چطور با استفاده از رمانها جنگهای آینده را پیشبینی کنیم؟
وقتی که خودرویی با شیشهی دودی در خیابانی فرعی نزدیک به باغ گیاهشناسی توبینگِن توقف کرد، ممکن است توجه رهگذران تیزبین به پلاک غیرعادی آن جلب شده باشد. در آلمان، چند حرف اول پلاک معمولاً نشان میدهد که خودرو در کدام شهرستان ثبت شده است. اما حرف «وای» (Y) فقط مختص پلاک خودروی نظامیان است.
در توبینگن به ندرت با نظامیان روبهرو میشویم. این شهر دانشگاهیِ زیبای قرن پانزدهمی که آلمانیهای بزرگی همچون هگلِ فیلسوف و هولدرلینِ شاعر را پرورش داد، به لطف جمعیت دانشگاهیاش پایگاه حزب سبز آلمان است. در سال 2018، شاهد اعتراضات فزایندهی دانشجویان این دانشگاه علیه طرح تأسیس بزرگترین پژوهشگاه هوش مصنوعیِ اروپا در این منطقه بودیم: به نظر دانشجویانی که یکی از تالارهای سخنرانی دانشگاه را اشغال کردند، حضور شرکتهای تولیدکنندهی اسلحه در «درهی سایبریِ» توبینگن لکهی ننگی بر سنت روشنفکری این دانشگاه بود.
با وجود این، دو افسر عالیرتبهای که اونیفرمهای خاکستریرنگ متمایل به سبزِ ارتش آلمان را بر تن داشتند و در 1 فوریهی 2018 از خودروی مجهز به پلاک نظامی پیاده شدند، به قلمرو دشمن گام نهاده بودند تا بر سر همکاری با دانشگاهیان توافق کنند، آن هم دربارهی پروژهای که تا آن زمان در هیچ نقطهای از دنیا اجرا نشده بود.
نام این طرح ابتکاری «پروژهی کاساندرا» بود: قرار بود که پژوهشگران دانشگاه به مدت دو سال با استفاده از تخصص خود به وزارت دفاع آلمان در پیشبینی آینده کمک کنند.
این دانشگاهیان متخصص هوش مصنوعی، دانشمند یا تحلیلگر مسائل سیاسی نبودند. این دو سرهنگ در اتاق کوچک بیروحی با گروه کوچکی از پژوهشگران ادبی به سرپرستی یورگن ورتمایر ــ استاد مو فرفری ادبیات تطبیقی که پیراهن یقهاسکیِ سیاهرنگی پوشیده بود ــ دیدار کردند.
پس از خروج افسران ارتش، فضای اتاق آکنده از تشویش و نگرانی بود. هدایای نظامیان طلسم را شکسته و بابِ گفتگو باز شده بود اما هنوز نگرانیها رفع نشده بود. ایزابل هولتز، دستیار ورتایمر، میگوید: «مطمئن نبودیم که پروژه را علنی کنیم یا نه.» دانشگاه حاضر نشده بود که به طور رسمی با وزارت دفاع ارتباط داشته باشد؛ به همین علت این پروژه از طریق «مؤسسهی اخلاق جهانی» اجرا میشد، مؤسسهای مستقل از دانشکدهها که توسط هانس کونگ، کاتولیک دگراندیش درگذشته، تأسیس شده بود. «فکر میکردیم که ممکن است به دفترهایمان رنگ بپاشند یا چیزی شبیه به آن.»
نگرانی آنها بیجا بود. پس از علنی شدن پروژه تیتر روزنامهی محلی این بود: «کاساندرا دست به والتر پیپیکِی میبرَد»، که اشارهی هجوآمیزی به سلاح محبوب جیمز باند بود. به نظر نویسندهی روزنامهی «نسکار-کرونیک»، این تصور که وزارت دفاع میتواند با استفاده از ادبیات، وقوع جنگهای داخلی و فجایع بشری را پیشبینی کند به یک اندازه جذاب و سادهلوحانه بود. «باید از خود پرسید که چرا ارتش دارد هزینهی چیزی را تأمین میکند که کاملاً بیارزش است.»
در نهایت، پس از شروع «پروژهی کاساندرا» نه کسی به دفتر پژوهشگران رنگ پاشید و نه کسی به نشانهی اعتراض دست به تحصن زد. هولتز میگوید: مردم «اصلاً ما را جدی نگرفتند. فکر میکردند که دیوانهایم.»
