چرا «آزادی بیان جهانی» ضرورت دارد؟
تیموتی گارتن اَش، مورخ و محقق انگلیسی، از مدافعان و ترویجکنندگان سرشناس «آزادی بیان» در کشورهای مختلف دنیاست. او، علاوه بر انتشار آثاری در این زمینه، برنامهای هم به این منظور و با کمک دانشگاه آکسفورد در فضای اینترنتی به راه انداخته است. نایجل واربرتن، فیلسوف و نویسندهی انگلیسی، در این باره با او گفتوگو میکند.
نایجل واربرتن: موضوع مورد بحث ما «آزادی بیان جهانی» است. تاکنون، در این مجموعه دربارهی «آزادی بیان» بسیار سخن رفته است، اما چرا «آزادی بیان جهانی»؟
تیموتی گارتون اَش: زیرا امروزه از هر 100 نفر در جهان 86 نفر تلفن همراه دارند. سه تا چهار میلیارد نفر در شبکهی اینترنت حضور دارند. و بنابراین، شیوهی قدیمی و سنتی تفکر دربارهی آزادی بیان، این که «قوانین کشور ما، یا قواعد بازی در کشور ما، باید چگونه باشد»، دیگر به شکل سابق صادق نیست، زیرا آنگونه که مادهی 19 (سازمان غیرانتفاعی حقوق بشر بریتانیا) پیشبینی کرده است، اطلاعات و اندیشهها بسیار بیشتر به فراسوی مرزها جریان مییابد، و افرادِ هر چه بیشتری نیز در گذر از مرزها در رفتوآمداند.
و با این همه، محدودیتهایی بر آزادی اینترنت در کشورهای گوناگون وجود دارد. چین در بستن درهای آزادیِ بیان در آنجا که بخواهد و لازم بداند بسیار تواناست، و کشورهای دیگر جهان هم راههایی برای سانسور، در راستای قوانین خاص خود، یافتهاند.
دقیقاً درست است. و بنابراین، یکی از نبردهای بزرگِ عصر ما، به عبارتی، نبرد اینترنتی با چین است. زیرا خیالپردازان (اوتوپیاییهای) سایبری، لیبرتارینهای سایبری آمریکایی، اینترنت را پدید آوردند، این آمیزهی عجیب و غریب پنتاگون و آنارشیستهای لیبرتارین و موسیقیدانان راک؛ جان پری بارلو، استقلال فضای سایبری را اعلام میکند «اینترنت شما را آزاد خواهد کرد» و، در برابر آن، حزب کمونیست چین میگوید «یک دقیقه صبر کنید. نه این طور نیست!» و روشن نیست که چه کسی در این نبرد پیروز خواهد شد. اما آنچه روشن است این است که شما باید دولتی بسیار قدرتمند، خودمختار، سلطهجو، با دیوار امنیتی عظیمی در پیرامون خود باشید، و منابع عظیمی صرف سانسور و مسدود کردن کنید تا کنترل اینترنت را در دست داشته باشید.
پس شما میگویید که اینترنت باید کاملاً آزاد و بدون نظارت باشد؟ یا آن که فکر میکنید شایسته است که حد و مرزی بر آنچه در اینترنت بیان میشود تعیین شود؟
«آزادی بیان» به معنای بیان بدون محدودیت نیست. منظورم پرگویی و وراجی معمول در همه جا هم نیست. آنچه میگویم این است که کافی نیست که گفتوگویی فقط ملی دربارهی حدود و مرزهای آزادی بیان داشته باشیم. بلکه آنچه نیاز داریم، و آنچه پروژهی کلی ما اینجا در آکسفورد به آن میپردازد (وبسایتی برای مباحثه در باب اصول جهانی، قواعد بازی، مناظره دربارهی آنها به 13زبان) این است که «ارزشهایِ به راستی جهانی را در کدام حوزهها باید جست؟» به طور مثال، پورنوگرافی کودکان تقریباً یک تابوی عمومی است. تقریباً تمام دولتها و دستاندرکاران شخصی در این حوزه به نحو مؤثری پورنوگرافی کودکان را مسدود و فیلتر میکنند و برای مبارزه با آن تلاش میکنند. بنابراین، عملاً اصولی جهانی وجود دارد. از سوی دیگر، اگر به گفتار سیاسی، یا به اصطلاح نفرتپراکنی، توجه کنید تفاوتهای عظیمی را مشاهده خواهید کرد. پس اجازه دهید کمی در این باب سخن بگوییم.
