانه با دوستان سیاسی خیلی نزدیک مشغول امور سیاست و فعالیت بر ضد استبداد و تبلیغ آزادی شدیم.» این درست زمانی بود که به گفته‌ی تقی‌زاده «در طهران جنبش و نهضت مشروطیت شروع شده و اوایل انقلاب بود.»

آذربایجان در آن زمان از کانون‌های مشروطه‌خواهی بود و تقی‌زاده پس از پیروزی مشروطه‌خواهان و افتتاح مجلس، در آستانه‌ی سی سالگی از سوی تجار تبریز به عنوان نماینده تعیین شد. خودش می‌گوید: ۲۹ ساله بودم که نماینده‌ی مجلس شدم ولی در «صورت در حدود هجده‌بیست‌ساله دیده می‌شدم.»

در جلسات اولِ مجلس حرف نمی‌زد «یواش یواش که نطق کردم شهرت پیدا کردم. نفوذ من در خارج مجلس زیاد شد. به‌تدریج پر زور شدیم. من معروف‌تر شدم. گرچه مردم مرا صورتاً نمی‌شناختند ولی در روزنامه‌ها می‌خواندند و می‌گفتند تقی‌زاده چنین و چنان گفت.»

تقی‌زاده‌ی جوان خیلی زود به واسطه‌ی «ذهن منظم و دقیق، و توان سازمان‌دهی و برنامه‌ریزی‌اش توجه نمایندگان را به خود جلب کرد. دیری نگذشت که رهبری اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس به دست او افتاد.»

تقی‌زاده از طرفداران اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و منتقد سرسخت نظام استبدادی بود و در مجلس عضو هیئتی شد که مسئول تدوین متمم قانون اساسی مشروطه بود. در مذاکرات این هیئت نزاع سختی بین عرف و شرع در گرفت. در این متمم، حکومت مشروطه تعریف، و بر تفکیک قوای سه‌گانه و حقوق ملت تأکید شد.

در این زمان به گفته‌ی دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان «تقی‌زاده از سرانِ برجسته‌ی دموکرات بود که در آن زمان به آن فرقه‌ی دموکرات می‌گفتند. در مجلس نیز جزو رهبران طراز اول نمایندگان و هواخواهان آن حزب و جرگه‌ی گسترده‌تر مشروطه‌خواهانِ رادیکال به شمار می‌رفت. اینها با مشروطه‌خواهان معتدل و محافظه‌کار ــ از سیّد عبدالله بهبهانی گرفته تا ناصرالملک و مستوفی الممالک و مخبرالسلطنه ــ اختلاف داشتند.»

میرزا علی‌اصغر خان اتابک ملقب به امین‌السلطان، صدراعظم محمدعلی شاه بود و وقتی محمدعلی شاه به قدرت رسید در ایران نبود. تقی‌زاده به شدت با انتصاب امین‌السلطان به این مقام مخالف بود و بازگشت او به ایران را «مخل مشروطه» می‌دانست. بعد از به قدرت رسیدن امین‌السلطان، دموکرات‌ها مخالف او بودند. به گفته‌ی دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، دولتی‌ها و شاه هم دل خوشی از او نداشتند. قتل او در صحن مجلس اتهام را متوجه دموکرات‌ها کرد. گرچه عباس آقا، صراف تبریزی به او تیراندازی کرد. همان زمان حیدرعمواوغلی از سران دموکرات‌ها دستگیر شد اما «بر اثر فشار دموکرات‌های مجلس او را بدون رسیدگی رها کردند ... این رویه عیناً در واقعه‌ی ترور بهبهانی تکرار شد.»

پس از قتل اتابک، بمبی هم به طرف کالسکه‌ی محمدعلی شاه پرتاب شد و در این قضیه حیدرخان به اتهام پرتاب بمب به کالسکه‌ی شاه دستگیر شد «ولی بر اثر فشار دموکرات‌های مجلس او را بدون رسیدگی رها کردند.»

بعد از حمله به کالسکه‌ی محمدعلی شاه، در حالی که به گفته‌ی تقی‌زاده «یواش یواش میانه‌ی او با مجلس گرم می‌شد، ولی به لحاظ بمب دلش چرکین شد. تصمیم قطعی گرفت مجلس را از بین ببرد.»

دکتر کاتوزیان می‌نویسد: «باور عمومی بر این بود که تقی‌زاده از رهبران آن گروه است و اگر هم به ترور اتابک رأی نداده پیشاپیش از آن خبر داشته است. پنجاه و چند سال بعد که این موضوع در تحقیقات تاریخی صریحاً مطرح شد تقی‌زاده آن را با قاطعیت انکار کرد، اگر چه از "حیدرخان قفقازی" نام برد.»

بعد از حمله به کالسکه‌ی محمدعلی شاه، در حالی که به گفته‌ی تقی‌زاده «یواش یواش میانه‌ی او با مجلس گرم می‌شد، ولی به لحاظ بمب دلش چرکین شد. تصمیم قطعی گرفت مجلس را از بین ببرد.»

 

پناهنده‌ی سفارت انگلیس

بعد از گفت‌وگوهای طولانی با محمدعلی شاه، سرانجام توپ‌های روسی مجلس را هدف گرفتند. محمدعلی شاه گفته بود که تقی‌زاده را دستگیر کنند و سوگند خورده بود که با دستان خودش تقی‌زاده را خفه کند.

خودش روایت می‌کند که

«با صدای توپ از خواب برخاستم توپ بستن از سرچشمه به طرف سقف مسجد سپهسالار و مجلس صورت گرفت. تا ظهر جنگ بود. کم کم صدا کم شد. گفتند مجلس را گرفتند ... نظر بر این شد برویم حضرت عبدالعظیم و یک طوری خود را به آنجا برسانیم ... صحبت آمد بلکه خود را به یکی از سفارتخانه‌ها برسانیم ... خیال کردیم کاغذی به یکی از سفرا (که آن وقت چون تابستان بود رفته بودند به شمیران و قلهک و الهیه) بنویسیم. سفارت روس که جرئت نمی‌کردیم. می‌گفتند آنها تحریک می‌کنند. انگلیسی‌ها را هم خیال می‌کردند چون از یک سال قبل از آن با روس‌ها ائتلاف کرده بودند احتیاط می‌کردند.»

