مهمانان خانهی هاینریش بل: از سولژنیتسین تا هوشنگ گلشیری
boell.de/en/heinrich-boell
هاینریش تئودور بُل در دروان امپراتوری ویلهلم دوم به دنیا آمد؛ در جمهوری وایمار بزرگ شد؛ نوجوانیاش در سایهی فاشیسم سپری گشت؛ جوانیاش مقارن با جنگ جهانی دوم بود و پیش از سیودو سالگی تأسیس جمهوری فدرال آلمان را به چشم دید. بیسبب نبود که او در مورد سرنوشت خویش نوشت «زندگینامهام مرا به اجبار، و گاه بر خلاف ارادهام، سیاسی کرد.»[1] چنانکه خود میگفت، نخستین خاطرهاش این بود که در آغوش مادرش، از پنجرهی آپارتمانی در کلن، راهپیمایی لشکر شکستخوردهی ژنرال فن هیندنبورگ را در خاتمهی جنگ جهانی اول تماشا کرد.[2]
بُل در خانوادهای از طبقهی متوسط روبهپایین بزرگ شد. او بعدها نوشت: این جنگ نبود که باعث شد به نویسندگی رو آورم؛ بلکه این فلاکت اجتماعی و روزمرهی دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بود که سرنوشت مرا رقم زد.[3] همکلاسیهایم در زنگ تفریح تکهای نان از من گدایی میکردند چون پدرانشان بیکار بودند.[4] فقری که هاینریش جوان سالها «مثل غباری سفید» استنشاق کرد.[5]
فقر به هاینریش بل کمک کرد تا درد دردمندان را بهتر لمس کند. صحنههایی مشابه با آن صحنه از فرشته سکوت کرد که در آن زن راهبه، به سرباز گرسنه، پنهانی سوپ میدهد[6]، در حقیقت، خصلت خیرخواهی و یاریرسانی خود بُل را آشکار میسازد که بهویژه از مادرش ماریا، آن را به ارث برده بود. بُل در مقالهای با عنوان «مصاحبه با خودم» مادرش را زنی شگفت توصیف میکند که به هر کسی که دم در خانه میآمد، از دوست گرفته تا دشمن، فنجانی قهوه تعارف میکرد. این شیوهی مهماننوازی، بعدها معیار سلوک بُل با دیگر انسانها شد و آن حرمت عمیقی را که برای همه، صرفنظر از مرام و جایگاهشان، قائل بود، پدید آورد.[7] او یادگرفته بود که وقت، توان، اندوخته و حتی خانهاش را ــ چنانکه کمی جلوتر خواهیم دید ــ با دیگران تقسیم کند.
بهویژه، از میانهی دههی ۱۹۵۰، که بل به شهرت رسید و خواهناخواه به سَمت عرصههای مدنی و سیاسی فراخوانده میشد، رفتهرفته دستهای بیپناهان به سوی او گشوده شد. در سال ۱۹۶۹، بُل به اتفاق نویسندگان همصدایش «کانون نویسندگان آلمان» را به راه انداخت. در سال ۱۹۷۱ به ریاست انجمن بینالمللی قلم انتخاب شد و تا پایان ۱۹۷۳ در این سِمت باقی ماند. در همین دوره بود که تعهد عمیقش را به انجمن «نویسندگان در بند» نشان داد. این انجمن از نویسندگانی حمایت میکرد که آثارشان سانسور میشد و در کشورشان در معرض آزار و اذیت قرار میگرفتند. بل در دورهی ریاست سهسالهاش در انجمن جهانی قلم، قطعنامههایی علنی و اثرگذار در دفاع از نویسندگان ستمدیده صادر کرد. در سال ۱۹۷۲ بخشی از جایزهی نوبل خود را به «صندوق اضطراری» انجمن بینالمللی قلم اهدا نمود که از آن برای حمایت مالی از نویسندگان زندانی یا تحت تعقیب، و خانوادههای آنها، استفاده میشد.[8] در طول دههی ۱۹۷۰ بل بیش از پیش بر مسائل سیاسی تمرکز کرد. از جمله، در ژانویهی ۱۹۷۴ تقاضا کرد که اتحاد جماهیر شوروی مجوز انتشار مجمعالجزایر گولاگ را به الکساندر سولژنیتسین بدهد.
