تاریخ انتشار: 
1398/03/13

ظهور مُد برابری‌طلبی

بارتون سوئِیم

Vox

محبوبیت سوسیالیسم در میان جوانان آمریکایی، برای من که هوادار این اندیشه هستم، پدیده‌ای زیبایی‌شناختی و رفتاری است- ژستی معترضانه در برابر مادی‌گرایی موجود و ثروت‌اندوختگان بی‌مصرف نسل‌های گذشته. سوسیالیسم بر این اساس، نه به معنای مالکیت جمعیِ ابزارهای تولید بلکه بیشتر گرایشی است به تنوع نژادی، جلب حمایت دولت و نوعی آرمان هنرمندان نامتعارف‌. پس از مجموعه‌ای از شکست‌ها و رسوایی‌های اخلاقی، اهداف سوسیالیستی راه‌حل اقتصادیِ فوری و کارآمدی به نظر نمی‌رسد اما تا اندازه‌ای به عنوان رویکردی فرهنگی منطقی جلوه می‌کند.  

اکنون زمان مناسبی است برای مرور مجدد بهشت روی زمین: ظهور، سقوط و زندگی پس از مرگ سوسیالیسمِ جوشوا موراوچیک - عبارت «زندگی پس از مرگ» به تازگی در عنوان فرعی گنجانده شده است. این کتاب همچون مؤخره‌‌ای است در باب نبش قبر اخیر آرمان سوسیالیسم توسط برنی سندرز در آمریکا و همچنین پیشروی چین در عرصه‌های گوناگون جهانی. وقتی کتاب آقای موراوچیک در سال 2002 به بازار عرضه شد، به نوعی آگهی ترحیم شبیه بود. اما اکنون خواندن آن ضرورت دوباره‌ای دارد.

موراوچیک داستان سوسیالیسم را در سه دوره‌ی مختلف روایت می‌کند: آغاز سوسیالیسم در اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 میلادی، پیروزی سوسیالیسم در بیشتر سال‌های قرن 20 و نابودی آن با سقوط اتحاد جماهیر شوروی و پیدایش سیاست «راه سوم» در بریتانیا و آمریکا. از همان ابتدا، سوسیالیست‌ها مجذوب مفهوم استعاری و رمزآلود «برابری» بودند. اعلامیه‌ی حقوق بشر و شهروند در سال 1789 به اعلان استقلال آمریکا در تعیین آزادی، مالکیت و امنیت انجامید. موراوچیک می‌گوید که با اعلان استقلال فرانسه متعاقب اعلان استقلال آمریکا، «بُعد چهارمی به حقوق اضافه شد: برابری. آمریکایی‌ها اعلان کردند که انسان "برابر آفریده شده" اما این اعلانی به‌رسمیت‌شناخته‌شده نبود بلکه فرضی بود در مورد طبیعت انسان و رابطه‌اش با پروردگار. خلاقیت فرانسوی‌ها افزودن "برابری" به اهداف ضروری حاکمیت بود.»

مشکل دستیابی به برابریِ مطلق یا برابری درآمدها این است که بیشتر مردم چنین چیزی را نمی‌خواهند. و بنابراین برابری‌طلبان، فاشیست‌ها، بولشوویک‌های دهه‌ی 1930، مائوئیست‌های انقلاب فرهنگی و حامیان چاوز در ونزوئلا راه زورگویی را در پیش گرفتند.

نه تنها اکثر ژاکوبن‌ها[1] بلکه دیگر گروه‌های برابری‌طلب، از جمله هواداران فرانسوا نوئل بابوف، این «حق» را ضروری می‌دانستند. به تعبیر بابوف، که گراکوس (Gracchus) نیز نامیده می‌شد، «جامعه باید به شکلی برپا شود تا یک‌بار برای همیشه میل انسان برای ثروتمندتر شدن، باهوش‌تر شدن یا قدرتمندتر شدن از دیگران را ریشه‌کن کند». سیلوان مارِشال، از همفکران بابوف، می‌گوید «اگر تنها یک انسان روی زمین باشد که ثروتمندتر و قدرتمندتر از دیگران باشد، تعادل بر هم می‌خورد: عامل سیه‌روزیِ بشر همین است». دار و دسته‌ی انقلابیون تقریباً همگی توسط «انجمن گردانندگان انقلاب» اعدام شدند اما اندیشه‌ی برابری‌طلبانه‌ی آنها هنوز هم وجود دارد.

مشکل دستیابی به برابریِ مطلق یا برابری درآمدها این است که بیشتر مردم چنین چیزی را نمی‌خواهند. و بنابراین برابری‌طلبان، فاشیست‌ها، بولشوویک‌های دهه‌ی 1930، مائوئیست‌های انقلاب فرهنگی و حامیان چاوز در ونزوئلا راه زورگویی را در پیش گرفتند. ولادیمیر لنین در سال 1919 به انقلابیون مجار توصیه کرد که «سختگیر باشید. اگر در میان سوسیالیست‌ها یا خرده‌بورژواها افرادی هستند که نسبت به دیکتاتوری پرولتاریا مشکوک‌اند، بی‌رحمانه سرکوبشان کنید. کشته شدن سرنوشت محتوم ترسوها در جنگ است.»