یورگن ورتایمر، بنیانگذار «پروژهی کاساندرا»: «نویسندگان در قلمرویی فعالیت میکنند که هم ذهنی است هم عینی.» عکس: دومینیک گیگلر/ گاردین
ورتایمر میگوید که پیامبران و پیشگویان همواره به جنون متهم شدهاند. بنا به اسطورههای یونانی، کاساندرای تروایی از موهبت پیشگویی بهرهمند بود و پنهان شدن جنگجویان یونانی در داخل اسب تروا، مرگ آگاممنون ــ پادشاه موکنای ــ به دست همسر و فاسقاش، سرگردانیِ 10سالهی اولیس، و قتل خود را پیشبینی کرد. اما همهی هشدارهای او نادیده گرفته شد: در نمایشنامهی آگاممنون، اثر آیسخولوس، کلوتایمنسترا میگوید: «او عقلش را از دست داده» و در ادامه گروه همسرایان به نشانهی بیاعتنایی میگویند که رؤیاهای او «اوهام جنونآمیز و ضد و نقیضی است که خدایان و ارواح به او تلقین کردهاند.»
کاساندرا «همیشه راست میگفت اما هرگز کسی سخنان او را باور نمیکرد»؛ این تصور که رماننویسها کاساندراهای امروزی هستند ممکن است عجیبوغریب به نظر برسد. در اینترنت فهرستهای زیادی از کتابهایی وجود دارد که رویدادهایی را پیشبینی کرده بودند، اما اکثر این موارد چیزی نیست جز پیشگوییهایی تصادفیِ نویسندگان داستانهای علمیتخیلی که تجهیزات تکنولوژیک آیندهگرایانه را توصیف کردهاند.
در سال 1914ــ سه دهه قبل از بمباران هیروشیما و ناگازاکی ــ اچجی ولز در رمان دنیای آزادشده از بمبهای اتمیای سخن گفت که مواد رادیواکتیوشان میدان جنگ را آلوده میکند. در سال 1968، جان برونِر، نویسندهی انگلیسی، در رمان ایستادن در زنگبار با خیالپردازی از تشکیل اتحادیهی اروپا، ظهور چین به عنوان قدرتی جهانی، افول اقتصادیِ دیترویت و به قدرت رسیدن «رئیسجمهور اوبومی» سخن گفت.
و البته باید به رمان 1984 جورج اورول هم اشاره کرد که در آن حکومتی تکحزبی با استفاده از «تلهاسکرین» از طریق حالت چهرهی افراد و ضربان قلبشان آنها را شناسایی میکند ــ یعنی بیش از نیم قرن قبل از پروژهی «منشور» یا همان «برنامهی نظارتیِ» سازمان امنیت ملیِ آمریکا و استفادهی چین از نرمافزار تشخیص چهره برای ردیابی مجرمان.
اما ورتایمر میگوید که نویسندگان بزرگ نوعی «استعداد حسّی» دارند. به نظر او، ادبیات معمولاً بستری برای پرداختن به روندها، حالوهوا، و بهویژه کشمکشهای اجتماعیای است که تا زمانی که علنی نشوند سیاستمداران ترجیح میدهند آنها را نادیده بگیرند.
«نویسندگان واقعیت را طوری نشان میدهند که خوانندگان میتوانند بیدرنگ دنیایی را در نظر مجسم کنند و خود را در آن بیابند. نویسندگان در قلمرویی فعالیت میکنند که هم ذهنی است و هم عینی، و به این ترتیب، تصاویری از هزارتوی عاطفیِ زندگی افراد در طول تاریخ میآفرینند.»
او در اشاره به توانایی ادبیات برای تشخیص نوعی حالوهوای اجتماعی و انتساب آن به آینده از بازگویی اسطورهی کاساندرا توسط کریستا وولف، رماننویس اهل آلمان شرقی، نام میبرد. رمان کاساندرا، که در سال 1983 منتشر شد، توصیفی از تروا ارائه میدهد که بیشباهت به اواخر دوران جمهوری دموکراتیک آلمان نیست. تروای توصیفشده در این رمان در چنگ سوءظن بیمارگونهی پلیس مخفیِ اشتازیمآبی گرفتار شده و با خطر جنگ نه چندان سردی روبهروست. کاساندرا، که از موهبت پیشگویی بهره میبرد، نمادی از مخمصهی خودِ نویسنده است: او از اضمحلال قریبالوقوع جامعهاش آگاه است اما مردسالاریِ نظامی هشدارهای وی را نادیده میگیرد.
به نظر ورتایمر، اگر دولتها بتوانند یاد بگیرند که چطور از رمانها همچون نوعی زلزلهنگار ادبی استفاده کنند، در این صورت شاید بفهمند که کدام کشمکشها در آستانهی درغلتیدن به ورطهی خشونت است، و در نتیجه شاید با مداخلهی خود جانِ میلیونها نفر را نجات دهند.
در نگاه اول، به هیچ وجه چنین به نظر نمیرسد که ورتایمر فرد مناسبی برای بیرون کشیدن ادبیات از برج عاج باشد. او در سال 1947 در مونیخ به دنیا آمد. پدرش یهودیای بود که پس از فرار از اردوگاه کار اجباری داخائو تا پایان جنگ در خفا به سر برد. او در اوج جنبش دانشجوییِ 1968 که در میان نسلی از آلمانیهای جوان شور و شوق ایجاد کرد به دانشگاه رفت اما درگیر فعالیت سیاسی نشد.
