
politico.eu
14 مه 2025
پاپ فرانسیس و کشتی «تایتانیک ایتالیایی»
پاپ فرانسیس
مسافران گفتند که صدای لرزش مهیبی، شبیه به زلزله، را شنیدند. در سراسر سفر صدای بلند ارتعاشاتِ عجیب و مرموز لحظهای قطع نشده بود، و «کشتی چنان به این سو و آن سو کج میشد که اگر صبحها فنجان قهوهی خود را روی میز میگذاشتیم محتویاتش بیرون میریخت.» اما آن صدای لرزش با بقیه فرق داشت: بیشتر به نوعی انفجار یا یک بمب شبیه بود. مسافران اتاقها و سالنهای استراحت را ترک کردند و به روی عرشه رفتند تا ببینند که چه اتفاقی رخ داده است. نزدیک غروب بود و کشتی داشت به طرف پورتو سِگورو، شهری در جنوب برزیل، میرفت. بمبی در کار نبود: بیشتر به آسمانغرنبهای خفیف شبیه بود. کشتیِ بخار به پیش میرفت اما حرکاتش به اسبی افسارگسیخته شباهت داشت. ناگهان کشتی تغییر جهت داد و از سرعتش کاسته شد. بعدها مردی که ساعتها به تکهچوبی در اقیانوس چسبیده بود، شهادت داد که جدا شدن پروانهی کشتی را به چشمِ خود دیده است. پروانهی کشتی کاملاً از آن جدا شده بود. مسافران گفتند که پروانهی کشتی بریدگیِ عمیقی در بدنهی کشتی ایجاد کرده بود: آب به داخل کشتی سرازیر شد و موتورخانه را پر کرد. طولی نکشید که آب به انبار کشتی هم راه یافت چون ظاهراً درهای ضدآب معیوب بودند.
گفتند یک نفر سعی کرده بود که با ورقههای فلزی از نشت آب جلوگیری کند. اما فایدهای نداشت.
گفتند به ارکستر دستور داده شد که بیوقفه بنوازد.
کشتی همچنان به این سو و آن سو کج میشد، تاریکی داشت فرا میرسید و دریا متلاطم بود.
ناخدا ابتدا به مسافران دلگرمی داد، سپس دستور داد که موتورها را خاموش کنند، آژیر خطر را به صدا درآورند و از بیسیمچیها خواست که کمک بطلبند.
چند کشتی به درخواست کمک پاسخ دادند ــ دو کشتیِ بخار و دو کشتیِ اقیانوسپیما که از قضا در آن ناحیه بودند. این کشتیها بیدرنگ به آنجا رفتند اما مجبور شدند که کمی دورتر توقف کنند زیرا ستونِ بلند دود سفید آنها را نگران کرد که مبادا انفجار هولناکی در موتورخانه رخ داده باشد.
روی عرشه، ناخدا بلندگویی را در دست گرفته بود و در نهایت استیصال میکوشید تا هم مسافران را به آرامش دعوت کند و هم عملیات امدادرسانی را هماهنگ سازد و برای نجات زنان و کودکان اولویت قائل شود. اما وقتی شب فرا رسید ــ شبی ظلمانی عاری از نور ماه ــ و موتور کشتی از کار افتاد دیگر نمیشد اوضاع را کنترل کرد.
شروع به پایین آوردن قایقهای نجات کردند اما حالا کشتی به شدت به این سو و آن سو کج میشد: بسیاری از قایقها به بدنهی کشتی خوردند و آسیب دیدند، در حالی که دیگر قایقها نیز قراضه بودند و آب به داخلشان نفوذ میکرد و در نتیجه مسافران مجبور بودند که با استفاده از کلاههای خود آب را بیرون بریزند. تعداد سرنشینان بیش از حد مجاز بود و در نتیجه بعضی از قایقها واژگون یا غرق شدند. بسیاری از مسافران کشاورز یا پیشهوری اهل دشت و جلگه بودند و اولین بار بود که دریا را میدیدند و شنا بلد نبودند. صدای دعا و فریاد در فضا پیچید.
ترس و وحشت بر فضا حاکم شد. بسیاری از مسافران به دریا افتادند یا خود را در آب انداختند و غرق شدند. بنا به روایتها، بعضی از شدت یأس و نومیدی خود را به آب انداختند. بعضی دیگر، به گزارش روزنامههای محلی، طعمهی کوسهها شدند.
در این آشوب و غوغا، جدال و نزاع فراوان بود اما شجاعت و فداکاری هم کم نبود. پسر جوانی که جلیقهی نجات بر تن داشت به یک دوجین آدم کمک کرده بود و حالا میخواست خودش هم به داخل آب شیرجه بزند. اما ناگهان چشمش به پیرمردی افتاد که نمیتوانست شنا کند و هیچ قایقی هم برای او جا نداشت: پیرمرد عاجزانه طلب کمک میکرد. پسر جوان جلیقهی نجاتش را بر تنِ آن پیرمرد پوشاند، همراه با او به دریا پرید و سعی کرد که خود را به نزدیکترین قایق نجات برساند. از میان امواج فریادهایی به گوش میرسید: کوسه! کوسه! پسر جوان دیوانهوار شنا کرد اما کوسهها به او حمله کردند. یکی از مسافران موفق شد که او را به داخل قایق نجات بکشاند اما زخمهایش مرگبار بود. طولی نکشید که از دنیا رفت.
دولتمردانِ فاشیست در پی کماهمیت جلوه دادن یا سرپوش نهادن بر غرق شدن کشتیای بودند که میتوان آن را «تایتانیک ایتالیایی» دانست.
