* این مقاله یکی از سلسله مقالاتِ پروندهی «جامعه و سلامت روان» است که پیشتر در وبسایت دانشکده منتشر شده است.
در سال ۲۰۱۱ فعالان سیاسی دموکراسیخواه مصری توانستند پس از دههها سرکوب در «روز پلیس» (۲۵ ژانویه) تظاهراتی علیه خشونت پلیس مصر سازمان دهند که به تغییر حکومت این کشور انجامید. انقلاب ۲۵ ژانویه مصر موجی از شور و امید را در دل این فعالان برانگیخت. چنانکه یکی از انقلابیها به یاد میآورد:
بسیار هیجانزده و درعینحال ترسیده بودم. هیچوقت احساساتم را زمانی که نخستینبار شنیدم مردم در میدان التحریر فریاد میزدند «الشعب یرید اسقاط النظام» فراموش نمیکنم. انگار همهچیز در درونم میلرزید. احساس میکردم آدم دیگری هستم. فریادشان بسیار قوی، بسیار واضح و بسیار بلند بود. واقعاً احساس میکردم که اتفاق تازهای افتاده. یعنی انگار داشتم ناگهان مردم دیگری را میدیدم. داشتم مصر جدیدی را میدیدم. ناگهان احساس کردم که امید تازهای رسیده. ناگهان احساس کردم درونم توانایی عظیمی دارم، قدرتی فوقالعاده و اراده برای تغییر. روز ۲۸ ژانویه که رسید، من هم درگیر شدم، گرچه... اصلاً از چیزهایی که میدیدم، از اینکه میدیدم مردم گلوله میخورند و میافتند و شلیکهای گاز اشکآور را به اطراف خودم میدیدم، نمیترسیدم. میدیدم که مردم مصمم هستند ادامه دهند. میخواستند پیش بروند و میرفتند و چنان قوی بودند که گلولههای گاز اشکآور را میگرفتند و بهطرف پلیس پرتاب میکردند. من هم یکی از آنها بودم. من تماماً با مردم بودم.
سه سال بعد، در آستانهی اولین انتخابات ریاستجمهوری بعد از انقلاب، یعنی زمانی که صحنهی سیاسی با همدستی ارتش و اخوانالمسلمین کاملاً عوض شده بود و تنها نامزدهای در صحنه احمد شفیق، از بازماندگان دولت قبلی، و محمد مُرسی، از اخوانالمسلمین، بودند، این امید و همبستگی برای اغلب فعالان انقلاب ژانویه جای خود را به سرخوردگی عمیق داده بود:
فشارخونم بالا و بالا و بالاتر میرفت. بعد از شدت فشارخون بالا، خوندماغ شدم و زدم زیر گریه و دچار تشنج شدم. مادرم به اتاقم آمد و پرسید: «حالت خوب است؟» گفتم: «لعنت! من از این کشور متنفرم. نمیتوانم باور کنم که این مردم به مرسی و شفیق رأی دادند. از این کشور متنفرم. لعنتیها.» واقعاً عصبانی بودم. و آمیختهای از خون و اشک بر چهرهام روان بود و دیوانهوار زار میزدم. فکر کنم در سه سالی که گذشت این بدترین روز بود. بدترین روز بود... چطور میتوانستند چنین انتخاب وحشتناکی بکنند؟
نقلقولهای بالا از زبان دو تن از چهل فعال مصری است که ویویِن ماتیاسبون و نائومی هید در پژوهش خود با آنها مصاحبه کردهاند. نویسندگان مقاله براساس روایتهای این افراد میخواهند نشان دهند که تروما در مصر پس از (شکست) انقلاب شامل تجربهی بههمپیوستهی خیانتدیدن در ساحتهای شخصی و اجتماعی و سیاسی است. نویسندگان با اتکا به محتوای این روایتها میخواهند نشان دهند که ترومایی که فعالان انقلابی در سه ساحت شخصی، اجتماعی و سیاسی از آن رنج بردهاند حاصل این است که توقعات معمول و موجهشان توسط نیروهای ضدانقلابی که با توسل به خشونت در پی منافع راهبردی اقتصادی و سیاسی خود بودهاند در هم شکسته و به آنها خیانت شده است.
