تاریخ انتشار: 
1403/04/02

سیمون وی؛ سیاست غیرحزبی و انجمن‌های سیال

هرمز دیّار

plough

آیا وقتی عضو یک حزب می‌شوید از تمام مواضع آن حزب درباره‌ی تمام امور آگاهید؟ اگر بعداً با موضِعی آشنا شوید که با حقیقت و عدالت مغایرت دارد شجاعت دارید که نادرستیِ آن موضع حزبی را اعلام کنید؟ یا همچنان طرف حزب را می‌گیرید و از حقیقت چشم می‌پوشید؟ آیا می‌توانید جسورانه اظهار دارید که حزب رقیب، دست‌کم در مواردی، درست‌تر می‌گوید؟ احزاب چگونه چراغ حقیقت‌گویی را در انسان خاموش می‌سازند؟ آیا دموکراسی بدون احزاب قابل تصور است؟

نوشته‌ی پیش رو، بر اساس جستاری کمتر خوانده‌شده از سیمون وی، فیلسوف و عارف فرانسوی، به بحث درباره‌ی پرسش‌های پیش‌گفته می‌پردازد.

***

امروزه در علوم سیاسی، احزاب، عنصر تعیین‌کننده‌ی دموکراسیِ نمایندگیمحور به‌شمار می‌آیند. چنانکه استاد علوم سیاسی، اِلمر اریک شات‌اشنایدر (۱۹۴۲) می‌نویسد: «احزاب سیاسی دموکراسی را ایجاد کردند و ... دموکراسی مدرن، جز با وجود احزاب تصورشدنی نیست.»[1] لویتسکی و زیبلات (۲۰۱۸) نیز احزاب و نظام‌های حزبی قوی را «دروازه‌بانان دموکراسی» می‌نامند که برای مشروعیت و ثبات دموکراتیک، حیاتی‌اند.[2] با این حال، احزاب سیاسی همواره مخالفانی نیز داشته‌اند و برخی حزب‌گرایی را مضر به حال جامعه و همبستگی‌اش دانسته‌اند.

نانسی روزنبلوم (۲۰۰۸) استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد، که چالش‌های پیش روی احزاب سیاسیِ امروز را وارسی می‌کند، دو شکل تاریخی و تکرارشونده‌ی ضد حزب‌گرایی را شناسایی می‌کند که هنوز نیز برجسته‌اند. در شکل اول، اندیشمندانِ مخالفِ کثرت‌گرایی اجتماعی و سیاسی، احزاب را بخش‌هایی ناسالم می‌دانند که وحدت طبیعیِ فرضی یا آرمانی را مختل می‌سازند. در شکل دوم، اندیشمندان، واقعیت کثرت‌گرایی در سیاست (مثلاً شکل صنفی‌باوری یا دولت مختلط) را می‌پذیرند اما احزاب سیاسی را به‌طرز خطرناکی تفرقه‌انگیز می‌یابند.[3]

خود روزنبلوم به ضرورت احزاب باور دارد و می‌گوید «در عالم سیاست، افراد می‌کوشند تا احزاب را دور بزنند و مستقیماً به سراغ مردم بروند. اما بدون احزاب، دچار هرج‌ومرج خواهیم شد.»

با این حال، گروه کوچکی از پژوهشگران، که بسیاری از آنان جوان‌اند، می‌گویند زمانِ آن فرا رسیده است که به‌تدریج با کاهش میانجی‌گریِ احزاب و سیاستمداران حرفه‌ای، دموکراسیِ گشوده‌تر و مستقیم‌تری را تجربه کنیم. اِلن لندمور، استاد علوم سیاسی دانشگاه ییل، می‌گوید: «تا یک دهه‌ی قبل، چنین پیشنهادهایی "کاملاً حاشیه‌ای" تلقی می‌شد. اما برخی رخدادها، از جمله بحران اقتصادی ۲۰۰۸ و انتخاب دونالد ترامپ به ریاست‌جمهوری در ۲۰۱۶، دامنه‌ی این بحث را گسترش داد.»

حدود هشتاد سال قبل، یک فیلسوف فرانسوی به خود جرئت داد تا آنجا پیش رود که برچیدن تمامیِ احزاب سیاسی را ضروری بداند. در ۱۹۴۳، همان سالی که سنت‌اگزوپری شازده ‌کوچولو را منتشر کرد و آن را به دوست یهودی‌اش که «در فرانسه گرسنگی و تشنگی» می‌کشید اهدا نمود، یک فرانسویِ یهودیتبارِ دیگر در لندن، به‌طور خودخواسته، گرسنگی و تشنگی می‌کشید. او برای همدلی با هم‌وطنانش در فرانسه‌ی اشغالی، بیش از جیره‌ای که آنان در اختیار داشتند، چیزی نمی‌خورد. او حتی می‌توانست با مردم آن سوی دنیا نیز همدلیِ صمیمانه‌ای نشان دهد. سیمون دو بووار در خاطره‌ی خود از روزهایی که برای ورود به دانش‌سرای عالیِ پاریس آماده می‌شد و آشنایی‌اش با سیمون وی می‌نویسد:

