تاریخ انتشار: 
1401/06/24

ما به آینده چه دِینی داریم؟

ویلیام مک‌اسکیل

Vox

ما به آینده چه دِینی داریم؟ نویسنده: ویلیام مک‌اسکیل، انتشارات وان‌ورلد ۲۰۲۲

 

تصور کنید که زندگیِ شما متشکل از زندگیِ همه‌ی انسان‌هایی باشد، که به‌ترتیبِ تولد، روی زمین زیسته‌اند.[1] نخستین زندگیِ شما حدود ۳۰۰هزار سال قبل در آفریقا آغاز می‌شود.[2] پس از اینکه آن زندگی را سپری کردید و از دنیا رفتید، در قالب دومین انسان ظاهر می‌شوید، انسانی که اندکی بعد از اولین انسان متولد می‌شود. وقتی که دومین انسان می‌میرد، در قالب سومین انسان، و بعد در قالب چهارمین انسان به زندگی بازمی‌گردید، و این روال به همین ترتیب ادامه می‌یابد. یک‌صد میلیارد زندگیِ بعد،[3] به جوان‌ترین انسانِ امروز تبدیل می‌شوید. «زندگیِ» شما همه‌ی این زندگی‌های متوالی را دربرمی‌گیرد.

این تجربه‌ی شما از تاریخ با توصیفات مندرج در اکثر کتاب‌های درسی بسیار فرق دارد. افراد سرشناسی همچون کلئوپاترا یا ناپلئون بخش بسیار کوچکی از تجربه‌ی شما را شامل می‌شوند. بخش عمده‌ی زندگیِ شما را زندگی‌های عادی تشکیل می‌دهد، آکنده از واقعیت‌های روزمره ــ خوردن، کار کردن، و معاشرت کردن؛ خندیدن، نگران بودن، و دعا کردن.

زندگیِ شما در مجموع تقریباً چهار تریلیون سال به طول می‌انجامد. در یک‌دهمِ این مدت، شکارچی-گردآورنده‌، و در ۶۰ درصد از این زمان کشاورز هستید.[4] ۲۰ درصد از این زندگی صرف بزرگ کردن بچه‌ها می‌شود، ۲۰ درصدِ دیگر به کشت و زرع، و حدود ۲ درصد به شرکت در شعائر و مناسک دینی اختصاص می‌یابد. در بیش از ۱ درصد از عمرِ خود به مالاریا یا آبله مبتلا هستید. ۱/۵ میلیارد سال را صرف روابط جنسی و ۲۵۰ میلیون سال را صرفِ زایمان می‌کنید. در این مدت، ۴۴ تریلیون فنجان قهوه می‌نوشید.[5]

شما قساوت و محبت را از هر دو سو تجربه می‌کنید. در قالب یک استعمارگر، به سرزمین‌های جدید حمله می‌کنید؛ در قالب مستعمره‌نشین، شاهد تصرف زمین‌هایتان هستید. خشونتِ ستمگر و درد و رنجِ ستم‌دیده را تجربه می‌کنید. در ۱۰ درصد از عمرتان برده‌دار، و در مدت زمان مشابهی برده‌اید.[6]

شما به لطف این تجربه، شخصاً، می‌فهمید که دوران مدرن چقدر نامتعارف است. به علت رشد خارق‌العاده‌ی جمعیت، یک‌سوم از کل عمرتان را پس از سال ۱۲۰۰ میلادی و یک‌چهارم از آن را بعد از سال ۱۷۵۰ میلادی سپری می‌کنید. در آن زمان، فناوری و جامعه شروع به تغییری بسیار سریع‌تر از قبل می‌کنند. شما موتورهای بخار، کارخانه‌ها، و برق را اختراع می‌کنید. انقلاب‌های علمی، مرگ‌بارترین جنگ‌های تاریخ،[7] و ویرانی چشمگیرِ ‌محیط زیست را به چشمِ خود می‌بینید. هر زندگی‌ای طولانی‌تر می‌شود، و از امکانات رفاهی‌ای بهره‌مند می‌شوید که حتی در زندگی‌های گذشته‌ی خود در مقام پادشاه و ملکه‌ نیز از آن محروم بودید. شما ۱۵۰ سال از عمرتان را در فضا می‌گذرانید و یک هفته روی ماه راه می‌روید. ۱۵ درصد از کل تجربه‌ی شما را افرادی تشکیل می‌دهند که امروز زنده‌اند.[8]

