نگاهى به مقدمهی چارلز تِیلُر بر "عصر سکولار"
درآمد: وجه تمایز بنیادین عصر سکولار و اعصار پیشین چیست؟ چه عواملی به ظهور سکولاریسم و انسانگرایی انحصاری انجامید؟ آیا سکولاریسم به معنای مرگ خدا است؟ فیلسوف نامدار کانادایی در این اثر سترگ میکوشد تا به چنین پرسشهایی پاسخ دهد.
"معناى اينكه بگویيم در عصر سكولار زندگى مى كنيم، چيست؟" چارلز تِيلُر، فيلسوف كانادایى، كتاب خود، " عصر سكولار"، را با این پرسش آغاز مىكند. هدف تِيلُر ارائهی تحليلی تاريخى از مبانى فكرى و اجتماعى جوامع سكولار در اروپاى غربى و امريكاى شمالى است و به اين منظور در ابتدا به سه برداشت از مفهوم امر سكولار اشاره مىكند. در اين مقاله با نگاهى اجمالى به آرای او در مقدمهی كتاب مىپردازيم.
"هدف تِيلُر ارائهی تحليلی تاريخى از مبانى فكرى و اجتماعى جوامع سكولار در اروپاى غربى و امريكاى شمالى است."
در دوران سكولار مىتوان بیمواجهه با خدا يا امر قدسى به سياست پرداخت. چند صد سال قبل، چنین امری ناممكن به نظر میرسید. برای مثال، زمانى كه حكومت در دست كليساهای محلى بود راهپيمایى دینی "كالبد- مسيح "[1] يا مناسک مذهبی رزمندگان قرون وسطى تنها تجلی امر اجتماعی بود. اين مراسم به هيچ وجه جنبهی صورى نداشت. در جوامع كهن تمايز ميان حيطههای سياسى، اجتماعى و دینی بسیار دشوار بود.
در نتيجه، اولين مفهوم امر سكولار به حضور دین در حوزهی همگانى ربط دارد. در دوران سكولار حوزههاى متفاوت از یکدیگر تمایز یافته و به تدریج حوزهی همگانى از هر ارجاعى به خدا عاری شده است. در عوض، هر حوزهای منطق خاص خود را بر اساس اصولی نظیر سود بیشینه در حوزهی اقتصادى، و حداکثر رفاه براى بيشترين تعداد از افراد در حوزهی سياسى بهوجود آورده است. اين وضعیت با دورانى كه مسيحيت اصول و هنجارهاى خود را به حكم شرع با قاطعیت عملی میکرد كاملاً متفاوت است.
فقدان ارجاع به خدا در فضاى همگانى با ایمان اکثر مردم به خدا ناسازگار نیست، خواه به لهستانی بنگریم كه براثر کمونیسم سکولار شد یا از آمریکایی سخن بگوییم که همچنان بخش اعظمى از شهروندانش به کلیسا میروند.
دومین مفهوم امر سكولار به ايمان و شرکت در مراسم دینی اشاره دارد. در دوران سكولار، حضور افراد در مراسم دینی کاهش مییابد، و بهرغم اشارات نمادين حكومت به امور مذهبى در فضاى همگانى، جوامع اروپاى غربى به طور فزاینده سكولار به شمار میروند. تيلُر با مقایسهی میزان شركت افراد در مراسم دینی در امريكا و پاكستان به كاستى اين برداشت از مفهوم امر سكولار اشاره میکند. هر چند درصد کسانی که در آمریکا و پاکستان در مراسم دینی شرکت میکنند، تقریباً یکسان است اما نمیتوان گفت این دو جامعه به یک اندازه سکولارند. افزون بر این، به نظر تِیلُر، دومین تعریف از امر سكولار، يعنى عدمشرکت در مراسم دینی، مبتنى بر نفى مذهب بر اساس نظریهی تكامل داروين است. به عقیدهی تِیلُر، این رویکرد تقلیلی گزينههای گوناگون را به دو گزينهی خداناباوری و بنيادگرایی فرومیکاهد.