«هر دوی ما در دانشگاه سوربن امتحانات مشابهی داشتیم. مجذوبش شده بودم چون آوازه‌ی هوش و پوششِ عجیبش را شنیده بودم ... پیشتر قحطیِ بزرگی در چین رخ داده بود و شنیدم که وقتی از قحطی باخبر شد، سخت گریست. این اشک‌ها بیش از استعدادهای فلسفی‌اش مرا به احترام واداشت. به‌ او، به‌خاطر داشتن قلبی که برای آن سوی دنیا می‌تپید رشک می‌بردم. نمی‌دانم که چطور سر صحبت وا شد و او با لحنی مطمئن گفت «تنها چیزی که در دنیای امروز اهمیت دارد انقلابی است که شکم تمام آدم‌های گرسنه‌ی دنیا را سیر کند.» من با همان درجه از قطعیت گفتم: «مسئله، خوشحال‌کردن آدم‌ها نیست؛ مسئله این است که آنها دلیلی برای زندگی خود بیابند.» سیمون وی نگاهی به سر تا پای من انداخت و با لحنی عتاب‌‌آمیز گفت «پیداست که هیچ‌وقت گرسنگی نکشیده‌ای!»[4]

با وجود این، در آن تاریخ، سیمون ویِ هجده ساله هنوز در بند تفکرات مارکسیستی و تا اندازه‌ای کمونیستی بود. چند سال بعد، سفر او در ۱۹۳۲ به آلمان، تا اندازه‌ی زیادی چشمش را به واقعیت باز کرد. او در خیابان‌های آلمان به‌چشم دید که چگونه طرفداران کمونیسم و طرفداران نازی‌ها در نهایت یک حرف را می‌زنند.[5] البته از این واقعیت تلخ، ایده‌ی جالبی در ذهن او نقش بست: اگر مرزبندیِ حزبی و جناحی محو شود، مردم در بسیاری امور، خود را همدل و همبسته می‌یابند.

با شروع جنگ جهانی دوم و هجوم آلمان نازی، سیمون وی به اصرار خانواده به آمریکا رفت. اما پس از چند ماه به انگلستان بازگشت تا در قشون «فرانسه‌ی آزاد» تحت فرمان ژنرال دوگل خدمت کند. او اکنون ۳۴ سال داشت و در لندن به‌طرزی شگفت و خستگی‌ناپذیر می‌نوشت. شمار حیرت‌آور مقالات و جستارهایش در یک بازه‌ی زمانیِ چندماهه، منتقدانِ آثارش را به این نتیجه رسانده است که او در هفته‌های پایانیِ زندگی، شبانه‌روز قلم می‌زده است. گویی خود می‌دانست که آفتاب عمر کوتاهش به لبِ بام رسیده است. او در همان روزها، جستاری نوشت که بعداً به در باب برچیدن تمام احزاب سیاسی موسوم گشت. وی به لندن آمده بود تا در «فرانسه‌ی‌ آزاد» برای آزادی فرانسه‌ی زیر چکمه‌ی نازی‌ها تلاش کند، با این حال، از رقابت‌جویی و دسته‌بندیِ دیاسپورای فرانسه در اروپا و آمریکا دلسرد شد و ناچار از مسئولیت‌هایش در «فرانسه‌ی آزاد» کناره گرفت. او ژنرال دوگل را تحسین می‌کرد و می‌گفت «نجات‌ آبروی کشور در لحظه‌ای که به اسارت گرفته شده بود بی‌نهایت زیباتر از هر منصب سیاسی است.» اما از تشکیل حزبی برای گُلیست‌ها بیمناک بود. به نظر او حزبی که حول یک رهبر شکل بگیرد بسیار خطرناک است زیرا چنین حزبی می‌تواند به فاشیسم بینجامد.[6] اما در نگاه او، نظام‌های چندحزبی نیز راه به ‌جایی نمی‌برند؛ زیرا دموکراسی‌ای که در آن حیات عمومی مشتمل بر نزاع بین احزاب سیاسی باشد، قهراً به شکل‌گیریِ حزبی می‌انجامد که هدف علنی‌اش سرنگونیِ آن دموکراسی است. چنین دموکراسی‌ای به همان اندازه ایمن است که پرندهای کوچک در مقابل مار.[7] او به این نتیجه رسید که در مجموع، احزاب سیاسی، هیچ خیری ندارند، سراپا شرّند و مولّد کذب و تفرقه‌. پس خیر و نفع عمومی در آن است که احزاب سیاسی کلاً برچیده شوند.[8]

او به‌خوبی واقف بود که طرح چنین ایده‌ای چقدر می‌تواند بحث‌برانگیز باشد، و در کتاب نیاز به ریشه‌ها نوشت: «این روزها، چنین تصوری بدیع و جسورانه به‌نظر می‌رسد.»[9] او در همان‌جا نشان داد که ریشه‌ی این تصور به روسو و کتاب قرارداد اجتماعی‌ می‌رسد. روسو در کتابِ خود به‌روشنی نشان داده بود که «چگونه نزاع‌ حزبی خودبه‌خود جمهوری را نابود می‌سازد.»[10]در واقع، جستار سیمون وی، تفسیر، بسط و نسخه‌ی به‌روزشده‌ی فصل سوم از کتاب دوم قرارداد اجتماعی بود. روسو فردی وحدت‌باور بود (و از همین رو در تقسیم‌بندی پیش‌گفته‌ی نانسی روزنبلوم از مخالفان با احزاب سیاسی، در گروه اول، یعنی مخالفان با کثرت‌باوریِ سیاسی جای می‌گرفت.) بدین معنا که به ‌باور او در هر موردی «حقیقت یگانه‌ای» وجود دارد و تمام انسان‌ها، به شرط سلامت عقل و پاکیِ نهاد، می‌توانند به این حقیقت یگانه پی برند.[11] او می‌گفت عقل در همه‌ی انسان‌ها یکی است و سبب وحدت می‌شود. در مقابل، هیجاناتْ مختلف است و تفرقه به‌ بار می‌آورد.[12]

