پالی ماری، مبارز محبوب الینور روزولت
Source:http://bostonreview.net/books-ideas/kenneth-mack-patricia-bell-scott-firebrand-first-lady-pauli-murray-eleanor-roosevelt
پالی ماری، نویسنده، کنشگر، وکیل حقوق مدنی، نظریهپرداز فمینیسم، و کشیش کلیسا، در طول حیات طولانی و پرتنشی که در قرن بیستم داشت، در بسیاری از مبارزات ترقیخواهانهی دوران خود درگیر شد. داستان زندگی شخصی و دوستیِ این زن سیاهپوست با الینور روزولت، همسر رئیس جمهور آمریکا، زوایای مهمی از تلاشهای او برای رفع تبعیض نژادی و جنسیتی در این کشور را روشن میکند.
آتشافروز و بانوی اول: به تصویر کشیدن یک دوستی: پالی ماری، الینور روزولت، و مبارزه برای عدالت اجتماعی، نوشتهی پاتریشیا بل-اسکات، انتشارات آلفرد اِی. ناف، 2017.
شهرتی که پالی ماری کسب کرد به عنوان فرد ایدئالیست و آرمانخواهی بود که جهان را به نحوی متفاوت با اغلب کنشگرانی که در اطراف او بودند میدید. او همچنین خود را از چندین جنبش و سازمان مهم، هنگامی که در اوج قدرت و نفوذشان بودند، کنار کشید. در عین حال، به نظر میرسید کنشهای او پیشگامِ اقدامات بسیاری از دیگر جنبشهای اجتماعیای بوده است که بعد از او مدعیِ بخشی از میراث او شدهاند. ماری به واسطهی دوستیها و آثار مکتوبش مجموعهای از افراد را عمیقاً تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داد؛ از جملهی این افراد الینور روزولت، الینور هُلمز نورتن، نمایندهی مجلس، ماریان رایت اِدِلمان، کنشگر اجتماعی، و روث بیدر گینزبرگ، دادیارِ دیوان عالی آمریکا، هستند. داستان زندگی ماری سزاوار آن است که مورد توجه عموم قرار گیرد، اما چگونه میتوان این کار را با احترام به خواستهی خود او انجام داد، با توجه به امتناع سرسختانهی او از این که به مجموعهی مشخصی از خصایص تقلیل داده شده و، در واقع، دلپذیر و دوستداشتنی جلوه داده شود؟
نخستین مواجههی من با ماری برخوردن به خودزندگینامهی او بود که پس از مرگش منتشر شده بود: آوازی از گلوی خسته (1987)، که در زیرزمین کتابخانهی فایرستون در دانشگاه پرینستون، در کنار کتابهایی دربارهی زندگینامهی سیاهان پنهان شده بود و خاک میخورد. فوری میشد احساس کرد که در لابهلای صفحات آن چیزی پنهان شده است. عکسهایی از یک زنِ به طرز عجیبی لاغر، با موهای کوتاه، و چهرهای درهمکشیده، با زندگیای باورنکردنی، و شوقی آشکار به سفر، که او را از یک شکل کنشگری به شکلی دیگر میکشاند. من در جستوجوی کتابهایی دربارهی وکلای سیاهپوست بودم، اما زمانی که روایت خود را از داستان زندگی ماری منتشر کردم زندگی چندلایهایِ زنی را کشف کرده بودم که بسیار فراتر از حدود و مرزهای حوزهی حقوق رفته است. به نظر میرسد که خودزندگینامهی ماری با خوانندهی امروزی (که بیشتر از نسلهای گذشته با درهمتنیدگیهای پیچیدهی «سیاست هویتی» آشنا شده است) مستقیماً سخن میگوید. با این همه، این مسئلهای برای زندگینامهنویسان ایجاد میکند، کسانی که در برابر وسوسهی تقلیل دادن ماری به یک تیپ خاص مبارزه میکنند: او را، به تناوب، پیرو فضای جنگ سرد، صدای پیشگویانهای در جنبشِ مبارزه با تبعیض در محیطهای کاری، نمایندهی چپگرای جنوب در دورهی بحران و رکود اقتصادی سال 1929، مدافع الاهیات دموکراتیک، مبارزِ مخالف با تبعیض جنسی در حرفههای حقوقی و قضایی، و حتی اولین نمایندهی جنبش تراجنسیتیِ امروزی نامیدهاند. هر موج جدیدی از دانشپژوهی و کنشگری دریافته است که ریشههای تاریخیاش به نوعی در زندگی ماری نهفته است.