این زندگیِ شما از آغاز تا امروز است ــ از زمان تولد هومو ساپیِنس تا کنون. اما حالا تصور کنید که همه‌ی زندگی‌های بعدی را هم تجربه کنید. در این صورت، تازه در ابتدای زندگیِ خود به سر می‌برید. حتی اگر بقای بشر بیش از یک گونه‌ی عادی از پستانداران نباشد (یک میلیون سال)، و حتی اگر جمعیت دنیا به یک‌دهم تعداد فعلی‌اش کاهش یابد، هنوز ۹۹/۵ درصد از عمرتان باقی مانده است.[9] اگر عمر یک آدم عادی را در نظر بگیریم، شما الان فقط ۵ ماهه‌اید. و اگر بشر بیش از یک گونه‌ی عادی از پستانداران دوام بیاورد ــ یعنی تا صدها میلیون سال دیگر که زمین همچنان قابل‌سکونت است، یا تا زمان خاموشیِ آخرین ستاره‌ها در ده‌ها تریلیون سال دیگر ــ ۴ تریلیون سالی که تا کنون پشتِ سر گذاشته‌اید معادل چند ثانیه‌ی اول خروج نوزاد از رَحِم مادر است.[10]آینده عظیم است.

اگر می‌دانستید که قرار است همه‌ی این زندگی‌های بعدی را تجربه کنید، دلتان می‌خواست که الان چه کار کنیم؟ می‌خواستید که الان چقدر دی اکسید کربن در جوِّ زمین منتشر کنیم؟ دلتان می‌خواست که چقدر در تحقیق و آموزش سرمایه‌گذاری کنیم؟ دوست داشتید که چقدر نسبت به فناوری‌های جدید محتاط باشیم، فناوری‌هایی که می‌توانند آینده‌ی شما را از بین ببرند یا مسیرش را برای همیشه منحرف کنند؟ دلتان می‌خواست که چقدر به تأثیر بلندمدتِ اعمال کنونی‌مان توجه کنیم؟

این آزمایش فکریِ را به این دلیل ارائه می‌کنم که اخلاق، در اصل، عبارت است از اینکه خود را به جای دیگران بگذاریم و منافع آنها را منافع خود بشماریم. وقتی از این منظر به کل تاریخ بشر بنگریم، آینده ــ که زندگیِ تقریباً همه‌ی انسان‌ها و تقریباً کل بهروزی و تیره‌روزیِ بالقوه را دربرمی‌گیرد ــ اهمیت می‌یابد.

 اخلاق، در اصل، عبارت است از اینکه خود را به جای دیگران بگذاریم و منافع آنها را منافع خود بشماریم.

موضوع این کتاب، دوراندیشی است: این ایده که یکی از اولویت‌های اخلاقیِ اصلیِ زمانه‌ی ما بر جای نهادن تأثیری مثبت بر آینده‌ی بلندمدت است.[11]دوراندیشی یعنی جدی گرفتن عظمت آینده، و اهمیت نقش خودمان در شکل دادن به آن. اگر بشر حتی فقط به اندازه‌ی کسری از طول عمرِ بالقوه‌اش دوام بیاورد، در این صورت، هرچند عجیب به نظر می‌رسد، باید گفت که ما آدم‌های عهد عتیق هستیم: ما تازه در ابتدای تاریخ زندگی می‌کنیم، در گذشته‌ی بسیار بسیار دور. رفتارِ امروزمان بر زندگیِ تعداد بی‌شماری از انسان‌ها در آینده اثر می‌گذارد. باید خردمندانه رفتار کنیم.