بر همین پایه، سیمون وی احزاب را «ماشین مولد هیجانات جمعی» دانست.[13] به داوری او، هیجان‌های جمعی، در قیاس با هیجان‌های فردی، گرایش بیشتری به جنایت و دروغ دارند و روح حقیقت‌جویی را در انسان خاموش می‌سازند. او در نیاز به ریشه‌ها می‌نویسد: «به محض آنکه ... کلمه‌ی کوچک "ما" بر بیان افکار شخص پیشی گیرد، هوش مغلوب می‌شود.»[14] و در همان جستار در باب برچیدن تمام احزاب سیاسی توضیح می‌دهد: «بر هیچ‌کس پوشیده نیست که روحیه‌ی هواداری حزبی، انسان را کور می‌کند و گوشاش را در برابر صدای عدالت ناشنوا می‌سازد. و حتی آدم‌های درست‌کردار را، با بی‌رحمی، به سوی آزار و اذیت قربانیانِ بی‌گناه سوق می‌دهد.»[15]

پیداست که «حقیقت‌جویی» جایگاه والایی در دستگاه فکریِ سیمون وی دارد. اما یافتن حقیقت در گرو تفکر و داوریِ مستقل است. به‌باور سیمون وی، تفکر امری ذاتاً سیال است که نمی‌تواند در چنبره‌ی محدودیت‌های حزبی گرفتار شود. تفکری که در تله‌ی منافع خصوصیِ حزب منجمد و، به‌طور مصنوعی، «متبلور» شود دیگر تفکر نیست، بلکه نوعی تعطیلشدن تفکر و انقیاد به منافع حزبی است.

 «بر هیچ‌کس پوشیده نیست که روحیه‌ی هواداری حزبی، انسان را کور می‌کند و گوش‌اش را در برابر صدای عدالت ناشنوا می‌سازد. و حتی آدم‌های درست‌کردار را، با بی‌رحمی، به سوی آزار و اذیت قربانیانِ بی‌گناه سوق می‌دهد.»

به عقیده‌ی سیمون وی، فرد هوادار (partisan) «به‌جای فکرکردن، موضع می‌گیرد.» و حداکثر میان موافقت یا مخالفت دست به انتخاب می‌زند. حزب تصمیم می‌گیرد و او رأی می‌دهد. این همان تصویری است که جورج اورول در مزرعه‌ی حیوانات مجسم می‌سازد: «همیشه خوک‌ها بودند که تصمیمات را ارائه می‌دادند. سایر حیوانات یاد گرفته بودند که چگونه رأی بدهند، اما هیچ‌وقت نمی‌توانستند خودشان تصمیم بگیرند.»[16]

بدین ترتیب، انتخاب میان «این یا آن» جایگزین فعالیتِ سیال ذهنی می‌شود. چنین حالت بیمارگونه‌ای از انقیاد تفکر به منافع حزبی را سیمون وی «جذام فکری» می‌نامد که از پیکره‌ی سیاست شروع می‌شود و به حیطه‌های دیگر مثل هنر و ادبیات (و امروزه ورزش) سرایت می‌کند و تمام شکل‌های تفکر را آلوده می‌سازد.[17]

از طرف دیگر، به داوریِ سیمون وی کسی که به دنبال حقیقت می‌گردد، نمی‌تواند بگوید که «به‌عنوان یک محافظه‌کار ...» یا «به‌عنوان یک سوسیالیست ...» این‌گونه فکر می‌کنم. در این صورت، او مثل کسی است که بگوید «به عنوان یک مومشکی ... نظرم این است.» او معتقد است که این قضیه، یعنی سوگیریِ حزبی، وقتی بهتر آشکار می‌شود که «حقیقت» و «منافع حزبی» رو در روی هم قرار گیرند. در چنین حالتی، شخص هوادار جانب حزب را می‌گیرد و از حقیقت چشم می‌پوشد. برخی از پژوهش‌های اخیر نظر سیمون وی را در این مورد تأیید می‌کنند. از جمله، کریستوفر آکن و لری بارتلز، دو پژوهشگر در زمینه‌‌ی روش‌شناسی سیاسی، در کتاب خود با عنوان دموکراسی برای واقع‌گرایان: چرا انتخاباتْ دولت پاسخگو به بار نمی‌آورد (۲۰۱۶) در باره‌ی گروه‌اندیشیِ حزبی به شیوه‌ای مشابه می‌نویسند:

«حزب، چارچوبی مفهومی می‌سازد که رأی‌دهندگان از طریق آن جهانِ سیاسی را درک می‌کنند. روزنامه‌ها، مجلات، وب‌سایت‌ها و شبکه‌های تلویزیونیِ هم‌صدا، این چارچوب را به هواداران حزبی منتقل می‌سازند. این چارچوب، دوست و دشمن را تعیین می‌کند، سرفصل‌های گفت‌وگو را خوراک می‌دهد، و به افراد می‌گوید که چگونه بیندیشند و چه باوری داشته باشند.»[18]

