تاریخ انتشار: 
1399/05/09

حدیث نفس ــ حسن کامشاد

فرشته مولوی

بی‌راه نیست اگر بگوییم همه داستان شنیدن و داستان گفتن را دوست دارند. بعضی داستان خیالی را دوست دارند، بعضی هم داستان واقعی. عشق به داستان گاهی آن‌قدر پرزور می‌شود که آدم را به فکر نوشتن هم می‌اندازد. نوشتن داستان خیالی کار نویسنده است. اما داستان واقعی چه؟ مگر نه این است که زندگیِ هر کس خودش یک داستان است؟ گاهی شنیده‌ایم، از قوم و خویشی، یا دوست و آشنایی، که: «من اگه سرگذشتم رو می‌نوشتم، کتابم همچین پرفروش می‌شد که نگو و نپرس!» خب، چرا که نه. این روزها که همه هم دست به قلم یا کیبورد دارند و هم از خود گفتن و از خود نوشتن رسم روز است. اما اگر هر سرگذشتی را می‌شود راحت کتابی کرد، هر کتابی خواندنی نمی‌شود. بازار کتاب پر از همه جور داستان واقعی‌ست ــ از زندگی‌نامه‌های پرماجرا گرفته تا حدیث نفس‌های هپروتی. شرح حالی خواندنی می‌شود که هم روان و شیوا نوشته شده باشد؛ هم از حد «چی بود، چی شد» در زندگی نویسنده، پیش‌تر برود و حرفی برای خواننده داشته باشد. سرگذشت یا روزنوشت یا یادنگاشت اگر گوشه‌هایی از زیر-و-بم زندگی سیاسی-اجتماعی در دوره‌های سرنوشت‌ساز تاریخی را خوب و درست نشان بدهد، خواندنی می‌شود.

حدیث نفس حسن کامشاد در دو جلد با فاصله‌ی زیاد درآمده ــ یکی در سال ۱۳۸۷ و دومی همین تازگی‌ها، در سال ۱۳۹۲. اینجا فقط به جلد یک که چاپ دوم آن (تهران: نشرنی، ۱۳۸۸) در دسترسم بوده، می‌پردازم. کتاب کتابی خواندنی‌ست. «حدیث نفس» اصطلاحی کهنه برای خودزندگی‌نامه یا از خود گفتن و در باره‌ی خود نوشتن است؛ اما حرف و سخن کتاب کهنه و کسالت‌بار نیست. نویسنده که به گفته‌ی خودش «در تیرماه ۱۳۰۴ در خاک پاک سپاهان» به دنیا آمده، زندگی را با «دیکتاتوری و تجدد» دوره‌ی رضا شاه شروع کرده؛ در جوانی تجربه‌ی «لاسیدن با حزب توده» و تماشای کودتای ۲۸ مرداد را از سر گذرانده؛ از روزهای تاریک پساکودتا به سال‌های روشن درس‌خواندن و درس‌دادن در دانشگاه کیمبریج رسیده؛ و بالاخره از آموزش ادبیات فارسی در انگلستان به پشت‌میزنشینی در شرکت نفت برگشته. این بازه‌ی زمانی، یعنی از دهه‌ی ۱۳۰۰ تا نیمه‌ی دهه‌ی ۱۳۵۰، از دید تاریخی اهمیت زیادی دارد؛ چون سال‌های پرفراز-و-نشیب و پردگرگونی ایران در رفتن به سوی تجدد و تمدن بوده. ناگفته پیداست که سرگذشت و یاد و یادداشت‌های کسی چون نویسنده‌ی کتاب حدیث نفس که پایگاه و جایگاه اجتماعی-حرفه‌ای بالایی داشته، اگر با راستگویی و درستکاری نوشته شود، می‌تواند تصویر تاریخی-اجتماعی روشنی از این دوران به دست بدهد.