بسیاری از سوسیالیست‌ها امیدوار بودند که تبلیغات و مرور زمان کاری کند که اجبار و زور نتوانسته بود. صنعتگر بریتانیایی، رابرت اوون (Robert Owen)، که پیروانش احتمالاً اصطلاح «سوسیالیسم» را باب کرده‌اند، جامعه‌ای سوسیالیستی را در ایالت ایندیانا بنا نهاد و امیدوار بود که همگان از او تبعیت کنند اما این جامعه بر اثر مجادلات اعضا و تعقیب اهداف شخصی از بین رفت. سوسیالیست‌های قرن 20 تلاش کردند تا خونریزی‌ها را نادیده بگیرند، قحطی و گرسنگی را با آرمان‌پردازی حل کنند و اصرار داشتند که خشونت جزئی از مسیر سوسیالیسم «واقعی» است. شاید حق با آنها بود اما برابری خود به خود ظاهر نمی‌شود.

یکی از درون‌مایه‌های مهم بهشت روی زمین، تضادهای اساسی میان میهن‌پرستی و اصول جهان‌گرای سوسیالیسم است؛ راه‌حل‌های مضحکی که نظریه‌پردازان سوسیالیست در مورد نظم‌ آینده‌ی جهان ارائه می‌کنند، به سادگی نمی‌تواند محقق شود؛ و رابطه‌ای تنگاتنگ میان سوسیالیسم و خداناباوری وجود دارد. موراوچیک با جدیتی حیرت‌آور به مسئله‌ی آخر پرداخته است. در واقع، عنوان کتاب برگرفته از گفته‌ی فیلسوف صهیونیست (و خداناباور) قرن 19 موشه هس (Moses Hes) است: «مسیحیت... آینده‌ای بهتر را برای نسل بشر متصور است... در باور به لذات آسمانی... ما، از طرف دیگر، این بهشت را روی زمین خواهیم داشت.»

سوسیالیست‌های قرن ۲۰ تلاش کردند تا خونریزی‌ها را نادیده بگیرند، قحطی و گرسنگی را با آرمان‌پردازی حل کنند و اصرار داشتند که خشونت جزئی از مسیر سوسیالیسم «واقعی» است.

هر چند سوسیالیسم مسیحی سنت کوچکی است اما سوسیالیسم همیشه اعتقادی هزاره‌باورانه با هدف دستیابی به هماهنگیِ آسمانی در این عالَم فانی بوده است. در بهشت روی زمین رهبران سوسیالیست یکی پس از دیگری نفرتشان را از مذهب بیان می‌کنند. اوون اشاره می‌کند که با کمال افتخار از هیچ کاری فروگذار نخواهد کرد تا مذهب را از روی زمین برچیند. موراوچیک می‌نویسد که سوسیالیسم «سعادت بشر را به طبقه‌ی فرودست مرتبط می‌کرد، درهم آمیختن مفهوم مردمان برگزیده در عهد عتیق با پیشگوییِ عهد جدید که صابران مالک زمین خواهند بود... سوسیالیسم با استفاده‌ی ابزاری از تاریخ، انگیزه‌هایی ایجاد کرد که دیگر باورهای سیاسی از انجامش عاجز بودند.»

تا جایی که می‌دانم، اکثر سوسیالیست‌های امروزی دیگر به گرایش بی‌امان تاریخ به سوسیالیسم باور ندارند. بیانیه‌ی سوسیالیستی: دفاع از سیاست‌ رادیکال در عصر نابرابری‌های شدیدِ باسکار سانکارا را در نظر بگیرید. «سیاست‌ رادیکال» آقای سانکارا خواهان توزیع مجدد ثروت در ابعادی گسترده است. مثل همه‌ی سوسیالیست‌ها، سانکارا میل انسان به افزایش ثروت خود و میل به تن‌آسایی را کاملاً نادیده می‌گیرد. اما برخلاف سوسیالیست‌های معمولی، با اشتیاقی فروتنانه می‌نویسد و آگاهانه تاریخ ناخوشایند سوسیالیسم را شرح می‌دهد (هرچند از جزئیات به سرعت عبور می‌کند). او در عین حال از سوسیالیسم بهبودباور جانب‌داری می‌کند، سوسیالیسمی که دستاوردهای کاپیتالیسم را نادیده نمی‌گیرد. به عقیده‌ی او، کاپیتالیسم «هم می‌تواند شرایطی را برای شکوفایی گسترده‌ی انسان فراهم کند و هم می‌تواند مانعی برای دستیابی به تکامل غایی باشد.»

وجه تمایز بیانیه‌ی این سردبیر 29 ساله‌ی بروکلینیِ مجله‌‌ی ژاکوبن، پذیرش همه‌جانبه‌ی آینده‌ای است که می‌تواند به هر دو سمت گرایش پیدا کند. سانکارا می‌نویسد «حتی اگر نتوانیم معضلات بشر را حل کنیم، می‌توانیم دنیایی پر از رنج‌های مشقت‌بار را به دنیایی مبتلا به رنج‌های معمولی مبدل کنیم.» دیگر زمان آن فرار رسیده که سوسیالیست‌ها غرور و تعصب خود را کنار بگذارند و دریابند که آینده را تنها آنها نمی‌سازند. آنها باید این واقعیت را بپذیرند که فارغ از هر اندازه رفاه و خوشبختی، رنج‌ها و مشکلات همیشه به قوت خود باقی خواهند ماند. بی‌تردید وسوسه‌ی سوسیالیسم همواره جزئی اجتناب‌ناپذیر از آن بوده و بدون این وسوسه، تنها شمایلی بی‌جان از آن به جا می‌ماند.

 

برگردان: فرهاد نیک‌اندیش


بارتون سوئیم نویسنده‌ی روزنامه‌ی وال استریت ژورنال است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Barton Swaim, ‘Political Books: The Rise of Equality Chic’, The Wall Street Journal, 26 April 2019. 


[1] از مشهورترین احزاب حامی انقلاب فرانسه.