«چطور یک امپراتوری را پنهان کنیم»
occupy
چطور یک امپراتوری را پنهان کنیم: تاریخ آمریکای بزرگتر، نویسنده: دنیل ایمروار. انتشارات: فارار، اشتراوس اند ژیرو. ۲۰۱۹
هفت دسامبر ۱۹۴۱، احتمالاً یکی از معدود روزهای تقویم است که اکثر آمریکاییها میدانند چه اتفاقی افتاد: مرکز فرماندهی نظامی ژاپن به «پرل هاربر» واقع در هاوایی حمله کرد و آمریکا نیز وارد جنگ جهانی دوم شد. اما کمتر کسی از اقدام بعدی ژاپن حرف میزند که دقیقاً ۹ ساعت بعد از حمله به پرل هاربر رخ داد. نیروهای نظامی ژاپن به کشور فیلیپین حمله کردند. کشوری که یکی دیگر از اراضی آمریکا در خارج از مرزهای خود بود و کمتر کسی حواسش بود که آقا بالاسر و صاحب فیلیپین، آمریکا است. ژاپن ساعتی بعد به جزیرهی «گوآم»، جزیرهی «میدوی» در شمالغربی هاوایی و جزیرهی «ویک» واقع در اقیانوس آرام هم حملهور شد. جزایری که همه تحت فرماندهی ایالات متحدهی آمریکا اداره میشدند و بخشی از اراضی برونمرزی آمریکا بودند.
در روزهای نخست، رسانهها و مردم اصولاً تأکید ویژهای به حملهی به پرلهاربر نداشتند. این روایت که آمریکا با حملهی ژاپن به پرل هاربر وارد جنگ جهانی دوم شد، روایتی است که کمی بعد به روایت غالب تبدیل شد. تیترهای رسانههای آمریکا در روزهای اول اغلب از این دست بود: «جنگندههای ژاپن گوآم را بمباران کردند»، «آتش و بمباران در مانیل»، «حمله به فیلیپین و ۱۶ میلیون شهروند ما در فیلیپین».
پیشنویس سخنرانی فرانکلین روزولت، رئیسجمهور وقت آمریکا، بر این متمرکز بود که ژاپنیها به «شهروندان آمریکا در فیلیپین و هاوایی و گوام» حمله کردند. در آخرین لحظات، روزولت مداد را برداشت و فیلیپین و گوام و ویک و میدوی را از ابتدای سخنرانی و تأکید اصلی صحبتهایش حذف کرد. به جای آن بر این تأکید کرد که «ژاپن به هاوایی حمله کرد.» روزولت با زیرکی حواساش بود که «حمله به جایی نزدیک به مرزهای کشور» است که احساسات مردم را تحریک و تهییج میکند، وگرنه حمله به فیلیپین که هزاران کیلومتر دورتر از محدودهی مرزهای ایالات متحده است، چندان واکنش خشمگینی میان تودههای مردم در پی نخواهد داشت. با اینکه آن زمان هاوایی هنوز یکی از ایالتهای آمریکا نبود، نزدیکتر به مرزها بود و شمار «آمریکاییها» در این منطقه چشمگیر. با این روایت میشد وارد جنگ و مقابله به مثل شد. اما واقعیت این بود که هاوایی، فیلیپین، گوام، میدوی و ویک، همگی اراضی آمریکا بودند و تحت سلطهی آمریکا. خود روزولت هم مثل رؤسای جمهور پیشین، در تمام اسناد و نامهنگاریهای محرمانهی حکومتی از این اراضی یا پورتوریکو با عنوان واقعیشان یاد میکرد: «مستعمرههای آمریکا».
