پزشکی در ایران
National Geographic
پزشکی در ایران: حرفه، تخصص و سیاست، ۱۹۲۵-۱۸۰۰، نویسنده: هرمز ابراهیمنژاد، انتشارات: پالگریو مکمیلان، ۲۰۱۴.
جیمز موریه در رمان معروف خود، سرگذشت حاجیبابای اصفهانی، شخصیتی به نام «میرزا احمق» را به تصویر میکشد؛ یک حکیمباشی سنتی که از حضور پزشکی خارجی در شهر نگران است و میکوشد به هر طریق ممکن در کار او مانع ایجاد کند. در یکی از صفحات رمان، میرزا احمق در توصیف این پزشک میگوید:
«این کافر...نشسته در شهر، دارای شهرتی شده است و میگویند آدمهای مریض را به طرز خاصی معالجه میکند و خوب میشوند. یک صندوق دوا و درمان که هرگز اسمشان به گوشمان نرسیده با خود آورده است و در امر طبابت اداهایی دارد که تاکنون احدی در ایران ندیده و نشنیده است. بر خلاف رأی مذهب جالینوس و بوعلی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست را نه در امزجه قبول دارد و نه در ادویه... این مردکهی کافر...میخواهد نان را از حلق ما ببرد.»
پس از گذشت حدود دو قرن از انتشار این رمان، انتشار فیلم آتش زدن کتاب طب هاریسون توسط یک روحانی ساکن قم، و جنجالهایی که در پی تجویز روغن بنفشه و ادرار شتر برای درمان کرونا به راه افتاد، تصویری را تقویت میکند که موریه از رابطهی میان پزشکی سنتی و مدرن به دست داده بود. با این حال، هرمز ابراهیمنژاد در کتابی با عنوان «پزشکی در ایران» ادعا میکند که رابطهی میان پزشکی سنتی و مدرن در ایران همواره خصمانه نبوده است.
هرمز ابراهیمنژاد، مدرس تاریخ در دانشگاه ساوثهامپتون است. او پیش از این نیز کتابی با عنوان پزشکی، سلامت عمومی و دولت قاجار نگاشته و پژوهشهایی دربارهی توسعهی پزشکی مدرن در کشورهای غیر غربی انجام داده است. ابراهیمنژاد در پزشکی در ایران فرایند دگرگونی نظری پزشکی در ایران قرون نوزدهم و بیستم را به دقت پی میگیرد و با تأکید بر زمینهی سیاسی و اجتماعی توسعهی پزشکی در ایران، نقش نهادهای جدید در این فرایند را بررسی میکند.
نویسنده روایت خود را با شرح وضعیت پزشکی در ایران قرن نوزدهم آغاز میکند. به گفتهی او وضعیت آموزش پزشکی در ایران از قرون وسطی تا اواسط قرن نوزدهم تغییر چندانی نکرده بود. هرچند پیش از افتتاح دارالفنون در سال 1851، عناصری از نظریهی مزاجی به موازات برخی دیگر از علوم طبیعی در مدارس اسلامی آموزش داده میشد اما فراگیری پزشکی، بهویژه در سطوح بالاتر، تنها توسط افرادی ممکن بود که به شکل مستقل یا در شاگردی اساتید خصوصی ــ اغلب یکی از بستگان ــ اصول این علم را میآموختند. البته وضعیت آموزش پزشکی در ایران، حتی پس از تأسیس نخستین مدارس مدرن هم در ابتدا چندان امیدوارکننده نبود. از یک سو، گسترهی این مدارس از تهران و تبریز فراتر نمیرفت؛ از سویی دیگر، شمار فارغالتحصیلان پزشکی بسیار اندک و شناخت آنها از پزشکی مدرن بسیار ناقص بود. عبدالله مستوفی در خاطرات خود از این فارغالتحصیلان با عنوان «دکترچه» یاد میکند تا آنان را در تقابل با پزشکانی قرار دهد که تحصیلات خود را در اروپا به اتمام رسانیده بودند. مستوفی اضافه میکند که در این دوره مشهورترین پزشکان هنوز «حکیمباشی»های سنتی بودند که دانششان برآمده از آثاری همچون «تحفه»ی حکیم مؤمن، «قانون» ابنسینا، «برءالساعه»ی رازی و «مخزنالادویه»ی عقیلی بود.