تقی‌زاده توضیح می‌دهد که «ما کاغذی نوشتیم. گویا خطش را ]علی اکبر[ دهخدا نوشت ... نوشتیم ما چند نفر هستیم در خطر. می‌خواهیم بدانیم ممکن است به ما پناه بدهید ... ماژوراستوکس «آتشه میلیتر» ... گفته بود برو بگو بیایند... اجازه داشتند که فقط در هنگام خطر فوری که کسی جانش به خطر بیفتد به سفارت راه بدهند ... درشکه رفت توی سفارت انگلیس.»

روز بعد نزدیک به هفتاد نفر از «کسبه و مشروطه‌طلب» هم وارد سفارت شدند و بعد از اعتراض حکومت «انگلیس‌ها حوالی ظهر درها را بستند و دیگر کسی را راه ندادند ... محمدعلی شاه می‌گفت اینها اشرارند تحویل بدهید. انگلیسی‌ها صراحة و جداً نمی‌گفتند نمی‌دهیم. می‌گفتند به ما اطمینانی بدهید که محاکمه بشوند. روز دوم که ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیرخان (صور اسرافیل) را دار زدند دیگر انگلیسی‌ها اطمینانی برای محاکمه و حفظ جان متحصنین در صورت تحویل دادن نداشتند ... دو سه روزه آمده بودیم بیست و چند روز ماندیم.»

بعد از آن محمدعلی شاه گفت که این «شش نفر را از ایران بیرون کنند و چهار نفر به ولایات خودشان بروند. اول می‌گفتند که تا ده سال. این‌ها چانه می‌زدند. آخر در مورد من یک سال و نیم و در باره‌ی بقیه یک سال شد».

بعد از پناهنده شدن به سفارت انگلیس ــ که برخی این عمل را یکی از نقاط ضعف سیاسی و حتی وابستگی تقی‌زاده به خارجی‌ها تعبیر کرده‌اند ــ به نقل از دکتر کاتوزیان آنها «فحش خوردند که چرا چنین کرده بودند. ظاهر باید طبق سنّت باستانیِ شهادت و شهیدپروری داوطلبانه تسلیم می‌شدند تا سرشان را بِبُرند.»

تقی‌زاده به همراه علی‌اکبر دهخدا به تبعید فرستاده شد. ابتدا به پاریس و بعد به لندن رفت و در دوره‌ی تبعید سعی کرد تا با همکاری ادوارد براون، ایرانشناس بریتانیایی، اوضاع ایران را در افکار عمومی مطرح کند. «تشکیل "کمیته‌ی ایران"، مرکب از نمایندگانی از مجلس انگلستان که با مشروطه‌خواهان مساعدت کردند، از ثمرات تلاش‌های او بود.»

او بعد از شدت گرفتن مبارزات مشروطه‌خواهان علیه محمدعلی شاه، تقی‌زاده پنهانی به تبریز بازگشت و فعالیت‌های سیاسی‌اش را از سرگرفت. سال بعد وقتی تهران به دست مجاهدین فتح شد، تقی‌زاده به تهران دعوت شد. با ورود به شهر تهران او عضو «هیئت مدیره موقتی» تشکیل دولت جدید شد.

تقی‌زاده به همراه علی‌اکبر دهخدا به تبعید فرستاده شد. ابتدا به پاریس و بعد به لندن رفت و در دوره‌ی تبعید سعی کرد تا با همکاری ادوارد براون، ایرانشناس بریتانیایی، اوضاع ایران را در افکار عمومی مطرح کند. 

در همان سال، دوباره نماینده‌ی تبریز در مجلس شورای ملی شد و او در این دوره رهبری تندروها را در حزب (فرقه) دموکرات در دست گرفت و با گروه انقلابی تحت فرمان حیدرخان عمواوغلی همکاری داشت. دموکرات‌ها ازا اصلاحات عمیق و گسترده حمایت می‌کردند. در مقابل دموکرات‌های مجلس، اعتدالیون قرار داشتند که محافظه‌کار به حساب می‌آمدند و در جریان درگیری و کشاکش دو جناح سیدعبدالله بهبهانی روحانی مقتدر مشروطه به قتل رسید. تقی‌زاده می‌گوید: «بعد از یک سال که آقا سیدعبدالله از کربلا برگشت و قدرت پیدا کرد، یک شب او را کشتند. دودستگی پیدا شده بود. حتی گفتند که من دست در کشتن سید عبدالله داشتم. دروغ محض بود. من خود خیلی متأثر شدم. چون او حق بزرگی بر مشروطیت داشت. آنها، در مقابل میرزا علی‌محمدخان را کشتند. او مثل اولاد من بود. او را بهکلی بی‌گناه کشتند. یک سال بود دست به کاری نمی‌زد. شاید حیدرخان دست داشت ... بعد معلوم شد رجب نامی ‌از مجاهدین بود که سید عبدالله را کشت و در رفت. رفت به تبریز. تبریز هم بمب انداخت به خانه‌ی مجتهد. او را هم آخر کشتند.»

این قتل و دستگیری و زندانی شدن یک روحانی که تقی‌زاده بر کیفر او تأکید کرده بود، زمینه‌ای فراهم کرد تا حکمی علیه وی از سوی مراجع نجف صادر شد که تقی‌زاده در آن به «فساد مسلک سیاسی» و «عدم جواز ]وی[ در امور نوعیه‌ی مملکت و عدم لیاقت عضویت در مجلس محترم ملی» متهم شده بود. بعد از این اتفاق او از مجلس سه ماه مرخصی گرفت تا مدتی از تهران دور باشد.

روایت تقی‌زاده از آن زمان این است که وقتی شیخ محمدباقر یک واعظ محلی، چند شیعه‌ی اسماعیلی را در روستایی در نیشابور کشت او را دستگیر و به تهران منتقل کردند، برخی آخوندها نمی‌خواستند او قصاص شود. در جلسه‌ای که سیدعبدالله بهبهانی و شیخ محمدحسین یزدی حاضر بودند، شیخ محمدحسین یزدی گفت

«هر چه باشد نوع آخوند را که نمی‌شود کشت. او هر چه باشد از علماست. من ]تقی‌زاده[ بسیار متغیر شدم. آن‌وقت بیش از اندازه من تند بودم. به او گفتم آن چیزهایی که شماها می‌گویید من هم خوانده‌ام. نه از قرآن و نه از احادیث دلیلی نمی‌توان پیدا کرد که اگر مرتکب قتلی معمم باشد از مجازات معاف است. شیخ یزدی گفت شما اول شرابخانه‌ها را ببندید آن‌وقت آخوند را بکشید. من گفتم مانعة‌الجمع نیست هم شرابخانه‌ها را می‌بندیم و هم آخوند مجرم را به سزایش می‌رسانیم. این حرف مایه‌ی خیلی رنجیدگی آخوندها شد. آنچه خودم تصور می‌کنم منشأ بغض از این واقعه ایجاد شد. دشمنی جلو رفت و مخالفت روز‌به‌روز شدت گرفت. تا آنجا پیش رفت که حکمی از علمای بزرگ ]یعنی[ آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل طهرانی علیه من گرفتند.»