دنیل ایمروار، مورخ و متخصص تاریخ آمریکا و استاد تاریخ در دانشگاه «نورتوسترن» آمریکا، در کتاب چطور یک امپراتوری را پنهان کنیم: تاریخ آمریکای بزرگتر روند تغییر استراتژی و رویهی حاکمان آمریکا در تغییر از یک «امپراتوری عیان» به یک «امپراتوری پنهان» را موشکافانه و مفصل بررسی میکند. کتاب، در ۱۲ فصل ابتدایی تاریخ اراضی اشغالی آمریکا از ابتدای پیدایش این کشور تا پایان جنگ جهانی دوم را بررسی میکند و در ۱۰ فصل بعدی تغییر استراتژی آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم را بررسی میکند، استراتژیای که از همان وقتی کلید خورد که روزولت، مداد را برداشت و متن سخنرانی خود را تغییر داد و تأکید را بر حمله به هاوایی گذاشت، نه فیلیپین و سایر جزایر.
ایمروار در کتاب پژوهشی خود تأکید میکند که مهمترین ویژگی و تفاوت «امپراتوری آمریکا» با دیگر امپراتوریها از جمله بریتانیا در همین نکته است که به شیوهی شگفتآوری اکثریت مردم ــ چه در داخل آمریکا و چه در خارج ــ کاملاً ناآگاه و غافلاند که این کشور از ابتدای پیدایش، با هدف امپراتوری شکل گرفت و با همین سیاست پیش میرود. پدیدهای که نایل فرگوسن ــ مورخ ــ با عنوان «انکار امپراتوری» توصیف میکرد و ایمروار نیز بر همین تأکید دارد.
یک تفاوت دیگر گسترش امپراتوری آمریکا برخلاف بریتانیا در این نکته بود که بهویژه در اواخر قرن نوزدهم و نیمهی اول قرن بیستم، آمریکا اغلب بیسروصدا سراغ جزایر دورافتاده با سکنهی اندک میرفت و آنها را تحت حکمرانی خود درمیآورد. برخلاف بریتانیا که کشورهایی با جمعیت قابل ملاحظه را مستعمره کرده و لاجرم همهی حواسها را جمع استعمارگری خود میکرد.
آمریکا با استعمار جزایر دنبال چه بود؟ کودِ باکیفیت برای کشاورزی بهتر، تولید انبوه بیشتر و سرعت بخشیدن به روند صنعتی شدن و در دست گرفتن اقتصاد جهان. برای مثال در سال ۱۸۵۶، آمریکا قانونی را تصویب کرد که هر زمان یک آمریکایی در جزیرهی گوام، زمین یا تپهای خالی از سکنه را پیدا کند که کود مرغوبی دارد، آن تکه زمین یا تپه فوراً اموال آمریکا تلقی شده و به مالکیت دولت در خواهد آمد. یک سال بعد، آمریکا رسماً چند جزیرهی کوچک چندصد متری در گوآنو را اشغال کرد. جزایر کوچک و گمنامی که خاک بسیار مرغوبی داشتند.
ایمروار در کتاب خود، با بررسیهای آرشیوی مفصل نشان میدهد که رویهی امپراتوری آمریکا چطور از همان ابتدا با استعمار بومیان آمریکا آغاز شد. یکی از آشکارترین اَشکال این رویه، زمانی رخ داد که اندرو جکسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، فرمان جابجایی اجباری بومیان آمریکا از سرزمینهای اجدادی خود را صادر کرد.
نویسنده در ۵ فصل کتاب، مبسوط و با دهها ارجاع به اسناد باقیمانده نشان میدهد که آمریکا با چه بیرحمی، قساوت و زورگویی تمام جنبشهای مردمی مقاومت در فیلیپین و پورتوریکو را سرکوب کرد. چطور هزاران شهروند فیلیپین را به شیوهی «خفگی مصنوعی با آب» تا سرحد مرگ شکنجه داد. به پزشکان آمریکایی در پورتوریکو اجازه داد که با مردمان پورتوریکو به عنوان «موش آزمایشگاهی» رفتار کرده و هر آزمایش وحشتناک پزشکی که دلشان میخواهد را به اسم «علم» با شهروندان پورتوریکو انجام دهند. (درست مشابه رفتار پزشکان آلمان نازی با زندانیان در اردوگاههای کار اجباری و مرگ.)