بر اساس سومین برداشت از امر سكولار، گذار از جامعهی غير سكولار به جامعهی سكولار عبارت است از گذار از جامعهاى كه در آن "نمىتوان به خدا ايمان نداشت" به جامعهاى كه در آن "ايمان به خدا" تنها یکی از گزينههای موجود است. هر چند ميزان شركت در مراسم مذهبى در پاكستان و آمريكا تقریباً یکسان است اما در آمريكا، برخلاف پاکستان، ايمان و بیایمانی به خدا به یک اندازه ممکن است.
تِیلُر در ادامه به تحولات تاريخىای مى پردازد كه بیايمانی به خدا را امكانپذیر كرده است. از این نظر، امر سكولار عبارت است از نوعى زمينهی درك، مجموعهاى از پيشفرضهایهاى ناخودآگاه فراوان دربارهی یک تجربه، چيزى كه هايدگر آن را "پيشهستى شناسى"[2] میخوانَد. به عبارت دیگر، فارغ از رسوم روحانى/دینی يك ملت، در صورتی میتوان از عصر سکولار سخن گفت كه امكان تجربهی ايمان و بیایمانی فراهم باشد.
ايمان یا بیایمانی چيست و چه عواملى این دو گزینه را تحقق میبخشد؟ تِیلُر ايمان و بیایمانی را دو گزینهی ناسازگار نمیداند بلکه دو سبک زندگى مىشمارد كه به زندگی افراد معنا میدهد. به عبارت ديگر، او اين دو گزينه را دو انتخاب متفاوت مىداند كه به انسانها اجازه مىدهد مسیر زندگى معنوى/ اخلاقى خود را انتخاب کنند.
"تِیلُر ايمان و بیایمانی را دو گزینهی ناسازگار نمیداند بلکه دو سبک زندگى مىشمارد كه به زندگی افراد معنا میدهد."
برای توضیح این امر شرايط و فعاليتهاى زيستىای را برمیشمارد كه زندگى فرد را غنى تر و کاملتر میسازد. برای مثال، از تجربهی بيده گریفیث[3] یاد میکند. گریفیث در زندگینامهاش میگوید در لحظه اى از زندگى روزمره، آگاهى معمول به كنار رفته و تجربهای حيرتانگيز به زندگىاش غنا بخشیده است. درك از غنای زندگى به او كمك مىکند تا سمت و سوی زندگى اخلاقى و روحانى خود را تعيين کند. اما اين امر مى تواند جنبهای منفی هم داشته باشد و ما را دچاراحساس سردرگمى، گمگشتگی[4] و ناتوانی کند.
میان کمال و گمگشتگی حالت بینابینیای وجود دارد یعنی مشغولیت به زندگی خانوادگی، حرفهای و وظایف روزمره بی آن که به زندگی خود غنا بخشیم. فهم مؤمنین وغيرمؤمنين از کمال یکسان نیست. غیرمؤمنین کمال را در این جهان میجویند و بر این باورند که مثلاً حرفه یا ازدواجی دیگر خودشکوفایی آنها را افزایش خواهد داد.
مؤمنين کمال را در توجه به خدا و ورای زندگی مادی میجویند. به نظر آنها، شکوفایی حاصل آگاپه[5]ی مسیحی، یعنی عشق انسان به خدا، یا کارونا[6]ی بودایی، یا همان احسان، است که خودِ محدود را نامحدود میسازد.
اما به نظر غیرمؤمنین، شكوفایى امری درونی است. برای نمونه، به عقیدهی كانت، انسان به عنوان عاملی خردمند مى تواند قواعد رفتارى را تعيين كند، امری که بسيار والاتر از قوانين طبيعى است. به نظر او، کمال، ترجمان كامل این توانایى درونى است که به چیزی بیرونی نیاز ندارد.
علاوه بر این نگرش، كه قدرت خودكفایى عقل را ارج مىنهد، رویکردهای دیگری نیز وجود دارد که همچون نگرشهای دینی تحقق کمال را در گرو قدرتی غیر از عقل میدانند، هر چند این قدرت را نه استعلایی[7] بلکه مُضمر در طبیعت یا عمق وجود ما میشمارند. از اين منظر، عقل ناكافى، محدود، متكبر، و نابينا است. برای مثال، میتوان به نظریههای درونماندگاری[8] و نقد رمانتيك خرد مدرن، و همچنين جنبشهای هوادار محيط زيست اشاره کرد.