مثال نفرتپراکنی را در نظر بگیریم که مسئلهی ظریفی است، زیرا نفرتپراکنی یک شخص ممکن است برای مخالفت سیاسی با شخص دیگری باشد. فرض «نفرتپراکنی» در حال حاضر به گونهای مورد استفاده قرار میگیرد که همهی گروههای مخالف با صاحبان قدرت، خواه مراجع قدرت سیاسی و خواه مذهبی، را سرکوب کنند. حال، اگر مثلاً کسی بگوید: «ببین، من میخواهم در مباحثهی تو شرکت کنم. فکر میکنم لازم است ما مرز شروع نفرتپراکنی را تعیین کنیم»، این چیزی را مشخص نمیکند.
باید دولتی بسیار قدرتمند، خودمختار، سلطهجو، با دیوار امنیتی عظیمی در پیرامون خود باشید، و منابع عظیمی صرف سانسور و مسدود کردن کنید تا کنترل اینترنت را در دست داشته باشید.
اول از همه، این «ما» کیست، و تعیین مرز به چه معناست؟ و یکی از مواردی که باید به شدت بر آن تأکید کنم این است که حق توهین کردن به معنای این نیست که وظیفه داریم توهین کنیم. و بین این حق و آنچه قانون باید ممنوع کند منطقهی وسیعی وجود دارد. به نظر من، قانون باید تحریک کردن به خشونت را ممنوع کند. قانون باید بیان مخاطرهآمیز را ممنوع کند. و این که بیان خطرناک چیست جا به جا و زمینه به زمینه، همانطور که همه میدانیم، فرق خواهد کرد. این بسته به چشمانداز رسانهای شما، بسته به جامعه، فرهنگ، اوضاع و احوال است. منظور این نیست که نفرتپراکنی باید در رسانهها، یا به طور اجتماعی، یا به طور فرهنگی پذیرفته و مقبول باشد. بنابراین، سعی من آن است که تأکید را هرچه بیشتر بر هنجارهای اجتماعی و فرهنگی و رسانهای بگذارم، و نه بر این مناظرهی واقعاً قدیمی و خستهکننده و بیثمر میان آمریکاییهای بنیادگرای معتقد به متمم اول (قانون اساسی) و قدغنکنندگان اروپاییِ نفرتپراکنی.
پس در اینجا چه سازوکاری برقرار است؟ آیا شما در پی وضع قانونی بینالمللی هستید که در مورد مرزهای آزادی بیان بسیار دقیق باشد؟
نه. به نظر من چهارچوب حقوق بشر بینالمللی، که اساساً با تفسیر مادهی 19 میثاق بینالمللی، و مادهی 10 کنوانسیون اروپا ارائه شده است، بسیار مهم است. اما من در پی آن هستم که از آن پیشتر روم، و مناظرهای را، مناظرهای که تا حدودی به شیوهی هابرماس باشد، دربارهی هنجارهای جهانی برقرار کنم، که سپس باید در فضاهای متنوعی اجرا شود. و در اینجا نکته این است که در نهایت، کاری که فیسبوک میکند بسیار مهمتر از کاری است که فرانسه میکند، و کاری که ما شهروندان اینترنت، کاربران آنلاین، میکنیم به اندازهی کاری که پلیس میکند اهمیت دارد. و اصلاً بر این عقیده نیستم که این دنیای آنلاین مرتب و منظم خواهد بود، زیرا دنیای به هم وصلشده، دنیای مرتبط به هم، دنیای منظم و مرتبی نیست، دنیایی به هم ریخته و شلوغ است، مثل شهر بزرگی همچون لندن، اما در شهری مانند لندن، مردم بالأخره یاد گرفتهاند که چگونه با هم زندگی کنند. مردمی از فرهنگهای متفاوت جهان با 300 زبان مختلف، و با این همه، یک جوری با هم کنار میآیند، و در دنیای آنلاین هم ما باید بتوانیم همینطور باشیم.