بعد از پیروزی مشروطه‌طلبان و خلع محمدعلی شاه از قدرت، و تشکیل مجلس دوم، زد و خورد بین جناح‌ها بیشتر شد. دکتر محمدعلی کاتوزیان می‌گوید: «اکنون که آخرین سنگر استبداد را گرفته بودند ــ طبق سنّتِ ریشه‌دار و کهن ایرانی ــ وقت آشوب و هرج‌ومرج و زدوخورد شخصیت‌ها و نیروهای سیاسی با هم بود، و رواج آنچه نگارنده "سیاست حذفی" نامیده‌ام. یعنی آن ویژگی باستانی تاریخ ایران که به محض ضعف و ــ به‌ویژه ــ سقوط دولت، رهبران و نیروهایی که بر ضّدِ آن متحد شده بودند برای حذفِ یکدیگر به جان هم می‌افتند.»

کمی بعدتر سیدعبدالله بهبهانی که آخوندی بانفوذ و با لیاقت بود، ترور شد و باز هم «حیدر عمواوغلی متّهم شد و دستگیرش هم کردند ولی نفوذ دموکرات‌ها سبب شد که بار دیگر او را بدون رسیدگی رها کنند. خیلی‌ها باور داشتند که تقی‌زاده در ترور بهبهانی دخیل بوده، بلکه حتی محرِک اصلی آن بوده است.»

تقی‌زاده در خاطراتش در باره‌ی اتابک و بهبهانی می‌نویسد: «من خیلی تند بودم، به حد افراط. با او مخالفت می‌کردم. او هم هزار تا عُمال داشت. پولدار بود ... از یک طرف هم با سید عبدالله بهبهانی که ستون کار بود نزدیکی پیدا کرد ... سید عبدالله مرد رشیدی بود. مجلس هم تابع او بود. به تدریج اتابک مجلس را زیر نفوذ خود گرفت ... مستشارالدوله خیلی وسایل برانگیخت که امین‌السلطان مرا ببیند. من هیچ‌وقت قبول نکردم. چون که مخالف بودم. هر وقت مجلس مذاکره می‌کرد برضّدش نطق می‌کردم.»

بعد از زد و خوردهای دموکرات‌ها و اعتدالیون و حکم علمای نجف علیه وی، تقی‌زاده به خارج رفت به این امید که پس از مدتی کوتاهی به ایران برگرد اما این سفر ۱۴ سال طول کشید. تقی‌زاده به تبریز رفت و خودش می‌گوید: «به‌تدریج من ملتفت شدم آنها زمینه‌ای تهیه می‌کنند که بر ضد من اقدامی بکنند.» این باعث شد که تقی‌زاده از تبریز قصد سفر به استانبول کرد. دو سالی آنجا بود بعد مدتی در لندن ماند و بعد هم به آمریکا رفت.

 

ملیون برلنی و نشریه‌ی کاوه

تقی‌زاده قریب دو سال در آمریکا بود تا آنکه در دسامبر ۱۹۱۴ یک روز نامه‌ای از کنسول آلمان در نیویورک دریافت کرد که در آن نوشته بود که می‌خواهد او را ببیند. او هم درخواست کنسول آلمان را قبول کرد چون به گفته‌ی خودش «ما شوق زیادی به آلمان داشتیم. ایرانی‌ها آلمان را مثل پیغمبر، حضرت داود، می‌دانستند که آمده آنها را نجات دهد. ما همه برای آلمان سینه می‌زدیم، بدون اینکه ارتباطی با آنها داشته باشیم.»

«ما شوق زیادی به آلمان داشتیم. ایرانی‌ها آلمان را مثل پیغمبر، حضرت داود، می‌دانستند که آمده آنها را نجات دهد. ما همه برای آلمان سینه می‌زدیم، بدون اینکه ارتباطی با آنها داشته باشیم.»

تقی‌زاده از کنسول آلمان پرسید بروم چه‌کار بکنم؟ او در جواب گفت: «دولت آلمان اسرای زیادی از فرانسه و انگلیس و روس گرفته است. عده‌ی زیادی مسلمان دارد ... می‌خواستند پروپاگاند به مسلمان بکنند. چون آنها را دولت انگلیس یا فرانسه به جنگ آلمان آورده بودند و آلمان‌ها می‌خواستند دل آنها را برگردانند و آنها حالی بشوند که منفعتشان در دوستی آلمان و دشمنی با دولتی است که بر آنها تسلط دارد. برای ]آن[ کار کسانی را می‌خواستند که حرفشان نافذ باشد.»

به گفته‌ی تقی‌زاده آلمان‌ها می‌خواستند هندی‌ها را علیه انگلیسی‌ها بشورانند و انقلابیون هندی را جمع کرده بودند که به هندوستان بفرستند اما آنها برای رفتن به هند باید از عثمانی که متحد آلمان بود رد شوند و بعد از ایران بگذرند و به هند برسند. مشکلشان این بود که در ایران اگر «همدست نداشته باشیم نمی‌شود. پس باید از وطن‌پرستان ایران بعضی‌ها را پیدا کرده با خود همدست کنیم ... آنها هم اسم مرا پیدا کرده بودند و به آلمان‌ها گفته بودند که اگر فلان کس را پیدا بکنید، او در ایران نفوذ کلام دارد. باعث این شد که آلمان‌ها پی من آمدند.»

وزارت خارجه‌ی آلمان در نظر داشت تقی‌زاده با هندی‌ها کار کند اما خودش می‌گوید: «من قبول نکردم. گفتم ما باید مستقل باشیم و یک کمیته‌ی ایرانی تشکیل بدهیم و همه وطن‌پرستان ایرانی و آنهایی که نفوذ دارند جمع‌آوری بکنیم. آنها قبول کردند.»

تقی‌زاده شروع کرد به دعوت کردن از ایرانیانی که در سوئیس، فرانسه، انگلستان و استانبول می‌شناخت و «یک مرکزی درست کردند و مشغول کار شدیم.»

