«ناگهان انگار در سیاهچاله دفن شدیم»
theglobeandmail
۱.
چند ماه پیش، روزی مرد جوانی که در کتابخانه گاه روبروی هم مینشینیم و کار میکنیم، وقتی هر دو خسته چند دقیقهای سرها را از لپتاپ دور کرده و همزمان داشتیم قهوهمان را مزه مزه میکردیم، نسخهای از کتاب «جزئیات بینهایت» را که تازه منتشر شده بود، از کیفاش بیرون آورد و پرسید کتاب را خواندهام یا نه؟ جواب دادم که نه، ولی همین چند روز پیش معرفیای دربارهی این رمان را از سر اتفاق خوانده بودم. میدانستم رمانی در ژانر ادبی «علمی و تخیلی» و «آخرالزمانی» و همزمان «پسا پستمدرن» است. به مرد جوان گفتم اهل این ژانر ادبی نیستم و راستش این علاقهی رایج مردم آمریکا به «ادبیات آخرالزمانی» برایم غریب است. بعد هم با پوزخندی گفتم شاید هم چون «آخر الزمان» شما، خیلی وقتها تجربهی زیستهی ما است. بعد هم در دل گفتم «آنچیزی که برای شما آخرالزمان است، برای ما واقعاً خاطره است.»
چند هفته بعد در همین کتابخانه، کارم تمام شده بود. آفتابِ گرم و دلچسبی از پنجرههای قدی کتابخانه، تا وسط سالن پهن شده بود. به سوی قفسههای رمانهای تازه رفتم تا در این آفتاب و سکوت کتابخانه، کتابی بخوانم. اولین رمانی که چشمم به آن خورد، همین «جزئیات بینهایت» بود. کتاب را از سر کنجکاوی برداشتم تا تورق کنم، دوباره سر میز برگشتم و وقتی سرم را بلند کردم، یک ساعت و نیمی گذشته بود.
نویسندهی این رمان، زندگیِ اهالی جمهوریِ تخیلی «کرافت» در محلهای در بریستول بریتانیا را در دو بخش «قبل» و«بعد» روایت میکند. او جهانی را به تصویر میکشد که اینترنت در کرهی زمین قطع میشود. یک ابرحملهی سایبری رخ داده و ناگهان دیگر اینترنتی در کار نیست. اینترنت، کاملاً قطع شده است؛ یک «آخر الزمان» کامل.
***
۲.
خبر فاجعه را خود کاربران ایران دادند. آنها که فیلترشکنشان چند دقیقه بیشتر دوام آورده بود. فاجعهی قطع اینترنت در ایران از سوی حاکمیت را میگویم. انگار در ساحل ایستادهای، جایی وسط دریا میبینی که چند ماهی مضطرب بالا میپرند، دَمی سرها را بالای آب میآورند تا چیزی بگویند، صدایی از بیخ گلویشان بیرون نمیآید. از دست تو هم که در ساحل مضطرب و عاجز شاهد این تقلایی، کاری برنمیآید. بعد، ناگهان دیگر فقط سکوت است و از لحظهای بالا و پایین پریدنِ آن چند ماهیِ مضطرب هم هیچ اثری نبود. سکوت، بُهت، حیرت و خشم.
در روزهای قطعی اینترنت، روزهایی که یک اتفاقِ «آخرالزمانی» دیگر برای شهروندانِ ایران «خاطره» شد، میان معجون غریب خشم و نگرانی و استیصال و دریای غم، بارها به این فکر کردم که هر شهروند در بطن واقعه، چطور فهمید که اینترنت واقعاً قطع شده است و این صرفاً یک اختلال رایج ارتباطی نیست. اولین حساش وقتی فهمید که از حق دسترس به اینترنت محروم شده است، چه بود؟ ساعتهای بعد چطور؟ وقتی ساعتها تبدیل به روز شد و بعد روزها چطور؟ کارهای روزمره را که وابسته به اینترنت است چطور پیش بردند؟ چه بر سر کار و درس و زندگی روزمره آمد؟ در سرها و دلهایشان چه گذشت؟
اینترنت در ایران هنوز کامل وصل نشده است و سهم برخی شهرستانها که از قرار در فهرست «بدها»ی مقامات جا گرفتند، از اینترنت خانگی یا شبکهی موبایل هنوز یا هیچ است یا ناچیز. با اینحال کم کم صفحههای شبکههای اجتماعیِ عدهای از کاربران در داخل ایران بعدِ چند روز که انگار گَرد مرگ پاشیده بودند، بهروز میشود. چراغها در کنار شناسههای کاربری آنها در اپلیکیشنهای پیامرسان سبز میشود و دوباره میتوان صدای آنها را شنید و نوشتههایشان را خواند.