آکن و بارتلز مجموعه‌ای از داده‌ها را گرد آورده‌اند که نشان می‌دهد معمولاً اعضای حزب به‌جای آنکه خودشان مسائل را حل‌وفصل کنند به خط مشی حزبی گردن می‌نهند. برای مثال، آنها شواهدی را ارائه می‌دهند که نشان می‌دهد در آمریکا در دهه‌ی ۱۹۸۰، همین که احزاب دموکرات و جمهوری‌خواه بر سر موضوع سقط جنین شروع به‌دوقطبی‌شدن کردند بسیاری از رأی‌دهندگان نظرشان را تغییر دادند تا با پلتفرم جدید حزبشان سازگار شوند.[19]

در عین حال، سیمون وی بر نکته‌ی مهم‌تری نیز انگشت می‌نهد: بی‌خبریِ هواداران از «تمام مواضع» یک حزب در هنگام پیوستن به آن.

او می‌نویسد: «وقتی کسی به حزبی می‌پیوندد معمولاً به این دلیل است که در ... تبلیغات حزب مواضعی منصفانه و معقول دیده است. با وجود این، احتمالاً هرگز موضع حزب را در مورد تمام مسائل زندگی اجتماعی مطالعه نکرده است. در نتیجه، با عضویت خود مُهر تأیید بر مواضعی می‌زند که از وجودشان بی‌خبر است.»[20]

در واقع، فرد مواضع حزبی را به‌صورت دَرهم می‌خرد و وقتی بعداً «کم‌کم با این مواضع آشنا می‌شود، آنها را بدون بررسی می‌پذیرد.» به‌باور سیمون وی، همیشه موضع‌گیری آسان‌تر از تفکر است و «روحیه‌ی حزبی» به این نقیصه دامن می‌زند: «مردم رفته‌رفته عادت کرده‌اند که ابتدا در موافقت یا مخالفت با ایده‌ای موضع بگیرند و آنگاه به‌دنبال دلیل‌آوردن برای اثبات موضع موافق یا مخالف می‌گردند. این است تأثیر روحیه‌ی حزبی.»[21]

به داوری او، انسانی که هم خواهان حقیقت باشد و هم بخواهد حقیقت را بر عقیده‌ای ازپیش‌پذیرفته تطبیق دهد، یک دروغگو است.[22] و از آنجا که احزاب افراد را به نادیده‌گرفتن حقیقت و دروغ‌گویی سوق می‌دهند، آنها اساساً شرّند.

اما این فقط بحثی اخلاقی نیست. یکی از مباحث چشم‌گیر و اساسی در دستگاه نظریِ سیمون وی مسئله‌ی «توجه» است.[23] همان‌طور که سیمون وی تأکید می‌کند، فراخنای «توجه» انسان محدود است، طوری که توجه هم‌زمان به دو موضوع مختلف ممکن نیست. در نتیجه، توجه به یکی (موضع و نفع حزبی) ناگزیر سبب غفلت از دیگری (حقیقت و منفعت عمومی) می‌شود.[24]

بدین ترتیب، به نظر این عارف-فیلسوف فرانسوی، احزاب، فرصت یادگیری و گشودگی در برابر آراء متفاوت را از انسان می‌گیرند. فضیلتی که امروزه از آن با عنوان فروتنی فکری یاد می‌شود.

سیمون وی معتقد است که حتی اگر برخی اعضا بخواهند در برابر مواضع حزبی جانبِ حقیقت را بگیرند با ارعاب و سرکوب حزبی مواجه می‌شوند. پیداست که آماج مستقیم این بخش از نظرات سیمون وی، دو حزب تمامیت‌خواه کمونیسم شوروی و نازیسم آلمان بودند. با وجود این، به باور او، تمام احزاب ظرفیت و مایه‌ی تمامیت‌خواهی را در خود دارند. او می‌نویسد:

«گرایش ذاتی تمام احزاب سیاسی به تمامیت‌خواهی است، ابتدا در مقیاسی ملی و سپس در مقیاسی جهانی. درست به این دلیل که مفهوم منفعت عمومی، که هر حزبی به آن متوسل می‌شود، یک قصه است؛ پوسته‌ای توخالی و عاری از هرگونه واقعیت. این است که جست‌وجو برای قدرتِ مطلق به نیازی مطلق بدل می‌شود. هر امر واقعی ضرورتاً متضمن نوعی محدودیت است؛ اما آنچه کاملاً از هستی تهی است احتمالاً با هیچ شکلی از محدودیت روبه‌رو نمی‌شود. از همین رو است که میان تمامیت‌خواهی و کذب، ملازمتی طبیعی برقرار است.»[25]

اکنون باید دید که این نگاه ظاهراً بدبینانه و، به زعم بعضی، خیال‌پردازانه و آرمان‌باورانه چه بدیلی را به جای احزاب پیشنهاد می‌دهد. اکثر کسانی که بر جستار سیمون وی نقد نوشته‌اند بر غیابِ چنین بدیلی انگشت نهاده‌اند. این موضوع تا اندازه‌ی زیادی درست است. جستار سیمون وی بدیل منسجم و مبسوطی به دست نمی‌دهد. او دقیقاً نمی‌گوید که در فقدان احزاب سیاسی، دموکراسی، یا اساساً هر نظام سیاسی، چگونه دوام می‌آورد. اما نوشته‌ی او از پیشنهاداتی برای ایجاد جامعه‌ و سیاستی غیرحزبی کاملاً تهی نیست و بذرهایی از نوعی دموکراسیِ گشوده را در خود دارد.