هر تلاشی برای توصیف کوتاهی از شخصیت ماری به سرعت چالش موجود برای نوشتن روایتی سرراست از زندگی او را برجسته میکند. به نظر میرسد زندگینامهی او بسیاری از بحرانیترین مبارزات اجتماعی و سیاسی قرن بیستم را مجسم میکند: ماری، به عنوان فردی با گرایش جنسی متنوع، از پیشگامان رنسانس هارلم (در نیویورک) بود که مقدار زیادی شعر، نثر، و نامه نوشته است؛ او در تمام دورهی رکود بزرگ اقتصادی، به عنوان کارگر فصلی، آواره با قطار باری به این سو و آن سو سفر میکرد؛ (دو بار) با حمایت «انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان» به اقامهی دعوا علیه تفکیک نژادی اقدام کرد؛ باب دوستی ماندگاری را با الینور روزولت باز کرد؛ در «مدرسهی حقوق هاوارد» در دورهی خود شاگرد اول شد؛ مدرک کارشناسی خود در رشتهی حقوق را از دانشگاه کالیفرنیا دریافت کرد؛ در تأسیس «سازمان ملی زنان» تأثیرگذار بود؛ گزارش برجستهای در شرح سرگذشت خانوادگیِ نیاکان سیاهپوست و سفیدپوست خود، با نام کفشهای مغرور، به رشتهی تحریر در آورد؛ نخستین زن سیاهپوستی بود که در حرفهی وکالت در مؤسسهی حقوقی معتبر «پل وایس» در نیویورک استخدام شد؛ به جنبش مهاجرت دستهجمعی سیاهپوستان آمریکایی به کشور غنا پیوست که به تازگی از چنگ استعمار رهایی یافته بود، و در آنجا به تدریس قانون اساسی پرداخت، و نقش تعیینکنندهای در وضع قانون مبارزه با تبعیض جنسی در طول سالهای دههی 1960 (از جمله اِعمال نفوذ برای حفظ کلمهی «جنسیت» در قانون حقوق مدنی 1964) ایفا کرد. حسن ختام این همه آن است که او، در اواخر حیات خود، نخستین زن سیاهپوستی بود که در کلیسای اسقفی به مقام کشیشی منصوب شد.
هر تلاشی برای توصیف کوتاهی از شخصیت ماری به سرعت چالش موجود برای نوشتن روایتی سرراست از زندگی او را برجسته میکند.
پاتریشیا بل-اسکات، که با ماری در اوایل دههی 1980 مکاتبه داشت و دهها سال به نوشتن آتشافروز و بانوی اول مشغول بود، این چالش را تشخیص میدهد. زندگینامهای که او نوشته است تا حدودی با محور قرار دادن دوستیِ طولانی و مؤثر ماری با الینور روزولت به مقابله با این چالش میپردازد، و بل-اسکات تا حد زیادی به این گرایش پیدا میکند که روایتی مرسوم، و با کمترین تفسیر، ارائه کند. اگرچه ماری بسیاری از جزئیات آن دوستی را در خودزندگینامهاش روایت کرده است، بل-اسکات به درک این نکته میرسد که بسیاری از وجوه آن همچنان نیاز به تبیین و توضیح دارد. برای مثال، چگونه بانوی اول که از اعیان بوده است و زن سیاهپوست فقیری که دچار سوءتغذیه بوده و کارگر فصلی است یک رابطهی گاه شدیداً رک و راست و بدون رودربایستی را آغاز کردهاند، آن را حفظ کردهاند، و آن را عمق بخشیدهاند؟ بل- اسکات، به رغم تلاشهایش، از دادن پاسخی رضایتبخش به این پرسش حیاتی در کتاب محققانهاش طفره میرود.