در تمام این سالها که کارم نوشتن است، تا کنون با چنین حجم استقبال و اعلام آمادگی برای روایت تجربهی خود مواجه نشده بودیم.
از کاربران ایران خواستم برای من آن لحظه را توصیف کنند، همان لحظهای که ناگهان فهمیدند اینترنت واقعاً قطع شده است و وضعیت و احساسشون در روزهای بعد و تأثیری که نبودِ اینترنت در روزمرهی آنها گذاشت. در تمام این سالها که کارم نوشتن است، تا کنون با چنین حجم استقبال و اعلام آمادگی برای روایت تجربهی خود مواجه نشده بودیم. هر چند دقیقه، ایمیل یا پیغام تازهای به دستم میرسید، از کاربرانی در گوشهوکنار ایران که میخواستند روایت آنها ثبت شود. این گزارش، تنها گوشهای از حرفهای شهروندان ایران است که روزهای متوالی وحشتِ سرکوب و بازداشت و کشتار در خیابانها و خانهها را از یکسو و قطع اینترنت را از سوی دیگر همزمان زیستند. دلم میخواست میتوانستم و این امکان را داشتم که روایت تکتک آنها و هزاران نفر دیگر را ثبت کنم. عذر میخواهم که نشد روایت تکتک آنها را در این گزارش بیاورم.
***
۳.
«میم»، زنی جوان و پزشک است که دوران طرح پزشکی خود را به همراه خواهرش در روستایی در نزدیکی دریا میگذراند. او میگوید: «ساعت ۷ عصر از درمانگاه روستا به خانه برگشتم. طبق معمول خسته روی تخت افتادم، گوشیام را برداشتم تا اینستاگرام و توئیتر را چک کنم. ناگهان دیدم خواهرم وارد اتاق شد و گفت تو هم اینترنت نداری؟ دیدم با اینکه گوشی خوب آنتن میدهد، اما اینترنت ندارم. قبلاً هم در روستا میشد که گاه اینترنت نداشته باشیم، اما این همیشه وقتی رخ میداد که گوشی هم خوب آنتن ندهد. یاد اینترنت ایدیاسالِ درمانگاه افتادم. اما آن هم نیم ساعت بعد از کار افتاد. فهمیدیم اینبار قطع اینترنت سراسری است.»
میم میگوید: «درمانگاه ما تا خود روستا پیاده نیم ساعت فاصله دارد. هر کدام از ما فقط 2 روز در هفته میتوانیم به خانه برویم و بقیهی روزها آنکه در درمانگاه مانده تنهاست. ما در درمانگاه با خودمان کتاب و مقاله نداریم. هر وقت بیماری داریم که دربارهی بیماری او موردی را ندانیم یا احتیاج به جستوجوی دقیقتر داشته باشیم، سراغ اینترنت میرویم. این چند روز عملاً امکان چنین کاری را نداشتیم. برای بیماری دارویی را تجویز کرده بودم، بیمار دچار بعضی عارضههای احتمالی دارو شده بود. من لازم داشتم جستوجو کنم تا ببینم در صورت بروز این عوارض چه کار باید کرد. حتی از سر ناچاری سراغ موتور جستوجوگر "پارسیجو"ی ساخت خود ایران رفتم. اما نتایج بسیار اندک و ناقص بود و به درد نمیخورد. تا وقتی جواب مشکل را پیدا کنم و بیمار بهتر شود، چند شب کابوس میدیدم.»