مدت‌ها طول کشید تا این ایده را بپذیرم: آرمانی انتزاعی، متمرکز بر نسل‌های آینده‌ای که هرگز آنها را نخواهیم دید، به‌سختی می‌تواند ما را به اندازه‌ی مشکلات عینی‌تر برانگیزد و به عمل ترغیب کند. در دوران دبیرستان، در سازمان‌هایی کار می‌کردم که از سالخوردگان و توان‌خواهان مراقبت می‌کردند. وقتی دانشجوی دوره‌ی کارشناسی بودم دغدغه‌ای جز فقر جهانی نداشتم و به‌عنوان داوطلب در یک مرکز توان‌بخشی به کودکان مبتلا به فلج اطفال در اتیوپی کار می‌کردم. زمانی که تحصیلات دانشگاهیِ تکمیلی را آغاز کردم، می‌خواستم بفهمم که آدم‌ها چطور می‌توانند به شکل مؤثرتری به یکدیگر کمک کنند. خودم را متعهد کردم که دست‌کم ۱۰ درصد از درآمدم را به سازمان‌های خیریه اهدا کنم، و همراه با چند نفر دیگر سازمانی موسوم به «اهدا به قدر وُسع» را بنا نهادم تا دیگران را هم به این کار تشویق کنم.[12]

این فعالیت‌ها تأثیر ملموسی داشت. بر عکس، ایده‌ی تلاش برای بهبود زندگیِ نسل‌های ناشناسِ آینده در ابتدا برایم جذاب نبود. وقتی یکی از همکارانم استدلال‌هایی در دفاع از جدی گرفتن آینده‌ی دور را مطرح کرد، واکنش اولیه‌ام بی‌اعتناییِ ساده‌انگارانه بود. با خودم فکر کردم که الان آدم‌های واقعی در دنیا با مشکلات واقعی مواجه‌اند، مشکلاتی مثل فقر شدید، محرومیت از آموزش، و مرگ ناشی از بیماری‌های به‌آسانی قابل‌پیشگیری. به نظرم باید بر این مشکلات تمرکز می‌کردیم. گمانه‌زنی‌های ظاهراً ‌علمی‌-تخیلی درباره‌ی عوامل مؤثر یا غیرمؤثر بر آینده را مایه‌ی حواس‌پرتی از مشکلات واقعی می‌دانستم.

اما به‌تدریج استدلال‌های مدافع جدی گرفتن آینده‌ی دور برایم متقاعدکننده شد. این استدلال‌ها مبتنی بر ایده‌های ساده‌ای بود: این ایده که اگر بی‌طرفی پیشه کنیم، آیندگان، از نظر اخلاقی، کم‌اهمیت‌تر از نسل فعلی نیستند؛ اینکه ممکن است نسل‌های بعدی فوق‌العاده پرشمار باشند؛ اینکه زندگیِ آنها می‌تواند خیلی خوب یا بیش از اندازه بد باشد؛ و اینکه ما واقعاً می‌توانیم به طور چشمگیری بر زندگیِ آنها تأثیر بگذاریم.

برای من مهم‌ترین مانع عمده، جنبه‌ای عملی داشت: حتی اگر باید به آینده‌ی دور اهمیت بدهیم، چه کار می‌توان کرد؟ اما هرچه بیشتر درباره‌ی رویدادهای بالقوه تاریخ‌سازی آموختم که ممکن است در آینده‌ی نزدیک رخ دهند، این ایده را جدی‌تر گرفتم که شاید به‌زودی به برهه‌ی حساسی در تاریخ بشر برسیم. پیشرفت تکنولوژیک در حال ایجاد تهدیدها و فرصت‌های جدیدی برای بشر است، و زندگیِ نسل‌های آینده را به خطر انداخته است.