بل-اسکات اقرار میکند که ماری کلاً باعث و بانی دلمشغولی غیرمعمول روزولت در مورد آمریکاییهای آفریقاییتبار و جنبش حقوق مدنی نبوده است. این دلمشغولی محصول دوستیهای پیشین او با مری مکلود بِتیون، مربی و مجری «نیو دیل» (برنامهی اقتصادی و اجتماعی فرانکلین روزولت بعد از رکود بزرگ) و والتر والت، رئیس «انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان» آمریکا، بود. اما ماری چیز دیگری بود. او بیتاب و سرکش بود به طوری که میتوانست بانو روزولت را مجذوب و متأثر کند. بانوی اول آمریکا زمانی یکی از نامههای ماری را «یکی از نسنجیدهترین نامههایی که تا به حال خواندهام» نامیده بود. ماری بدون هیچ هراسی پاسخ داده بود: «تو با من کاملاً رک و راستی، و من هم دوست دارم که همانقدر با تو رک و راست باشم.» با این همه، این دو زن میتوانستند به سرعت یکدیگر را ببخشند، و نگرانیهای مشترکشان آن دو را مجدداً به یکدیگر نزدیک میکرد. ماری از جمله کسانی بود که، به نمایندگی از «اتحادیهی دفاع از کارگران» و «جنبش راهپیمایی در واشنگتن»، برای حمایت از اودل والر با روزولت مذاکره میکرد و به او فشار میآورد؛ اودل والر کشاورز مُضارعهکار سیاهپوستی بود که، پس از آن که کشاورز سفیدپوستی را در ویرجینیا به هنگام مناقشه بر سر محصول کشته بود، به مرگ محکوم شده بود. روزولت هم شوهرش را تا آنجا که جرأت داشت مصرانه برای حمایت از والر زیر فشار گذاشت. هنگامی که والر اعدام شد، هر دو زن شوکه شدند.
با این همه، جنبهای از دوستی ماری و بانو روزولت که بیشترین تخطی از اصول آن دوره محسوب میشود مکاتباتشان با یکدگیر نبود (هر چقدر هم که رک و راست بوده باشد)، بلکه تعاملات اجتماعیشان بود. بانو روزولت دوستیهایش با آمریکاییهای سیاهپوست را عمداً در ملأ عام و با افتخار به نمایش میگذاشت، تا این وسیلهای باشد برای حمله به نابرابری نژادی در زمانی که او، در مقام بانوی اول آمریکا، دارای قدرت رسمی حکومتی نبود. او پس از آن که وارد کاخ سفید شد، مخصوصاً با آمریکاییهای آفریقاییتبار، مستخدمان، کشاورزانِ مزارعهکار، و معدنچیان به نحوی نشست و برخاست میکرد که سنتپرستان را رسوا میکرد و نابرابریها را به شکل برجستهای به نمایش در میآورد. تعاملات اجتماعی میان نژادهای مختلف در شکلگیری نظریههای حقوق مدنیِ خودِ ماری هم اهمیت اساسی داشتند.
جنبهای از دوستی ماری و بانو روزولت که بیشترین تخطی از اصول آن دوره محسوب میشود مکاتباتشان با یکدگیر نبود، بلکه تعاملات اجتماعیشان بود. بانو روزولت دوستیهایش با آمریکاییهای سیاهپوست را عمداً در ملأ عام و با افتخار به نمایش میگذاشت، تا این وسیلهای باشد برای حمله به نابرابری نژادی در زمانی که او، در مقام بانوی اول آمریکا، دارای قدرت رسمی حکومتی نبود.
ماری و روزولت در سالهای اوایل دههی 1930 کمابیش یکدیگر را ملاقات کرده بودند، هنگامی که روزولت در اردوی زنان «نیو دیل» در محلی گردش میکرد که ماری پس از یکی از بحرانهای جسمی و عاطفی بسیارش تجدید قوا میکرد، و از ایستادن در حضور بانوی اول امتناع کرد. ماری بیشتر زندگی کاریِ اولیهاش را در فقر و سوءتغذیه به سر برد، و مسئولیت امور اجتماعیای را بر عهده داشت که او را از پای در آورد. او شکستهایی عاطفی را هم تجربه کرد، که بعضاً به خاطر روابط ناکامش با زنان و بعضاً به خاطر درگیریهایش با هویت جنسی خودش بود؛ هنگامی که سفر میکرد، غریبهها گاه او را با یک پسر عوضی میگرفتند. این که چرا از ایستادن در حضور روزولت امتناع کرد دلیلش روشن نیست؛ ممکن است به سبب خستگی بیش از حد او، یا عملی نمادین به عنوان اعتراض بوده باشد.
