در حسرت دوران استبداد
ویتولد شابلوفسکی، روزنامهنگار لهستانی، در کتاب جدیدش با عنوان «خرسهای رقصان»، دو داستان تعریف میکند. اولی داستانی واقعی دربارهی خرسهایی است که در سال 2007، پس از ممنوعیت سنت نمایش خرسهای رقصان در بلغارستان، از بند اسارت آزاد شدند. داستان دوم دربارهی آدمهایی است که از چنگ حکومتهای سرکوبگر در کشورهای کمونیستی سابق رهایی یافتند.
خرسهای رقصان: داستانهای واقعی آدمهایی در حسرت زندگی در دوران استبداد، نوشتهی ویتولد شابلوفسکی، انتشارات: پنگوئن رندوم هاوس، 2018.
شابلوفسکی در مقدمهی کتاب به توصیف سازگاری تدریجی با آزادی میپردازد. او در بخشی از کتابش میگوید: «ما مجبور شدهایم که یاد بگیریم آدمهای آزاد چطور از خودشان، خانوادههایشان، و آیندهشان مراقبت میکنند، چطور غذا میخورند، میخوابند، و عشق میورزند، زیرا در دوران سوسیالیسم، حکومت همیشه سرش توی بشقاب، تختخواب، و زندگی خصوصی شهروندان بود.» وقتی با شابلوفسکی حرف زدم، اول به من از خرسهای رقصانی گفت که در پارک رها شده بودند.
آری شاپیرو: در گذشته، مربیان خرسها عادت داشتند که حلقهای در بینی خرسها فرو کنند و آنها را این سو و آن سو ببرند.
ویتولد شابلوفسکی: برای خرسها، بینی عضو بسیار حساسی است. بنابراین، حرکت دادن یک خرس با استفاده از بینیاش و این حلقهی کوچک بسیار آسان است. بلغارها این حلقه را هولکا مینامند. پس، در آوردن هولکا نخستین گام برای آزادی خرسها بود. در نتیجه، خرسها کمی تعجب کردند و حتی شوکه شده بودند، و با چنگالشان بینی خود را وارسی میکردند.
شما میگویید که چنگالشان را روی صورتشان گذاشتند و طوری بینی خود را لمس میکردند که انگار باور نمیکردند که دیگر اثری از حلقه نیست.
درست مثل این بود که تعجب کرده باشند – کاملاً شگفتزده شده بودند. اما بعد بیشتر و بیشتر به این وضعیت عادت کردند. و در واقع، در همین لحظه بود که غرایزشان بیدار شد، زیرا سالها بود که غرایز طبیعیشان سرکوب شده بود. آنها خواب زمستانی را شروع کردند، کاری که برایشان راحت نبود. قبلاً هرگز چنین کاری نکرده بودند. شروع به جفتگیری کردند، کاری که برای همهی آنها کاملاً تازگی داشت. و وزنشان به تدریج افزایش یافت. بنابراین، نخستین هفتهها و ماههای آزادی به طور کلی واقعاً نویدبخش بود.
شما نیمهی اول کتابتان را به داستان این خرسهای رقصان اختصاص میدهید، و بعد معلوم میشود که این خرسها استعاره نیز هستند. وقتی دارید دربارهی این خرسها حرف میزنید، واقعاً از چه سخن میگویید؟
دارم از پیچیدگیِ آزادی حرف میزنم، از این که آزادی ممکن است چقدر دردناک باشد. آن خرسها دارند در نوعی آزمایشگاه آزادی زندگی میکنند، جایی که مردم به آنها یاد میدهند که آزادی چیست و چه معنایی دارد. وقتی این داستان را برای اولین بار شنیدم، فهمیدم که اینجا در اروپای شرقی، در کشورهایی که بخشی از دنیای کمونیستی یا به اصطلاح اقمار اتحاد جماهیر شوروی بودند، از سال 1989 در آزمایشگاههای آزادی مشابهی زندگی میکردهایم. و فقط داریم سعی میکنیم که، مثل خرسها در لحظات اولیه، بفهمیم که اوضاع از چه قرار است.
