در بابِ روزگار آشفتهی ما
دغدغهی اصلی در کتابِ پیکتی بحران در سرمایهداری جهانی و همچنین منطقهی یورو است. نیک کهن ضمن بررسی نظراتِ مؤلف کتاب راه حلِ ظاهراً سادهی پیکتی را برای فرار از این بحران مطرح میکند.[1]
رویدادنامهها: در باب روزگار آشفتهی ما، نویسنده: تامِس پیکِتی، انتشارات وایکینگ، 2016
مطالعهی آثار تامِس پیکِتی به یک اندازه شعفانگیز و افسردهکننده است. اگر نوشتههای او را بخوانید متقاعد میشوید که دموکراسیهای غربی مشکلاتی را به وجود آوردهاند که دیگر توانِ اراده برای حل آن ندارند.
مزیت دموکراسی نسبت به حکومت استبدادی این نیست که رهبران دموکراتیک ضرورتاً بیش از دیکتاتورها به اصول اخلاقی پایبندند. هیچ کس جز فردی خوشبین و ابله فکر نمیکند که صاحبمنصبان نظامهای دموکراتیک، بنا به تعریف، همیشه خردمند و نیکخواهند. مزیت عمدهی دموکراسیها این است که زبالهدان دارند. رهبران و سیاستهای ناکام را به این زبالهدان میاندازیم و چیزی بهتر را جایگزین آنها میکنیم.
رویدادنامهها: در باب روزگار آشفتهی ما حاوی مقالاتی است که پیکتی در دههی اخیر نوشته است. او دربارهی مهمترین ویژگی دموکراسی، یعنی توانایی اقرار به اشتباه و اصلاح آن، تردید دارد.
شاهکار پیکتی، سرمایه در قرن بیستویکم، نام او را جاودانه خواهد ساخت. یکی از امتیازات این کتاب این است که به طور مبسوط توضیح میدهد که چرا باید بیدرنگ در پی اصلاح امور برآییم. پیکتی در این کتاب به روشنی نشان میدهد که برابرییِ محدود میانهی قرن بیستم استثنائی بیش نبود. این برابری ناشی از مالیاتبندی مترقی و از بین رفتن داراییهای ثروتمندان بر اثر انقلاب و جنگهای جهانی بود. اکنون در عصر جدید پولدارها به سر میبریم. نه تنها فرزندان ثروتمندان از همان امتیازات قرن نوزدهم بهره میبرند بلکه طبقهی به همان اندازه نالایقی از «اَبَر مدیران» از شرکتهای خود «پاداشها»ی کلانی میگیرند که با عملکرد عادی و پیشپاافتادهی آنها تناسبی ندارد.
در پی انتشار سرمایه در قرن بیستویکم محافظهکاران دچار حالتی شبیه به هیستری شدند. دبیر اقتصادی روزنامهی فایننشال تایمز از رونامهنگارِ متینِ روزنامهای ظاهراً وزین به هرزهنویسی پرخاشجو تبدیل شد. اینجا و آنجای کتاب غلطهای چاپی یا اشتباهاتی یافت که وجودش در کتاب ششصد صفحهایِ پر از دادهها طبیعی است. او و همکاران محافظهکارش این اشتباهات را کنار هم گذاشتند، خود مرتکب اشتباهات مضحکی شدند و نتیجه گرفتند که ثروتمندان به هیچ وجه نوعی الیگارشی (گروهسالاری) را پدید نیاوردهاند و درآمدشان به طرز مصیبتباری کاهش یافته است.
هیچکس حرف آنها را باور نکرد. شک دارم که خودشان هم به آن باور داشتند. تنها کافی بود که دور و برتان را ببینید تا دریابید که توصیف پیکتی از اوضاع دنیا درست است. تشخیص انگیزههای ایدئولوژیکِ محافظهکاران آسان بود. پیکتی نشان میداد که عقیدهیِ جمعیِ محافظهکاران چیزی جز دروغی واهی نیست. ثروت بادآورده بر تلاش و کوشش فردی چیره شده است. اگر به حرف سیاستمداران گوش کنید و «سخت بکوشید و از قواعد پیروی کنید» احتمال کسب ثروتی معادل ثروت بادآوردهی یک بچه پولدار آن قدر ناچیز است که به حساب نمیآید. حال که از چیرگی سخن گفتیم نباید از یاد برد که اَبَرثروتمندان آن قدر پول دارند که رهبران سیاسی دستراستی را بخرند یا همچون دانالد ترامپ خودشان در عرصهی سیاست بتازند. اوضاع فعلی نشان میدهد که تحلیل پیکتی صحیح بوده است. برای مثال، محافظهکاران در آمریکا، بریتانیا و فرانسه میخواهند با کاهش یا حذف مالیات بر ارث، الیگارشی خود را تقویت کنند.
نباید فراموش کنیم که سقوط نظام بانکی و نجات حریصترین و نالایقترین «اَبَرمدیران» جهان توسط دولتها بحران مشروعیت محافظهکاریِ بازار آزاد را در پی داشت. به نظرم بحران بعدی نشان خواهد داد که بسیاری از اندیشمندان و سیاستمدارانِ محافظهکار با قمار بر سرِ یک ایدئولوژیِ شکستخورده باعث شرمساری خود شدهاند.