این دو در سال 1938 مکاتبه با یکدیگر را آغاز کردند. ماری نامهای به رئیس جمهور نوشت تا از این که او دانشگاه کارولینای شمالی را مورد توبیخ قرار نداده است انتقاد کند: پرزیدنت روزولت اخیراً دکترای افتخاری این دانشگاه را که به او اعطا شده بود پذیرفته بود، به رغم آن که این دانشگاه از پذیرش دانشجویان سیاهپوست امتناع میکرد. ماری رونوشت نامهاش را برای بانوی اول آمریکا هم فرستاده بود، و در کمال تعجب دید که او به نامهاش پاسخ داده است. مدت کمی پس از آن، این دو در آپارتمان روزولت در منهتن شخصاً یکدیگر را ملاقات کردند، هنگامی که ماری سرپرستی هیئت نمایندگی برای «هفتهی ملی کشاورزان مزارعهکار» را بر عهده گرفته بود. تلاش برای اصلاحات اجتماعی گوناگون این دو را در ارتباط با یکدیگر نگه داشت، ارتباطی که گاه بین دو جبههی مخالف بود، چرا که ماری ناگزیر موضعگیریهایی بسیار شدیدتر از بانو روزولت داشت. پس از یک دوره نامهنگاریهای پرتنش، این دو بار دیگر در اوت 1942 در آپارتمان بانوی اول آمریکا برای آشتی و برقراری صلح یکدیگر را ملاقات کردند. این بار، ماری فعال حقوق مدنی، آنا آرنولد هجمن، را هم با خود به آنجا برد.
مرگ رئیس جمهور روزولت در سال 1945 چالشی برای هردو زن پیش آورد، چرا که الینور روزولت هم با فقدان شوهرش روبهرو بود و هم با پایان نقشی در عرصهی عمومی که به عنوان بانوی اول آمریکا برای خود تدارک دیده بود. دوستی میان این دو هنگامی عمیقتر شد که روزولت ماری را به نخستین دیدار از دیدارهای بسیار در وَل-کیل، خانهی ییلاقیاش در شمال ایالت نیویورک، دعوت کرد.
هنگامی که بانو روزولت در سال 1962 از دنیا رفت، ماری آشفته و پریشان شد. در مراسم تدفین او حضور یافت و بعداً برای یادآوری خاطراتش از او به خانهی تابستانی روزولت سفر کرد. اما ماری هنوز بیشتر از دو دهه از زندگیاش باقی مانده بود، و در خلال این دو دهه به مخالفت با متحدان سیاسی خود ادامه داد، و به عرصهی جدیدی پا گذاشت. او دکترایش را در رشتهی حقوق از دانشگاه ییل گرفت، به مقام استادیِ دائم در دانشگاه برندیس رسید، و آنگاه کاری کرد که حتی دوستان خودش را هم متحیر کرد. ماری که به شدت تحت تأثیر روحانیت و معنویتی قرار گرفته بود که تمام فعالیتهای و کنشگریهای او را زیر نفوذ داشت، شغل و منصب دائمیاش را در شصت و چند سالگی ترک کرد تا برای مقام کشیشی در کلیسای اسقفی آموزش ببیند، به رغم آن که اطمینان نداشت که کلیسا بالأخره زنان را در دوران حیات او به کشیشی منصوب میکند. در این راه، او اغلب روزولت را محرک و الهامبخش اصلی خود میدانست.
کتاب بل-اسکات در مرتبط کردن ماری و روزولت به فرایندهای تاریخی بزرگتر، با وجود توجه کردن به جزئیات زندگیهای فردی ایشان، موفق است. اما روش او هزینههای خاص خودش را دارد. آتشافروز و بانوی اول گاه روایتی است بیش از حد صریح از آنچه این زنان انجام میدادند، آنچه برای هم مینوشتند، و شرایط واقعیای که مکاتبات و ملاقاتهای بسیارشان در آن صورت میگرفت. اما این کتاب دربارهی این موضوع که چرا دوستی ماری و روزولت شکل گرفت و عمیق شد شناختی کمتر از آنچه انتظار میرود ارائه میدهد. بل-اسکات ذکر میکند که، سوای دوستی حقیقی، ماری همچون نوعی تازیانهی اخلاقی برای روزولت عمل میکرد، و باعث میشد که او فراموش نکند که موقعیت سیاسی، از جمله حکومت همسرش، نتوانسته است که به ضروریترین مشکلات نژادپرستانهی این عصر رسیدگی کند. از سوی دیگر، روزولت پس از درگذشت دو خالهی ماری (که جای پدر و مادر او بودند) جانشینی برای آنها شده بود. او همچنین افراطگرایی سیاسی ماری را تعدیل میکرد.