در فصل دیگری دربارهی کوبا، مردی به اسم آلفونسو به شما میگوید این واقعیت که کمونیسم شکست خورده بدیهی است، اما نمیتوان یکشبه سرمایهداری را در آنجا رواج داد. چنین کاری مثل این است که به کسی که مدتها است غذا نخورده ناگهان در آنِ واحد پنج همبرگر بدهند. شکمش نمیتواند آن پنج همبرگر را هضم کند. آیا فکر میکنید که حق با اوست؟
بله (میخندد). خب، میتوانید سعی کنید در آنِ واحد پنج همبرگر بخورید. اما چیزی که احتمالاً اینجا در اروپای شرقی از آن غافلایم این است که ما برای پذیرش نظام جدید (منظورم نظام سرمایهداری بازار آزاد است) آمادگی نداشتیم. از پایان کمونیسم آنقدر خوشحال و از خود بیخود بودیم که احتمالاً خیلی عقلمان را به کار نینداختیم. فکر میکردیم که نظام جدید فقط محاسن و مزایا دارد. پس خود را آماده نکردیم، مثل خرسها. آنها هم بلد نیستند که برای دوران سختتر آماده شوند.
شما میگویید که خرسهای آزادشده خود را برای خواب زمستانی آماده نمیکنند. در پاییز به اندازهی کافی غذا نمیخورند، و در نتیجه در زمستان لاغر میشوند و سرما اذیتشان میکند. مردمی هم که از کمونیسم رهایی یافتهاند وضعیت مشابهی دارند.
دقیقاً. و این همان چیزی است که در اروپای شرقی اتفاق افتاد. ما دموکراسی را آنقدر مهیا و مجهز نکردیم که اغتشاشات چند سال اخیر را با موفقیت پشت سر بگذاریم. منظورم دولتهای نسبتاً استبدادی است که در چند سال گذشته در بسیاری از کشورها در اروپای شرقی و مرکزی میتوانید ببینید.
شما دارید دولتهای مجارستان و لهستان و بعضی دیگر از این کشورها را نسبتاً استبدادی میخوانید.
بله، من آنها را نسبتاً استبدادی مینامم. آنها هنوز حکومتهایی کاملاً استبدادی نیستند اما (خب، میخواهم حرف بسیار ناراحتکنندهای بزنم) متأسفانه دارند در همان مسیر جلو میروند. قهرمانان آنها عبارتاند از ولادیمیر پوتین در روسیه و رجب طیب اردوغان در ترکیه، و متأسفانه چیزهای زیادی از این دو یاد گرفتهاند.
و با این وضعیت مشکلی ندارند. با آن احساس راحتی میکنند.
داشتم فکر میکردم که در این داستان، چه کسی خرس رقصان است؟ سالها فکر میکردم که ولادیمیر پوتین مربی است، همان کسی که صاحب خرسها بوده و آنها را تربیت میکرده، و هیچ کار دیگری بلد نیست. اما حالا که به خودکامگانِ نیمبندِ کشورهای خودمان یا خودکامگان تمامعیاری مثل پوتین فکر میکنم، به نظرم آنها هم خرس رقصان هستند. آنها هم هیچ چیز دیگری بلد نیستند. آنها در دنیایی بزرگ شدند که نمیشد به کسی اعتماد کرد، جایی که هیچ نهاد دموکراتیکی وجود نداشت، و همه فقط از دستورها پیروی میکردند.
برگردان: عرفان ثابتی
آری شاپیرو خبرنگار آمریکایی و ویتولد شابلوفسکی روزنامهنگار لهستانی است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلی زیر است:
Ari Shapiro and Witold Szablowski, ‘Dancing Bears Offers A Look Into How Countries Adapted To Life After Communism,’ NPR, 6 March 2018.