باورهای این فعالان راجع به عزتنفس خود، اهمیت دیگران و ملایمت جهان، بر اثر خشونتهای شدید جسمانی و تهدیدهای مداومی که از پیش تا پس از انقلاب در معرضش قرار گرفتند، فروریخت. با شکستهشدن تصویر این جهان فرضی و اتمیشدن روابط اجتماعی، این فعالان به احساس تنهایی وجودیِ عمیقی دچار شدند که با حس تحقیرشدگی و بیگانگی با اطراف همراه بود. بهاینترتیب، ترومای فردی این افراد ارتباط محکمی با ترومای اجتماعی داشت که متوجهشان شده بود. حرف اساسی ماتیاسبون و هید این است که این تروماها نه تصادفی بودند و نه میشود گفت پیامد بیچونوچرای وضعیت انقلابی هستند، بلکه ناشی از اعمالی هدفمند ازسوی ضدانقلاب مصر بودند که دقیقاً میخواستند همین آسیبهای روانی را وارد کنند.
زمینهی نظری
ماتیاسبون و هید استدلال میکنند که وقتی با تروما سروکار داریم فقط با مسئلهای فردی روبهرو نیستیم که تنها به ذهن و مغز فرد مربوط باشد: در مواقعی مانند انقلاب مصر تروما نوعی پدیدار اجتماعی و سیاسی هم هست. به تعبیر آنها: «ترومای اجتماعی، بیش از هرچیز، فروپاشیای اجتماعی و وجودی و متلاشیشدن روابط اجتماعی و ساختارهایی است که جامعه را کنار هم نگه میدارند. [ترومای اجتماعی] یک روند بیگانگی، انزوا و قطبیشدن اجتماعی است که زمانی رخ میدهد که راههای ارتباطی و تعامل براثر تغییرات ویرانگر اجتماعی مسدود شوند.»
ترومای اجتماعی در جوامع اقتدارگرایی همچون مصر بهدلیل همین بستن راههای ارتباطی و نابودکردن ظرفیتهای اجتماعی و شکوفایی جمعی رخ میدهد. ساختارهای اقتدارگرا با برهمزدن روابط افراد و گروهها با جامعهی بزرگتر پیرامونشان آنها را دچار ترومای اجتماعی میکنند. بهاینترتیب، مردمی که زیر ضربههای اقتدارگرایی از ساختن رابطه با دیگران بازمیمانند و به کنج انزوای خود رانده میشوند احساس میکنند که به اعتمادی که به جامعه داشتهاند خیانت شده است و دچار تروما میشوند.
«استعمار نظاممند» و خیانتدیدگی سیاسی
ماتیاسبون و هید برای بسط منظور خود به دایرهی گستردهتری از تلقیها و مفاهیم روانشناختی متوسل میشوند. یکی از مفاهیم «اضطراب تروماتیک مداوم (continuous traumatic stress)» است که اولبار فعالان ضدآپارتاید در آفریقای جنوبی آن را طرح کردند و به احساس خیانتدیدگی ازسوی نهادهای سیاسی مربوط میشود. بهاینترتیب، این مفهوم از تمرکز جریان اصلی نظریهپردازی تروما بر «واقعه» (واقعهای که چون ضربهای آنی و دفعتاً اتفاق میافتد و میرود) گذر میکند: تروما لزوماً حاصل واقعهای منفرد یا مجموعهای از وقایع نیست، بلکه میتواند ناشی از خشونت و آزار مداوم «نظام» سیاسی باشد. این مفهوم میخواهد بگوید که فقط خشونت مستقیمی که متوجه افراد میشود تروما به بار نمیآورد، بلکه زندگی در نظامی که مدام باید منتظر بود که حقی را نقض کند یا خشونتی وارد کند زایندهی تروما است. فرهنگ ترسِ مدام، که حکومتهای اقتدارگرا حاکم میکنند و مردم را در وضع بیدفاع میگذارند و خود از هرگونه حسابپسدادنی مصون هستند، این اضطراب تروماتیک مدام را به وجود میآورد.