رویدادنامهها نه دنبالهی سرمایه بلکه مجلد کمحجمی از مقالاتی است که پیکتی در مطبوعات فرانسه نوشته. پیکتی در اوج بحران بانکی در سال 2008 سه اصلاح را ضروری میدانست: سهامداران و مدیرانِ نجاتیافته توسط دولت میبایست هزینه میپرداختند. علاوه بر این، مسئولان ناظر بر امور مالی میبایست از فروش داراییهای سمّی در بازار جلوگیری میکردند، درست با همان جدیتی که همکارانشان مانع از فروش موادغذایی و داروهای خطرناک میشدند (تا وقتی که 10 تریلیون دلار دارایی در مأمنهای مالیاتی وجود دارد «چنین کاری هرگز ممکن نخواهد بود»). افزون بر این، میبایست پرداخت پاداشها و مزایای شرمآورِ بخش مالی را متوقف میکردیم، همان مزایایی که محرک ریسک کردن بود.
حال که هشت سال از آن زمان گذشته اوضاع چگونه است؟ هر چند مقامهای مسئول در بریتانیا داراییهای مدیران نُردِرن راک و رویال بَنک آف اسکاتلند را ضبط نکردند اما بانکداران درگیر در رسواییهای جدید را به جرم دریافت مزایا جریمه کرده و حکم مصادرهی بعضی از اموال آنها را صادر کردهاند. با وجود این، برای از بین بردن مأمنهای مالیاتی هیچ گامی برنداشتهاند، بهرغم این واقعیت که لوکزامبورگ، موناکو و لیختناشتاین در اتحادیهی اروپا قرار دارند، و گُرنزی، جِرزی، سارک، جبلالطارق، اَنگوئیلا، ویرجین آیلَندز، مُنتسِرات، برمودا، تُرکس اَند کِیکِس آیلَندز و کایمَن آیلَندز بخشی از مناطق استحفاظی بریتانیا به شمار میروند. مزایای شرمآور نیز همچنان وجود دارند، مزایایی که هیچ تناسبی با عملکرد اَبَرمدیران ندارند.
پیکتی به یک اندازه نگران بحران در سرمایهداری جهانی و بحران در ناحیهی یورو است. او به نکتهی ظریفی اشاره میکند که برای من تازگی دارد، و آن این که ایدهی ایجاد واحد پولی مشترک، معلول غفلت تاریخی دههی 1990 بود. در آن زمان، دیوار برلین فروریخته بود، سیاستهای تجویزی صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی برای انجام اصلاحات اقتصادی در کشورهای در حال توسعه مقبولیتی عام داشت و طراحان خاماندیش یورو گمان میکردند که تنها وظیفهی بانک مرکزی کنترل تورم است. اگر آنها میدانستند که مجبور خواهند شد به بازارها ثبات بخشند، از ورشکستگیهای پیدرپی جلوگیری کنند و برای کمک مالی به دولتها اسکناس چاپ کنند، بیتردید پیش از تبدیل اتحادیهی اروپا به کشوری واحد هرگز به کار نابخردانهی ایجاد واحد پولی مشترک نمیپرداختند. همین حرف را میتوان دربارهی گشودن مرزها بر اساس پیمان شِنگِن (1990) زد. این معاهده نیز در دوران سرخوشی پس از سقوط کمونیسم امضاء شد، یعنی زمانی که خطر عبور و مرور آزادانهی اسلامگرایان از مرزهای این قاره به ذهن کسی خطور نمیکرد.
پیکتی میگوید راهحل عقلانی این است که کشورهای ناحیهی یورو در بدهیهای یکدیگر سهیم و به کشوری واحد تبدیل شوند. به نظرم، چنین حرفی بهشدت ناپخته است. او به طرز عجیبی بیمیلی مردم اروپا به انحلال هویتهای ملی خود را کماهمیت میشمارد. همچون هواداران خاماندیش یورو در دههی 1990، پیکتی میپندارد که با انقلاب از بالا میتوان کشور اروپایی جدیدی را به وجود آورد.
شاید قضاوتم بیش از حد تند و تیز است. بهرغم حملات دستراستیها به پیکتی و ادعای هوادارانش که او را جانشین کارل مارکس میدانند، پیکتی انقلابی نیست. او اهدافی معمولی دارد. وی خواهان خروج ناحیهی یورو از بنبست و ایجاد جامعهای است که قوانینش را به نفع تنپرورانِ ثروتمند و مدیران رانتخوار تغییر ندهد.
آیا این زیادهخواهی است؟ ظاهراً در جوامع غربی چنین است. اکنون اصلاحات ضروری به رؤیایی آرمانشهری تبدیل شده است. بهسختی میتوانیم به آن بیندیشیم، چه رسد به این که آن را عملی سازیم.
[1] این متنْ برگردان و بازنویسیِ نوشتهی زیر است:
Thomas Piketty, Chronicles: On Our Troubled Times by Thomas Piketty – review, The Guardian, 4 April 2016