آلمان‌ها از همه‌ی انقلابیون تحت تسلط انگلیس و روس و فرانسه افرادی را جمع کرده بودند تا بر ضد انگلیس و روسیه و فرانسه کار بکنند. ایرانی‌ها هم از گوشه و کنار اروپا و استانبول جمع شدند. کاظم‌زاده‌ی ایرانشهر از کمبریج، ابراهیم پورداود، محمد قزوینی و محمود خان اشرفزاده از پاریس، راوندی، سعدالله خان درویش و محمدعلی جمالزاده و نصراللهخان جهانگیر از سوئیس آمدند. از استانبول هم اسماعیل امیرخیزی، نوبری، میرزا آقا معروف به ناله ملت (که نام هفته‌نامه‌ی او بود) و چند نفر دیگر آمدند و کمیته‌ی ملی برلن راه‌اندازی شد.

تقی‌زاده می‌گوید «در برلین مجمعی درست کردیم و بحث می‌کردیم. نظامنامه نوشتیم. قرار گذاشتیم که با آلمان‌ها کار بکنیم.» تعدادی از این افراد به بغداد و شیراز و تهران فرستاده شدند. کاظم زاده‌ی ایرانشهر و میرزا رضاخان افشار به تهران فرستاده شدند، اشرف‌زاده به فارس فرستاده شد که در راه گیر اشرار کرد افتاد و کشته شد. پورداود و جمال‌زاده هم به بغداد رفتند.

این گروه زیر نظر مرکزی بود در وزارت خارجه‌ی آلمان به نام «امور ممالک شرق» و تقی‌زاده می‌گوید: «بعداً روزنامه‌ی کاوه را بنا کردیم، که روزنامه‌ای سیاسی بر ضد دشمنان آلمان و برای استقلال کامل ایران به تقویت آلمان بود.»

کاوه را تقی‌زاده و محمد قزوینی پایه‌گذاری کردند و پنج سال در برلن منتشر شد در دو دوره‌ی مستقل. دوره‌ی اول در زمان جنگ جهانی اول ۳۵ شماره منتشر شد و دوره‌ی دوم با پایان جنگ اول شروع شد. وقتی جنگ جهانی اول تمام شد، دوستان و همکاران تقی‌زاده هر کدام به جایی رفتند و تقی‌زاده و جمال‌زاده در «سختی و تنگدستی» دوره‌ی دوم کاوه را منتشر کردند. تقی‌زاده در سرمقاله‌ی دوره‌ی جدید کاوه نوشت:

«روزنامه‌ی کاوه زائیده‌ی جنگ بود و لذا روش این روزنامه نیز با موقع جنگ متناسب بود و حالا که جنگ ختم شده و صلح بین‌المللی دررسیده کاوه نیز دوره‌ی جنگی خود را ختم‌شده می‌داند و به یک صلحی شروع می‌کند و لهذا اساس و خط روش تازه‌ای که از اول سال ۱۹۲۰ میلادی مطابق با ربیع‌الثانی ۱۳۳۸ کاوه‌ی جدید پیش می‌گیرد نسبتی با کاوه‌ی سابق ندارد در واقع روزنامه‌ی تازه‌ای می‌شود که مندرجات آن بیشتر مقالات علمی، ادبی و تاریخی خواهد بود و مسلک و مقصدش بیشتر از هر چیز ترویج تمدن اروپایی است در ایران، جهاد بر ضد تعصب، خدمت به حفظ ملیت و وحدت ملی ایران، مجاهدت در پاکیزگی و حفظ زبان و ادبیات فارسی از امراض و خطرهای مستولی بر آن و به قدر مقدور تقویت به آزادی داخلی و خارجی آن.»

در همان شماره تقی‌زاده ایده‌ی «ترویج تمدن اروپایی» را بسط داد و نوشت که «ایران باید ظاهراً، باطناً، جسماً و روحاً فرنگی‌ماب شود و بس» و توضیح داد که منظورش چیست: «امروز چیزی که به‌حدّ اعلا برای ایران لازم است و همه‌ی وطن‌دوستان ایران با تمام قوا باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدّم دارند سه چیز است ... نخست قبول و ترویج تمدّن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثناء (جز از زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ایرادات بی‌معنی که از معنی غلط وطن‌پرستی ناشی می‌شود و آن را «وطن‌پرستی کاذب» توان خواند. دوّم اهتمام بلیغ در حفظ زبان و ادبیات فارسی و ترقی و توسعه و تعمیم آن، سوم نشر علوم فرنگ و اقبال عمومی به تأسیس مدارس و تعمیم تعلیم.»

این نگاه با مخالفت و انتقادهایی مواجه شد و تقی‌زاده در مقدمه‌ی کتاب مقدمهی تعلیمات عمومی و یا اصول اساسی تمدن در سال ۱۳۰۷ خورشیدی نوشت:

«برای رفع هر نوع سوءتفاهمی باید با صراحتِ هرچه تمام‌تر اظهار نماییم که در عقیده‌ی ما در باره‌ی اخذ تمدن فرنگی هیچ‌گونه تغییری عارض نگردیده و هنوز هم کاملاً به همان صورتی که چند سال پیش در روزنامه‌ی کاوه روشن و واضح و بدون هیچ ابهامی و حتی با قدری خشونت بیان گردیده است به اعتبار خود باقی است و امروز نیز بدون هیچ تردیدی همان عقیده را تکرار می‌کنم و باز می‌گویم که ایرانیان بدون کم و زیاد و بی‌تردید و بیم و به‌کلی بلاشرط تمدن مغرب‌زمین را اعم از تمدن مادی و یا اخلاقی و معنوی بپذیرند ولی این نکته را هم می‌افزایم که این عمل نباید مانع باشد که ما قسمتی از سنن ملی خودمان را که خللی به زندگانی ما وارد نمی‌سازد و جزو میراث ملی ما باشد علی‌الخصوص که این دو با هم تناقضی ندارد و مانعة الجمعی در میان نیست و برخلاف اصل و قاعده‌ای نیست که به موجب آن در موقع اخذ تمدن باید همیشه در مد نظر داشت که آنچه ارتباط با معنویات و روحیات دارد بر آنچه مادی و جسمانی است تقدم دارد.»

منتقدان این نگاه، سالیان طولانی بر تقی‌زاده خرده گرفتند اما او در سال ۱۳۴۵ خورشیدی یعنی سه سال پیش از مرگش در خطابه‌ای معروف در باشگاه معلمان گفت: «اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را چهل سال قبل بی‌پروا انداختم.»