سران آمریکا به این نتیجه رسیدند که برخلاف رویهی استعمارگران و امپراتوریهای دیگر، بهتر است به شکل علنی از واژهی «مستعمره» استفاده نکنند.
در سالهای آغازین قرن بیستم، چیزی در رویه و روایت رسمی آمریکا تغییر کرد. سران آمریکا به این نتیجه رسیدند که برخلاف رویهی استعمارگران و امپراتوریهای دیگر، بهتر است به شکل علنی از واژهی «مستعمره» استفاده نکنند. ایمروار در آرشیوها به سندی دولتی به تاریخ سال ۱۹۱۴ برمیخورد که به برخی مقامات توصیه میکند در صحبت و اسناد رسمی، از واژهی «مستعمرهی آمریکا» استفاده نکرده و به جای آن از «واژهی ملایمتر اراضی آمریکا» استفاده کنند. این سیاست، همراه با اقدامهای دیگر سراسری همراه شد، از جمله اینکه تقریباً در هیچ نقشهای از آمریکا، مخاطب هرگز فیلیپین، جزیرهی گوام یا حتی پورتوریکو را نمیبیند. روایت رسمی تا همین امروز این است: آمریکا کشوری است متشکل از ۵۰ ایالت متحد به اضافهی واشنگتن دیسی که از چهار طرف با کانادا، مکزیک، اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام محدود شده است. ایمروار میپرسد: «هرگز نقشهای دیدید که پورتوریکو، ساموآ، گوام، جزایر ویرجین، جزایر ماریانای شمالی و دهها جزیرهی ریز و درشت دیگر متعلق به آمریکا بر آن نقش بسته است؟» جواب این سؤال یک نه قاطع است. او در کتاب خود تصاویر واقعی از نقشهی آمریکا در دورههای زمانی مختلف تاریخ آمریکا را ضمیمه کرده است. تصاویری که گاه بسیار گستردهتر از تصویری است که از نقشهی آمریکا میبینیم و میشناسیم.
این مورخ توضیح میدهد که یک عامل دیگر هم به کمک آمریکا آمد تا این تاریخ خونین اشغالگری و امپراتوری او کمتر جلب توجه کند و تا حد زیادی به فراموشی سپرده شود. بعد از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، آمریکا یک موقعیت ویژهای به عنوان «منادی دموکراسی و آزادی» پیدا کرد. کشور برندهای که کمتر از سایر متحدان خود آسیب دیده بود و با گشادهدستی پول خرجِ بازسازیِ اروپای ویران میکرد و حتی بعضی از منتقدان چپ هم که همزمان منتقد اتحاد جماهیر شوروی بودند، ترجیح دادند در این دعوای جنگ سرد و دو بلوک، طرفدار آمریکا به عنوان «منادی آزادی و دموکراسی» باشند و چشم بر واقعیت امپراتوری و استعماری آمریکا ببندند و بهاصطلاح کل ماجرا را «زیر سبیلی» رد کنند!
همزمان آلاسکا و هاوایی به شکل رسمی به ایالتیهایی در ایالات متحدهی آمریکا تبدیل شدند و این خود باعث شد آن شمار اقلیت از مردم آمریکا هم که حواسشان به این استعمار بود، راضی شوند که استعمار تقریباً تمام شد. چرا که آنها که از همه به سرزمین اصلی نزدیکتر بودند و در اخبار پررنگتر، حالا خود یکی از ایالتهای آمریکا بودند. فیلیپین نیز بعد از سالها مبارزهی خونین و دردناک مردمش، استقلال خود را به دست آورد.
