تاریخ انتشار: 
1402/07/19

آیا می‌توان ذهن انسان را به چیزی کاملاً ریاضی‌وار تقلیل داد؟

دیوید نیرنبرگ

مردی از آینده، نوشته‌ی آنانیو باتاچاریا، انتشارات نورتون اند کامپنی، ۲۰۲۲

 

این روزها نام جان فون نویمان بر خلاف همکار بسیار نامدارترش، آلبرت انیشتین، زبانزدِ مردمِ عادی نیست اما اکتشافاتِ او بر شیوه‌های زندگی تک تک انسان‌ها تأثیر می‌گذارد. فون نویمان در نوجوانی شالوده‌ی جدیدی برای ریاضیات ایجاد کرد. او بعدتر در آموزشِ ساختن و خنثی‌سازی‌ بمب اتم نقش مؤثری داشت. ابداع نظریه‌ی بازی توسط او ابزارهای مفهومی لازم را فراهم آورد تا امروز با استفاده از آنها ابرقدرت‌ها بتوانند تصمیم بگیرند که به سمت جنگ بروند یا نه، اقتصاددانان بتوانند رفتار بازار را مدل‌سازی کنند و زیست‌شناسان تکامل ویروس‌ها را پیش‌بینی کنند. فون نویمان و سازمانی که در آن کار می‌کرد، مؤسسه‌ی مطالعات پیشرفته در دانشگاه پرینستون، واقع در نیوجرسی، در سال ۱۹۵۱ موفق به ساختن رایانه‌ی قابل‌‌برنامه‌ریزی‌‌ای شدند که تا قرن بیست‌ویکم «طراحی فون نویمان» را به‌عنوان طرح استانداردی برای رایانه‌ها تثبیت کرد. بر اساس این مدل بود که ابتدا آی.بی.ام (IBM) و سپس بسیاری از دیگر شرکت‌‌های تجاری ثروت فوق‌العاده‌ای به جیب زدند.

فون نویمان نه تنها دانشمندی بسیار تیزبین بود بلکه همچنین نسبت به تهدیدهایی که برخی از اکتشافاتش می‌‌توانست برای کره‌ی زمین به همراه داشته باشد ‌پیش‌آگاهی داشت. او در بهار ۱۹۴۵ پس از بازگشت از کار روی پروژه‌ی بمب اتم در لس‌آلاموس به همسرش کلاری گفت: «چیزی که الان مشغول ساختش هستیم اژدهایی است که می‌تواند مسیر تاریخ را عوض کند، البته اگر تاریخی باقی بماند.» او سپس موضوع گفت‌وگو را به ماشین‌های کامپیوتری در آینده تغییر داد و با پیش‌بینی اینکه «اگر انسان از آنچه اختراع می‌کند عقب بیفتد» فاجعه رخ خواهد داد، آشفته‌تر شد. کلاری به او مقداری قرص خواب نوشیدنی‌ِ قوی داد تا آرامش کند اما ترس‌های فون نویمان فروکش نکرد. او در سال ۱۹۵۵ در مجله‌ی فورچون (Fortune) با پیش‌بینی «گونه‌های در آن زمان غیرقابل‌تصوری از جنگ‌های اقلیمی» از خوانندگان پرسید «آیا می‌توانیم در مقابل فناوری دوام بیاوریم؟»

مردی از آینده، اثر جدید آنانیو باتاچاریا، به زندگی فون نویمان در قامت دانشمند، پیشگو، پدر، همسر، دوست و همکار می‌پردازد. این کتاب که از تولد او در بوداپست در سال ۱۹۰۳ تا مرگش در واشینگتن‌دی‌سی در ۵۳ سالگی را در برمی‌گیرد تصویری خیره‌کننده از مردی ارائه می‌دهد که هم‌پای دیگر دانشمندان قرن بیستم در تحول فناورانه‌ی جهان نقش داشت. کتاب مردی از آینده همچنین مفهوم علم و این پرسش را که چرا علم همچنان مهم است تشریح می‌کند.