خب، حالا تضاد میان یک کشورِ عمدتاً سکولار مثل بریتانیا، و یک کشور بسیار مذهبی مثل پاکستان را نسبت به موضوع «توهین به مقدسات» در نظر بگیریم. نظرات کاملاً متضادی در این مورد وجود دارد که آزادی بیان کجا تبدیل به نوعی نفرتپراکنی میشود، که تصور میکنم «توهین به مقدسات» را گاه در این چارچوب قرار میدهند. زیرا از نظر یک مسلمان، برخی اقوال و گفتهها قابلمذاکره نیستند، و تحت هیچ شرایطی نمیتوان چنین اقوالی را پذیرفت، حال آن که در بریتانیا، رواداری و مدارای بسیار بیشتری در جامعه وجود دارد. مردم میتوانند بسیاری از شیوههای زندگی را تمسخر و ریشخند کنند، تا مرز نفرتپراکنی مذهبی که گاه روی میدهد، اما برخی عنوان میکنند که این محدودهی آزادی بیان بیش از حد تنگ است. به این ترتیب، شما چگونه راه میانهای بین این شیوههای کاملاً متضادِ روی کردن به مسئلهی «توهین به مقدسات» مییابید؟
واضح است که نحوهی گفتار ما دربارهی دین و مذهب یکی از بزرگترین تفاوتهای موجود در جهان ماست. در عمل، جالب است که این مشکل بزرگ در مورد چین وجود ندارد، زیرا آنها به دینی که دارای خدای یگانه باشد اعتقاد چندانی ندارند. اما در اطراف و اکناف جهان اسلام، این مسئلهی بسیار مهمی است. یکی از کارهایی که در قالب پروژهی ما انجام میشود تهیهی پیشنویسی از مجموعه اصول جهانی است، یعنی پی بردن به این که در چه نقاطی توافق وجود دارد و کجا واقعاً توافقی در کار نیست. زیرا پوشش خبری تمام رسانهها همواره ضرورتاً به اختلافها و عدم توافقها توجه دارد. اگر خونی ریخته شود، خبرش منتشر میشود. و بنابراین، همهی ما چیزهایی دربارهی «توهین به مقدسات» و فتوا و از این قبیل امور میدانیم. بیایید نگاهی بیاندازیم به حوزههایی که توافق نسبتاً خوبی در آنجا برقرار است، مثل حفظ حریم خصوصی، شهرت و آبرو، و حوزههایی که توافق قابل ملاحظهای در آنها وجود دارد. بیایید حوزههای عدم توافق را مشخص کنیم. آنگاه میتوانیم مواضعی اتخاذ کنیم. میتوانیم بگوییم «این، صاف و ساده، یک ارزش کلی و جهانیِ مطلق است، که هیچ استثنایی بر آن نباید باشد.»
این موضع من در خصوص تحریک به خشونت است. فکر نمیکنم خشونت در واکنش به گفتار، به گستردهترین معنای آزادی بیان، هیچ کجا و در هیچ شرایطی موجه باشد. و البته، منظورم از خشونت «اعمال زورِ» مشروع در یک دولتِ دموکراتیک نیست. بنابراین، فکر میکنم که این یک اصل مطلق کلی است. حالا، میرسیم به نحوهی صحبت کردن در مورد دین و مذهب، ما در وبسایت freespeech.com یک اصل مقدماتی داریم که میگوید: «ما به شخص معتقد احترام میگذاریم، اما نه لزوماً به محتوای اعتقادش.» اصل لیبرالیِ کلاسیک، تفاوت میگذارد میان احترام به منزلت (احترامی که من به فردی در مقام یک انسان مدیونام، هر عقیدهی مزخرفی هم که داشته باشد) و احترام به ارزیابی، که به مهملاتی که آن فرد به آن معتقد است میپردازد. و این سخنی عالی است که «من به شما بیش از آن احترام میگذارم که بتوانم به عقاید مسخرهی شما احترام بگذارم.»