نویسندگان مقاله بهسراغ بخشی از نظریات فیلسوف آلمانی، یورگن هابرماس، میروند که در کتاب نظریهی کنش ارتباطی مطرح کرده است. هابرماس در این کتاب مفهوم «استعمار نظاممند (systemic colonisation)» فضای عمومی توسط دولت را پیش میکشد. این استعمار که محصول منطق «عقل ابزاری» است به قرارداد اجتماعی میان مردم و حکومت خیانت میکند و عامدانه به روابط فردی و اجتماعی زیستجهان آسیب میزند. ترومایی که به این طریق پدید میآید، به قول نویسندگان مقاله، «نتیجهی تصادفیِ تحولات سیاسی نیست، بلکه حاصل خشونتی است که نهادهای دولتی بهدلایل راهبردی و عامدانه به کار گرفتهاند تا قدرت اقتصادی و سیاسی خود را حفظ کنند و فضای ارتباطی زیستجهان را نابود کنند».
همین خشونت عامدانه بود که جهانی را که فعالان تصور میکردند پس از انقلاب مصر در حال شکوفایی است در هم کوبید.
نظام سیاسی، ازنظر هابرماس، مدام میخواهد حیطهی قدرت اداری و اقتصادی خود را گسترش دهد و بهاینترتیب با اشغال و استعمار زیستجهان ما به نفع خود زندگی فردی و اجتماعیمان را متأثر میکند. هابرماس میگوید که نظام براساس عقلانیت ابزاری معطوفبهنتیجه عمل میکند، درحالیکه ساحت زیستجهان جایی است که ما در آن میخواهیم دنیا و یکدیگر را بفهمیم و «عقلانیت ارتباطی» میتواند حافظ آن باشد.
نظریهی استعمارِ زیستجهان هابرماس توضیح میدهد که گرچه خود نظام یا دولت قدرت سیاسی و اقتصادیاش را از همین زیستجهان میگیرد، با ضربهزدن به ابزارهای ارتباطی آن در سطوح مختلف فردی و اجتماعی و سیاسی موجب بروز تروما میشود: در ساحت فرهنگ معانی را از بین میبرد؛ در ابعاد اجتماعی موجب بروز ناهنجاری میشود؛ و افراد را به انزوا میراند و هویتشان را مخدوش و آنها را به بیماریهای روانی مبتلا میکند.
ردّپای تروما در مصر
ماتیاسبون و هید در پی یافتن ابعاد تروما در مصر پساانقلابی اندکی در فاصلهی اکتبر ۲۰۱۳ تا فوریهی ۲۰۱۴ با چهل تن از فعالان (۱۵ زن و ۲۵ مرد) ۱۸-۳۵ساله با رویکرد شنیدن حکایت زندگی (life-story approach) مصاحبه کردهاند. این افراد از گروههای سیاسی و دینی متنوعی بودهاند و مصاحبهها هم بهتفصیل انجام شده تا مصاحبهکنندگان بتوانند رد تروما را پیدا کنند.
مصاحبهشوندگان در ابتدا از آزارها و شکنجههای پلیس در دوران مبارک بهتفصیل سخن گفتهاند. از اینکه چطور نیروهای امنیتی بدون ترس از پاسخگویی به آنها تجاوز جنسی کردهاند و چگونه بهطور تصادفی مردم عادی و حتی کودکان را بازداشت میکردند و چگونه بیشترین آزارشان متوجه مردم فقیر حاشیهنشین بود که حامیان سیاسی هم نداشتند. نیروهای امنیتی توانسته بودند فضای ناامنی را حاکم کنند، بهنحویکه هیچکس نمیتوانست حرف دلش را در جمعی بزند، از ترس اینکه مبادا یکی گزارشش را بدهد. این جو شدید امنیتی برای این مسلط شده بود که آسیبدیدگان از غارت اقتصادی و سرمایهداری رفاقتی و خصوصیسازی، که از زمان انور سادات حاکم شد و در زمان حسنی مبارک تشدید شد، توان اعتراض نداشته باشند.
مصاحبهشوندگان توضیح دادهاند که چگونه در دوران مبارک تقلای روزمره برای بقا توانی برای فعالیت سیاسی برایشان نمیگذاشت و اگر توانی هم میماند با توحش نیروهای امنیتی سرکوب میشد و بهاینترتیب آنها نهفقط بهلحاظ شخصی ترومازده بودند، بلکه با انزوایی که دچارش میشدند ازنظر اجتماعی و سیاسی نیز بهشدت آسیب میدیدند. آنها حس میکردند که در این بیصدایی سیاسی زندگی طبیعی ندارند، به کشورشان متعلق نیستند و عقایدشان بیاهمیت است.
