آتش جاوید
«آتش جاوید»، زندگی و مرگ پروانه فروهر، فیلمی مستند ساختهی سپهر عاطفی و به تهیهکنندگی آسو و بنیاد پژوهشهای زنان ایران است. پرستو فروهر یادداشت زیر را دربارهی این فیلم، تجربهی حضور در آن و واکنشهایی که پس از اولین نمایش آن دریافت کرده، نوشته است.
هنوز نخستین اکران «آتش جاوید» از بیبیسی فارسی به پایان نرسیده بود که چند پیام گرفتم. نوشتههایی کوتاه حامل همدلی و اشکِ کسانی که کیلومترها دورتر از من همزمان فیلم را میدیدند و چون من تابش را نمیآوردند. بیشتر پیامها از سوی کسانی بود که داغ عزیزی به دل دارند که حکومت کشته است؛ آنان که میدانند با اینگونه پیامها چه تسلای لازمی برای یکدیگر میفرستند؛ در مأمن این ارتباط، نه تنها همدلی بلکه عزم رد و بدل میکنند و موقعیت تحمل را به فاعلیت استقامت پیوند میزنند. چند تن از آنان را از نزدیک میشناختم. بارها و در گذر سالهای دادخواهی یکدیگر را در آغوش گرفته بودیم. حالا از راه دور آغوششان را به رویم باز کرده بودند. این در آغوشِ یکدیگر جا گرفتنِ ما داغداران و دادخواهان، دست یکدیگر را فشردن، بوسیدن گونههای یکدیگر که رد اشک بر آنها افتاده، برای من از گرامیترین تجربههای دادخواهی بوده است، از نابترین تجلیهای همبستگی انسانی. در چنین موقعیتی از همبود، رنج در تن آدمی اندام محترمی میشود که میتوان نوازشش کرد و به نوازش دیگری سپرد.
آسمان گر همه باران، همه ابر
ابرها گر همه سیلاب بلا
چه توانند کنند با من و آتش جاویدانم
مستند «آتش جاوید»، که نام خود را از این سرودهی پروانه فروهر گرفته است در سادگی و صمیمیت از او میگوید. زنی پرشور و جسور که در فراز و نشیب سالها هیچگاه از عشق به زندگی و آزادی و ایران، از سرسپردگی به کرامت انسانی و راستی و عدالت دست نکشید، همواره بر ستم و تبعیض شورید، هر آنچه سختی کشید نه از پا افتاد، نه از امید به آینده کوتاه آمد و نه شور زندگی و شادی را وانهاد. تا آن شب مخوف که همراه همرزم و همسرش داریوش، در چنگال قاتلان حکومتی گرفتار شد، مقاومت و تقلا کرد. جان سپرد.
این مستند حامل حسرت سنگینی است که از جای خالی او برآمده است؛ دریغ سرگذشت او که بر شانهی زمانهی ما سنگینی میکند. دریغ آنان که او را برای نخستین بار آنگونه میبینند که مستند روایت میکند و حسرتِ نبودش را درمییابند. حسرت ما زندگان در پیشگاه آن قربانیانِ ستم که انگار جانِ آزاده و زیبای زمانهی ما بودند، در هنگام حیات چنان که درخورشان بود دیده و شنیده نشدند، از دستشان دادیم. فقدان آنان برای ما مانده است به همراه میراثشان که از ورای مرگ ما را به شناخت و پیگیری میخواند، به دستیابی به حقیقت و عدالت.
دوست جوانی از تهران برایم نوشت: «چه کارها میشد کرد. اینکه پروانه جان در آن خیابان سرِ باز راه رفته و من نبودهام. افسوس!». این مستند حسرتی است بر همهی آن کارهای سترگی که میشد همراه او انجام داد. و من فکر میکنم حالا وقتی دوست جوانم سرِ باز در خیابانهای تهران راه میرود، یاد او را نیز با خود خواهد برد و او در این یادها به هنگام کارهای سترگ زنده خواهد بود.
گفتن از چگونگیِ قتل او برایم بیش از حد تصور دشوار بوده است. تا سالها حتی برای نزدیکترین کسانم بازگو نکردم. توان بازگویی نداشتم. تا چند سال پیش که در بیستمین سالگرد قتل سیاسی پدر و مادرم متنی را در شرح صریحِ کشتن آن دو نوشتم تا شهادتی باشد بر آنچه دیدهام و توضیحی بر لزوم روایت این سهمگینترین واقعیت. در آنجا نوشتهام: «جسد چگونگی جان سپردن را بازمینمایاند. اما آنجا که انسانی به قتل میرسد، جسد نه تنها نمایانگر چگونگی مرگ اوست، که قاتل را هم بازنمایی میکند. راوی عمل و ذهنیت قاتل است و میتواند سویههایی از شرایط اجتماعیِ قتل را نیز بنماید. پس باید به جسد نگاه کرد، با تمامیِ دشواری و تلخی.»
دوستی میگفت او را باید در خندههای شیرینش، در آن نگاه رؤیاییاش به آنچه دوست داشت به یاد آورد، در زیباییِ نابِ جان او که آدم را سرمست میکرد، در خیالپردازیها و شوخیهایش. میگفت باید در رثای او زندگی را سرود، او را از چنگال مرگ بیرون کشید. من اما باید در گفتن از او و زندگیاش از مرگش نیز میگفتم.
از سپهر عاطفی سپاسگزارم برای ساختن این مستند و بیش از هر چیز به خاطر فروتنیِ او در برابر موضوعی چنین ناگفته. من که حالا دیگر سالها تجربه در روایتگری فقدان و رنج اندوختهام، با اهل رسانه و بازنمایی سر و کار بسیار داشتهام، قدردان رویکرد جستوجوگر، متواضع و حضور پنهان او در مراحل گوناگون ساختِ این مستند هستم.
از «بنیاد پژوهشهای زنان ایران» و مدیر آن گلناز امین که ابتکار ساخت مستند، به مناسبت اهدای عنوان زن برگزیده به مادرم از اوست، سپاسگزارم. همچنین از نشر آسو که در تهیهی این مستند با «بنیاد پژوهشهای زنان ایران» همکاری کرد و اکنون به پخش و نشر مستند همت کرده است.
با امید به آینده که مأمن رؤیاهای پروانه بود. زن، زندگی، آزادی.