اگر خواننده‌ای چندان هم اهل سرگذشت‌خوانی نباشد، نگاهی گذرا به فهرست مطالب کتاب حدیث نفسِ حسن کامشاد می‌تواند میل به خواندن را در او بیدار کند. چرایش هم در این است که نویسنده در زندگی خود با آدم‌های اسم-و-رسم‌دارِ زیادی سر-و-کار داشته و بنابراین برخی از خاطره‌های خودش از برخی از آ‌ن‌ها را در کتاب گنجانده. این که در اینجا برخی آورده می‌شود، برای این است که هر زندگی‌نامه‌ای ناگزیر به دست‌چین کردن از میان انبوه ‌خاطره‌های یک زندگی‌ست. از این گذشته، نویسنده در پیشگفتارش بر کتاب که عنوان نوشتن برای تسکین خویشتن دارد، می‌گوید، «ندانسته‌ای به قلم نیامده، اما دانسته‌ها هم، به دلایل آشکار، همه به قلم ننشسته ــ که جای تأسف است.» به هر حال، از زمره‌ی این آدم‌ها که چه از نظر پایگاه اجتماعی و چه از نظر فرهیختگی زمین تا آسمان با هم فرق دارند، می‌شود از این‌ها نام برد: اوناسیس، سعودالفیصل، دکتر اقبال، هویدا، جواهرلعل نهرو، شرق‌شناسان و ایران‌شناسانی چون مینورسکی و آربری و ایلیا گرشویچ، و نویسنده‌هایی چون آل احمد و ابراهیم گلستان و شاهرخ مسکوب. تیر کنجکاوی برخی از خواننده‌ها شاید خاطره‌ی کامشاد از اهل قدرت و ثروت ــ‌ از دکتر اقبال گرفته تا اوناسیس ــ را هدف دلخواه بداند؛ اما بی‌شک یادهای نویسنده از اهل فرهنگ و هنر، به‌ویژه از دوست دیرینش، شاهرخ مسکوب، گیرایی بسیاری دارد.  

حسن کامشاد تنها کارمندی عالی‌رتبه در دستگاه اداری دوره‌ی محمدرضا پهلوی نبوده. زندگی فرهنگی او، چه در مقام استاد ادبیات فارسی و مؤلف کتابی چون پایه‌گذاران نثر جدید فارسی و چه در جایگاه مترجم کتاب‌های تاریخی-فلسفی-اجتماعی گوناگون، کارنامه‌ی او را پررنگ و چشمگیر می‌کند. کامشاد که خود را «آفتاب به لب بام رسیده» می‌داند، خواسته و دانسته ساده می‌نویسد و می‌گوید که حدیث نفس‌اش «یکسره مکاشفه است و بدون موعظه و مبالغه.» پرهیز کامشاد از خودبزرگ‌نمایی و عیب‌پوشی و کوشش او برای ساده‌نویسی کتاب حدیث نفس را خوشخوان و باورپذیر می‌کند. نویسنده در پیشگفتارش از برخی از دوستان و آشنایان برای خواندن کار سپاسگزاری کرده، اما بی‌دقتی‌هایی در اینجا و آنجای کتاب نشان از آن دارد که گویا کتاب بخت داشتن ویراستار را نداشته. این بی‌دقتی‌ها تنها در تاریخ‌ها و‌ عنوان‌ها و نشانه‌های سجاوندی و از این دست نیست. ماجرای کشف نام مترجم کتاب حاجی بابای اصفهانی در صفحه‌ی ۱۵۶ کتاب می‌آید و بنا به آن این کشف در سال ۱۳۳۳ روی داده. در صفحه ۲۳۹، اما، وقتی نگارنده از سفر شش‌ماهه‌اش به کیمبریج در ۱۳۴۱ می‌گوید، چنین آمده: «در این سفر بود که در کتابخانه‌ی دانشگاه در میان اوراق ادوارد براون، نظرم به نامه‌ی شیخ احمد روحی کرمانی افتاد و مترجم واقعی حاجی بابای اصفهانی پیدا شد.»