او سپس در توضیح آن گفت که منظورش تنها وضع ظاهری و عادات و آداب مغربی نیست «بلکه روح تمدن و فهم و پختگی و رشد اجتماعی و روح تساهل و آزادمنشی و آزاده فکری و مخصوصاً خلاصی از تعصبات افراطی و متانت فکری و وطن‌دوستی از نوع وطن‌دوستی مغربیان و شهامت و فداکاری در راه عقاید خود است که هنوز به این مرحله نزدیک نشده‌ایم.»

 

نماینده‌ی بازرگانی ایران در مسکو

در این دوره یک بار دیگر در ایران انتخابات مجلس انجام شد و تقی‌زاده انتخاب شد اما نیامد. در این زمان تقی‌زاده به مأموریتی یک سال و نیمی ‌به عنوان نماینده‌ی بازرگانی ایران به مسکو رفت. ایران بعد از انقلاب روسیه یک عهدنامه‌ی مودت با روس‌ها امضا کرد که به گفته‌ی تقی‌زاده «برای ایران فرج عظیمی بود» اما خودش می‌گوید که در روزنامه‌ی کاوه انتقاداتی نسبت به مواد این عهدنامه نوشتم و برای همین وقتی می‌خواستند عهدنامه‌ی تجارتی امضا کنند «از من تقاضا کردند که به مسکو بروم و عهدنامه‌ی تجارتی را به‌علاوه‌ی عهدنامه‌ی کنسولی و عهدنامه‌ی پستی و عهدنامه‌ی تلگرافی منعقد نمایم.»

تقی‌زاده می‌گوید: «داستان مذاکرات ما در باب عقد عهدنامه‌ی تجارتی بسیار مفصل است و یک سال و نیم طول کشید. عاقبت با مشکلات زیادی که در بین بود در متن عهدنامه، موافقت حاصل شد و عازم امضای عهدنامه‌ی از طرفین بودیم که کابینه‌ی وزراء در طهران تغییر یافت و مشیرالدوله (میرزاحسن خان پیرنیا) رئیس‌الوزراء شد و با امضای عهدنامه موافقت نکرد.»

همزمان با سفر تقی‌زاده به مسکو، جمال‌زاده هم کارمند محلی سفارت ایران در برلن شد. در این زمان دولت مستوفی‌الممالک از تقی‌زاده دعوت کرد تا وزیر خارجه شود اما او نپذیرفت ولی از جانب ایران برای مذاکره با حزب کارگر دیداری از انگلستان کرد.

 

وکالت و وزارت

تقی‌زاده در سال ۱۳۰۳خورشیدی (۱۹۲۴ میلادی) وقتی به تهران بازگشت به گفته‌ی دکتر کاتوزیان «حکومت مشروطه تقریباً به کلی از اعتبار افتاده بود و اگرچه باور کردنش مشکل است، فکر ایجاد رژیم دیکتاتوری نه فقط مطرح که حتی در میان روشنفکران و نخبگان مد شده بود.»

با پایان جنگ و وقوع کودتای ۱۲۹۹ و انتخاب شدن به عنوان وکیل دوره‌ی پنجم مجلس در تابستان سال ۱۳۰۳ تقی‌زاده به ایران برگشت، این درست زمانی بود که رضاخان سردار سپه قدرت را قبضه کرده بود و «قبل از آن اقدام فوق‌العاده‌ای برای خلع قاجاریه به عنوان تأسیس جمهوریت کرده بود و به‌واسطه‌ی مقاومت مخالفین و علما موفق نشده بود.»

تقی‌زاده می‌گوید که حسن مدرس «خیلی مقاومت کرد. بعد تحریکاتی برای از بین بردن مدرس کردند و به او تیر زدند ... مدرس خودخواهی بی‌حد و حصری داشت. ولی آدمی درستکار بود. خلاف امانت نبود. در مسجد سپهسالار درس می‌داد. بسیار شجاع بود. مجتهد بود.»

تقی‌زاده بعد از بازگشت به ایران، در مجلس پنجم یعنی سال‌های ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۵ نقش فعالی نداشت. نه عضو دموکرات‌ها و نه عضو سوسیال دموکرات‌ها شد. به گفته‌ی دکتر کاتوزیان «هوشمندی و تجربه و مشاهداتش به او آموخته بود که یک‌شبه و یک‌ساله و چندساله نمی‌توان جامعه را ــ آن هم جامعه‌ی ایران را ــ به‌کلّی عوض کرد. گذشته از این، کسی که زمانی نام خود را «فدایی ملت، تقی‌زاده» امضاء می‌کرد اینک همه‌ی توهماتش را در باره‌ی هموطنانش از دست داده بود ... تقی‌زاده‌ی انقلابی اکنون اصلاح‌طلبی معتدل و واقع‌بین بود، اگرچه او هرگز اصول اخلاق و سیاست خود را کنار نگذاشت.»

در همین دوره رضاخان به دنبال برانداختن قاجاریه از سلطنت افتاد و طرحی در روز نهم آبان ۱۳۰۴ به مجلس ارائه شد. «مخالفین جدی این کار منحصر به پنج شش نفر شده بود که عبارت بود از مستوفی‌الممالک و مشیرالدوله و میرزا حسین‌خان علا و مصدق‌السلطنه و من و مدرس. دولت‌آبادی هم کم‌وبیش ظاهراً با ما همراهی می‌کرد.»

در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ که قطعنامه‌ی خلع قاجار از سلطنت به مجلس داده شد، غیر از مدرس که به طرح آن اعتراض کرد و با حالت قهر مجلس را ترک گفت فقط چهار تن از منفردین با آن مخالفت کردند و هر چهار نفر از اعضای محفل مشورتی رضاخان بودند: تقی‌زاده، مصدق، دولت‌آبادی و علاء.

تقی‌زاده در آن جلسه گفت: «خدا را شاهد می‌گیرم که این حرف که می‌گویم محض خیرخواهی مملکت و خیرخواهی همان شخص است که زمام امور مملکت را در دست دارد و من خیر او را می‌خواهم و از جان خود بیشتر می‌خواهم ... ولی ترجیح می‌دادم که (موضوع تغییر سلطنت) رجوع شود به کمیسیون، چون ممکن است راه حل بهتر و قانونی‌تری پیدا شود که هیچ خدشه و سوسه در کار پیدا نباشد ... این کار به این ترتیب مطابق قوانین اساسی مملکت نیست و مطابق صلاح مملکت هم نیست.»