زندگی‌نامه‌نویسیِ علمی برای عامه‌ی مردم ژانر دشواری است زیرا اغلب قهرمانان این کتاب‌ها به زبانی صحبت می‌کنند که درکش برای فرد عادی مشکل است. بعضی از همکاران فون نویمان به شوخی می‌گفتند که او «متعلق به گونه‌‌ای برتر است اما انسان‌ها را آن‌قدر دقیق مطالعه کرده که حالا می‌تواند انسان‌بودن را به‌خوبی تقلید کند.» در واقع، نه تنها فون نویمان بلکه همه‌ی دانشمندان برجسته‌ی یهودیِ‌ لهستانی‌ که در دوران جنگ به ایالات متحده مهاجرت کرده بودند به‌علت توانایی‌های خارق‌العاده (و لهجه‌ی انگلیسی غلیظشان) به «مریخی‌ها» موسوم شده بودند. به نظر می‌رسد که بوتاچاریا مترجم زبردستی برای ترجمه‌ی زبان مریخی‌ها به زبان انسان‌ها است. توصیف‌های او از مسائل علمی همیشه گیرا و عموماً بصیرت‌بخش است. این کتاب ما را از یک حوزه‌ی علمی به حوزه‌ای دیگر می‌برد، از نظریه‌ی مجموعه‌ها و بنیادهای منطقیِ ریاضیات که سال‌های اولیه‌ی فعالیت حرفه‌ایِ فون نویمان را شکل می‌دهد تا انقلاب کوانتومی در فیزیک و انقلاب رایانه‌ای در محاسبه، تا نظریه‌ی بازی و دلالت‌هایش برای اقتصاددانان و استراتژیست‌‌ها، تا تأثیر کارهای متأخر فون نویمان در حوزه‌هایی همچون علوم اعصاب، زیست‌شناسیِ تکاملی و نظریه‌های نظام‌‌‌های خودتکثیر در ماشین‌ها یا در ژن‌ها.

این سفری پرسرعت است، درست به‌سرعت ذهن جستجوگر سوژه‌ی کتاب. تصور کنید که تنها در یک هفته به تاج‌ محل، پارک ملیِ کروگر در آفریقای جنوبی، قبه‌الصخره در اورشلیم و جزیره‌ی ایستر در شیلی سفر کنید. هر ایستگاه این سفر جذابیت خودش را دارد، هر چند قاعدتاً بعضی از موضوعات علمی بهتر از بقیه پوشش داده شده‌اند. مهم‌ترین نقطه‌ی قوت فون نویمان به‌سادگی و زیبایی در سراسر کتاب توضیح داده شده است: به قول فریمن دایسون، متخصص ریاضیات کاربردی در حوزه‌ی فیزیک‌ که دوران کوتاهی در مؤسسه‌ی مطالعات پیشرفته همکار فون نویمان بود و به‌نوعی بعدها جانشین او شد، «استعداد منحصربه‌فرد جانی به‌عنوان یک ریاضی‌دان این بود که می‌توانست همه‌ی مسائل ریاضی را به مسائل منطق تبدیل کند.»

ریاضیات تنها حیطه‌ای نبود که فون نویمان استعدادهایش را در آن به کار بست. در واقع، او در تمام زندگی‌ تقریباً همه‌ی مسائل مورد علاقه‌اش را به مسائل منطق تبدیل کرد. نقل قولی از او در ابتدای کتاب آورده شده است که می‌گوید «اگر مردم باور ندارند که ریاضی ساده است تنها به این دلیل است که متوجه نشده‌اند زندگی چقدر پیچیده است». فون نویمان بارها و بارها، از اولین مقاله‌اش در ابداع رویکردی جدید در ریاضیات تا مشارکت‌های بعدی‌اش در اقتصاد و علوم اجتماعی، مسائل فوق‌العاده پیچیده را به مسائل ساده‌ی منطق تقلیل داد. باتاچاریا با نقل قول از کتاب دختر مریخی، زندگی‌نامه‌ی دختر فون نویمان، اشاره می‌کند که این رویکرد حتی در نحوه‌ی تربیت فرزندش نیز صادق بود. مارینا فون نویمان-ویتمن در این کتاب از «علاقه‌ی مادام‌العمر پدرش به حاکم کردن نظم و عقلانیت بر جهانی ذاتاً بی‌نظم و غیرعقلانی» صحبت می‌کند.

یانوش (اسم مجاری فون نویمان) در خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد که از طریق فروش ابزارآلات و ماشین‌های کشاورزی ثروت خوبی به دست آورده بودند. پدر او مارکس، که دکترای حقوق داشت، به بانکداری روی آورده بود. آن‌طور که برادرِ جان، نیکولاس، می‌گوید پدرشان به «حیات فکری باور داشت» و مصمم بود که فرزندانش در کنار فرانسه، ایتالیایی و انگلیسی، لاتین و یونانی کلاسیک را هم بیاموزند. یانوش به تمامیِ این زبان‌ها تسلط داشت. او هنگامی که در بستر مرگ بود هنوز بخش‌های زیادی از تاریخ جنگ‌های پلوپونز به قلم توسیدید به زبان یونانیِ کلاسیک را در خاطر داشت. اما بعضی از توانایی‌های او از جمله ضرب ذهنیِ دو عدد هشت رقمی در شش سالگی تحسین‌برانگیزتر از سایر توانایی‌هایش بود. با شروع دوره‌ی دبیرستان استعداد اعجاب‌آور او در ریاضی جلب توجه کرد و در حالی که نوجوانی بیش نبود فوراً او را به دانشگاه بوداپست فرستادند، جایی که سه ریاضی‌دان درجه‌ی یک تعلیم او را برعهده گرفتند. فون نویمان زمانی که اولین مقاله‌اش را منتشر کرد تنها ۱۷ سال سن داشت و وقتی که شروع به حل مسئله‌ی بزرگی کرد که دیوید هیلبرت، غول ریاضی، مطرح کرده بود هنوز هفده ساله بود. فون نویمان تنها در ده صفحه‌ی کوتاه دژ‌ی منطقی در دفاع از ریاضیات بنا کرد و توانست با استفاده از نظریه‌ی مجموعه‌ها تعریفی جدید از اعداد ترتیبی و اعداد اصلی ارائه دهد که همه‌ی نقائص و تناقضات تعاریف پیشین را برطرف کند. تعریفی که او ارائه داد امروز تعریف معیار به شمار می‌رود.