Source: https://sites.fhi.duke.edu/paulimurrayproject
با این همه، سطوح بسیار بیشتری در این رابطه باید مورد نظر قرار گیرد. برای مثال، دوستی ماری و روزولت دوستی بین دو انسانِ برابر نبود. میان سفیدپوستان و رنگینپوستان در آن زمان روابط چندانی وجود نداشت، و مخصوصاً در مورد کسی مانند روزولت، با امتیازات ویژه و دارای مقام بانوی اول آمریکا، داشتن چنین روابطی بسیار بعید بود. روزولت این قدرت را داشت که باعث پیشرفت ماری در کار و حرفهاش شود، و هرگاه که اراده کند او را از مبارزات بسیارش در ول-کیل باز دارد، و در میان کشمکشهای مادی و عاطفی بسیارِ ماری برای او همچون جزیرهی ثبات و مأمن آرامش و امنیتِ مادرانه باشد. درست است که ماری (دست کم در سالهای جوانیاش) میتوانست روزولت را بیرودربایستی و بیپرده چنان مورد انتقاد قرار دهد که بانوی اول آمریکا شوکه شود، اما به نظر میرسد این انتقادها به تدریج در طول زمان کاهش یافته باشند. ماری مکرراً با متحدان و دوستانش درگیر میشد، از معلم و مشاور دیرینهاش، اِی. فیلیپ راندولف، به خاطر انتقادش از «جنبش راهپیمایی در واشنگتن» قاطعانه برید، و از متحدان فمینیست خود در «سازمان ملی زنان» کمی پس از تأسیس آن جدا شد. آرمانهای سیاسی تدریجی و گام به گام به ندرت میتوانستند طبع فردگرای او را که عمیقاً ستیزهجو بود و به رویارویی با دیگران تمایل داشت درگیر خود کنند.
با این همه، رابطهی او با روزولت استثنایی بر این قاعده بود. ای کاش بل-اسکات سعی کرده بود کمتر یک روایت سرراست و دقیق، و بیشتر یک تفسیر را در کتابی که هدفش فهم ماهیت دوستی این دو است ارائه دهد. خود ماری بیشترِ جزئیات واقعی مربوط به دوستی طولانیاش با روزولت را در خودزندگینامهاش روایت کرده است. آتشافروز و بانوی اول تفصیل بسیار بیشتری به آن روایت میافزاید، اما داستانی را که خود ماری میگوید اساساً مورد بحث قرار نمیدهد. پیوندهای متضادی که زنان سیاهپوست و سفیدپوست را در جنبشهای تاریخی برای دستیابی به برابری با یکدیگر متحد میکرد دههها است که موضوع بحث عالمانه و پژوهش قرار گرفته است. ماری و روزولت نه اولین و مسلماً نه آخرین چهرههای محبوب سیاهپوست و سفیدپوستی بودند که در زمانی که چنین روابطی دشوار، کمیاب، و از حیث اجتماعی مطرود به شمار میرفت دوستی صمیمانهی خود را حفظ کردند. چنین دوستیهایی به ناچار آمیزهای از مهر و محبت حقیقی، استفادهی ابزاری، و رابطهی والد (پدر یا مادر) و فرزند را در بر میگیرد، اما اثر بل-اسکات بحث و کاوش در این پرسشهای آشکار را برای بقیه میگذارد.
بل-اسکات گاه تسلیم این وسوسه میشود که بگذارد داستانش به شیوهای در ارتباط با دستور کارهای سیاسی امروز ما قرار گیرد که زندگی عمیقاً پیچیدهی خود ماری را کمرنگ کند. ماری، که آنا پالین نام داشت، نام «پالی» را در اوایل سالهای دههی 1930 برای خود برگزید تا گرایش و میل او به در ابهام ماندنِ جنسیت خود را نشان دهد. بل-اسکات میداند که ماری هنگامی که با جنسیت پیچیدهاش درگیر شده بود برچسب «همجنسخواه» را قاطعانه رد کرده بود، و به جای آن بر این امر پای فشرده بود که او مردی است که در بدنی زنانه به دام افتاده است. با وجود این، بل-اسکات دائماً ماری را یک لزبین مینامد، و میگوید که او فقط تشخیص پزشکان معاصرش را که همجنسخواهی را نوعی اختلال ذهنی میدانستند رد کرده است. از این نظر، بل-اسکات ممکن است تحت تأثیر کوششهای اخیر برای لزبین دانستن خود روزولت قرار گرفته باشد. اما آنچه ماری نفی و رد کرده است بسیار بیش از این است؛ ماری حتی اظهار کرده بود که «همجنسخواهان» او را «از کوره در میبرند.»