***
کمی بعد، در فوریهی همان سال، هاینریش بل، میزبان سولژنیتسین در آلمان غربی بود. خود سولژنیتسین خواسته بود که در ابتدای ورودش به غرب به خانهی بُل برود.[9] آن دو، سالی پیش با هم آشنا شده بودند و بُل، بهرغم مخالفتهای مقامات شوروی، در مسکو به دیدنش رفته بود. در همان سفر بود که بُل به یکی از دوستانش نوشت: «اتحاد جماهیر شوروی یک اتفاق بد و یک تراژدی بود.»[10]
طی روزهای اقامت نویسندهی معترض شوروی، خانهی بُل در محاصرهی پلیس و خبرنگاران قرار داشت. سولژنیتسین بعدها نوشت که «طی گردبادی چندساعته» او را از زندان مسکو و از زندانی بزرگتر، که خود شوروی باشد، به خانهی ییلاقی هاینریش بل در نزدیکی کلن آوردند ... «صبحگاهان ... در چمنزار قدم زدیم و اجازه دادیم که خبرنگارها از ما عکس بگیرند؛ هر چه باشد آنها نمیتوانستند دست خالی بروند ... من و هاینریش صدها یارد راه رفتیم و برگشتیم ... بعد دور میز اتاق نشیمن نشستیم و آنهماری، همسر هاینریش، به پیروی از یک سنت اروپایی برای جشنگرفتن، چند شمع قرمز هم روشن کرد ...»
پناهدادن بُل به سولژنیتسین سبب شد که برخی گروههای چپِ آلمان او را «نوکر سرمایهداری» خواندند. پیشتر، روزنامههای دست راستی او را «همدست و حامی تروریستها» نامیده بودند!
به هر رو، در همین خانه بود که بُل و آنهماری از آریل دورفمن، نویسندهی معترض اهل شیلی، نیز پذیرایی کردند. و در همین دیدار بود که بُل به دورفمن قول داد که در انتشار رمان جدیدش بیوهها در شیلی به او یاری دهد. رمانی که قرار شد چنین وانمود شود که نویسندهای دانمارکی، که در جنگ جهانی کشته شده، آن را نوشته است و نسخهی دستنویسش را هاینریش بل «پیدا» کرده و به شیلی، برای انتشار فرستاده است. آن روز بل، با چشمکی شیطنتآمیز به دورفمن گفت که: «وقتی به سولژنیتسین کمک کردم که نسخههای دستنویسش را به خارج از کشور قاچاق کند، چرا به تو کمک نکنم تا نسخهی دستنویس رمانت را به داخل شیلی ببری.»[11]
***
خانهی ییلاقی بل در دهکدهی لانگنبروخ، در دامنهی رشتهکوه آیفل، در نزدیکی شهر دورِن و در پنجاه کیلومتری کلن قرار دارد. خانهای متعلق به سدهی هفده که در ۱۹۶۰ به بُل به ارث رسید. اغلب در همین خانه بود که او با دوستان، همکاران و سیاستمداران وقت دیدار و گفتوگو میکرد. باغ و مزارع پیرامون این خانه بارها در آثار هاینریش بل وصف شده است.
این خانه پس از مرگ هاینریش بل نیز مأمن نویسندگان تحت ستم بوده است. در سال ۱۹۸۹ بازماندگان و دوستان بُل، و اعضای «بنیاد هاینریش بل»، نهادی بهنام «خانهی هاینریش بل» بنا نهادند تا از طریق آن بتوانند آرمانهای این نویسندهی متعهد را به واقعیت در آورند. این هدف در اساسنامهی «خانهی هاینریش بل» چنین آمده است: «پناهگاه موقتی برای هنرمندانی که به دلیل فشارهای سیاسی، ناگزیر کشورشان را ترک گفتهاند؛ اینان باید بتوانند در آرامش به کار خلاقهی خود ادامه دهند.»
