چگونه غرب اینقدر «عجیب و غریب» شد
TLS آگوست ویلهلم هاینریش گونتر ویکتور، شاهزادهی پروس، فرزند چهارم قیصر ویلهلم دوم به همراه همسر و دخترخالهاش، الکساندرا ویکتوریا از خاندان شلزویگ-هولشتاین-سوندربرگ گِلوکسبرگ، 1912.منبع: سوئدویچه زایتونگ/المی
کتاب عظیم جوزف هنریک، عجیبترین مردم جهان، خیلی زود به اثری در یک ژانر خاص تبدیل شده است: چیزی که شاید بتوان آن را «تکاملگرایی اجتماعیِ معاصر» نامید که به دست فردی دانشگاهی برای مخاطبی عام و عمدتاً غیردانشگاهی نوشته شده است. شناختهشدهترین اثر در این ژانر کتابِ جَرِد دایموند با عنوان تفنگها، میکروبها، و فولاد (1997) است. این کتابها بر این اساس استوارند که همهی تنوعات اجتماعیِ انسانی را میتوان بر اساس معیار واحدی از پیشرفت سنجید: استعارهای که هنریک، همانند دایموند، برای این موضوع به کار میبرد، استعارهی دوندگانی است که همگی در گذشتهای دور روی خط شروع جای میگیرند و سپس با سرعتهای متفاوت به جلو حرکت میکنند. نویسندگان این کتابها میخواهند به این پرسش پاسخ دهند که «چرا غرب پیروز شد؟»
هر چند تفکر تکامل اجتماعی در درک عامه از تفاوتهای میان-اجتماعی (cross-societal) نهادینه شده است اما مردمشناسی در همان آغاز این رشته آن را رد کرد و تا به امروز نیز برای آن اعتباری قائل نیست. در سال 1896، فرانز بوآز استدلال کرد که این ادعا که جوامع مختلف در مسیری یکسان در طول زمان حرکت میکنند با شواهد تاریخی در تناقض است. جوامع به تدریج در جهات مختلفی حرکت میکنند، چون ارزشهای فرهنگیِ مختلفی دارند. در نتیجه، سنجش جوامع بر اساس معیار یکسان پیشرفت به نحوی که گویی هدف و آرمانی جهانی برای همگی انسانها وجود داشته است، تحلیلی علمی نخواهد بود بلکه قضاوتی است هنجاری و قومگرا.
آثار معاصر در تکاملگرایی اجتماعی (social evolutionism) قصد دارند تا مجدداً این پارادایم را به عنوان علم احیاء کنند. از نظر آنها اینکه شرایط واحدهای جغرافیایی در طول زمان تا این حد متفاوت بوده ــ که شاهد آن استعمار اروپایی و «رشد اقتصادی» ثابت در اروپا است ــ نشان میدهد که جوامع انسانی در حال رقابت در مسابقهای یکسان بودهاند: نتایج تاریخی متفاوت صرفنظر از کثرتگرایی فرهنگی که بوآز و شاگردانش اثبات کردند، در واقع همان نتایج تکامل اجتماعی هستند. این نگاه همچنین این آثار را با حساسیتهای معاصر که مخالف برتر نشان دادن غرب هستند سرشاخ میکند. به هر حال، اینکه غرب را پیشگام بشریت بخوانیم بیآنکه اشارهای تلویحی به برتری آن بکنیم، کاری است دشوار. و این دقیقاً هدفِ شعاری است که در پسِ استفاده از لغتWEIRD به عنوان واژهای اختصاری نهفته است. این واژه مخفف «غربی» (western)، «تحصیلکرده» (educated)، «صنعتی» (industrial)، «ثروتمند» (rich) و «دموکراتیک» (democratic) است.
به دنبال توضیحی تکامل-اجتماعگرایانه برای تفوق غرب، هنریک ابتدا این استدلال دایموند را میپذیرد که اوراسیا به دلیل آنکه کشاورزیِ یکجانشین در آن زودتر شروع و پخش شد، مزیتهایی نسبت به دیگر قارهها داشته است. هنریک میگوید که دایموند توانست بر این اساس، نابرابری جهانی از « سال 1000 میلادی» را نشان دهد. اما به نظر او استدلال دایموند برای توجیه پیشرفتی که در ادامه در اروپا در مقایسه با بقیهی اوراسیا رخ میدهد، موفق نیست. و توضیح این جلو افتادن اروپا از بقیهی اورسیا و خاورمیانه ــ نه جلو افتادن اوراسیا از بقیهی جهان ــ هدف کتاب هنریک است.