تا پایان قرن نوزدهم رابطهی تنگاتنگ و دوسویهای میان دین و پزشکی برقرار بود. از یک سو، مجتهدان با پزشکی آشنایی داشتند تا بتوانند در مواردی که نقش مذهبی آنان ایجاب میکرد، دربارهی مسائل مرتبط با سلامت و پزشکی اظهار نظر کنند.از سویی دیگر، به پزشکان توصیه میشد با مباحثی همچون فقه و حدیث نیز آشنا باشند؛ بهویژه به این دلیل که تردید و وسوسههای شیطانی آنان را از راه راست منحرف نکند. البته این توصیهها به علوم دینی محدود نمیشد و از یک پزشک انتظار میرفت که بر بسیاری از علوم ضروری دیگر همچون اخلاق، حکمت، منطق، علوم طبیعی، هندسه، ریاضیات، ستارهشناسی و حتی طالعبینی نیز مسلط باشد. هر اندازه امروز تناقضآمیز جلوه کند، پزشک باید میدانست هنگامی که ماه در برج عقرب است حجامت توصیه نمیشود؛ مگر در مواردی که با توجه به شدت بیماری انجام آن ضروری است.
در این دوره تمایز نظریِ مشخصی میان پزشکی علمی (اعم از سنتی یا مدرن)، و پزشکی فولکلور و شفا از طریق ایمان (faith healing) وجود نداشت. توصیه به روشهای درمان مبتنی بر جادو یا ایمان در آثار بسیاری از پزشکانی که به روش علمی آموزش دیده بودند نیز مشاهده میشد، و انتقادات پزشکان اغلب معطوف به پزشکان جعلی یا به کلی ناآزموده بود، نه افرادی که میکوشیدند بیماران را با توسل به ایمان شفا دهند. در عمل نیز وضعیت مشابهی برقرار بود. برای مثال، در شیوع وبا در سال 1904، پزشکی مدرن به خوبی استقرار یافته بود و موازین بهداشت عمومی برای پیشگیری و درمان بیماری به کار گرفته میشد؛ با این حال، عموم مردم همزمان در مساجد جمع میشدند تا زیر نظر علما برای شفای بیماران و کاسته شدن از شدت همهگیری دعا کنند. به بیان دیگر، آنها هم پذیرای راه حلهای علمی مدرن بودند و هم پذیرای دین و شفا از طریق ایمان.
رابطهی حرفهای میان پزشکان و علما به قرن چهاردهم میلادی بازمیگشت؛ یعنی هنگامی که تأسیس و گسترش مدارس اسلامی سبب شد که علوم پیشا-اسلامی (معقول) و علوم اسلامی (منقول) با هم ترکیب شوند. این تحول در نهایت به شکلگیری چیزی انجامید که با عناوینی همچون طبالنبی و طبالأئمه شناخته میشود.
رابطهی حرفهای میان پزشکان و علما به قرن چهاردهم میلادی بازمیگشت؛ یعنی هنگامی که تأسیس و گسترش مدارس اسلامی سبب شد که علوم پیشا-اسلامی (معقول) و علوم اسلامی (منقول) با هم ترکیب شوند. این تحول در نهایت به شکلگیری چیزی انجامید که با عناوینی همچون طبالنبی و طبالأئمه شناخته میشود. کتب پزشکی مهم در این دوره متعلق به فقهایی همچون البخاری بودند که آثارشان به منبع اصلی نویسندگان تأثیرگذاری همچون قیّم الجوزیه تبدیل شد؛ یکی از افرادی که بعدها اقدام به گردآوری و ساماندهی توصیههای غذایی و پزشکی پیامبر اسلام در کتابی با عنوان «طبالنبی» کرد. برخی از بنیانگذاران مدارس اسلامی به نظریهی یونانی پزشکی مزاجی گرایش داشتند که پیشتر ترجمه و وارد اسلام شده بود. به گفتهی ابراهیمنژاد، «طب النبیِ» الجزویه نیز نشانگر تأثیر پزشکی یونانی بر جوامعی بود که توسط اسلام فتح شده بودند. الجزویه با کنار هم قرار دادن نظریههای یونانی و پزشکی فولکلور معاصر خود کوشید پزشکی را، که در ردهی علوم غیر اسلامی جا میگرفت، در اسلام ادغام کند؛ کوششی که در عین حال سبب شد انگارههایی همچون شفا از طریق ایمان به پزشکیِ علمی راه یابد و تا دوران مدرن به حیات خود ادامه دهد.