بعد از مخالفت با تغییر سلطنت به گفته‌ی تقی‌زاده دَرِ خانه‌های مخالفان «مُفَتش» گذاشته بودند و آنها را می‌پائیدند. در این زمان، تقی‌زاده به نمایندگی تهران انتخاب شد ولی به مجلس نرفت و به گفته‌ی دکتر کاتوزیان «عملاً سیاست را کنار گذاشت، حتی دعوت مستوفی‌الممالک را برای تصدی وزارت خارجه نپذیرفت و به خدمات صرفاً اداری و دولتی پرداخت: استانداری خراسان، سفارت در لندن، وزارت طُرق و شوارع، وزارت مالیه و بالاخره سفارت ایران در فرانسه. در این آخرین مقام بود که معزول و مغضوب شد و در اروپا ماند.»

با وجود مخالفت برخی، افرادی مثل تیمورتاش و داور که دنبال تغییر سلطنت بودند، از نمایندگان امضا گرفتند.

بعد از آنکه رضاخان به سلطنت رسید، تقی‌زاده در آمریکا بود وقتی برگشت در انتخابات رأی نیاورد و هفت ماه کاری نداشت. خودش می‌گوید: «سه چهار مرتبه در زندگی بیش از اندازه‌ی تصور از حیث معیشت بد گذشت. یکی هم همین اوقات بود که طول کشید. یک تومان هم عایدی نداشتم. دارایی هم نداشتم ... در آن بین مهمان رسید. ساعت طلای خود را در آورده به مستخدم دادم که گرو بگذارد و نان و گوشتی بخرد و بیاورد.»

در این دوره به پیشنهاد تیمورتاش که وزیر دربار بود والی‌گری خراسان را قبول کرد، گرچه هیچ تمایلی به این کار نداشت، به مشهد رفت. شش هفت ماه آنجا بود و در اواخر تابستان سال ۱۳۰۸ به تهران برگشت و از آنجا به لندن رفت. ولی مدتی بعد او را به تهران خواستند تا به عنوان وزیر وارد هیئت دولت شود. ابتدا وزارت طرق را برعهده گرفت و بعد از پنج شش ماه رضاشاه «به اصرار به من قبولانید که وزارت مالیه را بر عهده بگیرم.» بعد هم به دلیل «زیادی کار وزارت طرق را ترک کردم و منحصراً مشغول وزارت مالیه شدم.» حدود سه سال در وزارت مالیه بود.

 

امضای قرارداد نفت

از سال ۱۳۰۷ که تقی‌زاده به استانداری خراسان رفت تا ۱۳۱۳ که از وزیر مختاری فرانسه معزول شد منشأ کارهای بسیار شد اما شهرت او به دوره‌ی وزارت مالیه در شهریور ۱۳۱۲ برمی‌گردد که او قرارداد ۱۹۳۳ را با شرکت نفت امضاء کرد. به گفته‌ی دکتر کاتوزیان «از آن تاریخ بود که ــ طبق سنت تهمت‌زنی و توطئه‌گرایی ایران ــ «جاسوس مارکدار انگلیس» نام گرفت و بعد هم به لقب "آلت فعل" ملقب شد.»

مذاکره‌ی رسمی با شرکت نفت را تیمورتاش از سال ۱۳۰۶ شروع کرده بود و بعدها نصر‌ت‌الدوله، داور و تقی‌زاده نیز در آن شرکت داشتند. وقتی لندن اعلام کرد که سهم ایران از درآمد نفت در سال ۱۹۳۲به یک چهارم کاهش پیدا کرده است رضا شاه خشمگین شد و قرارداد دارسی را آتش زد. انگلیس به جامعه‌ی ملل شکایت کرد و قرار شد طرفین با هم مذاکره کنند. تقی‌زاده می‌نویسد: «وقتی ]با نمایندگان شرکت نفت[ بحث شد توافق می‌کردم. در آن آخر آنها گفتند خوب همه آن را قبول می‌کنیم اما امتیاز جدید ... یک شصت سال دیگر تمدید شود. گفتیم محال است ... آنها هم گفتند ما غیر از این اگر باشد چمدان‌هایمان را می‌بندیم و می‌رویم.»

درادامه تقی‌زاده در خاطراتش می‌نویسد:

«]کُدمن[ فردای آن روز رفت پیش رضاشاه به عنوان خداحافظی. گفت سودای (معامله) ما با وزرای شما نمی‌شود. رضاشاه به اصطلاح حُقه زد. گفت چه شده که شما می‌روید. این طور نمی‌شود. یک جلسه پیشِ (در حضور) من باشد. مثل این که خبر ندارد، در حالی که مرحوم داور گفت که ما (گزارش مذاکرات) را ساعت به ساعت می‌گفتیم ... ]کُدمن[ گفت ما با آقایان در خیلی چیزها کنار آمدیم ... تقاضای ما این است که مدت شصت سال از حالا تمدید کنید ]یعنی سی سال علاوه بر مدت امتیاز دارسی[ رضاشاه ... گفت محال است. ابدا ابدا نمی‌شود. ما این همه در این مدت چهل سال لعنت کرده‌ایم به آن کسی که این امتیاز را داده می‌خواهید شصت سال دیگر به ما لعنت کنند ... رئیس کمپانی گفت که معنی این است که نمی‌شود. ما را مرخص کنید برویم. این ]رضاشاه[ در آنجا جا خورد ... به هر حال وازد. کسی به درستی علتش را نفهمید که چرا یک مرتبه سست شد. خودش گفت طوری کنار بیائید. آخر آنچه آنها می‌خواستند شد.»

تقی‌زاده در ادامه می‌نویسد «ما خیلی خیلی ناراضی شدیم ... ]علی‌اکبر[ داور آدم خیلی عاقلی بود. او هم خیلی خیلی ملول شد. گفت به من که این دیگر بد شد و خیلی هم بد شد. دو سه روز رضاشاه هِی به من می‌گفت که چه‌تان است ... بعد خودش یواش یواش ملتفت شد. به من گفت که شما خیال نکنید که خیلی بد شده است. بعدها اصلاح می‌شود. هی مرا تسلی می‌داد.»

دکتر کاتوزیان معتقد است تقی‌زاده از سال ۱۳۲۸ که سناتور شد تا سال ۱۳۴۸ که درگذشت «در همه امور، اما به‌ویژه در سیاست، حاشیه‌نشینی بیش نبود ... تقی‌زاده هیچ‌وقت عوض نشد و هیچ‌گاه رنگ عوض نکرد.