پدرام، ۳۳ ساله از کرمان میگوید تا قبل از این اصلاً باورش نمیشد که مسئولان وزارت ارتباطات اصلاً توان فنی این را داشته باشند که اینترنت را قطع کنند: «تا ۲۴ ساعتِ اول خیلی ترسی نداشتم. بعد که ناگهان موج تبلیغات سایتهای مشابهِ داخلیشون را در تلویزیون دیدم و از اخبار مطلع شدم، ناگهان حس کردم وارد مانور آزمایشی اینها برای روز اصلی قطع کامل اینترنت شدیم. همان لحظه بود که فهمیدم انتخاب رشتهی تحصیلیام و حرفهام به عنوان برنامهنویس وب و طراح سایت کاملاً بیهوده است. ناگهان دیگر هیچگونه آیندهای برای پیدا کردن شغل و ادامهی این کار که به آن علاقهمندم، نمیبینم. پیش رو دیگر همهچیز در نظر من تیره و تاریک است. در این روزهای نبود اینترنت، روزها میشد که مطلقاً هیچ کاری نکنم، بنشینم به در و دیوار زل بزنم، حتی حوصله نداشتم فیلم ببینم یا کتاب بخوانم. فقط میخواستم این لحظات بگذرند. در همین روزها قرار بود یک مصاحبهی کاری بروم، نمونهی کارم را نمیتوانستم ارسال و ارائه کنم چون اینترنتی در کار نبود. یک سال و نیم است که به شکل جدی وارد برنامهنویسی وب شدهام و تمام سرمایهام را برای همین کار گذاشتهام و الان دیگر هیچ امیدی نمیبینم. روزهای اول از اینکه از خانه بیرون بروم و بلایی سرم بیاید میترسیدم، الان اما دلم میخواهد بیبهانه گلولهای به سرم شلیک کنند و از این وضع راحت شوم.»
محمد در دبیرستانی در تهران معلم است. به دلیل بارشِ شدید برف و اخبارِ درگیریها در خیابان، مدیر مدرسه، کلاسها را زودتر تعطیل کرد. محمد میگوید با گرفتاری و درحالی که هر لحظه ممکن بود بنزینِ ماشیناش هم تمام شود بالاخره بعد ساعتها ترافیک و گرفتاری به خانه رسید. خسته بود و فوراً به تخت رفت و خوابید. چند ساعت بعد که بیدار شد سراغ چک کردن شبکههای اجتماعی رفت: «شش فیلترشکن مختلف استفاده کردم و نشد. سراغ "گوگل پلی" رفتم تا فیلترشکن تازه پیدا کنم. باز هم نشد. سراغ اینستاگرام رفتم، چند تا عکس نشان داد و بعد ناگهان دیگر بهروز نشد. مات و مبهوت فکر کردم لابد چون یک تکه برف روی گوشیام افتاد، گوشی قاطی کرده. پسرعمویم زنگ زد، گفت بیا بریم کافه. گفتم بذار رو نقشه بزنم ببینم اوضاع ترافیک چطوره و چقدر طول میکشد تا برسم. زد زیر خنده که تو هم دلت خوشهها! مگر اینترنت داری و اینترنتی هست؟»
روزهای اول از اینکه از خانه بیرون بروم و بلایی سرم بیاید میترسیدم، الان اما دلم میخواهد بیبهانه گلولهای به سرم شلیک کنند و از این وضع راحت شوم.
سارا از تهران میگوید: «روز شنبه از حوالی میدان شوش باید به خانهام در خیابان ظفر برمیگشتم. به خاطر درگیریها در شهر نه سرویس همسفری "تپسی" ماشین داشت و نه آژانس پیدا میشد. مسیر را تکه تکه با تاکسیهای خطی طی کردم. از نزدیکهای میدان "هفت تیر" اینترنت موبایل قطع شد. وقتی به خانه رسیدم، اینترنتِ خانه ضعیف بود اما هنوز کار میکرد. حدود ساعت ۶ عصر اینترنت خانه و تلفن همراه با هم قطع شدند. واقعاً فکر نمیکردم این قطعی جدی و طولانی باشد. در این شرایط آدم برای خودش مدام مرزهای فرضی طراحی میکند؛ با خودش میگوید دیگر تا ۱۲ شب اینترنت حتماً وصل میشود. دوازده شب میبیند هنوز خبری نیست، با خودش میگوید دیگر تا ۸ صبحِ فردا حتماً وصل شده است. هشت صبح باز خبری از اینترنت نیست، باز مرز فرضی تازه و … هر روز بارها توئیتر را باز میکردم و آخرین توئیتهایی که در صفحه دیده میشد و مال همان روز شنبه و قبل از قطعی اینترنت بود را نگاه میکردم و چندباره میخواندم. یکبار ناگهان فیلترشکنی کار کرد و برای چند ثانیه اینترنت داشتم. در این چند ثانیه اینستاگرام را باز کردم و یکی دو عکس و یادداشت در اینستاگرام از کاربران خارج از ایران دیدم. دلم گرم شد که ما را فراموش نکردید و نگران ما هستید. یک وجهِ ترسناکِ ماجرا همین حس "فراموش شدن" بود. مدام از خودت میپرسی اصلاً کسی فهمیده من آنلاین نیستم؟ کسی از من یاد کرده؟ انگار مردهای و دوست داری بدانی زندهها از تو به نیکی یاد میکنند یا میگویند به جهنم که فلانی مرد و دیگر نیست. ناگهان دستت از تمام کوچه و پسکوچههای جهانی که میشناختی و آدمهای دوری که دوستشان داری، کوتاه میشود.»