«مردم رفته‌رفته عادت کرده‌اند که ابتدا در موافقت یا مخالفت با ایده‌ای موضع بگیرند و آنگاه به‌دنبال دلیل‌آوردن برای اثبات موضع موافق یا مخالف می‌گردند. این است تأثیر روحیه‌ی حزبی.»

اساساً سیمون وی با دموکراسی مخالفتی ندارد اما آن را به صورت مشروط می‌پذیرد. به باور او، دموکراسی، یا «حکمرانی اکثریت»، به‌خودی خود نمی‌تواند معیار خوب‌بودنِ جامعه باشد. جامعه‌ای خوب است که شاخص‌های «حقیقت»، «عدالت» و «منفعت عمومی» در آن مراعات شود.[26] اگر دموکراسی، همچون ابزار، بتواند این سه را برآورده سازد مطلوب است و گرنه کارایی ندارد. به علاوه، بر خلاف احزاب سیاسی، که سیمون وی آنها را «سازمان‌های مولد شر» می‌نامد[27] او همانند روسو، وجود انجمن‌ها (associations) و حلقه‌های فکری (intellectual circles) خارج از پارلمان را می‌پذیرد.

او در جایی از جستارِ خود این پرسش را فراروی خواننده قرار می‌دهد که «چگونه می‌توان فرصتی فراهم آورد تا مردم ... بتوانند داوری خود را در مورد مسائل عمده‌ی زندگی بر زبان آورند؟» ظاهراً نظام مورد نظر او، نوعی دموکراسی است که در نقطه‌ای میان دموکراسی مستقیم آتنی و دموکراسیِ نمایندگیمحورِ امروزین جای می‌گیرد. نوعی دموکراسی مبتنی بر حلقه‌ها یا رسانه‌های سیال اجتماعی (fluid social mediums) که بر توانمندسازیِ شهروندان، و نه احزاب، تأکید می‌کند. به باور او، «سیال‌بودن» وجه ممیزه‌ی حلقه‌ای است که بر پایه‌ی «پیوستگیِ طبیعی» شکل گرفته است؛ و بدین ترتیب، سیالیت، خصیصه‌ای است که «حلقه» را از «حزب» متمایز می‌دارد.[28] پُر واضح است که مراد او از سیال بودن این است که حلقه‌ها ــ بر خلاف احزاب ــ فاقد مرزبندی‌های نمایان و قطعی‌اند؛ و بر خلاف «وابستگی تصنعیِ» احزاب که به تصلب می‌انجامد، پیوستگی اعضا با یک حلقه، شکلی «طبیعی» دارد. او با ذکر نمونه‌ای از یک حلقه‌ی مطبوعاتی مراد خود از سیال‌بودن حلقه‌ها را توضیح می‌دهد. (به یاد داشته باشیم که مطبوعات در میانه‌ی سده‌ی بیستم نقشی بسیار حیاتی را هم در زیست فکری و هم در تصمیم‌گیرهای ملی و بین‌المللی ایفا می‌کردند.) او می‌نویسد:

«وقتی کسی رابطه‌ی دوستانه‌ای با سردبیر نشریه‌ای معین و همکاران ثابتش برقرار می‌کند، یا گهگاه برای آنها مقاله‌ای می‌نویسد، می‌تواند بگوید که با آن نشریه و حلقه‌ی همکارانش در ارتباط است، اما او به‌طور آگاهانه نمی‌داند که بخشی از آن نشریه است یا خیر؛ چون هیچ مرز نمایانی میان داخل و خارج ]نشریه[ وجود ندارد. دورتر از او، خوانندگانی هستند که آن نشریه را می‌خوانند و از قضا یکی دو نفر از همکارانش را می‌شناسند. باز هم دورتر، خوانندگانِ ثابتی هستند که از آن نشریه الهام می‌گیرند. و حتی دورتر از آن، خوانندگانِ گذری قرار دارند. با این حال، هیچ‌یک از آنان هرگز فکر نمی‌کنند و نمی‌گویند که "به عنوان فردی مرتبط با این نشریه، فکر می‌کنم که ..."»[29]

به شیوه‌ای مشابه، نامزدهای سیاسی‌ می‌توانند عضو یک حلقه‌ یا انجمن باشند اما اجازه‌ی استناد کردن به آن حلقه را ندارند. به بیان‌ دیگر، انجمن‌های صنفی و حلقه‌های مطبوعاتی می‌توانند به ‌بحث و مناظره بپردازند اما نباید به جمود و «تبلور فکری» (نقطه‌ی مقابل سیال‌بودن) کشانده شوند و نوعی «عضوگیری رسمی» را شکل دهند.

در انتخابات نیز، همین سیالیت باید حکمفرما باشد. یعنی، نامزدها به‌جای آنکه بگویند «من برچسب فلان حزب را بر سینه دارم (که در واقع از مواضع واقعی‌شان نسبت به مسائل جاری چیزی به ما نمی‌گوید) می‌توانند بگویند که «دیدگاه من در مورد این یا آن مسئله چنین است.» (سیمون وی در مورد انتخاب‌کنندگان چیزی به ما نمی‌گوید اما منطقاً، و به همان سیاق، می‌توان دریافت که توصیه‌ی او به آنان این است که نامزد مورد نظرشان را بر اساس راه‌کارهایی که ارائه می‌دهد انتخاب کنند نه بر اساس حلقه‌ای که او به آن وابسته‌ است.)