بعضی از همکاران فون نویمان به شوخی می‌گفتند که او «متعلق به گونه‌‌ای برتر است اما انسان‌ها را آن‌قدر دقیق مطالعه کرده که حالا می‌تواند انسان‌بودن را به‌خوبی تقلید کند.»

فون نویمان در پایان‌نامه‌ی دکترای خود در سال ۱۹۲۵ پروژه‌ی بنیادین دیگری را دنبال کرد: نظام‌مندسازیِ کل نظریه‌ی مجموعه‌ها. او در سال ۱۹۲۸ از رویکرد مشابهی برای توسعه‌ی نظریه‌ی بازی‌های دورهمی استفاده کرد. در این اثر که از اولین کارهای او در زمینه‌ی «ریاضیات محض» به شمار می‌رود می‌توان بینش‌هایی را دید که دهه‌ها بعد از آنها برای ایجاد الگویی از ماشین‌های حسابگر بهره گرفت که می‌توانستند بر اساس تعداد اندکی از فرمان‌های منطقی، داده‌ها و برون‌دادها، از پس هر محاسبه‌ای برآیند. فون نویمان در کتاب نظریه‌ی اتوماتای خودهمانندساز (که پس از مرگش در سال ۱۹۶۶ منتشر شد) از این نیز فراتر رفت و شرایطی را شرح داد که تنها با هشت جزء (چهار عملیات ساختاری و چهار عملیات منطقی) می‌شد موجودات پیچیده‌ای را ساخت که قادر به انجام هرگونه محاسبه و حتی خودهمانندسازی بودند. یکی از نکات فوق‌العاده‌ی کتاب باتاچاریا این است که نشان می‌دهد چگونه کاوش‌های اولیه‌ی فون نویمان در بنیان‌های ریاضیاتِ محض سکوی جهشی برای مشارکت‌های بعدی او در حوزه‌‌های گوناگون علمی، از فیزیک کوانتوم تا اقتصاد، و از نظریه‌های محاسبه تا نظریه‌های زندگیِ زیستی، فراهم کرد.

باتاچاریا ما را با همه‌ی این اکتشافات و موارد استفاده‌ی آنها آشنا می‌کند و اجازه می‌دهد که درک ملموسی از تأثیر فون نویمان بر تفکر علمی به دست آوریم. هر یک از بینش‌های فون نیومان به شکل مشابهی در کتاب بررسی می‌شود: محرکی مثل یک گوی به ردیفی از ذهن‌های درخشان برخورد می‌کند، نیروی این برخورد مسیرهای تأمل‌برانگیزی را در برابر این ذهن‌ها می‌گشاید و آن‌ها را به اکتشافات خارق‌العاده‌ای رهنمون می‌شود. نقطه‌ی قوت این شیوه‌ی نگارش درباره‌ی علم، وضوح و جذابیتِ روایت آن است اما نقطه‌ ضعف‌هایی هم دارد. از جمله این که به‌علت تمرکز بیش از حد بر نبوغ افراد، نقش مهم نهادها، از مدارس و دانشگاه‌ها گرفته تا بنگاه‌های اقتصادی و دولت‌ها، در اکتشافات علمی نادیده می‌ماند.

دنبال کردن فون نیومانِ پرانرژی، از یک برخورد فکری به دیگری، از ملاقات‌های ظاهراً اتفاقی در ایستگاه‌های قطار و سفرهای شجاعانه از یک سوی اقیانوس اطلس به سوی دیگر واقعاً هیجان‌انگیز است. اما نباید این را از یاد برد که این دیدارها و تعاملات در بستر شبکه‌ی وسیعی صورت می‌گرفت که توسط دو نهاد دولتی ایجاد شده بود: «کمیته‌ی پژوهش‌های دفاع ملی» و جایگزین آن یعنی «دفتر پژو‌هش‌ها و توسعه‌ی علمی» که ایجاد هماهنگی میان تقریباً همه‌ی پژوهش‌های مرتبط با جنگ جهانی دوم در ایالات متحده را بر عهده داشت و در این مسیر آغازگر عصر جدیدی در تاریخ علم بود. در این کتاب فقط اشاراتی گذرا به این دو مؤسسه وجود دارد.