توضیح هنریک برای این انشعاب اروپا از سال 500 میلادی شروع میشود که مسیحیتِ غربی قوانینی پیرامون ازدواج اتخاذ کرد که به «انحلال نهادهای عمیقاً خویشاوندمحور» انجامید، و در نتیجه اروپا تا سال 1250 به شکل چشمگیری متحول شد. هنریک این مداخله را «برنامهی ازدواج و خانواده»ی مسیحیت غربی مینامد و به ما میگوید که عنصر محوری آن ممنوعیت ازدواج با عمو/عمه/خاله/دایی زادگان بود که تا نسل ششم از فرزندان ایشان هم پیش میرفت.
از نظر عواقب اجتماعی برنامهی ازدواج و خانواده در این قرون، هنریک میگوید که اروپاییها مجبور شدند تا برای یافتن همسری که خاله یا عموزادهشان نباشد به خارج از روستاهای خود سفر کنند و بدین ترتیب جهاندیدهتر شدند. اما هنریک به جای اینکه با دادههای اجتماعی-تاریخی از ادعای خود پشتیبانی کند، این محاسبه را ارائه میکند که در قرن یازدهم فرد خواهان ازدواج مجبور بود که «2730 خالهزاده و عموزاده» را نادیده بگیرد. او این عدد را با کنار گذاشتن نسل ششم از فرزندان عمو/عمهها و خاله/داییها به دست میآورد. گویی که مردم قوانین کلیسا را تمام و کمال رعایت میکردند، در ضمن چنین دانش تبارشناسی قطعاً بسیار نادر بوده است. بر اساس مدل هنریک، با تغییر محدودیت به عمو/خالهزادگان درجه دوم تعداد افرادی که باید کنار گذاشت به 10 نفر میرسد که حتی بدون سفر زیاد هم میتوان به سادگی از عهدهی این امر برآمد. افزون بر این، هنریک از ادعای خود دربارهی ازدیاد سفر خود با این ترفند دفاع میکند که میگوید کلیسا «به احتمال زیاد» برای خواص سختگیری نمیکرد و به فرودستان نیز بیاعتنا بود. بدین معنی که اثر برنامهی ازدواج و خانواده از «طبقهی متوسط به بالا» آغاز میشد ــ در نتیجه، اثر آن محدود به قشری بسیار کوچک و آن هم برای بازهی زمانی نامشخصی بود. حتی این ادعای کوچکتر نیز با مدارکی که هنریک ارائه میدهد تأیید نمیشود.
در هر صورت، آنچه برای هنریک بیشتر اهمیت دارد تغییرات روانشناختی حاصل از این خویشاوندزدایی در اروپا است. او میگوید که برنامهی ازدواج و خانواده سبب شد که اروپاییها فردگراتر شوند زیرا دیگر پایبند گروههای خویشاوندی نبودند؛ تحلیلگرتر شدند چون دیگر خود را جزئی از کل نمیدیدند؛ علاقهمندتر به تولید نتایجی شدند که برای دیگران مفید است چون باید برای خود روابط اجتماعی ایجاد میکردند؛ و بیشتر به قوانین جهانی جذب شدند چون دیگر پایبند یک گروه خویشاوندی نبودند.
در واقع، اروپا موقعیتی بسیار عادی در اوراسیا داشت که فقط به صورت خیلی اتفاقی رویدادهای خارقالعادهای در آن رخ داد. بنابراین، چیرگی و ثروت غرب از سال 1800 به بعد محصول تکامل اجتماعی نبوده است.
هنریک برای این ادعاها نیز شواهد تاریخی اندکی ارائه میدهد. در عوض اینگونه استدلال میکند که اثبات این مدعاها در «پیامدهای پاییندستی» آنها نهفته است، پیامدهایی که بارزترین آنها عبارتاند از الف) رشد اقتصادی بیسابقهی غرب در دو قرن اخیر و ب) ذات WEIRD جوامع و افراد معاصر غربی. به بیان دیگر، این پیامدهای روانشناختی عمدتاً توسط هنریک به عنوان دادههای مفروض در بین نقطهای که او آغاز برنامهی ازدواج و خانواده میداند و نقطهی انقلاب صنعتی و همچنین نقطهی غربِ امروز گنجانده شدهاند.
در اینجا باید گفت که بهرغم نوآوریهای نظریهی هنریک، دادهگنجانی و استدلال کلی او منتج از تفکر بسیار مرسومی در بارهی تاریخ غرب است. این نگاه که مجموعهای گاهشمارانه از لحظات تاریخی ــ مانند رنسانس، انقلاب علمی، عصر روشنگری و انقلاب صنعتی ــ است، توالیای از رشد یا توسعه را شکل میدهد که معلول فرضیهی قدیمیتر «متفاوت بودن» است. مانند درخت بلوط که از دانهی شاه بلوط میروید. در نظریهی هنریک برنامهی ازدواج و خانواده همان دانهی ویژه است.