همین اصل سیال‌بودن است که به سیاستمدارانِ انتخاب‌شده اجازه می‌دهد که در مواضعی به سیاستمدارانِ دیگر «نزدیک یا دور» شوند.[30] در مقابل ــ در نظام حزبی ــ جمود، تصلب و «تبلوری» که حزب «به‌طور مصنوعی» به‌وجود می‌آورد مانع از بروز علایق واقعیِ نمایندگان می‌شود.

در واقع، حتی در یک نظام حزبی هم این احتمال وجود دارد که در پاره‌ای موارد، نماینده‌ی یک حزب با هم‌حزبیِ خود اختلاف نظر داشته باشد و در همان حال، افکار او به سیاستمداری از حزب رقیب، نزدیک‌تر باشد. برای روشن‌ساختن این مطلب، سیمون وی از یکی از مشاهدات دست اولِ خود می‌نویسد. همان‌گونه که در ابتدا گفتیم، او در سال ۱۹۳۲ از آلمان دیدن کرد و به‌چشم خود دید که چگونه در بسیاری از موارد یک کمونیست و یک نازیست در گفت‌وگویی خیابانی، از نتیجه‌ی بحث، حیرت‌زده می‌شدند: آن‌ها متوجه می‌شدند که در تمام مسائل با هم توافق دارند![31]

طبعاً در نظام غیرحزبی و سیالِ مورد نظر سیمون وی چنین توافق‌هایی موجب حیرت‌زدگی نخواهد شد. او همین سیال‌بودن را به عرصه‌های ادبی، هنری، مذهبی و آموزشی تعمیم می‌دهد. به‌طور کلی به‌نظر می‌رسد که او فرهنگی را مجسم می‌سازد که می‌تواند متنوع و متکثر باشد اما تصلب حزبی، تعصبات مذهبی، و سوگیرهای هنری و ادبی در آن راه ندارد.

با این همه، همان‌‌طور که پیداست نظام مورد نظر سیمون وی همچون تابلویی است که تنها طرحی کلی از آن ترسیم شده است. دموکراسیِ غیرحزبی و گشوده‌ی او، فاقد پیکره‌بندی و ساختارهای لازم است.[32] با این حال، طرح کلی و بی‌ساختار سیمون وی، «سیاست ضدسیاسی» واتسلاو هاول را به یاد می‌آورد که در سال ۱۹۸۴ در مورد آن می‌نویسد: «آری "سیاست ضدسیاسی" امکان‌پذیر است. یعنی سیاستی از پایین. سیاست انسان، نه سیاست تشکیلات. سیاستی که از دل برمی‌آید نه از نظریه‌ها.»[33]

تردیدی نیست که سیاست غیرحزبیِ سیمون وی، نیازمند واکاوی و بسط بیشتر، و مستلزم تاب‌آوری در برابر آزمون زمانه است. او خط و نشانِ مطلقی برای احزاب سیاسی می‌کشد. شاید به‌نظر بیاید که او دارد در زمین تمامیت‌خواهی بازی می‌کند و سر ستیز با کثرت‌گرایی دارد. اما در واقع، این تفکر سیاه و سفید بیش از آنکه معلول تنگ‌نظریِ سیاسیِ او باشد از «مطلق‌باوری اخلاقی»‌اش مایه می‌گیرد. اساساً یکی از گرفتاری‌های کسانی که به اصول اخلاقی بسیار پایبندند، قیاس به نفس است. سقراط نیز گرفتار همین ماجرا بود که دانایی را فضیلت می‌شمرد. او نیز دیگران را از کار خود قیاس گرفته بود که یقین داشت که آدمی به‌صرف دانستنِ شرور به بدی رو نمی‌آورَد. سیمون وی تا آنجا به اخلاقیات پایبند بود که برخی او را قدیس می‌پنداشتند. او نیز، که همانند سقراط، در بلندای پرهیزکاری و ثبات اخلاقی می‌زیست، نمی‌توانست نوسانات اخلاقی و خُلقی، و در نتیجه نسبی‌باوریِ بشر را تاب بیاورد. از این جهت بود که حزب سیاسی را شر مطلقی می‌دانست که باید از صفحه‌ی روزگار محو شود. با این همه، او انسانی بلند‌نظر بود. چنان‌که در بحبوحه‌ی جنگ‌ جهانی دوم، و در حالی که آتش ملی‌گرایی افراطی از هر سو زبانه می‌کشید، رگه‌هایی از رواداری مدرن، گشوده و عالَم‌بین را آشکار ساخت و نوشت: «من فرانسوی‌ام. اما پیش از قدرت و بهروزی خود، خانواده و کشورم، به یافتن حقیقت و عدالت باور دارم.»[34]

خود سیمون وی هرگز در قاب احزاب سیاسی گرفتار نماند و استقلال فکری‌اش را پاس داشت. او از هر قید و بندی که او را از دیگران جدا می‌ساخت در گریز بود. چنان‌که حتی وقتی به دین مسیح گروید از عضویت در کلیسای کاتولیک سر باز زد. استدلال او این بود که با عضویت در کلیسا، خود را از «توده‌ی عظیم و بداقبال بی‌دینان» جدا می‌سازد![35]