در این کتاب مؤسسه‌ای که فون نویمان از سال ۱۹۳۳ تا زمان مرگش در سال ۱۹۵۷ در استخدام آن بود یا به‌صورتی مبالغه‌آمیز یا به‌عنوان مانعی بر سر راه بلندپروازی‌هایش توصیف شده است. اما اگر او در این مؤسسه‌ی خاص پناهگاهی برای خود نیافته بود خلاقیتش این‌گونه متجلی نمی‌شد. این مؤسسه‌ای بود که با هدف جذب بهترین ذهن‌ها از سراسر جهان فارغ از دین، جنسیت، ملیت و نژاد طراحی شده بود و اجازه می‌داد که این افراد علائق خود را در هر زمینه‌ای که مایل بودند ادامه دهند و نتایج تحقیقاتشان را به رایگان در اختیار جهانیان قرار می‌داد. این «مؤسسه‌ی مطالعات پیشرفته» بود که هزینه‌های کامپیوتر فون نویمان را تأمین کرد. این مؤسسه بر رویکردی که امروز «دسترسی آزاد» خوانده می‌شود تأکید می‌کرد و به‌طور مرتب درباره‌ی پیشرفت فعالیت‌هایش به صدها مرکز تحقیقاتی در ایالات متحده و دیگر کشورها گزارش می‌داد. آن‌ها با فون نویمان هم‌نظر بودند که برای نتایج تحقیقتشان حق انحصاری استفاده (ثبت اختراع) وضع نکنند. اگر طراحی فون نویمان برای استفاده‌ی نظامی یا تجاری یا برای دانشگاهی شکل گرفته بود که بیش از ترویج تبادل آزادانه‌ی افکار به حفظ حقوق معنوی علاقه‌مند بود، تاریخچه‌ی استفاده از کامپیوتر چقدر متفاوت می‌شد؟ شاید در سال ۱۹۴۷ وقتی نشریه‌ی لایف (Life) «مؤسسه‌ی مطالعات پیشرفته» را «یکی از مهم‌ترین نقاط کره‌ی زمین» نامید اغراق کرده باشد اما به‌درستی متوجه این نکته شده بود که با توجه به نقش مؤسسات پژوهشی در شکل دادن به امکانات بالقوه‌ی ما برای یادگیری، کشف و انتشار دانش، رویکردها و ارزش‌هایشان بسیار مهم‌اند.

شاید مهم‌ترین نقطه‌ی ضعفِ باتاچاریا در این کتاب این است که گاهی لحن ستایش‌گرانه‌اش مانع از تحلیل نقادانه‌ی این مسئله می‌شود که برخی از این ایده‌ها چطور جهان ما را به‌شدت دگرگون کرده است. این مسئله بیش از هر کجا در نحوه‌ی برخورد او با فعالیت پیشگامانه‌ی فون نیومان در علوم اجتماعی و کتاب نظریه‌ی بازی و رفتار اقتصادی که در سال ۱۹۴۴ به همراه اسکار مورگنشترن منتشر کرد مشهود است. مورگنشترن مثل فون نیومان پرورش‌یافته‌ی امپراتوریِ در حال سقوط اتریش-مجارستان بود. هدف او به‌عنوان یک اقتصاددان دستیابی به علمی بود که بتواند «پیش‌بینیِ بی‌نقص و تعادل اقتصادی» داشته باشد. او مقاله‌ای با همین عنوان دارد که وقتی آن را در وین ارائه کرد، ریاضی‌دانی در میان حاضران به او پیشنهاد داد که مقاله‌ی «نظریه‌ی بازی‌های دورهمیِ» فون نیومان را بخواند. مطالعه‌ی این مقاله این پرسش را در ذهن مورگنشترن برانگیخت که آیا نظریه‌های مربوط به انتخاب استراتژیک شرکت‌کنندگان در بازی‌ای مثل پوکر را می‌توان به انتخاب‌های افراد در اقتصاد بسط داد؟ مورگنشترن شروع به مطالعه‌ی گسترده در زمینه‌ی «منطق و نظریه‌ی مجموعه‌ها» کرد و مقالاتی با عناوینی همچون «منطق و علوم اجتماعی» نوشت اما تنها پس از مهاجرت به ایالات متحده در سال ۱۹۳۸ بود که «هدیه‌‌ای از بهشت» دریافت کرد و توانست با فون نیومان دیدار کند.

این ملاقات سرآغاز همکاری‌ای بود که به انتشار کتاب نظریه‌ی بازی‌ و رفتار اقتصادی انجامید. دو نویسنده‌‌ی کتاب هدفشان را به‌سادگی بیان می‌کنند: «امیدواریم بتوانیم با موفقیت نشان دهیم... که مشکلات رایج در رفتار اقتصادی را می‌توان دقیقاً مشابه مفاهیم ریاضی در بازی‌های راهبردی شمرد». اجازه دهید که لحظه‌‌ای درنگ کنیم و مطمئن شویم که متوجه دلالت‌های گسترده‌ی چنین ادعایی هستیم. اگر چنین فرض کنیم که رفتار نظام‌های اقتصادی مبتنی بر انتخاب‌ها و خواست‌های افراد است، برای ثابت کردن «شباهت دقیق» باید نشان دهیم که «انگیزه‌ی افراد»، یعنی جنبه‌ای اساسی از روان‌شناسیِ انسان، کاملاً قابل ‌تقلیل به «مفاهیم ریاضی» است. اثبات این تقلیل‌پذیری، همان کاری است که فون نیومان و مورگنشترن می‌خواستند انجام دهند.