خانهی زیبای هاینریش بُل مأمن برخی از نویسندگان و هنرمندان ایرانی نیز بوده است: هوشنگ گلشیری، شهرنوش پارسیپور، مریم حسینزاده و عباس معروفی از جملهی این افرادند. در اواخر تیرماه ۱۳۷۵ بود که هوشنگ گلشیری، دعوتنامهای برای بورسیهی نهماههی خانهی هاینریش بل دریافت کرد.[12] گلشیری که در ایران با مشکل ممیزی و سانسور کتابهایش دستوپنجه نرم میکرد،[13] در فروردین ۱۳۷۶به خانهی هاینریش بل قدم نهاد.[14] نوروز بود اما در آلمان هنوز زمستان پادشاهی میکرد و بهقول گلشیری «هوا ... یکپارچه یخ بود.» بهعلاوه، آمدن نهنگ آبِ خُردِ داستان فارسی به خانهی بُل خالی از دردسر و اشکالتراشی نبود. او و همسرش، فرزانه طاهری، با ترسولرز به آلمان قدم نهادند. گلشیری چند روز بعد از ورودش در این باره نوشت: «بانویی ... از تهران تا فرانکفورت، ناخن میجوید. سرانگشت میانهی دست راستش به خون افتاده بود.»[15] خود طاهری در این باره میگوید: «بار اول نگذاشتند که برود. توی فرودگاه پاسپورتش را گرفته بودند و برش گرداندند ... بهش گفته بودند که الان موقعیت مناسب نیست، یک ماه دیگر برو ... ]این بار[ نوروز ۷۶ بود. من هم باهاش رفتم ... رفتیم هلند. تجربهی فرج سرکوهی را داشتیم که از فرودگاه بُرده بودنش...»[16]
خانهی هاینریش بل اما برای گلشیری خوشیمن بود. گلشیری به اینجا آمده بود تا رمان جننامه را کامل کند. رمانی که در ایران نمیتوانست تمامش کند. به خلوتی و «تنهایی مطلق» نیاز داشت که خانهی هاینریش بل برایش مهیا میساخت.
هوشنگ گلشیری و همسرش فرزانه طاهری در همان ایام اقامت در بنیاد هاینریش بل در آلمان
آن دو ابتدای ۷۶ به آنجا رسیدند. او و «بانویی»، یعنی فرزانه. در همان بدو ورود، کامپیوتری خواست؛ کارکنان خانهی بل برایش فراهم آوردند.[17]بعد، در اواسط فروردین، هنوز از گرد راه نرسیده، برای دستگرمی هم که شده، داستان کوتاه بانویی و آنه و من را نوشت و سپس در اواخر همان ماه آتش زرتشت را.[18] بانویی و آنه و من، در واقع، گزارشی بود داستانگونه از اولین روزهای ورودشان به خانهی هاینریش بل و دیدار سرزدهی زنی آلمانی، نقاش و دورهگرد به نام آنه. آتش زرتشت هم وصفی بود از جزییات خانهی هاینریش بُل. سه طرف اتاق، شیشه بود و طرف دیگر طرح باری چوبی. آن طرفتر، اتاق تلویزیون و تلفنسکهای، کاناپهای و قفسهی کتابی که بیشترش آثار هاینریش بل بود. حالا یک هفته از آمدنشان به خانهی بُل میگذشت. نقاشی ایرانی، به نام مشصفر[19]، و همسرش نیز آنجا بودند. به اضافهی یک زن نویسندهی روس و یک زوج آلبانیایی. روی هم، هفت نفر آدمبزرگ، به علاوهی دو دختربچه، که شبها دور میزی در اتاق پذیرایی در یکی از واحدهای بنیاد هاینریش بل مینشستند؛ «با دو فلاسک چای و پنجشش لیوان و یک ظرف قند و یک زیرسیگاری.» که در آن شبهای نوروز ۷۶ با هم تلویزیون میدیدند، بهانگلیسی با هم گپ میزدند و از اخبار اینور و آنور دنیا میگفتند. و شومینهای که از سر شب، هوشنگ با کلاه بِرهاش و فرزانه با آن موهای کوتاهش در آن، هیزم میگذاشتند تا «آتش زرتشت»شان را در سرمای سخت آلمان روشن و شعلهور نگه دارند.