***
۴.
در قسمتِ «بعد» رمان «جزئیات بینهایت»، نویسنده لحظات و ساعتهای بعد از قطع اینترنت را به تصویر میکشد. در «بعد»، در نتیجهی یک ابرحملهی سایبری اتوبوسها و قطارها و هواپیماها از کار میافتند، آدمها که در داخل قطار و اتوبوساند، گیر افتادند. درها باز نمیشوند و بعضی سراسیمه دنبال شکستن در و پنجرههایند. امکان هیچ تماسی نیست، کسی نمیداند ساعت چند است، هیچکس نمیداند چطور باید راه خانهاش را پیدا کند، بیمارستانها از کار افتادهاند، فوری «بازار سیاه» برای «بدیهیات روزمره» راه میافتد و …«بعد» از آنکه همه فهمیدند این قطعی جدی و واقعی اینترنت است چه شد؟
شهلا، زنی ۵۰ ساله در زنجان دو فرزند دارد که هر دو آنها خارج از ایران زندگی میکنند: «من خانوادهی کوچکی دارم. زیاد قوم و خویشی ندارم. دلخوشیام همین است که از صبح تا شب با واتسآپ و تلگرام برای بچههایم پیغام و عکس بفرستم. براشون از روزمرهام بگویم و آنها هم از روزمرهشون برای من عکس بگیرند و تعریف کنند. این مدت انگار در غار تنهایی بودم. در و دیوار خانه به قلبم فشار میآورد. روزی چند بار گریه میکردم که اگر اینترنت وصل نشود چی؟ انگار هزاران کیلومتر دوری از بچههایم، هزار برابر شد. الان هم مدام میترسم دوباره اینترنت قطع شود و تنهاتر شوم. در ۵۰ سالگی با وحشت فکر میکنم نکند باید در این سن و سال کولهبارم را بردارم و مهاجرت کنم؟»
شهرزاد، ساکن تهران که کسبوکار کوچک اینترنتی دارد، میگوید در این چند روز قطع اینترنت، تقریباً اکثر امور کسبوکار خود را نتوانست پیش ببرد: «تمام فایلهای ما روی سرورهای اپل و گوگل کلاد است. به هیچ یک از اینها در نبود اینترنت دسترسی نداشتیم. مجبور شدیم بعد سالها دوباره دست به دامن "پیک موتوری" شویم و بعضی نمونهی کارهایمان را دستی چاپ کرده و با پیک موتوری برای مشتری ارسال کنیم. از این وضع خندهمان هم گرفته بود. در این مدت قطع اینترنت من و همهی تیم کسبوکارمون مطمئن شدیم باید باروبندیل را ببندیم و از کشور بریم. چون مطمئنایم اینترنت را باز هم قطع خواهند کرد. ما آدمهایی هستیم که قبلاً هم امکان مهاجرت داشتیم. اما تصمیم گرفته بودیم در کشور بمانیم. اما قطع اینترنت، معنایش فقط قطع اینترنت نیست. معنایش این است که ما واقعاً در چهاردیواری جمهوری اسلامی محدود شدیم و "زندگی واقعی" همین محدودیت است.»
شهرزاد میگوید در این روزها ناچار شدند سراغ نسخههای داخلی برخی از سایتهای خارجی بروند: «مجبور شدیم برای انجام بعضی از کارها ایمیل داخلی (چاپار) بسازیم. تقریباً یک ساعت طول کشید تا بتوان یک شناسهی کاربری ساده در چاپار راه انداخت. طراحی این سایتها و کیفیتشان افتضاح است. به این همه بیکیفیتی میخندیدیم و همزمان با وحشت به این فکر میکردیم که اگر اینترنت هیچوقت وصل نشود چی؟»
ما آدمهایی هستیم که قبلاً هم امکان مهاجرت داشتیم. اما تصمیم گرفته بودیم در کشور بمانیم. اما قطع اینترنت، معنایش فقط قطع اینترنت نیست. معنایش این است که ما واقعاً در چهاردیواری جمهوری اسلامی محدود شدیم و "زندگی واقعی" همین محدودیت است.