 آیا می‌توان میان ذهن و و روان انسان و مفاهیم ریاضی تشابه کامل برقرار کرد؟ 

آن‌ها با استفاده از مثال‌هایی در فیزیک، با ساخت یک مدل به‌شدت ساده‌شده شروع می‌کنند، اقتصادی که کاملاً مبتنی بر یک فرد منزوی است. آنها به پیروی از مارکس و اقتصاددانان پیشین، این فرد را رابینسون کروزوئه می‌نامند، ملوان کشتیِ ‌به‌گل‌نشسته‌ی رمان معروف دانیال دفو. در مرحله‌ی بعد بن‌داشت، یعنی پیش‌فرض‌هایی را که باید در این مدل در مورد «رفتار این فرد و ساده‌ترین روش‌های تبادل» پذیرفت شرح می‌دهند. بعضی از این پیش‌فرض‌ها عبارتند از: اول اینکه این فرد تا حد امکان در تأمین خواسته‌های خود به دنبال «کسب حداکثر منفعت یا رضایت» است. چطور می‌توانیم بدانیم که دستیابی به حداکثر منفعت حکمی جهان‌شمول درباره‌ی ماهیت انسان است؟ این پرسشی است که جوابی به آن داده نمی‌شود. پیش‌فرض بعدی: «منفعت یا رضایت» باید قابل‌اندازه‌گیری یا حداقل قابل درجه‌بندی باشد، در غیر این صورت نمی‌توان آن را به حداکثر رساند. اما چرا باید فکر کنیم که انسان‌ها یا اقتصاددانان می‌توانند خواست‌ها را قابل‌شمارش یا‌ درجه‌بندی کنند؟ تجربیات روان‌شناختی یا مشاهدات تجربی این بن‌داشت را تأیید نمی‌کنند اما این‌ بن‌داشت اصلی است که برای تبدیل اقتصاد به علم ریاضی لازم است. درست همان‌طور که در فیزیک باید زمان را به شکل یک محور اعداد واقعی در نظر گرفت، نه به این دلیل که چنین محوری با درک ما (یا درک انیشتین، یا مارسل پروست) از زمان همخوانی دارد بلکه به این دلیل که می‌تواند جنبه‌های مهمی از فیزیک مدرن را از نظر ریاضی قابل پیگیری کند.

اجازه دهید که پیش‌فرض دیگری را به زبان تشریفاتی‌تر و موردعلاقه‌ی فون نیومان و مورگنشترن بیان کنم: هر گاه دو گزینه را مقابل یک فرد قرار دهیم، او همیشه یا می‌تواند بگوید که کدام یک از آن‌ دو گزینه را ترجیح می‌دهد یا اینکه ترجیحی ندارد. اگر بپرسید تکلیف مواردی که بیش از دو انتخاب وجود دارد چیست؟ پاسخ این است که همه‌ی بازیگران عاقل که بین سه گزینه، کالا، یا رخداد (که آنها را الف، ب و ج می‌نامیم) الف را به ب و ب را به ج ترجیح دهند حتماً الف را نیز به ج ترجیح می‌دهند. این فرضیه در کتاب نظریه‌ی بازی و رفتار اقتصادی انتقال‌پذیری ترجیحات نامیده می‌شود و تنها توجیه موجود برای آن این است که «انتقال‌پذیری ترجیحات ویژگی‌ای محتمل و عموماً مقبول است.» فون نیومان و مورگنشترن با چنین بن‌داشتی درباره‌ی بشر اعلام می‌کنند «دسته‌ای از پدیده‌های عموماً روان‌شناختی به‌عنوان بن‌داشت پذیرفته شده‌اند.»

باتاچاریا با فون‌ نیومان و مورگنشترن هم‌نظر است. او توصیفی روشن و قابل‌فهم از نظریه‌ی‌ بازی‌ و رفتار اقتصادی ارائه می‌دهد و از مثال‌هایی همچون تماشای تلویزیون یا سفارش غذا استفاده می‌کند تا با پرهیز از پیچیده‌گویی نشان دهد که چطور «فون‌ نیومان به‌سرعت نظریه‌ای انقلابی ابداع کرد که اجازه می‌داد یک عدد جایگاه علائق و خواست‌های فرد را در ترازوی خوشبختی یا منفعت نشان دهد، درست همان‌طور که دماسنج دمای یک کاسه‌ی سوپ را نشان می‌دهد». اما آیا خوشبختیِ انسان را می‌توان مثل دمای یک کاسه‌ی سوپ اندازه‌گیری کرد؟ ظاهراً باتاچاریا این دیدگاه را قبول دارد و بی‌آنکه آن را نقد کند از توصیف به سمت تمجید و تجلیل می‌رود. «فون نیومان به آنچه ناممکن بود دست پیدا کرده بود ــ روشی دقیق برای درجه‌بندیِ خواست‌ها و تمایلات ناواضح انسانی.»