چند روز بعد، اردیبهشت که از راه رسید، گلشیری، مقالهی «چند قطره خون بر این سفید مولع» را به یاد تقی مدرسی، نویسندهای که همان روزها درگذشته بود، به روی کاغذ آورد.[20]
گلشیری رویهمرفته چهار ماه در خانهی بُل اقامت داشت و در ادامه، به کار نگارش جننامه پرداخت. او دیسکتهای مربوط به جننامه را از ایران با خود آورده بود ولی نوارهای کاست را جا گذاشته بود. این نوارها حاوی صحبتهای مادرش بود که محتوایش قرار بود بخشی از کتاب را شکل دهد. در نتیجه، همسرش به ایران بازگشت و نوارها و بچهها را با خود به آلمان آورد. بهگفتهی فرزانه طاهری، گلشیری بیشترِ «بخش مربوط به مادرش» را در خانهی هاینریش بل کار کرد.[21] در مردادماه، خانوادهی گلشیری از خانهی بُل به مهمانسرای دانشگاه بِرمن رفتند و یک ماه بعد، فرزانه و بچهها به ایران بازگشتند[22] و گلشیری، تک و تنها، فرصت یافت تا در خلوتیِ آنجا، کار نگارش واپسین رمانش جننامه را پس از ۱۳ سال به پایان برساند و در سوئد به چاپ بسپارد.
سالها بعد، در جولای ۲۰۱۹ رئیس بنیاد هاینریش بُل، در جلسهای، از گلشیری بهعنوان یکی از بزرگترین نویسندههایی که در خانهی بل اقامت داشته است نام برد.
در باغ همین خانه بود که گلشیری و معروفی، اینک مشترکاً برندهی جایزهی «هلمن همت»، قدم میزدند و با هم اختلاط میکردند.[23] عباس معروفی کمی زودتر به اینجا آمده بود و مدتی مهمان و سپس سرپرست آن خانه شده بود. معروفی دوست نداشت که «توی قوطی» بنشیند و رمان بنویسد. اما خانهی هاینریش بل، قوطی نبود، برعکس، عمارت دلگشایی بود. خود معروفی ضمن تأیید این موضوع، در مصاحبهای وظایفش را در مقام سرپرست خانهی بُل شرح داد:
«در ۱۱ اسفند ۱۳۷۴ علیرغم میلم ناچار به ترک وطن و اقامت در آلمان شدم. همان ماه اول از انجمن جهانی قلم و خانهی هاینریش بل دو پیشنهاد دریافت کردم: اقامت دائم در سوییس با مقرری ماهیانه پنج هزار فرانک در خانهای با باغچهای قشنگ؟ یا سه ماه اقامت در خانهی هاینریش بل با آیندهای مبهم؟ البته دومی را پذیرفتم و سه ماه اقامت من و خانوادهام هفت ماه ادامه یافت، چون خانم آنهماری بل، همسر هاینریش بل، تمام آن مدت را به این خانهی تابستانی نقل مکان کرد و روزهای دلانگیزی برای ما رقم زد. بعد هم روزی به من گفت: "شما خیلی پرشور و بیقرار هستید، میخواهید به عنوان مدیر این خانه اینجا کار کنید؟" پذیرفتم و یک سال آنجا کار کردم، آوردن مهمانان تازه از بوسنی یا کوبا یا ایران ... برپایی نمایشگاه نقاشی یا سخنرانی و کتابخوانی، امور اداری، دکتر و بیمارستان و گاهی همراهی یک هنرمند تا شهری دیگر برای اجرای موسیقی.»
با وجود این گرفتاریها، معروفی بخش عمدهای از فریدون سه پسر داشت را در همین خانه نوشت. خود معروفی در این باره میگوید: «تمام آن دو سال که رمان فریدون سه پسر داشت را مینوشتم همه چشم همه گوش بودم. فضا به شدت هیجانی و ملتهب بود، تلویزیونهای آلمان و سوییس و اتریش مدام فیلم یا گزارشی پخش میکرد: نویسندهای که به شلاق و زندان محکوم شده حالا در خانهی هاینریش بل دارد مینویسد.»