نگرشهای دیگری هم وجود دارد که هم از عقل نامتعهد[9]روشنگری و هم از بهروزی رمانتیک در بستر عواطف انتقاد میکند. از این منظر، کمال توهمی بيش نيست، ابداعى محض كه همواره غايب است و در دسترس نیست. محصول خيالى است كه مى تواند به یک زندگى میانتهی معنا بخشد، اما تحققش ناممکن است.
همواره اسیر شک و تردیدیم زیرا زندگی ما را زندگی دیگرانی دربرگرفته که تعریف دیگری از کمال دارند. در دیگر زمانها و مکانها، از جمله فلسطين عهد عتيق و جوامع آفريقایى معاصر اوضاع متفاوت است. در چنین جوامعی ابتلا به بيمارى بر اثر ارواح خبيث، يا حضور ارواح در زندگى روزمره، كاملاً طبيعى به نظر میرسد. به نظر اعضای این جوامع، کمال و شكوفایی بدون توجه به خدا ممکن نیست.
"پیش از این، ايمان گزينهی اصلى بود اما اکنون تعداد كثيرى از مردم بیایمانی را به عنوان گزينهای مقبولتر پذیرفتهاند."
ما، مردمان دوران مدرن، اين نوع اطمينان را از زندگى خود زدودهایم. ما ديگر درك سادهلوحانهای از واقعيت اخلاقى-روحانى خود نداریم و در محافلى زندگى مىكنيم كه به يكى از گزينههای ايمان يا بیایمانی تمايل دارند. یکی از نشانههای تحول عظيم جوامع غربى اين است كه همه میدانند كه ديگر نمىتوانند ديدگاه سادهلوحانهای را دربارهی روحانيت و اخلاق ترویج کنند و گزينهی آنها تنها یکی از گزينههای موجود است.
پیش از این، ايمان گزينهی اصلى بود اما اکنون تعداد كثيرى از مردم بیایمانی را به عنوان گزينهای مقبولتر پذیرفتهاند. گاهى به اين باور نادرست دامن زدهایم كه عامل اصلى ایمان، ترس، ضعف يا گناه است. البته اين به آن معنى نيست كه همه در يك وضعيت قرار داريم اما در اكثر اين محافل، پيشفرض بیايمانی به گزينهی رایج تبدیل شده است.
به عبارت ديگر، در فاصلهی سالهاى ١٥٠٠ تا ٢٠٠٠ میلادی اوضاع ایمان و بیایمانی تغيير كرده است. منظور نه تحولات مسیحیت بلكه پيشفرضهاى پنهان و ناخودآگاهى است كه هايدگر و ويتگنشتاين از آن با عنوان "پيشزمينه"[10] یاد میکنند. فرارسيدن عصر سكولار به معنای زير و رو شدن اين پيشزمينهها است. به عبارت دیگر، چارچوبی اندیشمندانه جایگزین چارچوبی خاماندیشانه شده است. اکنون حس کمال ناشی از تجربهی محسوس زندگی و باورهای سنجیده است. سومین مفهوم سکولاریسم به امکان یا امتناع نوعی از تجارب، ایمان و بیایمانی، اشاره دارد.
سپس تِیلُر میپرسد، دین چیست؟ پدیدهی دین چنان متنوع است که به دشواری میتوان تعریف جامعی از آن ارائه داد. با بررسی تغییرات عمدهی دین در جوامع غربی، یعنی در بستر فرهنگ مسیحی- یونانی، درمییابیم که لازم نیست در پی ارائهی تعریفی جامع از پدیدههای گوناگونی برآییم که طی هزاران سال در جوامع مختلف به این اسم، موسوم شدهاند. در عوض، میتوان به ویژگیها و دگردیسیهایی پرداخت که در بستر دین در این جوامع پدید آمده است.