دو عامل در اواسط قرن نوزدهم، زمینههای دگرگونیِ تدریجی چهرهی پزشکی در ایران را فراهم کرد. نخستین عامل، پیوند سنتی پزشکان با دربار بود که سرانجام به حمایت دولت از توسعهی پزشکی انجامید. پزشکان آموزشدیده اغلب با دربار و اشراف در ارتباط بودند. حضور پیوستهی پزشکان نزد شاه، نه فقط به دلیل توصیههای پزشکی و درمانی بلکه به دلیل دانش آنها دربارهی غذاها و سموم ضروری بود. برای نمونه، ناصرالدینشاه هنگام صرف غذا یا رفتن به حمام همواره توسط چند پزشک همراهی میشد؛ و برخی از پزشکان دربار در اِعمال مجازاتهایی همچون بریدن گوش، دماغ یا دست یا نظارت بر آنها نقش داشتند.
نویسندگان اکثر کتابهای پزشکی که در نیمهی دوم قرن نوزدهم نگاشته شدهاند، به این نکته اشاره کردهاند که «پرورده»ی دربار و در خدمت آن بودهاند. عناوین برخی دیگر از کتابهای پزشکیِ ترجمهشده به فارسی نیز با نام شاه پیوند خورده بود؛ از مهمترین نمونهها میتوان به «جواهر الحکمت ناصری»، ترجمهی دکتر میرزا علی، پزشک تحصیلکرده در پاریس اشاره کرد که ترجمهی یک یا چند کتاب فرانسوی دربارهی آسیبشناسی عمومی بود. به علاوه، هر چند دولت قاجار در گسترش آموزش ابتدایی نقشی نداشت اما با اعزام دانشجو به خارج از کشور و تأسیس مدرسهای مدرن برای آموزش عالی توانست به تدریج به طبقهای از روشنفکران شکل دهد که از حمایت دولتی برخوردار بودند؛ طبقهای که پزشکان را نیز دربرمیگرفت. با تأسیس دارالفنون برای نخستین بار نهادی برای آموزش پزشکی مدرن و پزشکی سنتی به شکل همزمان ایجاد شد که امکانی بیسابقه برای رویارویی و تبادل نظر میان آنان ایجاد میکرد. حضور پزشکان خارجی در ایران، که از دیرباز به دلایل پزشکی و دیپلماتیک در دربار حضور داشتند، و درسگفتارها و نوشتههای آنان نیز تأثیر چشمگیری بر پزشکان ایرانی گذاشت.
با این همه، نیازهای پزشکیِ شاه و دربار به تنهایی برای توضیح رابطهی میان دولت و پزشکی کافی نیست بلکه امور مرتبط با سلامت عمومی نیز در این میان نقش مهمی داشتند. دومین عاملی که زمینهی دگرگونی وضعیت پزشکی در ایران را فراهم کرد شیوع پی در پی بیماریهای همهگیر در قرن نوزدهم بود. در این دوران امواج سهمگین بیماریهای همهگیری همچون وبا و طاعون به موضوع اصلی اغلب آثار نگاشته شده دربارهی پزشکی تبدیل شد. این بیماریها نه تنها روحیهی جستوجوگری را در میان پزشکان بیدار کرد بلکه به تصور تازهای از رابطهی میان پزشکی و دولت و پزشکان و بیماران شکل داد. برای مثال، میرزا موسی ساوجی در مقدمهی رسالهای که دربارهی وبا نگاشته بود تأکید میکند که حراست از سلامت مردم وابسته به وجود امنیت در کشور است و امنیت محقق نمیشود، مگر با وجود دولت نیرومند. او در ادامه مینویسد که دولت نیرومند نمیتواند بدون محافظت از اتباع خود در برابر نفوذ بیماریهای همهگیر شکل گیرد و این امر نیز با سامان دادن و به کار گماشتن پزشکان با حمایت دولت امکانپذیر است.