هنوز هم گروهی امضای قرارداد را توطئه‌ی انگلیس و رضاشاه و تقی‌زاده می‌دانند اما دکتر کاتوزیان می‌گوید «راستش این است که نه توطئه‌ای وجود داشت، نه کسی جاسوس انگلیس بود. ایران مثل همیشه چوب ندانم‌کاری خود را خورد که در یک رژیم استبدادی مکرراً پیش می‌آید.»

بعد از آنکه کابینه‌ی مخبرالسلطنه عزل شد و فروغی جای او را گرفت. در کابینه‌ی جدید تقی‌زاده را کنار گذاشتند و داور که وزیر عدلیه بود به جای تقی‌زاده وزیر مالیه شد. او را وزیر مختار ایران در فرانسه کردند ولی آن هم دیری نپائید. پس از انتقاد روزنامه‌های فرانسه از رضاشاه و اوضاع ایران، شاه می‌خواست «انتقادها متوقف شود و انتقادکنندگان تنبیه شوند.» اما تقی‌زاده گزارش داد که در فرانسه نمی‌شود جلوی انتقاد را گرفت و برای همین هم برکنار شد.

همزمان با این موضوع، مقاله‌ای در مجله‌ی تعلیم و تربیت وزارت معارف منتشر شد که وزیرش علی‌اصغر حکمت بود. این مقاله را تقی‌زاده به سفارش حکمت نوشته بود و خشم رضاشاه را برانگیخت. او در یکی از مقالات به مصوبات شورایی با نام اصلاح فرهنگ در وزارت جنگ مخالفت کرده و نوشته بود دخالت «شمشیر» در کار «قلم» و تصمیم دولت در باره‌ی فرهنگ و زبان نادرست است.

در چنین شرایطی، بازگشت تقی‌زاده به ایران به خاطر این مقاله و خشم رضاشاه نسبت به او ممکن نبود و او پس از پانزده ماه به مدرسه‌ی مطالعات شرقی دانشگاه لندن (مدرسۀ السنه شرقیه) رفت و به عنوان دانشیار شروع به کار کرد. نزدیک به شش سال در آن مدرسه بود و وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد مدرسه به کمبریج منتقل شد و «رفتیم به کمبریج و چند سال در آنجا بودم.»

کاوه بیات تاریخ‌نگار و پژوهشگر می‌گوید که تقی‌زاده در این دوره از تدریس در لندن «در چارچوبی مطابق پژوهش‌های آکادمیک آن حوزه، مقالاتی را در زمینه‌ی تاریخِ باستان ایران ــ از بحث زندگانی زرتشت گرفته تا رخدادهای دوره‌ی ساسانیان و موضوع تقویم در اسلام و آئین‌های کهن ایران ــ نوشت و در نشریه‌ی مدرسه‌ی شرقیۀ لندن (BSOAS) منتشر کرد.»

در شهریور ۱۳۲۰ که شمال ایران به دست روس‌ها و جنوب به دست انگلیسی‌ها اشغال شد، به تقی‌زاده پیشنهاد شد که وزیر مختار ایران در لندن شود. تقی‌زاده ابتدا قبول نکرد ولی بالاخره پذیرفت. مهم‌ترین و آخرین کار تقی‌زاده در دوره‌ی سفارتش در انگلیس ریاست هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل برای شکایت شوروی از واقعه‌ی آذربایجان بود.

وقتی روس‌ها خیال خروج از آذربایجان را نداشتند و توده‌ای‌ها هم از آنها حمایت می‌کردند ایران تصمیم گرفت از روسیه در سازمان ملل شکایت کند، تقی‌زاده بعد از مشورت با برخی مقامات اروپایی می‌گوید که «عاقبت به هر حال مصمم شدیم شکایت را به شورای امنیت تقدیم بکنیم، مخصوصاً به آن جهت که شورای امنیت قوه‌ی اجرائیه داشت و مجمع نداشت. شکایت را تقدیم کردم و خود من در مجمع عمومی نطق مفصلی راجع به تجاوزات روس‌ها و اصل موضوع شکایت خودمان کردم که بسیار مایه‌ی توجه گردید.»

پس از بحث‌های طولانی دو طرف توافق کردند که با هم به صورت مستقیم مذاکره کنند و نتیجه را به شورای امنیت ببرند. تقی‌زاده می‌گوید: «عاقبت به تقویت آمریکا و شورای امنیت ملل متحد و بیش از همه به وسیله‌ی مجاهدات مرحوم ]حسین[ علاء، روس‌ها ایران را تخلیه کردند ... پیشه‌وری و دیگران که در آذربایجان بودند خیلی به تقلا افتادند. دیدند قشون روس رفته است و قوام‌السلطنه می‌تواند تصرف بکند. خیلی برآشفتند. گفتند ما جنگ می‌کنیم ... قوام السلطنه دیگر اعتناء نکرد و قشون فرستاد. آنها خیلی تقلا کردند. ولی آخرش کاری از پیش نتوانستند ببرند.»

در این دوره تقی‌زاده دو بار پیشنهاد نخست‌وزیری را رد کرد و پیشنهاد احمد قوام را هم برای وزارت دارایی نپذیرفت. وقتی به ایران برگشت مصادف با انتخاب شدن او برای نمایندگی دوره‌ی پانزدهم مجلس شورای ملی بود. تقی‌زاده از دوره‌ی ششم دیگر نماینده‌ی مجلس نشده بود.

در همین مجلس دوباره مذاکرات برای گرفتن حقوق بیشتر از قرارداد نفت مطرح شده بود و در همین دوره مجلس عباس اسکندری در صحن علنی مجلس از تقی‌زاده خواست تا به عنوان امضاءکننده‌ی قرارداد ۱۹۳۳ حقایق را بگوید. او هم گفت. به گفته‌ی دکتر کاتوزیان «تقی‌زاده از این دعوت یا چالش استقبال کرد و با یک تیر چند نشان زد: هم برای نخستین بار چگونگی واقعه را شرح داد، هم اعلام کرد که با این قرارداد مخالف بوده و از سَر ناچاری به امضاء آن تن داده، هم نشان داد که توطئه‌ای در کار نبوده و نه رضاشاه و نه او برای خدمت به انگلیس قرارداد را امضاء نکرده بودند؛ هم ــ مهم‌تر از همه ــ اعتبار حقوقی قرارداد ۱۹۳۳ را سخت در معرض تردید قرار داد و دست ایران را در برابر شرکت نفت و دولت انگلیس قوی کرد.»