این شرایط، به علاوهی دوری از وطن، باعث شد که او از پس لنز تیرهوتار غربت به آن خانهی زیبا و پیرامونش بنگرد. امضای پایانیِ او بر کتاب فریدون سه پسر داشت گواه این موضوع است که نوشت: «۱۹۹۷ تا ۱۹۹۹ دورن. محلهی غمانگیز.»[24] از همین رو، گزارشهای دیگر او از دورهی اقامتش در خانهی بُل، روایتی کمابیش تلخ است. او در گفتگوی با «توانا» میگوید: «تبعید با مهاجرت یک تفاوت اساسی داره ... من تا مدتها زیبایی طبیعت رو نمیدیدم ... توی خونهی هاینریش بل بودم، باغ به اون زیبایی رو نمیدیدم اصلاً ...» و در جای دیگری مینویسد:
«]…در[ خانهی هاینریش بل ... سر و کارم با هنرمندان فراری و ستمکشیدهی جهان سوم بود. نقاشی ایرانی که شوهر شاعرش را با طناب خفه کرده بودند، شاعری کوبایی که ... در سایهی مرگ، خود را به اسپانیا و سپس به آلمان رسانده بود، ... شاعری گواتمالایی که از خوشبختیِ! زیاد سر و کارش به خانهی هاینریش بل افتاده بود، یکبار بهش گفتم: "یاسین، اگر تو خوشبخت بودهای، اینجا چه میکنی؟" فقط نگاهم کرد و لبخندی بر لبش نقش بست. هیچ پاسخی نداشت که لابد میدانست هر رانده از جایی، این پرسش را در خود پژواک میدهد: "اگر خوشبخت بودم توی بغل تو چه میکردم." ...»[25]
اما «نقاشی ایرانی» که معروفی در یادداشت فوق به او اشاره میکند، مریم حسینزاده است که همسر شاعرش، محمد مختاری، در آذر ماه همان سال (۱۳۷۷) بر سر آزادی قلم و بیان جان باخته بود. حسینزاده نُه ماه در خانهی هاینریش بل اقامت داشت و در همان مدت با همکاری بنیاد، و یا مستقل از آن، نمایشگاهی از تابلوهای خود را در چند شهر آلمان برگزار کرد.[26]حدود یک دههی بعد، در تابستان ۱۳۸۶، شهرنوش پارسیپور هم که بعد از توقیف کتاب زنان بدون مردان ناچار به آمریکا کوچید، حدود سهماه مهمان این خانه بود تا کار ناتمامی را که در دست داشت به اتمام برساند.
بدین ترتیب، خانهی سرسبز و دلگشای هاینریش بل، کنج دنجی است که هم گلشیری، پارسیپور، معروفی، حسینزاده و دیگران را در خود جای داده است هم سولژنیتسین و دورفمن را. خانهای ییلاقی، که هنوز هم که هنوز است، سالانه ــ به عنوان بخشی از یک برنامهی اقامت خلاق ــ میزبان نویسندگان و هنرمندانی از سراسر جهان است. گویی قلب مردی که در گورستان زیبای بورنهایم-مِرتن آرمیده است همچنان در آثار نویسندگان و هنرمندان دگراندیشی میتپد که خانهی او را مأمنی امن برای آفرینش آثار خویش یافتهاند.
[1] Gabriele Hoffmann (1986) Heinrich Böll. Bornheim-Merten: Lamuv, p.222, as cited in Robert C. Conard (1992) Understanding Heinrich Böll. University of South Carolina Press, p.1.
[2] Ibid.
[3] Ibid, p.5.
[4] کتاب «زمان» (پاییز ۱۳۶۷) ویژهی هاینریش بل. به کوشش کامران جمالی. چاپ خوشه، ص۱۹.
[5] هاینریش بل (۱۳۶۴) و حتی یک کلمه هم نگفت. ترجمهی حسین افشار. نشر آبی، ص۵۶.