مهمتر از تعدد رسالاتی که پزشکان در این دوره، با یا بدون حمایت دولتی، دربارهی بیماریهای همهگیر نگاشتند، تحولات فکری درونیای بود که نظریهی پزشکی مزاجی جالینوسی-اسلامی در مواجهه با این بیماریها به خود دید. ابراهیمنژاد معتقد است که پزشکی جالینوسی-اسلامی در ایران قرن نوزدهم با خویشاوند بقراطیاش در اروپای قرون هجدهم و نوزدهم، که به آرامی به پزشکی نو-بقراطی و سپس آسیبشناسی کالبدشناختی تبدیل شد تفاوت بنیادینی نداشت. او میگوید برخی از پزشکان عصر قاجار نیز روند تغییرات پزشکی در اروپا را به دقت پیگیری و فعالانه در آن مشارکت میکردند. نویسنده در ادامه با جزئیات به چگونگی فهم بدن، بیماری، شیوع و درمان آن در پزشکی مزاجی میپردازد. او نشان میدهد که چگونه پزشکان زیر فشار بیماریهای همهگیر با بازتفسیر بیماریها از دیدگاه پزشکیِ مزاجی، تغییری تدریجی در نگرش خود نسبت به بدن و بیماریهایش ایجاد کردند. با این حال، بازتفسیر بیماریها برای دستیابی به دگرگونیهای اساسی کافی نبود؛ آسیبشناسی کالبدشناختی نیز که توسط معلمان دارالفنون و پزشکان تحصیلکرده در غرب معرفی شده بود، نقش مهمی در پیشبرد این روند ایفا کرد. این آموزههای نوین اهمیت ویژهای به مشاهدات کلینیکی بخشید و با فراهم آوردن امکانات مفهومیِ تازه پزشکان را در بازنگری نظریههای کهنه یاری کرد.
اجرای طرح واکسیناسیون آبله، که در سال 1851 برای کودکان اجباری شد، را میتوان سرآغاز سیاستهای بهداشت عمومی در عصر قاجار دانست
پزشکان ایرانی در مواجهه با پزشکی غربی رویکردهای متفاوتی در پیش گرفتند. ابراهیمنژاد سه گروه عمده را در میان پزشکان ایرانی مشخص میکند و رویکرد هر گروه را با ذکر جزئیات شرح میدهد. گروه نخست پزشکان سنتی بودند. برخی از این پزشکان در مواردی با مصرف داروهای غربی مخالفت میکردند؛ در مواردی آنها را ناکافی میانگاشتند؛ و در مواردی در رسالات خود روشهای درمانی پزشکان مدرن یا تلقی آنها از نحوهی سرایت بیماریها را به چالش میکشیدند. گروه دوم پزشکان تلفیقی بودند؛ یعنی پزشکان سنتی که پزشکی مدرن را نیز مطالعه میکردند و تلاش میکردند در مواجهه با بیماریها و نیز در رسالاتشان از هر دو رویکرد بهره گیرند. سومین گروه نیز پزشکانی بودند که پزشکی مدرن را فرا گرفته بودند؛ گروهی که با ترجمهی متون مهم پزشکی مدرن از زبان فرانسه، علاوه بر تأکید بر اهمیت بررسی آناتومی، تغییراتی در توصیف بیماریها و شیوهی ردهبندی آنها ایجاد کردند. در نهایت، هم پزشکان سنتی و هم پزشکان مدرن در بازآزمایی طب سنتی نقش داشتند. به علاوه، این فقط پزشکی مزاجی نبود که با بهرهگیری از آسیبشناسی کالبدشناختی مورد بازنگری قرار گرفت؛ آسیبشناسی کالبدشناختی نیز در ارجاع به پزشکیِ مزاجی آموزش داده میشد. برای مثال، پزشکانی همچون میرزا حسین دکتر که در دارالفنون پزشکیِ سنتی تدریس میکردند، با پزشکیِ مدرن نیز آشنا بودند و میکوشیدند پلی میان این دو ایجاد کنند. به این ترتیب، ابراهیمنژاد این تصور تاریخی را که پزشکانِ سنتی صرفاً در برابر پزشکیِ مدرن جبهه میگرفتند و پزشکی مدرن در نهایت با اجبار جایگزین پزشکیِ سنتی شد رد میکند.
همگام با تغییرات درونی پزشکیِ جالینوسی-اسلامی، حکومت قاجار نیز میکوشید سیاستهای خود در حوزهی بهداشت عمومی را اصلاح کند. اجرای طرح واکسیناسیون آبله، که در سال 1851 برای کودکان اجباری شد، را میتوان سرآغاز سیاستهای بهداشت عمومی در عصر قاجار دانست؛ طرحی که در آن تعدادی آبلهکوب با حقوق مناسب به نواحی مختلف کشور اعزام شدند. واکنش عمومی در برابر این سیاستها نیز آمیزهای از انکار و پذیرش بود. برای نمونه در یزد، وحشت عمومی در ابتدا سبب شد مردم در برابر اجرای واکسیناسیون مقاومت کنند. با این حال، هنگامی که حاکم یزد اجازهی واکسیناسیون فرزندان خود را به میرزا حسن آبلهکوب داد، سایر خانوادهها نیز از مقاومت در برابر این طرح دست کشیدند. تأسیس شوراهای مشورتی در حوزهی سلامت، همچون «دارالشورای طبیه» و «مجلس حفظ الصحه»، و انتشار مجلات علمی در حوزهی سلامت و پزشکی و تأسیس بیمارستان از دیگر اقدامات دولت قاجار در این دوره بود.