اما باتاچاریا نیز مانند فون نیومان وقتی مسائل مربوط به تمایلات انسانی را با اعداد یکی می‌بیند، واقعیتی اساسی در مورد ارتباط منطق با پیچیدگی‌های زندگی را از یاد می‌برد. چارلز ساندرز پیرس، منطق‌شناس و فیلسوف، می‌گوید:

«یک مهندس یا شرکت تجاری... یا فیزیک‌دان در تناسب با اهدافش باید بتواند از پیامدهای ضروریِ فکت‌های مختلف اطمینان حاصل کند. اما این فکت‌ها آن‌قدر پیچیده‌اند که او نمی‌تواند به شکل معمول آن‌ها را بررسی کند... بنابراین به سراغ ریاضی‌دان می‌رود و سؤالش را برای او مطرح می‌کند... همان‌طور که گفتیم، معمولاً فکت‌ها برای پاسخ دادن به این پرسش کافی نیستند. بنابراین، اولین و اغلب دشوارترین وظیفه‌ی ریاضی‌دان این است که پرسشی ساده‌تر اما اغلب ساختگی‌ را به‌عنوان جایگزین طرح کند که هرچند شباهت‌هایی با پرسش اولیه دارد اما می‌توان به آن پاسخ داد.»

هرگونه برخورد ریاضی‌وار با موضوعاتی که کاملاً و منحصراً ریاضیاتی نیستند نوعی تقلیل است. وقتی می‌گوییم «مثل اینکه»، باید این «مثل اینکه» را با احتیاط در نظر بگیریم. وقتی در معرض چنین تقلیل‌هایی قرار می‌گیریم یا چنین تقلیل‌هایی را ارائه می‌کنیم نباید این پرسش را از یاد ببریم که آیا این تشبیه «به اندازه‌ی کافی» با موضوع مورد مطالعه‌ی ما شباهت دارد یا نه؟ و چطور می‌توانیم تصمیم بگیریم که تفاوت موجود خوب یا بد است؟ پاسخ به این پرسش‌ها بسیار مهم است، به‌ویژه وقتی که تقلیل ارائه‌شده با روان و ذهن انسان ارتباط دارد.

اما باتاچاریا به‌جای طرح چنین پرسش‌هایی برخی از کاربست‌های حاد نظریه‌ی بازی،‌ از جمله «بازی جنگ هسته‌ای»، را بررسی می‌کند. این فصل بسیار مهم است: توضیحات باتاچاریا درباره‌ی نقش بنگاه اقتصادی رند در مدل‌سازی راهبردی، تعمیم این نظریه توسط جان نش به تضادهای غیرهمکاری‌محور و بازی‌هایی با تعداد بازیگران نامحدود و پدیدار شدن مدل‌هایی برای همکاری و تضاد، از جمله مسئله‌ی دوراهی زندانی، همگی به ما در درک این نکته کمک می‌کند که چطور نظریه‌ی بازی‌ به یکی از ابزارهای اصلیِ تصمیم‌گیری در روابط بین‌الملل و راهبردهای نظامی تبدیل شده است. اما پرسش‌های اساسی‌تر هیچ‌گاه در این کتاب طرح نمی‌شوند: آیا می‌توان میان ذهن و و روان انسان و مفاهیم ریاضی تشابه کامل برقرار کرد؟ پاسخ به این پرسش چه دلالت‌های خطیری دارد؟

هیچ زندگی‌نامه‌ای نمی‌تواند همه‌چیز را پوشش دهد. بیایید تجسّم کنیم که نگرشی انتقادی‌تر به نظریه‌ی بازی‌ می‌توانست چه شکلی داشته باشد؟ برای مثال، می‌توان به این نکته توجه کرد که هدف فون نیومان و مورگنشترن از «پیش‌بینی بر اساس نظریه» امروز هم در علم اقتصاد، برخلاف فیزیک، به همان اندازه‌ی هفتاد سال قبل (در زمان انتشار کتابشان) دور از دسترس است. یا شاید بتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا انسانی که آنها در نظریه‌شان ترسیم می‌کنند به تجربه‌ی ما از واقعیت نزدیک‌تر است یا رابینسون کروزوئه، قهرمان رمان دوفو که در سال ۱۷۱۹ منتشر شد و فون نویمان و مورگنشترن نام او را بر انسان فرضیِ نظریه‌شان گذاشتند. رابینسون کروزوئه در کل کتاب شخصیتی متغیر دارد، فردی که نمی‌تواند به ترجیحاتش نظم بدهد، آن‌ها را ثابت نگه دارد یا حتی خواسته‌هایش را به‌درستی تشخیص دهد. حتی سال‌ها تأملاتِ درونی در جزیره‌ای دورافتاده پس از جانِ سالم به در بردن از کشتگی‌شکستگی‌ هم نتوانسته ماهیت متغیرِ خواست‌ها و تمایلات کروزوئه را تغییر دهد. این واقعیت در این بخشِ نزدیک به انتهای رمان هم مشهود است:

«در آن لحظه بود که در ذهنم به این نتیجه رسیدم که می‌توانم در این مکان و در این انزوا، از هر جا و وضعیت دیگری در دنیا خوشبخت‌تر و شادمان‌تر باشم. با این فکر بود که تصمیم گرفتم خدا را شکر بگویم که مرا به این مکان کشانده است. اما حسی که نمی‌دانم چه بود در ذهنم جرقه‌ای زد و جرئت نکردم که فکرم را بر زبان بیاورم. حتی با صدای بلند به خودم گفتم «چطور می‌توانی چنین ریاکار باشی و وانمود کنی که سپاس‌گزار وضعیتی هستی که هر قدر تلاش کنی که به آن راضی باشی، باز هم در دل می‌خواهی به هر قیمتی که شده از آن نجات پیدا کنی؟»

 اگر انسان را نمی‌توان کاملاً به منطق و الگوریتم تقلیل داد، درک ما از زندگیِ انسانی نمی‌تواند تنها بر ریاضیات و فناوری متکی باشد.

اگر بخواهم در مورد خودم حرف بزنم، باید بگویم که این لحظات برایم آشنا هستند: لحظه‌ای که نسبت به بی‌کفایتی، بی‌ثباتی، تضاد و حتی خودفریبی درباره‌ی تمایلات شخصی و برداشت‌هایمان از خوشبختی آگاهی پیدا می‌کنیم. این تضادهای درونی اغلب سوژه‌ی ادبیات و زندگی‌نامه‌ها هستند. کتاب مردی از آینده می‌توانست علاوه بر تشریح و تمجید منطق فون نیومان، این موضوع را نیز توضیح دهد که رابینسون کروزوئه‌ی دوفو از بسیاری از جهاتِ مهم در فکر و خواسته‌هایش انسان فرضی و اصل‌انگاری‌شده‌ی فون نیومان نیست. همان‌طور که ما هم نیستیم.

برای درک این که چرا به یاد داشتن این موضوع مهم است باید به مسئله‌ای برگردیم که در سال ۱۹۴۵ فون نیومان را برآشفته ساخت. او هنگامی که به آینده‌ی فناوری‌هایی می‌اندیشید که در حال ایجادشان بود، گفت: «این غیراخلاقی است که دانشمند کاری را که می‌داند امکان انجامش هست انجام ندهد، حتی اگر پیامدهای هولناکی داشته باشد.» پس چطور «افراد می‌توانند از اختراعاتشان عقب نیفتند» تا از پیامدهای هولناک جلوگیری کنند؟ در سال ۱۹۵۵ فون نیومان در مقاله‌ای در نشریه‌ی فورچون با عنوان «آیا می‌توانیم فناوری را تاب بیاوریم؟» به این پرسش بازگشت و توضیح داد که تغییرات تسلیحاتی، مخابراتی و اقلیمی به این معنا است که جهان برای پرهیز از فاجعه به فرم‌ها و ایده‌های سیاسیِ جدیدی نیاز دارد.

فون نیومان این طور نتیجه‌گیری کرد که تنها راه دوام آوردن در برابر تغییرات فناوری تکیه کردن بر «ویژگی‌های انسانی» است. اما این ویژگی‌ها چیستند؟ چه چیزی آن‌ها را «انسانی» می‌کند و چطور می‌توانند به ما در دستیابی به فرم‌ها و ایده‌های سیاسیِ لازم برای بقا کمک کنند؟ فون نیومان و منطقش به این پرسش‌ها پاسخ ندادند. در عوض، او ما را تشویق کرد تا ریاضی و انسان را کاملاً شبیه به هم فرض کنیم و به ما ابزارهایی داد تا نوع خاصی از فعالیت انسانی یعنی بازی‌های راهبردی را به حوزه‌های هرچه بیشتری از زندگی بسط دهیم. امروز، نظریه‌ی بازی‌ و الگوریتم‌های رایانه‌ایِ آن نه تنها در راهبردهای هسته‌ای بلکه در بسیاری از دیگر بخش‌های زندگی روزمره‌ی ما (از جمله نرم‌افزارهایی مثل اوبر، لیفت و...)، زندگی اجتماعی (متا و تیک‌تاک)، روابط عاشقانه (تیندر) و دسترسی به دانش (گوگل) و حتی ادراک ما از بازی نقش دارند. افکار فون نیومان درباره‌ی روان‌شناسیِ انسانی، پایه‌واساسی برای «بازی‌سازی» الگوریتم‌وارِ جهان امروز بنا نهاد. «روان‌شناسیِ» اصل‌انگاری‌شده‌ی فون نیومان به‌جای آنکه مراقب فاصله‌ی میان منطق و پیچیدگی‌های هستی باشد با پنهان کردن این فاصله به خطراتی دامن زد که خودش از آن‌ها واهمه داشت.