حالا عقیده دارم که سرنوشتِ بلندمدت دنیا تا حدی وابسته به تصمیم‌هایی است که ما در زندگیِ خود می‌گیریم. آینده می‌تواند شگفت‌انگیز باشد: می‌توانیم جامعه‌ای شکوفا و بادوام بسازیم، که در آن زندگیِ همه‌ی افراد از بهترین زندگی‌های امروز هم بهتر باشد. آینده می‌تواند هولناک باشد، و زمام امور به دست خودکامگانی بیفتد که برای تحمیل دائمیِ ایدئولوژیِ خود از هوش مصنوعی و سامانه‌های نظارتی استفاده می‌کنند؛ حتی شاید زمام امور به دست سامانه‌های هوش مصنوعی‌ای بیفتد که هدفشان دستیابی به قدرت است نه ایجاد جامعه‌ای شکوفا. شاید هم اصلاً آینده‌ای وجود نداشته باشد: می‌توانیم خودمان را با سلاح‌های زیست‌شناختی از بین ببریم یا جنگ هسته‌ایِ تمام‌عیاری به راه بیندازیم که به نابودیِ ابدیِ تمدن‌ها بینجامد.

ما می‌توانیم کارهایی انجام دهیم تا آینده را به مسیر بهتری هدایت کنیم. می‌توانیم با اصلاح ارزش‌های حاکم بر جامعه و با هدایت محتاطانه‌ی توسعه‌ی هوش مصنوعی، شانسِ رقم خوردن آینده‌ای شگفت‌انگیز را افزایش دهیم. می‌توانیم با جلوگیری از تولید یا استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی و با حفظ صلح میان قدرت‌های بزرگِ دنیا وجود آینده را تضمین کنیم. اینها مسائل دشواری هستند، اما طرز برخوردِ ما با آنها واقعاً سرنوشت‌ساز است.

 اگر بی‌طرفی پیشه کنیم، آیندگان، از نظر اخلاقی، کم‌اهمیت‌تر از نسل فعلی نیستند

در نتیجه اولویت‌هایم را تغییر دادم. چون هنوز درباره‌ی مبانی و استلزام‌های منطقیِ دوراندیشی مطمئن نبودم، در پژوهش‌های خود بر مسائل دیگری تمرکز کردم و با همکاری چند نفرِ دیگر دو سازمان را بنا نهادم تا درباره‌ی این مسائل بیش از پیش تحقیق کنم: «مؤسسه‌ی اولویت‌های جهانی» در دانشگاه آکسفورد، و «بنیاد آینده‌نگری». با تکیه بر آموخته‌هایم، کوشیده‌ام تا در این کتاب همان استدلال‌هایی را در دفاع از دوراندیشی ارائه دهم که می‌توانست یک دهه‌ی قبل مرا متقاعد کند.

در این کتاب برای توضیح ادعاهایم به سه استعاره‌ی اصلی تکیه می‌کنم. اولین استعاره عبارت است از بشر به‌مثابه‌ی نوجوانی بی‌احتیاط. یک نوجوان هنوز اکثر عمرش را سپری نکرده است، و تصمیم‌های او می‌تواند بر بقیه‌ی زندگی‌اش تأثیر بگذارد. نوجوانان باید تصمیم بگیرند که چقدر درس بخوانند، چه شغلی را برگزینند، یا از چه ریسک‌هایی بپرهیزند؛ در هنگام تصمیم‌گیری درباره‌ی این مسائل، آنها باید علاوه بر هیجانات کوتاه‌مدت، کل مسیر زندگی آینده‌ی خود را هم در نظر بگیرند.