با اینحال ایمروار در اثر پژوهشی خود نشان میدهد که این توهمی بیش نیست که استعمارگری و توسعهی اراضی آمریکا، در این دوران به پایان رسیده است. کتاب توضیح میدهد که چطور استراتژی استعمارگری آمریکا در دوران جنگ سرد بار دیگر دچار پوستاندازی شد: حالا به جای اشغال کامل اراضی، در این اراضی یک پایگاه نظامی راه میاندازیم. ایمروار میگوید آمریکا به شیوهای که او با عنوان «امپراطوری نقطهنقطهای» pointillist empire) ) از آن یاد میکند، در کار استعمار است. (اصطلاحی که از سبک نقاشی پستامپرسیونیستی برگرفته شده که در آن نقطههای کوچکی از رنگ تصویر کلی را شکل میدهند) در این شیوه، استعمار از طریق دهها پایگاه نظامی ریز و درشت در سرزمینهای مختلف و اراضی کوچکی که در اشغال این پایگاههای نظامی است، اعمال میشود. (ایالت متحدهی آمریکا بیش از ۸۰۰ پایگاه نظامی در سراسر جهان دارد. این در حالی است که روسیه فقط ۹ پایگاه نظامی دارد و اکثر کشورهای جهان هیچ پایگاه نظامی در هیچ کشوری ندارند.)
ایمروار خود این پرسش کلیدی را پیش میکشد که چرا آمریکا در اوج قدرت و آقا بالاسری خود در جهان، استراتژی استعمارش را تغییر داد و تا این حد پیچیده و کمسروصدا شد؟ پاسخ او این است که قدرت گرفتن جنبشهای ضد استعمار در سراسر جهان، همزمان با قدرت گرفتن و گسترش جنبشهای مدنی در داخل خود آمریکا دلیل اصلی این تغییر استراتژی بود. از سوی دیگر برخی پیشرفتهای فناوری، صنعت، حملونقل و ارتباطات به آمریکا این امکان را داد که بدون دردسر و زحمت و حضور علنی، در عمل امپراتوری خود را گسترش دهد و صادر کند. ایمروار در کتاب خود تأکید دارد که «استعمار، فقط اشغال زمین نیست» و بسیار وسیعتر و پیچیدهتر از این حرفها است.
آمریکا همزمان روایت رسمی و غالب خود را تغییر داد. اسم این اشغالگریها به واسطهی پایگاههای نظامی و حضور نظامی این شد که دارد به جنبشهای مردمی کشورهای استبدادی «کمک» میکند تا از شر دیکتاتورها راحت شوند. بعد در «دوران گذار» در این کشورها حضور دارد و به آنها کمک نظامی و مالی میکند و بلافاصله بعد از اینکه کشور به ثبات رسید، آنجا را ترک میکند! یک نمونهی معروف این دروغ در همان ماههای قبل از حملهی نظامی ایالات متحدهی آمریکا و متحداناش به عراق در سال ۲۰۰۳ رخ داد. در کنگرهی آمریکا یکی از نمایندگان از دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا در دولت جورج دبلیو بوش، پرسید: «آیا میخواهید به عراق حمله کنید و آنجا را به استعمار بگیرید؟» رامسفلد جواب داد: «آمریکا، امپراتوری نیست و در کار استعمار نیست.» دروغی که همان وقت هم عیان بود و امروز عیانتر از قبل.
یک ویژگی مهم کتاب اینجاست که ایمروار برخلاف بسیاری از اهالی دانشگاهی، کتاب را به زبان خشک رایج تحقیقات دانشگاهی ننوشته است. کتاب، نثری گیرا و خوشخوان دارد و ایمروار با مهارت واقعیتها را در قالب یک داستان جذاب، و با تصاویر فراوان، روایت میکند. در این حوزهی مشخص، دشوار است کتاب مشابهای را یافت که همزمان به کار مخاطب دانشگاهی و مخاطب غیردانشگاهی آید و هر دو را راضی کند.