چطور می‌توان مراقب این فاصله بود؟ قدم اول صرفاً این است که متوجه این فاصله باشیم، همان کاری که جی. رابرت اوپنهایمر در دهه‌ی ۱۹۶۰، چند سال پس از مرگ فون نیومان، انجام داد. او می‌‌پرسید «از تمدنی که همیشه اخلاقیات را جنبه‌ای ضروری‌ از زندگی انسانی دانسته و... نتوانسته در مورد ایده‌ی کشتن همه‌ی انسان‌ها جز در قالب مصلحت‌انگاری و نظریه‌ی بازی‌‌‌ صحبت کند چه می‌توان آموخت؟» اوپنهایمر سال‌‌ها با فون نیومان همکاری کرده بود. ابتدا در پروژه‌ی منهتن که به تولید بمب اتم انجامید و بعدها به‌عنوان مدیر «مؤسسه‌ی مطالعات پیشرفته». اما این همکاری‌ها سبب نشد که اوپنهایمر از خطرات تقلیل انسان به مجموعه‌ای از بن‌داشت‌ها غافل شود یا از جدی گرفته نشدن هشدارهایش ناامید شود.

حدس می‌زنم که هم فون نیومان و هم باتاچاریا موافق‌‌اند که ما نیازمند منطق و فناوری هستیم اما اگر قرار است که در برابر فناوری دوام بیاوریم به درکی بهتر از زندگیِ انسانی نیاز داریم. اگر انسان را نمی‌توان کاملاً به منطق و الگوریتم تقلیل داد، درک ما از زندگیِ انسانی نمی‌تواند تنها بر ریاضیات و فناوری متکی باشد. چه نوع جستجوی دانشی می‌تواند ما را به این درک رهنمون شود؟ بشر به چه نوع کاوش‌ها، همکاری‌ها و مؤسسات پژوهشی‌ای نیاز دارد تا بتواند «همپای» فناوری گام بردارد؟ مردی از آینده این پرسش‌ها را طرح نمی‌کند اما شاید دیگران را به طرح چنین پرسش‌هایی برانگیزد.

من این مقاله را در دفتر مدیریت «مؤسسه‌ی مطالعات پیشرفته»، جایی که فون ‌نیو‌مان بخش عمده‌ای از دوران فعالیت حرفه‌ایِ خود را در آن گذراند، می‌نویسم. پشت میزی نشسته‌‌ام که زمانی متعلق به اوپنهایمر بود که از سال ۱۹۴۷ تا ۱۹۶۶ مدیریت این مؤسسه را بر عهده داشت. این اتاق از زمان اوپنهایمر و فون‌ نویمان چندان تغییر نکرده است. البته چون من مورخ هستم و نه فیزیک‌دان، در کنار تخته‌سیاه محبوب نفرات قبلی، قفسه‌های کتاب بیشتری به اتاق اضافه کرده‌‌ام. شاید همین وسایل اتاق استعاره‌ای باشد که بتواند «ویژگی‌های انسانی»‌ای را که فون نیومان برای «دوام آوردن در مقابل فناوری» ضروری می‌دانست پرورش دهد. قفسه‌های کتاب باید بیشتر با تخته‌سیاه‌ تعامل داشته باشند. باید رابینسون کروزوئه‌ی اقتصاد فون نیومان و مورگنشترن را با رابینسون کروزوئه‌ی رمان دوفو، و «اخلاقیات» اوپنهایمر را با الگوریتم‌های نظریه‌ی بازی‌ بیشتر مرتبط سازیم. کشش به سمت منطق و بن‌داشت را باید با پذیرش این واقعیت تلفیق کرد که بخش‌هایی از ذهن انسان را نمی‌توان به چیزی کاملاً ریاضی‌وار تقلیل داد. ما به مؤسساتی نیاز داریم که بتوانند میان شیوه‌های مختلف کشف ماهیت انسان ارتباط برقرار کنند. به شاخه‌هایی از دانش نیاز داریم که پذیرای چنین تعاملاتی باشند. کتاب باتاچاریا به ما یادآوری می‌کند که این نیاز اساسی امروز به اندازه‌ی همیشه فوریت دارد.

 

برگردان: آیدا حق‌طلب


دیوید نیرنبرگ مورخ اندیشه و مدیر و استاد «مؤسسهی مطالعات پیشرفته» در دانشگاه پرینستون است. آنچه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

David Nirenberg, Fortress of logic, The Nation, 28 November 2022.