[6] هاینریش بل (۱۳۷۸) فرشته سکوت کرد. ترجمهی سعید فرهودی. انتشارات نیلا، ص۶۴.
[7] رابرت سی.کانارد (۱۳۸۴) هاینریش بل. ترجمهی خشایار دیهیمی. نشر ماهی، ص۱۰.
[8] Jochen Schubert (2017) Heinrich Böll: Herausgegeben von der Heinrich-Böll-Stiftung. Darmstadt: Wissenschaftliche Buchgesellschaft, chap.6.
[9] Heinrich Böll: Herausgegeben von der Heinrich-Böll-Stiftung, chap.7.
[10] ibid, chap.6.
[11] Ariel Dorfman (2012) Feeding on Dreams: Confessions of an Unrepentant Exile. Mariner Books, Part II.
[14] همخوانی کاتبان، ص ۴۵.
[15] هوشنگ گلشیری (۱۳۸۰) نیمهی تاریک ماه: داستانهای کوتاه. انتشارات نیلوفر، ص ۵۴۵.
[16] مریم طاهری مجد (۱۴۰۱) مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران (هوشنگ گلشیری). نشر ثالث، ص۶۵.
[17] همانجا، ص ۶۹.
[18] نیمهی تاریک ماه، ص۵۴۱ و ۵۴۹.
[19] گلشیری در آتش زرتشت نقاش ایرانی را «مراد» مینامد که احتمالاً همان مشصفری است که فرزانهی طاهری در گفتگوی خود با مریم طاهری مجد، از او نام میبرد. بنگرید به: مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، ص۶۶.
[20] بنگرید به: مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، ص۴۱۷.
[21] همانجا، ص۶۹ و ۷۰.
[22] همانجا، ص۷۰.
[23] عباس معروفی (۱۳۹۱) اینسو و آنسوی متن: درسها و تجربههای داستان و رمان. لندن: اچانداس (تحت امتیاز نشر گردون)، ص۴۱۶.
[24]عباس معروفی (۱۳۸۰) فریدون سه پسر داشت. کلن، چاپخانهی مرتضوی، چاپ دوم، ص ۲۷۱.
[25] محمد محمدعلی، نویسنده و پژوهشگر ادبی و عضو فقید کانون نویسندگان ایران نیز در وصف خانهی بُل میگوید: «... شب فرج سرکوهی ... زنگ زد. پیشنهاد کرد بیوگرافی بنویسم تا دعوتم کند بیایم آلمان و یک سال مهمان خانهی هاینریش بل شوم ... مهمترین مزیت خانهی ییلاقی هاینریش بل ... دادن امکانات مادی و معنوی است به نویسندگان و شاعران ... نوعی جایزه و سپاس است از هنرمندان و کوشندگان راه آزادی بیان و اندیشه. به عبارت دیگر سرپناهی امن است برای بسیاری از روزنامهنویسان و نویسندگان تحت ستم از سراسر جهان ...» بنگرید به: محمد محمدعلی (۱۴۰۰) واقعیت و رؤیا (۲): گفتگوی بهاره دهکردی با محمد محمدعلی. نروژ: نشر آفتاب.
[26] اطلاعات مربوط به اقامت مریم حسینزاده در خانهی هاینریش بل و برگزاری نمایشگاه آثار ایشان در شهرهای مختلف آلمان، برگرفته است از توضیحات مندرج در پایین ویدئویی از نامبرده در این لینک. جمشید گلمکانی، روزنامهنگار و مستندساز، در گفتگو با «رادیو زمانه» در مورد نمایشگاه آن روزهای حسینزاده در آلمان میگوید: «با دیدن تابلوهای مریم در نمایشگاهش در آلمان ... متوجه شدم او با نقاشیهایش میخواهد احساس خود و جامعهاش را به دیگران منتقل کند. پیشنهاد کردم برابر دوربین در بارهی تابلوهایش حرف بزند. تعجب کرد، سپس با صمیمیت پذیرفت.» گلمکانی بر پایهی نمایشگاه نقاشیهای حسینزاده در آلمان (۱۳۷۷) مستند «من گریه نمیکنم، نقاشی میکنم.» را ساخت.