شاید بشر روزی از احزاب روگردان شود و به نظامی غیرحزبی برپایه‌ی حلقه‌ها و انجمن‌های مشورتی رو آورد. به‌نظر می‌آید تا آن زمان هنوز راه زیادی باقی مانده است. با این حال، حتی کسانی که اساساً با سیاست غیرحزبی مخالف‌اند، در جستار سیمون وی، نکاتی برای بازگرداندن الزامات اخلاقی و روحیه‌ی حقیقت‌جویی به قلمرو امور سیاسی باز می‌یابند. در واقع، در «دنیای مسطح»[36] سیاست امروزین که در آن افق‌های اخلاق، معنویت و داوری مستقل، کم‌رنگ‌تر می‌شوند، جستار سیمون وی می‌تواند در جهت‌یابیِ درست فکری و اخلاقی به ما مدد رساند.


[1] E.E. Schattschneider (2017) Party Government (New York: Routledge), p.1.

[2] S. Levitsky & D. Ziblatt (2018) How Democracies Die (New York: Crown), p. 20.

[3] Nancy.L. Rosenblum (2008) On the Side of the Angels: An Appreciation of Parties and Partisanship. Princeton University Press, pp. 27-29.

[4] Simone de Beauvoir (2016) Memoirs of a Dutiful Daughter. Translated by James Kirkup.
HarperCollins, book
3.

[5] او طی سلسله مقالاتی با عنوان «اوضاع در آلمان» می‌نویسد: «واقعیت این است که از اوت تا ششم نوامبر، شعارهای هر دو حزب تقریباً یکسان بود.» به‌گفته‌ی سیمون وی شباهت‌های میان دو حزب کمونیست و ناسیونال سوسیالیست آلمان آنقدر زیاد بود که نشریات طرفدار هیتلر ناچار شدند مقاله‌ای منتشر سازند و طی آن، شایعه‌ی مذاکره‌ی میان دو حزب برای تشکیل دولت ائتلافی را تکذیب کنند. بنگرید به:

Simone Weil (1987) Formative Writings (1929-1941). Edited and translated by Dorothy Tuck McFarland and Wilhelmina Van Ness. The University of Massachusetts Press, p.103.

[6] Simone Petrement (1976) Simone Weil: A Life. Translated from the French by Raymond Rosenthal. (New York: Pantheon Books), p.506.

[7] Simone Weil (2005) The Need for Roots: Prelude to a Declaration of Duties Toward Mankind. Translated by Arthur Wills. Taylor & Francis e-Library, P.27.

[8] البته عقیده‌ی او در مورد برچیدن احزاب سیاسی محدود به ماه‌های پایانی عمر، و دوران فرانسه‌ی تحت اشغال نبود. او حتی در سال نخست دانش‌سرای عالی، وقتی تنها نوزده سال داشت، در ضمن مقاله‌ای (۱۹۲۸) احزاب سیاسی را محکوم کرد؛ مخالفت خود با کاندیداتوری را نشان داد و نوشت: «هیچ نامزدی نباید وجود داشته باشد چون نامزدشدن در انتخابات مستلزم وجود احزاب سیاسی است.»؛ او افزود «هیچ‌کس نباید بگوید که به من رأی دهید چون من عادل و شجاع هستم. نماینده‌ی خوب کسی نیست که برای انتخاب‌شدن در صدد متقاعدکردن مردم بر بیاید؛ نماینده‌ی خوب کسی است که مردم به دنبالش بگردند.» او در همانجا تأکید کرد که «نمایندگان نباید عضو هیچ حزب سیاسی باشند.» بنگرید به:

Simone Weil: A Life, pp. 62-63.

[9] The Need for Roots, P.26.

[10] Ibid.

 روسو در قرارداد اجتماعی در نفی احزاب سیاسی می‌نگارد: «در نتیجه، به‌منظور تبلور شفاف اراده‌ی عمومی، نباید در کشور احزاب (factions) وجود داشته باشد و هر یک از شهروندان باید فقط رأی خود را ابراز دارد.» بنگرید به:

Jean-Jacques Rousseau (2002) The Social Contract and The First and Second Discourse. Yale University Press, Book II: Chapter IV, p. 173.

ماکیاولی نیز پیش از روسو نوشته بود: «این درست است که برخی دسته‌بندی‌ها به کشور زیان می‌رسانند و برخی به حال آن سودمندند. آنهایی که به آن زیان می‌رسانند همان‌هایی هستند که با دسته‌ها و احزاب توأم‌اند ... بنابراین، از آنجا که هیچ زمامداری نمی‌تواند از نبود دشمن در کشورش خاطرجمع شود، دست‌کم باید مقرر دارد که در کشور هیچ حزبی وجود نداشته باشد.» بنگرید به:

Niccolo Machiavelli (nd) History of Florence. Book VII, (as cited in The Social Contract and The First and Second Discourse, p.173.)

