به ما میگویند که ملت آمریکا بر اساس نیاکان مشترک یا حتی تاریخ ملی شکل نگرفته است بلکه آنچه بدان شکل داده آرمانهای «دموکراسی» و این واقعیت بوده که ما تنها ملت روی زمین هستیم که ملتبودنمان به طور خالص حاصل مهاجرت است. شعار «ملت مهاجران» جزئی از اسطورههای فرهنگی آمریکاست که هم چپ آکادمیک «بیدار» و هم ملیگرایان راستگرای سرزمینهای میانه جا تا جا از آن استفاده میکنند.
۷۵ سال پس از پایان جنگ، ما آلمانیها باید از بسیاری دستاوردها خوشحال باشیم. اما هیچ یک از این دستاوردهای مثبت جاودانه نیست. به همین دلیل است که نباید از یاد برد که ۸ مه پایان آزادسازی نبود ــ حفظ آزادی و دموکراسی وظیفهای ابدی است که از آن روز به ما سپرده شده است!
شمارهی ویژهی «بررسی ادبی نو» به حکومت استعماری تزاری و اتحاد جماهیر شوروی، و همینطور نفوذ پسااستعماری روسیه میپردازد. مقالاتی در مورد ادبیات و استعمارزدایی در تاجیکستان، بازگشت افکار ضدفمینیستی در قزاقستان، و زدودن تاریخ استعماری در روسیه از دیگر مطالب این شماره محسوب میشوند.
در ادبیات رسمی آلمان از ۸ مه ۱۹۴۵ به عنوان «روز آزادسازی» یا «روز رهایی» یاد میشود، نمونهای کمنظیر از این که کشورِ مغلوبِ یک جنگ روز پایان را روز آزادسازی مینامد و جشن میگیرد. امسال در ایالت برلین ۸ مه تعطیل رسمی است. سایر ایالتها هم یاد این روز را گرامی میدارند.
حکایتی هست که میگوید یوزف استالین از هملت نفرت داشت. شاید داستان شکسپیر دربارهی فتنهی خونین در دربارِ دانمارک استالین را به یاد سیاستهای کرملین میانداخت ــ آیا نقد از اولی به نوعی نقدی ضمنی از دومی نبود؟ در روایتی دیگر آمده است که استالین به شاهزادهی دانمارکیِ شکسپیر بسیار علاقه داشت و هملت در میان معدود شخصیتهای شکسپیری بود که استالین از آنها نام میبرد.
هنگامی که در آوریل ۱۳۴۸ طاعون به دروازههای کاتالونیا رسید، پزشک حاذق، جائوما داگرامون، در پاسخ به «تردیدها و ترسها»ی فزایندهی اطرافیانش دست به قلم برد. او در رسالهای که به زبان کاتالان برای مقامات شهر زادگاهش لِییدا نوشت، مجموعهای از اقدامات احتیاطی عاقلانه را فهرست کرد که هر کس میتوانست انجام دهد. احتمالاً به خاطر گناهان، هوا فاسد شده است پس باید اولویت نخست، اعتراف باشد.