بهرغم کوششهای دولت قاجار برای اصلاح سیاستهای بهداشتی، این کوششها نه مداومت لازم را داشتند و نه از گستردگی کافی برخوردار بودند. اجرای دومین مرحلهی توسعهی پزشکی جدید در ایران ریشه در اندیشهی ترقی داشت؛ اندیشهای که در آستانهی انقلاب مشروطه اهمیتی دوچندان یافت و بر مبنای آن دانشْ دروازهی رسیدن به تمدن و ترقی ملی شمرده میشد. همگام با اصلاحات سیاسیای که در نتیجهی انقلاب مشروطه رخ داد، مشروطهخواهان به جنبش بهداشتیای که پیش از این آغاز شده بود ابعادی سیاسی و اجتماعی بخشیدند. به این ترتیب، اقداماتی همچون روشنسازی معابر، نظافت مستراحهای عمومی و مدیریت آب، مطابق با دیدگاههای مدرن دربارهی مسئلهی آلودگی، در دستور کار مشروطهخواهان قرار گرفت. برای نمونه، شورای بلدیه موظف شد پیش از هر چیز از آلودگی آب جلوگیری و بر توزیع عادلانهی آن نظارت کند. به علاوه، با حمایت نشریات مشروطهخواه، جایگاه پزشکی مدرن نیز بیش از پیش تثبیت شد.
به تعطیلی کشاندن مشروطه در دوران محمدعلی شاه از یک سو، و اشغال ایران در جنگ جهانی اول از سویی دیگر سبب شد که اصلاحات مورد نظر مشروطهخواهان در حوزهی سلامتی و بهداشت فاصلهی زیادی از انتظارات آنان داشته باشد. با این حال، پیوندی که گفتمان مشروطه میان وطندوستی و سلامت عمومی ایجاد کرده بود، با ایجاد نهادهای پزشکی و بهداشتی مؤثر و سراسری در دوران پهلوی اول محکمتر شد. برای مثال، از نیمهی دوم قرن نوزدهم روشنفکران مفاهیمی همچون ناسیونالیسم، حب وطن، و مفهوم بدن سالم به عنوان ابزاری برای ساختن ملتی نیرومند را از غرب وام گرفته بودند تا بر مشکل کمبود جمعیت غلبه کنند. به شکلی مشابه، دکتر امیرخان امیر اعلم، وزیر بهداری در دوران حکومت رضا شاه، نیز جمعیتِ زیاد را اصلیترین منبع ثروت، قدرت و عظمت ملتها میشمرد؛ نگرشی که سبب شد دولت بکوشد با احداث زایشگاهها (دارالولده) و مدارس مامایی از نرخ مرگ و میر کودکان و مادران بکاهد. ابراهیمنژاد میگوید دوران رضا شاه را میتوان سومین مرحلهی مدرنیزاسیون پزشکی در ایران شمرد. این مرحله در مجموع با تفوق پزشکی مدرن همراه بود، هرچند پزشکی مدرن و سنتی کماکان به همزیستی خود ادامه دادند و بسیاری از پزشکان سنتی مهارتهای نظری و عملیِ پزشکی مدرن را میآموختند.
اثر ارزشمند ابراهیمنژاد چهرهی کمتر دیدهشدهای از تجدد ایرانی را به نمایش میگذارد. بررسی موشکافانهی او محدودیت دیدگاههای شرقشناسانه، و رویکردهای سنتی تدافعی را توأمان به چالش میکشد. از یک سو او نشان میدهد که نه تنها «میرزا احمقِ» موریه تصویر کاملی از پزشکان سنتی ایرانی قرن نوزدهم نیست بلکه گذار به پزشکی مدرن در تمامی مراحلش با مشارکت فعالانهی این پزشکان همراه بوده است؛ از سویی دیگر، روایت او از خاستگاه التقاطی پزشکیِ اسلامی و آمیزش آن با پزشکی یونانی، آموزهای مهم برای سنتگرایان به همراه دارد: آیتالله خمینی، هنگامی که در یکی از سخنرانیهایش احیای پزشکی سنتی را برای احیای اسلام ضروری شمرد، در واقع خواهان بازگشت به چیزی بود که هیچگاه به دقیقترین معنا «اسلامی» نبوده است.