[11] آدام کیرش در نقد خود بر جستار سیمون وی از ایده‌ی وجود حقیقتی یکتا در تمام موارد انتقاد میکند و می‌نویسد: «می‌توان پرسید که "حقیقت" در مورد مسئله‌ای مثل مالیات چیست؟ آیا نرخ ۳۵ درصد بیشتر با حقیقت تطابق دارد یا نرخ ۴۰ درصد؟ آیا این مسئله‌ای است که مانند مسائل ریاضی یا دینی، فقط یک پاسخ درست برای آن وجود دارد؟ ... یک آدم لیبرال می‌توانست به‌گونه‌ای دیگر استدلال کند و بگوید که این مسئله به موضوع عدالت، کارایی و عملی‌بودن باز می‌گردد نه حقیقت ...»

[12] آیزایا برلین (۱۴۰۱) آزادی و خیانت به آزادی. ترجمه‌ی عزت‌الله فولادوند. نشر ماهی، ص ۷۵.

[13] سیمون وی (۱۴۰۲) در باب حذف احزاب سیاسی. ترجمه‌ی بهزاد حسین‌زاده. نشر کرگدن، ص ۱۷. و نیز بنگرید به:

Simone Weil (2013) On the Abolition of all Political Parties. Translated from the French by Simone Leys. New York Review Books, p.11.

[14] The Need for Roots, p.26.

[15] در باب حذف احزاب سیاسی، صص ۳۴ و ۳۵.

[16] ص ۵۶.

[17] همان‌جا، ص ۴۰.

[18] Christopher H. Achen & Larry M. Bartels (2016) Democracy for Realists: Why Elections Do Not Produce Responsive Government. Princeton University Press. p.268.

[19] Ibid, p.258.

[20] در باب حذف احزاب سیاسی، ص ۳۳.

[21] همان‌جا، ص ۳۸.

[22] همان‌جا، ص ۲۸.

[23] تعریف سیمون وی از «توجه» تا حد زیادی به پدیدارشناسی هوسرل و نیز روش‌های مدرن مدیتیشن (مراقبه) شباهت دارد: «توجه عبارت است از این‌که فکرمان را به حالت تعلیق در آوریم و آن را از بند وابستگی رها سازیم تا خالی و آماده‌ی ورود ابژه شود.» بنگرید به:

Simone Weil: An Anthologhy (2005) Edited and introduced by Sian Miles. Penguin Books, p.8.

امروزه نظرگاه‌های روان‌شناختی او، به‌ویژه دیدگاهش در مورد توجه، مورد التفات روان‌شناسان مدرن نیز واقع شده و اخیراً کتابی در تطبیق مواضع روان‌شناختیِ او با روان‌شناسیِ نوین و مباحثی مانند مراقبه و ذهن‌آگاهی نوشته شده است. بنگرید به:

Robert Zaretsky (2021) The Subversive Simone Weil: A Life in Five Ideas. The University of Chicago Press.

[24] در باب حذف احزاب سیاسی، ص ۲۸.

[25] همان‌جا، صص ۲۰ و ۲۱.

[26] همان‌جا، ص ۱۱.

[27] همان‌جا، ص ۳۵.

[28] همان‌جا، ص ۳۶.

[29] همان.

[30] همان‌جا، ص ۳۵.

[31] همان‌جا، ص ۳۶.

[32] آنتیه اشروپ، استاد علوم سیاسی اهل آلمان، در نقد خود بر جستار سیمون وی، ضمن اشاره به این بی‌ساختاری، نظام پیشنهادیِ سیموی وی را به نحوه‌ی شکل‌گیری فمینیسم شباهت می‌دهد و می‌نویسد: «به نظر من نظام پیشنهادیِ سیمون وی دقیقاً مثل شیوه‌ی تشکل‌یافتن فمینیسم است که هیچ ساختار نمایانی را ایجاد نمی‌کند تا چه رسد به حزب.»

[33] واتسلاو هاول (۱۳۹۹) نامه‌های سرگشاده. ترجمه‌ی احسان کیانی‌خواه. انتشارت فرهنگ نشر نو، ص ۲۵۶. گفتنی است که هم‌اکنون نیز برخی صاحب‌نظران در علوم سیاسی و اجتماعی از لزوم بازسازی و نوآفرینیِ دموکراسی سخن می‌گویند؛ حتی در برخی کشورهای اروپایی و نیز کانادا، دست‌کم در پرسمان‌هایی نظیر مسائل اقلیمی و زیست‌محیطی که به «آینده» مربوط است، از تشکیل «گروه‌های فراحزبی پارلمانی» خبر می‌دهند. حتی یکی از دانشمندان اهل کانادا تا آنجا پیش می‌رود که تشکیل گروهی از شهروندان عادی را پیشنهاد می‌دهد که هر شش سال یکبار «به‌طور تصادفی» به عضویت آن برگزیده می‌شوند. چیزی شبیه به یک «هیئت منصفه‌ی سیاسی» که اعضای آن به هیچ حزبی وابستگی ندارند و به امور بلندمدت اقلیمی «رسیدگی» می‌کنند. (هیئتی مشابه با «کمیسیون آینده» در مجلس فنلاند.)

[34] Thomas R. Nevin (1991) Simone Weil: Portrait of a Self-exiled. University of North Carolina Press, p.329.

[35] Simone Weil: An Anthologhy, pp. 49-50.

[36] تعبیر «دنیای مسطح» از چارلز تیلور است در کتاب اخلاق اصالت؛ بنگرید به:

Charles Taylor (2003) The Ethics of Authenticity. Harvard University Press, p.69.