دومین استعاره عبارت است از تاریخ به‌مثابه‌ی شیشه‌ی مذاب. اکنون جامعه هنوز انعطاف‌پذیر است و می‌توان آن را به شکل‌های گوناگونی درآورد. اما سرانجام زمانی فرا می‌رسد که شیشه سرد می‌شود و تغییر دادن شکل آن بسیار دشوارتر خواهد شد. شکل نهایی می‌تواند زشت یا زیبا باشد، حتی شاید شیشه بشکند ــ همه‌ی اینها به این بستگی دارد که وقتی شیشه هنوز گرم است چه اتفاقی رخ می‌دهد.

سومین استعاره عبارت است از مسیر تأثیر بلندمدت به‌مثابه‌ی نوعی سفر اکتشافیِ پرمخاطره‌‌ در سرزمینی ناشناخته. وقتی برای بهبود آینده می‌کوشیم، دقیقاً نمی‌دانیم که با چه تهدیدهایی مواجه خواهیم شد یا حتی دقیقاً نمی‌دانیم که مقصدمان کجاست؛ اما، به هر حال، می‌توانیم خود را آماده کنیم. می‌توانیم پیشاهنگانی بفرستیم تا مسیر را بررسی کنند، می‌توانیم اطمینان حاصل کنیم که مجهز و هماهنگ‌ایم، و، به‌رغم شک و تردیدها، می‌توانیم از خود در برابر تهدیدهای شناخته‌شده محافظت کنیم.

این کتاب حوزه‌ی گسترده‌ای را دربرمی‌گیرد. من نه تنها از دوراندیشی دفاع می‌کنم بلکه می‌کوشم تا پیامدها و استلزام‌های آن را بفهمم. بنابراین، به‌شدت به گروه بزرگی از مشاوران و دستیاران پژوهشی تکیه کرده‌ام. هرگاه از حیطه‌ی تخصص خود، فلسفه‌ی اخلاق، فراتر رفته‌ام از ابتدا تا انتها از نظرات متخصصان آن حیطه بهره برده‌ام. در نتیجه، این کتاب واقعاً کتابِ «من» نیست و ثمره‌ی کوششی گروهی است. در کل، این کتاب حاصل بیش از یک دهه کارِ تمام‌وقت است، که تقریباً دو سال از آن صرف راستی‌آزماییِ داده‌ها شده است.

کسانی که می‌خواهند برخی از دعاوی من را بیشتر بکاوند، می‌توانند به فهرست طولانیِ منابع تکمیلی رجوع کنند، از جمله به تحقیقاتی که به سفارش من در قالب گزارش‌های ویژه‌ای تهیه شده و در whatweowethefuture.com در دسترس است. به‌رغم همه‌ی کارهایی که کرده‌ایم، به نظرم هنوز به عمق مسئله دست نیافته‌ایم و چیزهای زیادی هست که باید درباره‌ی دوراندیشی و استلزامات آن بیاموزیم.

اگر حق با من باشد، در این صورت با مسئولیت بزرگی مواجه‌ایم. ما در مقایسه با آیندگانِ بالقوه‌ی خود، اقلیت کوچکی هستیم. اما سرنوشتِ آینده به‌تمامی در دستِ ماست. اخلاق روزمره به‌ندرت با چنین مسئله‌ی بزرگی دست و پنجه نرم می‌کند. ما باید جهان‌بینیِ اخلاقی‌ای بیافرینیم که این مسئله را جدی بگیرد.

با انتخاب‌های خردمندانه می‌توانیم بشر را به مسیر درستی هدایت کنیم. در این صورت، نبیره‌های ما به گذشته خواهند نگریست و از ما تشکر خواهند کرد زیرا می‌دانند که هرچه در توان داشتیم به کار بستیم تا دنیایی عادلانه و زیبا را به آنها اهدا کنیم.

 

برگردان: عرفان ثابتی


ویلیام مک‌اسکیل استادیار فلسفه در دانشگاه آکسفورد و یکی از بنیان‌گذاران جنبش نوع‌دوستیِ موثر است. آنچه خواندید برگردان مقدمه‌ی این کتاب به قلم اوست:

William MacAskill (2022) What We Owe the Future?, Oneworld Publications.