اما من در پی آن هستم که از آن پیشتر روم، و مناظرهای را، مناظرهای که تا حدودی به شیوهی هابرماس باشد، دربارهی هنجارهای جهانی برقرار کنم، که سپس باید در فضاهای متنوعی اجرا شود.
بسیار خوب، حالا، من معتقدم که این یک هنجار کلی و عمومی است. معتقدم که هرکسی، در هر جایی، به این ترتیب در موقعیت بهتری قرار میگیرد. من 10 اصل مقدماتی خودمان را به گروهی از نمایندگان پارلمان هند، دقیقاً به همهی اعضای گروه، عرضه میکنم و آنها همگی از جا میپرند و میگویند: «ما میتوانیم بیشترِ آنچه را شما میگویید بپذیریم، ولی این یکی کاملاً غیر قابل قبول است. اصلاً جور در نمیآید.» اینجا هند است. میگویند که این در هند جا نمیافتد. «ما به این دلیل که به تابوهای دیگران احترام میگذاریم، میتوانیم در جامعهای چندفرهنگی و با ادیان متنوع کار و زندگی کنیم.» آنگاه، با این مسئله مواجه میشوید که: چه میتوانید بکنید؟ هرچه باشد، این بزرگترین دموکراسی جهان است. اینجا یک دیکتاتوری نیست که کمیتهی مرکزی حزب کمونیست (پولیتبورو) که از افراد اندکی تشکیل میشد شرایطی را بر یک میلیارد انسان تحمیل کند. پاسخ من به این مسئله، فکر میکنم، این است که با شور و حرارت از این قاعدهی کلیِ لیبرالی دفاع کنم. ماه آینده به هندوستان میروم تا دقیقاً همین کار را بکنم، اما نمیگویم که این قاعده باید یک قاعدهی مطلق کلی باشد به همان نحو که ممنوعیت خشونت در واکنش به گفتار باید یک قاعدهی مطلق کلی باشد، و ما باید از پاکستان و عربستان سعودی هم بخواهیم که به آن احترام بگذارند همانطور که از آلمان یا بریتانیا میخواهیم.
واقعاً جالب است. به نظر میرسد که 10 اصل شما اکنون به ترتیب ظاهر میشوند. اگرچه نحوهی ظهور ابتدایی آنها ممکن است چنین به نظر نیاید، و شاید پژوهش شما به آنها نظمی بدهد.
این دقیقاً جای ما در این لحظه است. و بسیار جالب است، زیرا این راهی که پیدا شده است بر اساس گفتوگو و دیالوگ است. در واقع یک سال و نیم است که این مناظره آغاز شده است، در چین، در مصر، در آمریکا، این مناظره و مباحثه ارائه شده است. ما رویدادهایی ترتیب دادهایم، و آن راه به تدریج روشن شده است: کدام اصول مبانیاند که در مورد آنها هیچ سازشی نباید کرد؟ در عین حال، این راه در جاهایی باز میشود که این تفاوتهای واقعاً بزرگ وجود دارند.
معلوم است که چین چالشی با این اصول دارد، اما چالشهایی نزدیکتر به کانون ما هم وجود دارند. به طور مثال، کشور کوچک بلاروس (روسیهی سفید) موافقت چندانی با آزادی بیان ندارد. حالا، که یک دیکتاتوری در آنجا وجود دارد، محتمل به نظر نمیرسد که گفتوگو به تغییر عمیقی در برخورد با آزادی بیان در آن کشور منجر شود.