زبان مصاحبهشوندگان درخصوص این دوره پر بود از واژگانی که تحقیر، نومیدی و آسیبپذیری و خشم را منعکس میکرد. پیدا بود که تروماهای فردی و اجتماعی حاصل سیاستهای عامدانهی حکومت مبارک برای درهمشکستن توان فردی و روحیهی جمعی شهروندان است.
حکومت که انتظار میرفت، یا بگوییم بهدروغ مدعی بود، که حامی شهروندان باشد درعمل با برقرارکردن بیعدالتی ساختاری برای مردم «اضطراب تروماتیک مداوم» پدید میآورد و مدام آنها را در معرض تهدید قرار میداد تا از ترس توان هیچ حرکتی نداشته باشند. حس خیانتدیدگی در محیط مملو از فساد نظاممند بیحسابوکتاب افراد را دچار تروما میکرد.
دوران فترت: زیستجهان انقلابی
در ابتدای متن حالوهوای یکی از مصاحبهشوندگان را راجع به روزهای انقلاب نقل کردیم. همبستگیای که در هجده روز انقلاب پدید آمد حس امیدی را به وجود آورد که همهی مصاحبهشوندگان از آن حکایت کردهاند: امید و احترام برای هموطنان مصری که قدر هم را میدانستند و از همدیگر حمایت میکردند، حس ایمان به مردم و آیندهی مصر و برابری میان اقلیتهای مختلف.
مصاحبهشوندگان میگفتند این نخستینبار بوده است که به مملکتشان حس تعلق داشتهاند و خود را «مصری» دانستهاند. همهی مصاحبهشوندگان این هجده روز را روزهای شادکامی و رهایی و امید به آیندهی بهتر شمردهاند، روزهای بیترسی و همبستگی.
اما به فاصلهی کوتاهی پس از سقوط مبارک ارتش قدرت را در دست گرفت و شروع به سرکوب فعالان انقلابی کرد. حدود ۱۲هزار نفر دستگیر و روانهی دادگاههای نظامی شدند. تحصنها با خشونت تمام سرکوب شدند و تظاهرکنندگان را اوباش، روسپی و جاسوس خواندند تا فضای خیابانها را از آنها بگیرند. ارتش میگفت حالکه مبارک کنار رفته انقلاب تمام شده و نوبت استقرار «امنیت» است.
گروه کثیری کشته و مجروح شدند. سربازان و نیروهای امنیتی مکرراً به تظاهرکنندگان (اعم از زن و مرد) تجاوز کردند. تجاوز در مقام ابزار شکنجه بسیار تروماتیک است. خصوصاً در جامعهی مصر تعرض و تجاوز به مردان بهمثابهی ازدسترفتن مردانگیشان هم تلقی میشود. علاوه بر این، در قانون مصر تجاوز تنها بهعنوان دخول مهبلی به زنان توسط کسی که شوهرشان نیست تعریف شده و باقی موارد اصلاً ذیل تعریف حقوقی تجاوز قرار نمیگیرند. تجاوز باعث درهمشکستن فرد و ازدستدادن حس هویتش و درعینحال بستهدیدن راه فعالیت سیاسی میشد.
مصاحبهشوندگان میگفتند که نمیتوانستند پس از تجاوز با اطرافیانشان راجع به آن حرف بزنند، چون از قضاوت آنها بیم داشتند. تجاوز نهفقط فرد را همزمان دچار ترومای جسمانی و روانی میکرد، بلکه حس اعتماد اجتماعی او را نیز، که حداقل لازمهی فعالیت سیاسی هم هست، نابود میکرد. هدف راهبردی این شکنجه نیز همین بود.
علاوه بر سرکوب و شکنجه، دو واقعهی مهم در این دوران حس خیانتدیدگی شدید ازطرف ارتش را برای عموم فعالان دموکراسیخواه به وجود آورد: یکی واقعهی کشتار مسیحیان قبطی توسط ارتش در تظاهرات ماسبیرو بود و دیگری سرکوب تظاهرات خیابان محمد محمود در قاهره که طی آن رهبران اخوانالمسلمین طی توافقی که با ارتش کردند نیروهای خود را عقب کشیدند و اجازه دادند ارتش بقیهی فعالان را بهشدت سرکوب کند.