بل-اسکات همچنین تسلیم این وسوسه میشود که به هویت جنسی ماری ارزش تبیینیای بیشتر از آنچه میتواند داشته باشد، بدهد.
ماری، با توجه به اندیشههای نوظهور در اوایل قرن بیستم در این خصوص که ابرازات جنسیتی ناشی از ویژگیهای زیستشناختی است، در سال 1937 خودش را دارای گرایش غریزی و «غُدَدی» به وارونهنمایی جنسی میدانست: او شلوار میپوشید، میخواست مرد باشد، کارهایی را که مردان انجام میدادند انجام میداد، و از این که تحت تسلط زنان قرار گیرد متنفر بود، مگر زنانی که آنها را دوست داشت. بل-اسکات ادعا میکند که ماری اصطلاح «لزبین» را برای اشاره به خودش در مکالماتی که با بسیاری از افراد داشت به کار میبرد، اما هیچ مأخذی، تاریخی، یا شواهد دیگری برای اثبات این ادعا ارائه نمیدهد. ممکن است چنین باشد که به مرور ایام و با پیرتر شدن ماری، هنگامی که هویتهای گِی و لزبین به عنوان جایگاههایی برای ابراز تعلقات سیاسی تثبیت شدند، او نهایتاً این اصطلاح را به عنوان راهی برای تعریف جنسیت پیچیدهاش پذیرفته باشد. با این همه، بدون شواهد و دلایل بیشتر، این ادعا قطعاً در قلمرو حدس و گمان، و نیز خارج از محدودهی زمانی که این کتاب اصولاً به آن میپردازد، باقی خواهد ماند. جنسیت تعریفناپذیر ماری، مانند لنگستن هیوز که معاصر او بود، کنجکاوی بسیاری از پژوهشگران و کنشگران را برانگیخته است، اما با احکام سیاسی امروزی ما هیچ تناسبی ندارد.
بل-اسکات همچنین تسلیم این وسوسه میشود که به هویت جنسی ماری ارزش تبیینیای بیشتر از آنچه میتواند داشته باشد، بدهد. برای مثال، او استدلال میکند که گرایش جنسی ماری (که خود آن را از عموم مردم پنهان میکرد) ممکن است دلیلی باشد بر این که «انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان» شکایت او برای لغو تبعیض نژادی در دانشگاه کارولینای شمالی را رد کرده است. ولی همانطور که در جای دیگری شرح داده شده است، احتمالاً دلیل شکست او در این قضیه آن بوده است که او ساکن کارولینای شمالی نبوده است، و تنها دلیلی که ویژگیهای شخصی ماری ممکن است در این تصمیمگیری نقشی ایفا کرده باشد در مصاحبهی مبهمی یافت میشود که او تقریباً چهل سال بعد کرده است. شواهدی که ما از سالهای دههی 1930 داریم، از جمله مکاتبهی شخصی ماری پس از آن که «انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان» دادخواهی او را رد کرد، خلاف این ادعا را نشان میدهد.
با وجود این، پاتریشیا بل-اسکات خدمت فوقالعاده مهمی کرده است که داستان پیچیده و مهم زندگی ماری را، که زمانی از یاد رفته بود، بار دیگر مورد توجه عموم مردم قرار داده است. همه باید داستان زندگی ماری را بدانند. او فردیت پیچیدهاش را به شیوهای بیان کرده است که به نظر میرسد دربارهی تجربهای همگانی صحبت میکند. روزولت نیز چنین کرده است. به همین دلیل بوده است که داستان زندگی این دو، هم به عنوان زندگینامه و هم به عنوان تاریخ، جذابیت بسیار زیادی برای نسلهای پیدرپیِ نویسندگان، خوانندگان، و کنشگران داشته است. به آسانی میتوانیم خود را در خلال زندگی و داستان این دو پیدا کنیم. اما در عین حال این کار خطرناک هم هست. شاید مهمترین درس عبرتی که این دو زن میدهند دربارهی این است که تبدیل کردن یک زندگی به تاریخ (زندگیای که به طرز دردآور و به طور معنیداری انسانی بوده) چقدر دشوار است.
برگردان: افسانه دادگر
کنت دبلیو. مک استاد حقوق و تاریخ در دانشگاه هاروارد در آمریکا است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی اوست:
Kenneth W. Mack, ‘Pauli Murray, Eleanor Roosevelt’s Beloved Radical,’ Boston Review, 29 February 2016.