میدانید که تجربههای سازنده و اولیهی من در اروپای شرقی در دهههای 1970 و 1980 بوده است، و ما عادت داشتیم که سخن دیپلماتها و سیاستمداران غربی را بشنویم که میگفتند، «لهستان این را قبول نخواهد کرد»، یا «چکسلواکی این را قبول نخواهد کرد.» و این همان اشتباه سنتی است: رژیم را با مردم اشتباه میگیرند. من میگفتم که مردم بلاروس، دست کم تا حد زیادی، قدر آزادی بیان را تقریباً بیشتر از ما میدانند، و بنابراین نیازی نیست که تا آزادی بیانِ کامل در یک کشور خاص، برای شروع آن مباحثه منتظر بمانیم. و ضمناً، این در مورد چین هم صادق است. باورنکردنیترین پاسخها را ما از چین داشتیم، بحث بسیار هیجانانگیزی دربارهی آزادی بیان، از خردهوبلاگنویسها در وبسایت «سینا وایبو»، از دانشجویان چینی، از مردمی که من آنجا ملاقات کردم. آنها هم حدود و مرزهای خود را دارند، اما مسلماً نه آن حدود و مرزهایی که حزب کمونیست چین برای آنها تعیین کرده است.
اگر فرد لیبرالی وبسایتی تأسیس کند که دربارهی آزادی بیان بحث و مذاکره کند، آیا این خطر وجود دارد که این دامی شود برای لیبرالها که مباحثه کنند، تبعیضاتی را که ممکن است در میان خودشان برقرار کنند تعریف کنند، اما افرادی که دیکتاتور و مستبد واقعیاند جای دیگری باشند؟
در حقیقت، این خطر وجود دارد، و نیز این خطر که چون این پروژه از آکسفورد بیرون آمده است، و به نظر میرسید که یک پروژهی لیبرالی غربی باشد، به نوعی همچون بخشی از یک نظام بزرگتر امپریالیسم لیبرالی غربی جلوه کند. من در این مورد بسیار واضح و روشن میگویم. ما نمیتوانیم بحثی داشته باشیم دربارهی آنچه اصول جهانی آزادی بیان باید باشد، و در آن بحث فقط صفحهای سفید باز کنیم و بگوییم «یک چیزی بنویسید»، مثل شعار روی دیوار، زیرا این برخورد به جایی نمیرسد. این بحث باید ساختاری داشته باشد. و بهترین شیوه برای رسیدن به آن ساختار آن چیزی است که فلاسفه جامعگراییِ اصولی و هنجاری مینامند. به این معنی که، ما آنچه را فکر میکنیم باید بهترین شیوه برای انجام کارها برای هر کس در هر کجا باشد عرضه و بیان میکنیم، اما سپس صادقانه راهِ بحث را باز میگذاریم، و با این عزم و اراده است که من در کل این پروژه شرکت میکنم.
پس آیا این نوعی تعادل انعکاسی است، که کار را در آن با موضعی آغاز میکنید، به جهان باز میگردید، و سپس شاید موضع خود را در پرتو بازخوردها تعدیل و تنظیم کنید؟
بله، درست است، اما این عملیات پیمان و میثاق بستن نیست. به این معنی که تلاش ما برای آن نیست که کاری را که هانس کونگ دعویِ آن را میکند بکنیم. او میخواهد جوهر همهی ادیان را بیرون آورد و بگوید «این است اخلاق جهانی!» نیز نمیخواهیم تلاش کنیم به توافقی مانند یک میثاق بینالمللی دست پیدا کنیم. همانطور که هابرماس میگوید، آنچه در چنین گفتوگویی روی میدهد آن است که شما از صمیم دل به عزم روشننگری و آگاهی، اعتقادات نفیس و ارزندهی خودتان را مطرح میکنید. آنها را از زوایای مختلف مورد نقد قرار میدهید و، آنگونه که جان استوارت میل در دربارهی آزادی میگوید، این است نکتهی کلی گفتوگوی آزاد دربارهی آزادی بیان. اما در نهایت، شما هستید که آنچه را باور دارید بر میگزینید، و آنگاه باید از آن ارزشها حمایت کنید.
من کنجکاوم بدانم شما چگونه سیل محتوایی را که به وبسایت شما میآید پالایش میکنید. از کجا میفهمید که کدام یک ارزش گوش کردن دارد؟
نحوهی گفتار ما دربارهی دین و مذهب یکی از بزرگترین تفاوتهای موجود در جهان ماست. در عمل، جالب است که این مشکل بزرگ در مورد چین وجود ندارد، زیرا آنها به دینی که دارای خدای یگانه باشد اعتقاد چندانی ندارند.