به گفتهی مصاحبهشوندگان، توافق ارتش و اخوانالمسلمین برای «انتقال صوری دموکراتیک» اعتماد آنها به ارتش را بهکلی سلب کرد. تأثیر این توافق بر فضای سیاسی و آیندهی انقلاب بسیار جدی بود: توافق بر سر نحوهی برگزاری انتخابات اولین پارلمان پس از انقلاب و بعد از اولین انتخابات ریاستجمهوری در همین راستا صورت گرفت. درنتیجهی همین توافق بود که اخوانالمسلمین توانست در مجلس تبدیل به عمدهترین حزب شود و بعد انتخابات ریاستجمهوری را هم با محمد مرسی ببرد. ارتش در برابر تضمین حفظ قدرت اقتصادی خود، همان چیزی که عامل اصلی بهستوهآمدن مردم و قیامشان بود، موقتاً قدرت سیاسی را به اخوانالمسلمین سپرد، حزبی که به گفتهی مصاحبهشوندگان، هیچ اعتقادی به گفتوگو نداشت و فقط در پی تأمین منافع خود، اسلامیکردن مصر و ازمیدانبهدرکردن مخالفانش بود. ایالات متحدهی آمریکا و صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی هم از این توافق که قدرت اقتصادی را در دست طرفهای اصلی معاملهی آنها نگه میداشت حمایت کردند و بهاینترتیب انقلابیها در عرصهی بینالمللی هم پشتشان خالی شد. این اتفاقات از دید نویسندگان مقاله مصداق روشنی برای استعمار فضای عمومی است: اینجا توسط ارتش و اخوان با هم.
نبرد ششروزهی خیابان محمد محمود و توافق رهبری اخوان با ارتش و رهاکردن انقلابیها که سرکوب شدند و چندده کشته دادند حس خیانت ازسوی رهبری اخوانالمسلمین را حتی برای سازمان جوانان خود این حزب هم پیش آورد. برخی از مصاحبهشوندگان نیز از این گفتهاند که اخوانالمسلمین فرصت تاریخی رسیدن به دموکراسی را با این خیانت در مصر نابود کرد.
بهاینترتیب، سیاستی که در روزهای انقلاب عرصهی ظهور و حضور مردم مینمود تبدیل به مجموعهای از دسیسهها و توطئهها ازسوی قدرتمندان پیشین و فرصتطلبان فعلی شد که هیچکدام دموکراسی را نمیخواستند. فعالان سیاسی که هدف حمله و زیر فشار قرار گرفته بودند و ازسوی اخوانالمسلمین هم به آنها خیانت شده بود نه توانستند برای اولین انتخابات پارلمان بسیج درخوری داشته باشند و نه برای اولین انتخابات ریاستجمهوری. انتخابات درعمل بین محمد مرسی و احمد شفیق برگزار شد که هر دو نمایندگان صاحبان قدرت اقتصادی در پیش از انقلاب بودند.
اما ضربهی دیگری که اخوانالمسلمین در دوران حکومتشان به فعالان سیاسی و مردم وارد کردند سطحی از «عادیسازی شکنجه» بود که حتی در دوران حکومت قبلی هم سابقه نداشت: فعالان اخوانی خیابانها و مکانهای عمومی شهر را هم تبدیل به شکنجهگاه مخالفان خود کردند و در هر گوشهای در دید عموم به ضرب و جرح آنها بهطور جمعی و فردی میپرداختند. برخی از مصاحبهشوندگان اشاره میکنند که در دولت قبل از انقلاب دستکم شکنجه به بازداشتگاهها محدود میشد، اما اخوان آن را در هر جایی مرتکب میشدند؛ تحقیر ناشی از این نوع شکنجه بسیار شدید بود و حس بیگانگی با فضای عمومی و اجتماع که از آن برمیآمد بهمراتب از وضع قبل بدتر و تروماتیکتر بود.
تلاش اخوانالمسلمین و محمد مرسی برای بستن بیشتر فضا بر روی دیگر فعالان و اسلامیکردن کشوری که تنوع قابلتوجهی داشت (حدود ۱۰میلیون قبطی مسیحی در مصر زندگی میکنند) با خشونت مفرطی صورت گرفت. درعینحال، فعالان دموکراسیخواه که حال باید در برابر گروه دیگری از مردم میایستادند با تجربهی بهتآورِ مواجهه با دوستان و آشنایان و همسایگانی که از اخوانالمسلمین و رفراندوم مرسی حمایت میکردند و به خشونت علیه تظاهرکنندگان مخالف و سنگپراندن به آنها روی آورده بودند سروکار داشتند. هر نوع حضور در چنین مواجهههایی برای حاضران تروماتیک بود؛ چه میزدند و چه میخوردند، حس بیگانگی و بیمعنایی شدیدی گریبانشان را میگرفت.