دانیال، ۳۴ ساله از کرج یکی از کارهایش فروش خدمات «ویپیان» و «ویپیاس» است. او در ایمیلی برای من نوشت: «به خاطر داشتن سرور خارج از کشور، فوری از قطع DNS Server شرکت مخابرات مطلع شدم. وقتی این سرویس مخابرات بسته میشود، بهطور قطع هیچ هاست خارجی برای مشترکان اینترنت فعال نخواهد بود. این هفته با توجه به نوع خدماتی که به مردم ارائه میدهم، کاملاً بیکار بودم. روزی ۳۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان ضرر مالی داشتم. این روی تمام مخارج زندگیام تأثیر میگذارد. نمیدونستم در دنیای اطرافم چه خبر است و کاملاً این حس کلافهکننده بود. احساس تهی بودن و نبود امنیت میکردم. این وضع اگر دوباره تکرار شود، چارهای ندارم جز اینکه شغلام را عوض کنم.»
سمیه از تهران مینویسد:«بعد از قطعیِ اینترنت تازه فهمیدم که زندگیام به چه شکل عمیقی با اینترنت گره خورده است و برای اولینبار در عمرم به مهاجرت فکر کردم. ما نسلی هستیم که برای جواب همهچیز ابتدا سراغ گوگل میرویم. ناگهان انگار در سیاهچاله دفن شدیم.»
ابراهیم، ۴۱ ساله از مشهد که از خانه و به شکل آزاد با شرکتی در تهران کار میکند، میگوید این یک هفته سطحی از استیصال را تجربه کرد که در زندگیاش بیسابقه بود: «کارها را آماده کرده بودم و هیچ راهی نداشتم که برای کارفرما بفرستم. چون کارفرما در تهران است، حتی نمیشد دست به دامان پیک موتوری بشوم. سراغ پست رفتم و گفتند خیر، فردا صبح این بسته به تهران نمیرسد. با استیصال دست آخر مجبور شدم به فرودگاه بروم و با التماس از مسافری بخواهم که این کارهای آماده را با خود به تهران ببرد و یکی از اهالی شرکت در تهران برود فرودگاه و کار را از او تحویل بگیرد. این مسافر هم در ازای گرفتن مبلغی پول حاضر شد چنین کاری کند که برای من مبلغ کمی نبود. بعد اینکه بالاخره از تهران زنگ زدند و گفتند که کار را تحویل گرفتند، یک نفس راحت کشیدم. بعد روی تخت دراز کشیدم، به سقف خیره شدم و زدم زیر گریه. هیچوقت اینطور همزمان خشمگین، کلافه، مستأصل و متنفر از زمین و زمان نبودم.»
فائزه که در خرمآباد دانشجو است میگوید حتی نمیتوانستند جزوههای درسیشان را از کانال تلگرام کلاس دانلود کنند و باید به شیوههای سنتیِ ردوبدل جزوه رو میآوردند. همزمان چون نامزدش در ایران نیست، عملاً راههای معمول تماس آنها با هم قطع شده بود: «گناه من چیست که باید از حقوق انسانی اولیه محروم باشم؟ این وضع استیصال تا جایی ادامه پیدا کرد که ناگهان دیدم در سرم با خودم میگفتم نکند "ارباب" بهتر از من میفهمد و "صلاح" من را میداند؟ معلوم است که جواباش منفی بود، اما ترسناک است که ادامهی این شرایط، آدم را به این فکرها میاندازد.»
خبرنگاری در ایران برایم تعریف کرد که مجبور شد با بیچارگی چند دقیقه به تلگرام وصل شود، دست به دامان دوستهایی در خارج از کشور بشود تا دربارهی موضوعات صفحهی روزنامهی فوری برایش چند عکس در گوگل جستوجو کرده و بفرستند. زوج جوانی میگویند مجبور شدند بروند و بهرغم میلشان برای اولینبار در زندگی مشترکشان تلویزیون و ماهواره خریداری کنند تا دستکم حداقل خبری داشته باشند که در کشور چه خبر است. دیگری تازه ۲ روز بعد خبردار شد که بچهی تنها برادرش در آلمان متولد شد و تا اینترنت وصل نشد، هیچ راهی نداشت تا عکسی از نوزاد را ببیند. یکی در میانهی این وحشت با تلخیِ خودکشی همکارش هم مواجه شده بود و راهی نداشت که بتواند با دوستان نزدیکاش در کشورهای دیگر ارتباط بگیرد، برای آنها از درد و غماش بگوید و همدلی ببیند و …
***
۵.