تقی‌زاده در صحن مجلس گفت که

«نمایندگان شرکت نفت در روز آخر ناگهان صحبت از تمدید مدت را به میان آوردند و اصرار ورزیدند ... و تهدید به قطع مذاکرات و حرکت فوری از ایران کردند، و شد آنچه شد. یعنی کاری که ما چند نفر مسلوب‌الاختیار به آن راضی نبودیم و بی‌اندازه و فوق هر تصوری ملول شدیم، و از همه بیشتر شخص من و پس از من مرحوم داور متأثر و متألم و ملول شدیم. لیکن هیچ چاره نبود، و البته حاجتی نیست که عرض کنم چرا چاره نبود زیرا ... هیچ مقاومتی در برابر اراده‌ی حاکم مطلقِ آن عهد نه مقدور بود و نه مفید. او هم ظاهراً از عاقبت کار اندیشه کرد ... بنده هم در این کار اصلاً و ابدا دخالتی نداشتم جز آنکه امضاء من پای ورقه است. و آن امضاء چه مال من بود و چه من امتناع می‌کردم و مال کس دیگر بود لابد، حتماً یکی فورا امضاء می‌کرد ... و امتناع یکی از اعضاء ــ اگر اصلاً امتناعی ممکن بود ــ در اصل موضوع یعنی انجام آن امر هیچ تأثیری ولو به قدر خردلی نداشت.»

تقی‌زاده به تأکید گفت:

«من شخصاً هیچ‌وقت راضی به تمدید مدت نبودم و دیگران هم نبودند. و اگر قصوری بود در این کار، یا اشتباهی بوده، نقص بر آلت فعل نبوده بلکه تقصیر فاعل بود که بدبختانه اشتباهی کرد و نتوانست برگردد. او خود هم راضی به تمدید مدت نبود و در بدو اظهار این مطلب از طرف حضرات ]نمایندگان شرکت[ روبروی آنها به فحاشی و وحشت گفت: عجب، این کار به هیچ‌وجه شدنی نیست. می‌خواهید ما که سی سال بر گذشتگان برای این کار لعنت کرده‌ایم، پنجاه سال دیگر مورد لعن مردم و آیندگان بشویم. ولی عاقبت در برابر اصرار تسلیم شد.»

او با آنکه در مجلس اول با تشکیل مجلس سنا مخالف بود اما بعد از تشکیل مجلس سنا به عنوان سناتور انتخاب شد و مدت‌ها هم رئیس آن بود.

سوای فعالیت‌های سیاسی، تقی‌زاده فعالیت‌های گسترده‌ای در زمینه‌های علمی و فرهنگی داشت و تحقیق و پژوهش در زمینه‌ی گاه‌شماری، تاریخ تقویم و نجوم، تحقیق در باره‌ی مانی، زرتشت، تاریخ عرب و ناصرخسرو و فردوسی داشت. عباس زریاب خویی معتقد است که او به همراه محمد قزوینی از نخستین ایرانیانی است که به محافل خاورشناسی و ایران‌شناسیِ خارج از ایران ثابت کردند که دانشمندان ایرانی می‌توانند با همان معیارهای علمی-پژوهشی پذیرفته شده در مراکز معتبر جهان، در حوزه‌ی تاریخ و ادب، تحقیق و پژوهش کنند.

او مدتی در مدرسه‌ی مطالعات شرقی و کمبریج و مدت کوتاهی در دانشگاه کلمبیای آمریکا و دوره‌ای نیز در دانشکده معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران، تاریخ و فرهنگ ایران، تاریخ عرب و تاریخ ادیان ملل قدیم و تاریخ علوم اسلامی درس داد.

دکتر کاتوزیان معتقد است تقی‌زاده از سال ۱۳۲۸ که سناتور شد تا سال ۱۳۴۸ که درگذشت «در همه امور، اما به‌ویژه در سیاست، حاشیهنشینی بیش نبود ... تقی‌زاده هیچوقت عوض نشد و هیچگاه رنگ عوض نکرد. او از ابتدا درک سیاسی پیشرفته‌ای داشت و با گذشت زمان و انباشت تجربه رشد کرد و بالاخره این رشد و نموِ کیفی و معنوی به جایی رسید که در میان بیشتر هموطنان خود، از هر گروه و دسته و طبقه‌ای، غریب و بی‌همزبان شد. و غریب و بی‌همزبان مرد.»

 

منابع:

  • زندگی طوفانی من، خاطرات سید حسن تقی‌زاده، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، چاپ اول، بهار ۱۳۶۸
  • نشریه کاوه، دوره جدید، سال پنجم شماره یک، ۱۴ شهریور ۱۲۸۹یزدگردی، ۲۲ ژانویه ۱۹۲۰
  • دکتر جمشید بهنام، برلنی‌ها (اندیشمندان ایرانی در برلن)، نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ دوم، ۱۳۸۶
  • سید محمدعلی جمال‌زاده، سخنانی احترام‌آمیز در ترجمه‌ی حال سید حسن تقی‌زاده، نشریه‌ی یغما، بهمن ۱۳۴۵، شماره ۲۲۳
  • محمدعلی همایون کاتوزیان، سید حسن تقی‌زاده: سه زندگی در یک عمر، ایراننامه، بهار و تابستان ۱۳۸۲، شماره ۸۱ و ۸۲
  • ایرج افشار، سیدحسن تقی زاده، مجله یغما، اسفند ۱۳۵۴ شماره ۱۲
  • کاوه بیات، ایرج افشار و سیدحسن تقی‌زاده، متن فارسی مقاله‌ی کنفرانس تاریخ‌نگاری ایران (به یاد ایرج افشار) انستیتوی بریتانیایی مطالعات ایران (BIPS)، ژانویه ۲۰۱۲
  • منوچهر بختیاری، نهضت مشروطه و نقش تقی‌زاده، سوسیال دموکراسی و جدایی دین از دولت، جلد اول، انتشارات پگاه، تورنتو کانادا، چاپ اول اسفند ۱۳۹۳
  • عبدالحسین آذرنگ، شصت چهره از میان قاجاریان و معاصران، کتاب بهار، چاپ اول ۱۳۹۹
  • سیدحسن تقی‌زاده (مشروطه‌خواه لیبرال)، نویسندگان: ایرج افشار، کاوه بیات و دیگران، مجموعه پدران بنیان‌گذار ایران جدید، دبیر مجموعه: فرهاد سلیمان‌نژاد، نشر اگر، چاپ دوم ۱۴۰۲