ترومای ناشی از این درگیریها فقط بهواسطهی شدت خشونتی که اعمال میشد نبود، بلکه به این دلیل هم بود که جامعهی مصر را پارهپاره میکرد. بسیاری از مصاحبهشوندگان عضو نزدیکی از خانواده یا دوستانشان را در طرف دیگر داشتند که حین درگیریهای خیابانی طی حکومت مرسی با آنها وارد نزاعی خشونتبار شده بودند.
نقطهی اوج این خشونتها «کارزار تمرد» بود که فعالان حامی ارتش و حکومت پیشین در تابستان ۲۰۱۳ سازماندهیاش کردند و گروههای زیادی هم به آن پیوستند، کارزاری که نهایتاً به سرنگونی حکومت اخوانالمسلمین انجامید. اعلام «تمرد» علیه مرسی ازسوی فعالان ناصری و حامیان ارتش، چنانکه مصاحبهشوندهای گفته است، فاقد هرگونه آرمانی بود: آنها «علیه» مرسی فراخوان دادند و نه برای هیچچیزی. وقتی ارتش و نیروهای امنیتی به سرکوب خونین تحصن اخوانالمسلمین دست زدند، فضای سیاسی مصر و شکافهای موجود بهشدت وضع وخیمتری پیدا کرد: در ۱۴ اوت ۲۰۱۳ نیروهای امنیتی به حامیان اخوانالمسلمین که در حمایت از مرسی در میدان رابعهی عدویه تحصن کرده بودند حملهور شدند و در این حمله بیش از هشتصد نفر را کشتند. ترومای این کشتار گریبانگیر همهی کسانی شد که یا در آنجا حاضر بودند یا کسی از نزدیکانشان در آن واقعه حضور داشت. یکی از زنان طرفدار اخوانالمسلمین که نویسندگان با او مصاحبه کردهاند از صحنهای میگوید که هیچگاه از جلو چشمش نمیرود: «انبوهی از جنازهها را در مسجد جمع کرده بودند و برایاینکه در هوای ۴۰ درجهی سانتیگراد بوی تعفنشان بلند نشود رویشان یخ گذاشته بودند؛ آب یخها و خونابه در کف مسجد از زیر جنازهها روان بود.»
فرجام
ارتش اخوان را کنار زد و خود دوباره قدرت را بهطور کامل در دست گرفت. دولت پنهان فضای سیاسی را بست و همهی مخالفان را سرکوب کرد و منافع اقتصادی خود را تضمین کرد. حال ارتش هم فضای اقتصاد عمومی را در دست داشت و هم فضای اقتصاد خصوصی و هم لشکر سربازان وظیفه را که باز بهعنوان کارگر بیمزد به بیگاری وامیداشت.
گواهی فعالان مصری نشان میدهد که تروما را میتوان بهواسطهی سطوح مختلف و بههمپیوستهی سیاسی و اجتماعی فهمید. مفاهیم هابرماسی در تفکیک عقل ارتباطی و ابزاری و مفهوم استعمار فضای عمومی توسط قدرت سیاسی به فهم ابعاد سهگانهی ترومایی که متوجه فعالان مصری شد کمک میکند. عاملان ضدانقلاب برای مصوننگهداشتن منافع خود از پیامدهای انقلاب به درهمکوبیدن روان فردی و جمعی مردم روی آوردند. این همان چیزی است که از دید ماتیاسبون و هید زمینه را برای استفاده از مفاهیم هابرماسی در تبیین ترومایی که به روان فردی و زیستجهان جمعی فعالان انقلابی مصر وارد شد مهیا میکند.
تلخیص و گزارش از شهرزاد نوعدوست
ویویِن ماتیاسبون استاد اخلاق و فلسفهی سیاسی در دانشگاه رادبود هلند است. نائومی هید استاد سیاست و روابط بینالملل در دانشگاه گلاسکوی بریتانیا است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:
Vivienne Matthies-Boon & Naomi Head (2018) “Trauma as Counter-Revolutionary Colonisation: Narratives from (Post)Revolutionary Egypt”, Journal of International Political Theory, 14(3), pp. 258-279.