دولتها یکی بعد از دیگری دنبال راه و قانون و فناوری قطع اینترنت به وقت «ضرورت» رفتند. همین بغل گوش ما در بلوچستانِ پاکستان، دولت محلی مدتهاست که اینترنت را به بهانهی «دلایل امنیتی» قطع کرده است. کمی آنسوتر در کشمیر، ماههاست که مقامات اینترنت را قطع و مردم را از حق دسترسی به آن محروم کردند، تنها در ۵ سال اخیر ۲۲ کشور قارهی آفریقا دستکم یکبار اینترنت را به روی مردم بستند. در همین سال جاریِ میلادی کشورهای سودان، چاد، کنگو، اریتره، الجزایر، سومالی، بنین و لیبریا اینترنت را به شکل موقت یا به روی همهی شهروندان یا شهروندان نقطهای خاص از کشور بستند. شرکتهای بزرگ فناوری روزبهروز بیشتر عیان میکنند که چطور بیش از هرچیز دنبال منافع مالی خودشاناند و گوش به فرمان قدرتها و اربابان و چرا مطلقاً نباید به آنها امیدی بست.
آخرین صفحات رمان «جزئیات بینهایت» را چند روز قبل از افزایش قیمت بنزین در ایران و آغاز درگیریها، اعتراضها، سرکوبها، کشتار و قطعی اینترنت خواندم. رمان در بخش «قبل»، امروزِ ما را تصویر میکند. امروز که خیال میکنیم «آزاد و رهاییم» و در عمل هر روز بیشتر به ابزارهای فناوری وابسته میشویم و هر روز بیشتر کنترل همهچیزِ زندگیِ ما، تهماندهی حریم خصوصی ما، زندگی روزمرهی ما و افکار و احساساتمان در دست الگوریتمها، شرکتهای بزرگ، و کنترلگران اینترنت میافتد. روزگاری که تصور میکنیم به مدد این امکاناتِ زندگی مدرن، توانمندتر از همیشهایم و احاطهی بیشتری بر پیرامون و سرنوشت خود داریم، در عمل اما هر روز بیشتر وابسته و اسیر آن «آقا بالاسرها» میشویم که «شیر فلکه» دست آنهاست و میتوانند زندگی ما را به سادگی کاملاً مختل و بدیهیترین حقوق انسانی ما را نقض کنند. با اینهمه، راه برگشتی در کار نیست. در سراسر کتاب آنچه برای من مهمترین بود، این نکته بود که در اوج سیاهی و ظلمات و هراس بدترین فرازهای داستان، نویسنده ایماناش را به انسان، به دریای سماجت انسان برای تغییر و بهتر کردن زندگی از دست نداده بود. همان انرژی و همان انسان که جهان ما را ویران کرده است، درست همان چیزی است که بار دیگر ما را به زندگی بازمیگرداند. باز چراغ راه برای «روزهای بهتر» میشود. انگار همان که آتشفشان است، خود آتشنشان باشد.
با خود فکر کرده بودم اینبار اگر مرد جوان را اتفاقی در سالن کتابخانه دیدم، به او بگویم که رمان را خواندم، بهرغم اینکه هنوز هم ژانر «ادبیات آخرالزمانی»، ژانر باب میل من نیست. میخواستم به او بگویم که نه! به نظرم «پایان اینترنت»، پایان دنیا نیست. هیچچیز پایان دنیا نیست مگر خود پایان دنیا و بس. میخواستم بگویم با اینحال ایماناش به آن انرژی لایتناهی و عجیب انسان را دوست دارم، همان شور و نیرویی که خود آتش به بار میآورد و خود راه رهایی از آتش را هم پیدا میکند. اما اینبار که مرد جوان را اتفاقی ببینم به او میگویم میدانی اگر اینترنت واقعاً قطع شود چه اتفاقی رخ میدهد؟ بگذار برایت چند روایت دستِ اولِ تلخ بگویم، قصهای که اتفاقاً تاریخ مشخص دارد. در هیچ «آیندهی نامشخص محتملی» رخ نمیدهد و زادهی «تخیل» نیست. ماجرایی که در ۱۷ نوامبر سال ۲۰۱۹ در کشوری به اسم ایران در فاصلهی ۶ هزار و ۳۰۰ مایلی این شهر شروع شد. «آخرالزمانی» که حالا برای ما «خاطره» است، یک خاطرهی تلختر از زهر.