ما شرکتکنندگانی، در واقع، مشترکانی از 80 کشور به زبانهای مختلف داریم. تیمی از دانشجویان عمدتاً ارشد در آکسفورد داریم، که زبان مادریشان یکی از آن 13 زبان است. من به حرف آنها گوش میدهم، و آنها گاه میگویند «به نظرمان میرسد که این مسئلهی مهمی برای کشور ما باشد، حتی اگر برای غربیها به نظر مهم نرسد.» به طور خلاصه، فکر میکنم، به عبارتی، با دو هیولا مواجهایم. یکی همان مسیانیسم جهانی (اعتقاد به منجی یا مسیح موعود) بر پایهی اعتقاد اکید به «متمم اول قانون اساسی آمریکا» است، که در اصل میگوید گروهی از مردان سفیدپوست تقریباً بین سالهای 1600 و 1800 با سنجیدن همهی جوانب طرحی جامع ریختند، یا شاید در سال 1919، یا 1960. «ای مردم، ما همه چیز را سنجیدیم و این است طرح اصلاحات!» من این را مدل آیکیای «آزادی بیان» مینامم: فقط این بسته را بخر، و در خانه آن را سوار کن! سویهی مقابل، یا هیولای دیگر، نوعی آش درهمجوش و شلمشوربایی است که ما را به جایی نمیرساند. و به نظر من آنچه باید انجام دهیم ادامه دادن مسیری میان دو شر (دو هیولا) است.
فکر میکنم بعضی از شنوندگان ما توضیحات شما دربارهی متمم اول (قانون اساسی آمریکا) را نوعی کاریکاتور محسوب کنند، زیرا متمم اول آنگونه که اکنون به اجرا در میآید حاصل پروندههای رسیدگیشده و رَویههای قضایی است. چنین نیست که قانونی وضع شده باشد و سپس سرراست به اجرا گذاشته شده باشد. در واقع، در دورههای مهمی از تاریخ آمریکا، قوانینی وجود داشته است که از آزادی بیان در حوزهی سیاسی جلوگیری میکرده است.
اما نکته دقیقاً همین است. هنگامی که آن را بررسی میکنید، میبینید که آنچه آمریکاییهای معاصر «سنت متمم اول» مینامند در حدود سال 1919 آغاز میشود، و برخی از موارد کلاسیک آن، پروندههای قضایی «نیویورک تایمز در مقابل سالیوان» و «برندِنبورگ در مقابل اوهایو» در سالهای دههی 1960، کاملاً متأخر است. اما در اسطورهشناسی آمریکایی، بنیانگذاران، مؤسسان قانون اساسی، با روشننگری و آگاهی با این افکارِ کاملاً شکلگرفته از کوه مثل موسی پایین آمدند. بنابراین، خود تاریخ متمم اول نشان میدهد که این امور به هنگام ظهور جوامع و فرهنگها پدیدار میشوند. من شدیداً طرفدار متمم اول هستم، واقعاً هستم، فکر میکنم از بیشتر جهات عالی است. اما در عین حال فکر میکنم اگر بخواهید این گفتوگو را در جهانی که هرچه بیشتر پساغربی میشود پیش ببرید، شیوهی بیان جامعگرای کلاسیک و لیبرالیِ آمریکایی و تا حدی مسیحایی بهترین شیوه برای دست یافتن به آن هدف و گشایش گفتوگو نیست، زیرا بیشتر افراد در کشورهای دیگر هنگامی که آن را با بیان آمریکایی بشنوند فقط سکوت خواهند کرد.