مهمترین عیب و نقص استدلال هنریک مبتنی بر همین نگرش مرسوم به چند قرن تاریخ اروپا به عنوان توالی «شدن» است. دلیل کاملاً موجهی برای رد نگرشی داریم که برتری غرب را نتیجهی تکامل اجتماعی میداند. مدتها است که این پرسش دشوار مطرح میشود که درست چه زمانی میتوان برهههای تاریخی را توالی توسعه یا رشد قلمداد کرد. اما آنچه اهمیت دارد این واقعیت است که هنریک مطالعات دانشگاهی یک ربع قرن اخیر را نادیده میگیرد، تحقیقاتی که مشخصاً شواهد محکمی در رد چنین نگاهی به انقلاب صنعتی به دست میدهند. تحقیقی که توسط آر بین وانگ، کِنِت پومرانز، جک گلدستون و دیگران دربارهی تاریخ اقتصادی انجام شده است، نشان میدهد که اروپای سال 1800 به شکل محسوسی ثروتمندتر از اروپای سال 1500 نبوده است (بر خلاف آنچه هنریک به خوانندگان میگوید)؛ و دیگر اینکه گرچه جمهوری هلند و انگلستان در داخل اروپا شاهد برهههایی از انفجار رشد اقتصادی در این قرون بودهاند اما این رشد سریع هیچ وقت از محدودیتهای مادی خاصی فراتر نرفت و حتی در زمانهایی متوقف یا برعکس شد. اروپا هرگز از مابقی اوراسیا متمایز نبود. علاوه بر این، مناطق دیگری نیز وجود داشت که چنین دورههای محدودی از رشد اقتصادی را تجربه میکرد، که مثال بارزش چین است. نکتهی بسیار مهم دیگر این است که هر چند دورههای رشد اقتصادی در اوراسیای پیش از سال 1800 به نابرابریهای عظیمی انجامیده بود اما هیچ وقت برای عموم مردم این منطقه ــ در مقایسه با مردمان دیگر جوامع که اقتصاد پولی و چنین رشدی نداشتند ــ رفاه مالی به همراه نیاورده بود.
نکتهی مهم این است که رشد اقتصادیِ بیسابقه و (تا کنون) ثابتی که از حدود سال 1800 در بریتانیا آغاز شد نه دنبالهی انشعاب پیشین اروپا از مابقی اوراسیا بوده و نه نتیجهی آن. بنابراین، انشعاب اروپا پس از سال 1800 باید ناشی از عواملی باشد که از نظر زمانی به نقطهی آغازین این انشعاب نزدیکترند: اصلاً چرا باید اثرات برنامهی ازدواج و خانوادهی کلیسا قرنها بعد ظاهر شود؟ اگر هنریک باور دارد که مبنایی برای رد این مطالعات دارد، باید مستندات خودش را ارائه دهد؛ اما بر اساس متن و یادداشتهای پایانی کتاب میتوان گفت که او از چنین مستنداتی آگاه نیست.
افزون بر این، روایت دیگری که این مطالعه ارائه میدهد این است که بسیاری از امور وابسته به شرایط اتفاقی بودهاند. مانند بخت و اقبال انگلستان در دسترسی به زمین فراوان (بهویژه در آمریکا) برای تولید مواد اولیهی لازم برای صنعت نساجیاش بیآنکه تولیدات غذاییاش کاهش یابد. یا شانس انگلستان در نزدیکی منابع ذغالسنگش به حمل و نقل دریایی. قطعاً اروپا و در کانون آن بریتانیا ویژگیهای منحصربهفردی داشتهاند ــ درست مثل همهی مناطق مشخصِ فرهنگی ــ اما اروپا هیچ قدرت ماوراییِ ویژهای برای رشد اقتصادی نداشت، حال چه این قدرت ناشی از نابودی ساختار خویشاوندی بوده باشد، یا هر چیز دیگر. در واقع، اروپا موقعیتی بسیار عادی در اوراسیا داشت که فقط به صورت خیلی اتفاقی رویدادهای خارقالعادهای در آن رخ داد. بنابراین، چیرگی و ثروت غرب از سال 1800 به بعد محصول تکامل اجتماعی نبوده است.
تخصص جوزف هنریک در زیستشناسیِ تکاملی انسانی است، که در آن کرسی استادی دانشگاه هاروارد را دارد. اما آنچه در کتابش دیده نمیشود تخصص مرتبط تاریخی است. در پایان نباید این حرف را ناگفته گذاشت که کتاب از داستانهای غلطانداز و دلچسبی که غرب دوست دارد برای خود تعریف کند فاصله نمیگیرد. برای مثال، نموداری در صفحهی 413 رابطهی بین بسامد ازدواج با عمو/خالهزادگان و افزایش دموکراسیِ را نشان میدهد که در آن ایالات متحدهی آمریکا بالاترین میزان دموکراسی را داراست.
برگردان: مسیحا والا و مسعود رازفر
دنیل اِی سیگال استاد مردمشناسی تاریخ در پیتزِر کالج در کالیفرنیای جنوبی است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Daniel A. Segal, ‘Fortune favors the fortunate’, Times Literary Supplement, 13 November 2020.