وقتی بازماندگان این ماجرا را تعریف کردند، آرژانتین تکان خورد. در شهر زادگاهش در استان اِنتره ریوس نامش را بر مدرسهای نهادند. پدرش از منطقهی پیدمونت در ایتالیا به آرژانتین مهاجرت کرده و مادرش آرژانتینی بود. او فقط ۲۱ سال داشت. اسمش آناکلِتو برناردی بود.
پیش از فرا رسیدن نیمهشب، کشتی کاملاً در دریا غرق شد؛ سینهی کشتی به حالت عمودی در آمد و با صدایی گوشخراش، و تقریباً شبیه به غرّش حیوانات، تا عمق ۱۳۷۰ متری در آب فرو رفت. بر اساس روایتهای گوناگون، ناخدا تا پایان روی عرشه باقی ماند و به نوازندگانِ باقیمانده دستور داد که سرود ملیِ ایتالیا را اجرا کنند. جسد او هرگز پیدا نشد. پیش از آن که دریا کشتی را ببلعد، صدای شلیک گلولههای فراوانی به گوش رسید: خدمهای که از هیچ کاری برای کمک به مسافران دریغ نکرده بودند تصمیم گرفته بودند که خود را از رنج و عذاب غرقشدن برهانند.
بعضی از قایقهای نجات توانستند خود را به کشتیهای نزدیک برسانند و به کمک خدمهی آن کشتیها صدها مسافر را نجات دادند.
عملیاتِ نجاتِ معدود افرادی که به هر قیمتی خود را روی سطح آب شناور نگه داشته بودند ساعتها ادامه یافت. وقتی، پیش از طلوع آفتاب، چند کشتی بخار برزیلی به محل وقوع حادثه رسیدند دیگر کسی در آب زنده نمانده بود.
در آغاز قرن بیستم، آن کشتیِ غولپیکرِ ۱۳۵ متری مایهی افتخار ناوگان تجاریِ ایتالیا و مشهورترین اقیانوسپیمای آن کشور بود و افراد سرشناسی نظیر آرتورو توسکانینی (رهبر ارکستر)، لوئیجی پیراندلو (نویسنده) و کارلوس گاردِل (از مشاهیر تاریخ تانگوی آرژانتین) را جابهجا کرده بود. اما اکنون آن دوران سپری شده بود. در آن فاصله جنگ جهانی اول رخ داده و استهلاک و اهمال و سهلانگاری به آن کشتی آسیب رسانده بود. حالا این کشتی تکانتکان میخورد و به این سو و آن سو کج میشد، و به همین علت به «رقّاص باله» شهرت یافته بود. وقتی این کشتی بهرغم دلشورههای ناخدا آخرین سفرش را آغاز کرد بیش از ۱۲۰۰ مسافر داشت که اکثرشان مهاجرانی از پیدمونت، لیگوریا، وِنِتو، مارکه، بازیلیکاتا و کالابریا بودند.
در آن زمان، مسئولان ایتالیایی اعلام کردند که در این فاجعه کمی بیش از ۳۰۰ نفر جانِ خود را از دست دادهاند. آنها گفتند که اکثر جانباختگان خدمهی کشتی بودند؛ اما به گزارش روزنامههای آمریکای جنوبی، شمار جانباختگان بسیار بیشتر، بیش از دو برابر، بود و مسافران قاچاق، دهها مهاجر سوری و کارگران مزارع را شامل میشد که برای کار در فصل زمستان از مناطق روستاییِ ایتالیا به آمریکای جنوبی میرفتند.
دولتمردانِ فاشیست در پی کماهمیت جلوه دادن یا سرپوش نهادن بر غرق شدن کشتیای بودند که میتوان آن را «تایتانیک ایتالیایی» دانست.
نمیدانم که چند بار داستان این کشتی را شنیدهام، کشتیای که نام دختر ویکتور امانوئل سوم، پادشاه ایتالیا، بر آن بود، دختری که خودش هم چند سال بعد در اواخر جنگ جهانی دوم در اردوگاه کار اجباریِ بوخنوالد سرنوشتی غمانگیز یافت و از دنیا رفت. اسم این کشتی «شاهزاده خانم مافالدا» بود.
داستان این کشتی در خانوادهی من بر سرِ زبانها بود.
در محلهی ما همه با داستان این کشتی آشنا بودند.
در ترانههای محبوب مهاجران، در هر دو سوی اقیانوس، داستان این کشتی را میشنیدید: «مافالدا با بیش از هزار مسافر از ایتالیا عازم سفر شد ... امواج دریا بچهها را از آغوش پدر و مادرشان ربود.»
پدربزرگ و مادربزرگم و تنها پسرشان، ماریو، مرد جوانی که بعدها پدرم شد، برای آن سفر طولانی بلیت خریده بودند و قرار بود که سوار همین کشتی شوند، کشتیای که در ۱۱ اکتبر ۱۹۲۷ بندر جنوا را به مقصد بوئنوس آیرس ترک کرد.
اما آنها سوار این کشتی نشدند.
آنها هرچه کوشیدند نتوانستند اموالشان را بهموقع بفروشند. سرانجام، خانوادهی برگولیو با اکراه مجبور شدند که بلیتِ خود را عوض کنند و سفر به آرژانتین را به تأخیر بیندازند.
به همین علت است که من امروز اینجا هستم.
نمیتوانید تصور کنید که چندین بار خداوند را شکر کردهام.
برگردان: عرفان ثابتی
آنچه خواندید پیشگفتار زندگینامهی خودنوشت پاپ فرانسیس با عنوان زیر است:
Pope Francis (2025), Hope: The Autobiography, Penguin.