[1] این آزمایش فکری را از مقاله‌ی «قیف تجربه‌ی بشری» (جورجیا رِی ۲۰۱۸) وام گرفته‌ام. تعدادی از صاحب‌نظران هم به من گفته‌اند که داستان کوتاه پرخواننده‌ی «تخم مرغ» (اندی ویر ۲۰۰۹) مبتنی بر مفروضات مشابهی است.

[2] ایده‌ی «اولین انسان» تا حدی دلبخواهی است: هیچ مرز مشخصی میان هومو ساپینس و نیاکان ما وجود ندارد. افزون بر این، حتی معلوم نیست که مرجع ضمیرِ «ما» فقط باید هومو ساپینس باشد: انسان‌های اولیه با نئاندرتال‌ها و دنیسووان‌ها نیز آمیزش کردند (ال. چن و دیگران ۲۰۲۰). این مسائل نتیجه‌ی این آزمایش فکری را تغییر نمی‌دهد.

هرچند گاهی زمان پیدایش گونه‌ی هومو ساپینس را دویست هزار سال قبل دانسته‌اند اما اکنون اکثر متخصصان می‌گویند که این اتفاق سیصد هزار سال قبل رخ داده است (گَلوِی-ویتام و استرینگر ۲۰۱۸؛ هابلین و دیگران ۲۰۱۷؛ شِلِبوش و دیگران ۲۰۱۷؛ مکاتبه‌ی شخصی با مارلیز لومبارد، کریس استرینگر و ماتیاس یاکوبسون، ۲۶ آوریل ۲۰۲۱).

[3] بهترین تخمین موجود ۱۱۷ میلیارد نفر است (کانِدا و هوب ۲۰۲۱).

[4] اینها و ادعاهای مشابه مبتنی است بر ترکیبی از تخمین‌های‌ کل جمعیت بشر (کاندا و هوب ۲۰۲۱) و امید به زندگی در زمان‌های مختلف (فینچ ۲۰۱۰؛ گالور و موآو ۲۰۰۵؛ اچ. کاپلان و دیگران ۲۰۰۰؛ رایلی ۲۰۰۵؛ سازمان ملل ۲۰۱۹؛ سازمان بهداشت جهانی ۲۰۱۹، ۲۰۲۰). اینها را باید تخمین‌هایی تقریبی دانست.

[5] هدف از ارائه‌ی این اعداد و ارقامِ تخمینی، کمک به فهم مطلب است. اعداد دقیق، البته اگر به آنها دسترسی ‌داشتیم، احتمالاً کمی با این ارقام فرق داشتند. برای جزئیات بیشتر، نگاه کنید به whatweowethefuture.com/notes

[6] برده‌داری امروز در آنچه (به‌اشتباه) جوامع گردآورنده-شکارچیِ برابری‌طلبانه‌ی «ساده» خوانده می‌شوند، و احتمالاً بیش از هر چیز به جوامع بشریِ پیشاکشاورزی شباهت دارند، وجود ندارد (کِلی ۲۰۱۳، فصل ۹). احتمالاً برده‌داری تنها پس از پیدایش جوامع ساکن و غیرمهاجر بعد از انقلاب کشاورزی گسترش یافت. هرگونه تخمینی درباره‌ی درصد جمعیت بردگان از آن زمان به بعد ضرورتاً تا حدی مبتنی بر حدس و گمان است. اما شواهد و مدارکِ موجود حاکی از آن است که در بسیاری از جوامع کشاورزی بین ۱۰ تا ۲۰ درصد از جمعیت برده بودند. برای مثال، در هزاره‌ی دوم بعد از میلاد، یک‌سوم از جمعیت کره برده بودند. یک‌چهارم تا یک‌سوم از جمعیت برخی از نواحی تایلند و برمه در، به‌ترتیب، قرون هفدهم تا نوزدهم و اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، برده بودند. بنا به تخمین‌ها، بین ۲۵ تا ۴۰ درصد از کل جمعیت شهر رم در دوران امپراتوری رم را بردگان تشکیل می‌دادند. احتمالاً حدود یک‌سوم از اهالی آتن باستان برده بودند. در سال ۱۷۹۰، حدود ۱۸ درصد از جمعیت آمریکا برده بودند (بِرَدلی ۲۰۱۱؛ کَمپبِل ۲۰۰۴، ۱۶۳؛ کمپبل ۲۰۱۰؛ دی. بی. دیویس ۲۰۰۶، ۴۴؛ هَلِت ۲۰۰۷؛ هانت ۲۰۱۰؛ جولی ۲۰۰۷؛ پَتِرسون ۱۹۸۲، پیوست ج؛ جِی. پی. رودریگِز ۱۹۹۹، ۱۷-۱۶؛ استِکِل ۲۰۱۲). برده‌داری در قرون نوزدهم و بیستم در دنیا ملغی شد.