یکی از این دگردیسیها در تمدن غربی عبارت بود از انتقال کمال از "ورا"ی زندگی به "درون" آن. به عبارت ديگر، میتوان از تمایز میان مفاهیم استعلایی و درونماندگار سخن گفت.
به جای این که بپرسيم منبع کمال، درون یا بیرون از زندگى انسان است، مىتوان پرسيد كه آيا مردم به نيرویی فراتر از زندگى خود ایمان دارند یا نه. همهی افراد در تمامى جوامع برداشتى از شكوفایى انسان دارند. آنها از خود مىپرسند چه هدفى ارزشش را دارد كه زندگى خود را صرف آن كنيم. معناى اصلی زندگى چيست؟ آيا بايد براى اهداف دنيوی زيست يا بايد زندگى خود را صرف فعاليتهایی كرد كه پس از مرگ ثمر خواهد داد.
سنت مسيحى و مكتب انسانگرایى انحصارى[11] مدرن به اين پرسش پاسخهای متفاوتى مىدهند. بر اساس مسيحيت، انسان بايد با ايثار و تقوا خود را وقف خدا كند، به اين اميد كه پس از مرگ مستحق رستگارى و شكوفایى شود. آیین بودایی نیز هدف زندگى را فراتر از شكوفایى دنيوى مىداند. اين مفاهیم مسيحى و بودایى با درك رایج از شكوفایى انسان ناسازگارند. به رغم تفاوت میان آموزههاى اين دو دین، وجه مشترک آنها عبارت است از گسست از فهم رایج از شكوفایى دنيوى. هر دو با انكار فرد در پی تحقق ارادهی الهی (مسیحیت) و دستیابی به اشراق (آیین بودایی) اند.
با ظهور امر سكولار در دوران مدرن براى اولين بار، انسان گرایى انحصارى و خودكفا، نظام درونی جهان را تبیین میکند و گرایش به شكوفایى در بستر زندگى نه تنها ممکن بلکه رایج میشود.
به عبارت ديگر، انسان در رأس نظام پیشامدرن نبود. در آن نظام، موجودات والاترى همچون ارواح يا مُثُل افلاطونى جايگاهی والاتر از انسان داشتند. در آن نظام، پرستش و احترام به خدايان سبب شكوفایى انسان مىشد، همچنان كه در انديشهی افلاطونى و مکتب رواقی چنين بود. در اين موارد مى توان راجع به انسان گرایى صحبت كرد اما نه انسان گرایى انحصارى و خودكفاى سكولار مدرن.
البته مکتب اپیکوری را هم میتوان نوعى انسانگرایى خودكفا دانست زيرا اپیکور به رغم باور به وجود خدايان، منکر تأثير آنها بر زندگى انسان بود. به نظر تِیلُر، مواردی نظیر مکتب اپیکور نادرتر از آن بود که حاکی از روح زمانه باشد. اما امروز انسانگرایى انحصارى، گزينهی مطلوب اكثر مردم است و بر خلاف دوران باستان، تنها گزينهی تعداد معدودى از نخبگان نیست.
تفاوت اصلی ميان عصر سكولار و دوران پیش از آن اين است كه در عصر سكولار، شکوفایی انسان در رأس اهداف جای میگیرد. دین عبارت است از رابطه با امر استعلایى، و باور به خدایى ورای چارچوب زندگی بشر. سكولاريسم یعنی تغییر در رابطهی انسان با خدا در بستر جامعه. براى فهم بهتر اين امر بايد درك جامعتری از سه بُعد 1) رابطه با خدا در فضاى همگانى، ٢) افول ايمان، و ٣) شرايط نوين ايمان، داشت.
*علی پاکنژاد دانشجوی فلسفه در دانشگاه کِبِک در مونترال است. ترجمهی او از کتاب "عصر سکولار" در آینده منتشر خواهد شد.
[1] Corpus Christi
[2] Pre-ontology
[3] Bede Griffiths
[4] Exile
[5] Agape
[6] Karuna
[7] Transcendent
[8] Immanent
[9] Disengaged
[10] Background
[11] Exclusive humanism