وقتی که پژوهش شما به مرحلهی معینی برسد، آیا میخواهید این رشته مطالب را در قالب یک گزارش جمعبندی کنید؟
در مورد وبسایت، آنچه ما میخواهیم انجام دهیم تبدیل کردن آن به چیزی است که امیدوارم منبع آنلاینِ کمابیش مخصوصی شود. و ایدهی ما گزینش بهترینهاست. شما میگویید: «خب، چه کسی بهترینها را تعیین میکند؟» خب، این یک داوریِ مربوط به هیئت سردبیری است، که جالبترین و برانگیزانندهترین مطالب را انتخاب کنند، و آنها را مثل یک «تور بازدید همراه با راهنما» مدون کنند. این تور بازدید در هر یک از زبانهای اردو، عربی، و ترکی، و آلمانی، و چینی، و روسی متفاوت خواهد بود، زیرا، همانطور که گفتم، چینیها، با استثنائات اندکی، توجه چندانی به ادیان یگانهپرست ندارند.
گاه به نظر میرسد که جهان اسلام به دیگران توجهی ندارد. بنابراین روشن است که مسائل حیاتی جا به جا با هم فرق دارند. و به روش حقیقتاً کلاسیکِ جان استوارت میل، تلاش برای گشایش گفتوگو فراسوی فرهنگها، نه بین فرهنگها. زیرا صحبت کردن از گفتوگوی بین فرهنگها متضمن این مغالطه است که فرهنگهای یکدست و یکپارچهای وجود دارند، و افرادی وجود دارند با قدرت و اختیاراتی مانند رئیس جمهور آمریکا، که میتوانند از جانب اسلام سخن بگویند، یا از جانب آیین کنفوسیوس سخن بگویند، در حالی که خلوصِ فرهنگی یک ترکیبِ متناقض است، اینها همه با هم مخلوط شده و در هم آمیختهاند. اما مسلماً نیازی برای گفتوگو در فراسوی فرهنگها وجود دارد.
معلوم است که این پروژهای است که وقت و نیرو و انرژی زیادی میطلبد. چه چیز شما را برانگیخت که این پروژه را آغاز کنید؟
این پرسش بسیار خوبی است. در واقع، در اروپا بود که من آغاز به بررسی چالش ترکیب «آزادی و تنوع» کردم. و البته، در اروپای غربی، این در اصل به معنای مسئلهی «مسلمانان» است، اگرچه شما بلافاصله عملاً مجبور هستید که این مسئله را تکهتکه کنید و بپرسید «آنها از کجا میآیند؟ فرهنگ چیست؟ دین چیست؟ و عوامل دیگر چیست؟» من از همینجا شروع کردم. با نگاه کردن به این مسئله، توجه شما به آموزش جلب میشود، به بازار کار، به دین و مذهب، به سیاست مهاجرتی، و دستهی کاملی از اینگونه مسائل. من فکر میکنم که اینها بسیار مهماند، اما هرچه بیشتر به مسئله فکر کردم، بیشتر درگیر این سؤال شدم که «واقعاً چه چیزی در اینجا برایم به شدت اهمیت دارد؟ چرا واقعاً احساس میکنم حرفی برای گفتن دارم؟ و کلید حلِ کل این مسئله چیست؟»
زیرا فکر میکنم که چالش ترکیب «آزادی و تنوع» همانقدر حقیقی است که چالشهای بسیار دیگر. «آزادی بیان» آزادیای است که آزادیهای دیگر را امکانپذیر میکند. و اگر ما بتوانیم این یکی را درست کنیم، اگر بتوانیم توافق کنیم که چگونه با یکدیگر مخالفت کنیم، اگر بتوانیم توافق کنیم که چگونه دربارهی تفاوتها سخن بگوییم، آنگاه چیزهای بسیار دیگری حاصل خواهد شد. البته، پس از آن که کار را آغاز کردم، به سرعت فهمیدم که اینترنت کل این چشمانداز را تغییر داده است. و بنابراین، به معنایی، چالش مضاعفی در اینجا وجود دارد. یکی چالش مربوط به تنوع است که در خیابانهای شهرهایی مثل لندن یا تورنتو، یا به راستی، کوالالامپور میبینید. دیگری، تنوعی است که به همزیستی در فضای اینترنتی مربوط میشود.
برگردان و بازنویسی: افسانه دادگر