[7] نگاه کنید به whatweowethefuture.com/notes

[8] در این آزمایش فکری، شما تا پایان عمر همه‌ی کسانی که امروز زنده‌اند، زندگی می‌کنید ــ اما نه بعد از آن. من در محاسبات خود این نکته را در نظر می‌گیرم که امروز امید به زندگی بیشتر است ــ اگر فقط به تعداد افراد، فارغ از طول عمرشان، توجه کنیم، در این صورت جمعیت کنونیِ دنیا ۷ درصد از کل آدم‌هایی را تشکیل می‌دهند که تا کنون بر روی زمین زیسته‌اند (کاندا و هوب ۲۰۲۱). اگر فقط تجربه‌ی جمعیت کنونیِ دنیا تا امروز ــ و نه تا پایان عمرِ مورد انتظارشان ــ را در نظر بگیریم، در این صورت سهم کل تجربه‌ی آنها نزدیک به ۶ درصد خواهد بود، چون هنوز از عمر بسیاری از مردم مدت زیادی باقی مانده است.

[9] نگاه کنید به whatweowethefuture.com/notes

[10] اگر تا زمانی که کره‌ی زمین قابل‌سکونت است جمعیت حدوداً به اندازه‌ی حالا باقی بماند، اصطلاح «چند ثانیه» تقریباً درست است. اگر در دیگر منظومه‌های شمسی سکنا گزینیم یا جمعیت یا طول عمر تمدن را به میزان چشمگیری افزایش دهیم، در این صورت واقعاً باید از کسر کوچکی از ثانیه‌ها سخن بگوییم. محال نیست که تجربه‌ی همه‌ی انسان‌های گذشته و حال برابر باشد با زمانی کمتر از کمترین زمانی که تا کنون اندازه‌گیری شده است ــ ۱۹-۱۰*۲.۴۷  (گروندمان و دیگران ۲۰۲۰)، که بسیار کمتر از زمانی است که طول می‌کشد تا چشم‌هایمان قبل از شروع انتقال عصبی، از نظر شیمیایی به نور واکنش نشان دهد (واینِر ۲۰۰۹). این برآورد می‌تواند درست باشد اگر، مثلاً، برای ۱۰۰ تریلیون سال (تا پایان عصر تشکیل ستاره‌ها) هر یک از ۱۰۰ میلیارد ستاره (کمترین رقم تخمینیِ رایج درباره‌ی تعداد ستاره‌ها در کهکشان ما، راه شیری) ده میلیارد نفر (تقریباً معادل جمعیت فعلی دنیا) را در خود جای دهند.

[11] در سراسر این کتاب خط تیره‌ی کوتاه (hyphen) را حذف می‌کنم و «بلندمدت» (longterm) را به‌عنوان صفت به کار می‌برم. اما «بلندمدت» (long term) را به‌عنوان گروه اسمی به کار می‌برم.

[12] نگاه کنید به https://www.givingwhatwecan.org/