ورتایمر، که به قول خودش از ازدحام و شلوغی گریزان است، هرگز در عمرش در تظاهرات شرکت نکرده است. در عوض، در کتابخانهها سرگرم کار روی پایاننامهی دورهی دکترایش دربارهی استفان گئورگ، شاعر شاخهی آلمانیِ جنبش «هنر برای هنر»، بوده است: به نظر اعضای این جنبش، هنر فقط باید در خدمت هنر باشد. غیر از رابطهی عشقی نافرجام با تیم فوتبال ناموفق «مونیخ 1860»، ادبیات نه تنها حرفه بلکه تنها سرگرمیِ او است. صدای خشدار و لحن کشدارِ این باواریاییِ 74 ساله چنان غمگین است که نشان میدهد عشق و دلبستگی هم میتواند به بارِ خاطر تبدیل شود.
همکارانش میگویند که در پسِ بیاعتنایی وی به سیاست، ذهنی وقّاد و عملگرا نهفته است. هولتز میگوید: «به نظرم او صرفاً به این علت در اعتراضات سال 1968 شرکت نکرد که بقیهی دانشجویان همگی در آن درگیر بودند. او همیشه تا حدی مستقل و تکرو بوده است.» در پایان دههی 2000، زمانی که دانشجویان سراسر آلمان در اعتراض به برنامهی دولت برای اخذ شهریه از دانشجویان و ایجاد دورههای کارآمدتر کارشناسی و کارشناسی ارشد به سبک بریتانیا به پا خاستند، ورتایمر هم به صف حامیان آنها پیوست.
وقتی بودجهی دانشگاه به جای دپارتمانهای هنر و علوم انسانی بیش از پیش به «درهی سایبریِ» توبینگن سرازیر شد، و مطالعات ادبی مجبور شد که سودمندیِ اجتماعیِ خود را ثابت کند، ورتایمر به کنشگری علاقهمند شد.
در 15 دسامبر 2014، او نامهای به اورسولا فون در لاین ــ رئیس فعلیِ کمیسیون اروپا و وزیر دفاع آلمان در آن زمان ــ فرستاد. ورتایمر توجه او را به مبارزه با بوکو حرام در شمال نیجریه جلب کرد ــ بوکو حرام گروهی تروریستی است که آموزش غربی را ممنوع میداند و به مدارس حمله میکند و کتابخانهها را میسوزاند. ورتایمر به فون در لاین گفت که درگیری مسلحانه معمولاً پس از درگیری لفظی ــ و گاهی پس از منازعه بر سر کلمات ــ رخ میدهد، و بنابراین میتوان برای جلوگیری از نبرد مسلحانه از کلمات استفاده کرد. ورتایمر گفت که دوست دارد که نظریههایش در این حوزه را «به طور عملی در چارچوب صفآراییهای خارجی ارتش آلمان به کار بندد.»
«این پروژهی کوچکی بود که به میزان شگفتانگیزی نتایج سودمندی داشت.» یورگن ورتایمر (وسط) در کنار ایزابل هولتز و فلوریان روگه. عکس: بتینا فلیتنر
فون در لاین هرگز خودش به پیشنهاد ورتایمر پاسخ نداد. اما او در بهار 2015 نامهای از مدیریت سیاسیِ وزارت دفاع دریافت کرد که او را به جلسهای دعوت کرده بودند. بعد از دو سال صحبت و چند جلسه، این وزارتخانه به ورتایمر مأموریت داد تا پروژهای مقدماتی را اجرا کند و نظریهاش دربارهی استفاده از ادبیات به عنوان «سامانهی هشدار زودهنگام» را بیازماید. قرار بود که ببینند چطور میشد با مطالعهی متون ادبی، جنگ در کوزوو و پیدایش بوکو حرام را پیشبینی کرد.
در تابستان 2017، ورتایمر دو پژوهشگر دیگر را استخدام کرد: فلوریان روگه، دانشجوی فروتن دورهی کارشناسی ارشد که سرگرم تحقیق دربارهی طنز دموکراسیستیز در دوران جمهوری وایمار بود؛ و هولتز، که مشغول نگارش پایاننامهی دکترایش دربارهی بلندپروازیهای ادبی گروه بادر-ماینهوف بود. در اتاقی که محل تشکیل جلسات هفتگی این گروه بود نقشههای عظیم نظامی و قفسههایی پر از آثار ادبی از نیجریه، کوزوو و الجزایر به چشم میخورد. هولتز میگوید: «احساس میکردیم که فرصت منحصربهفردی داریم تا نشان دهیم که توانایی ادبیات بیش از اینهاست.»
پیشبینی کردن بحرانهای پیشبینیناپذیر به دلمشغولیِ اصلی غرب در قرن بیستویکم تبدیل شده است. در هزارهی جدید این تصور رایج شد که اگر جامعهی جهانی با عزم و ارادهی راسخ واکنش نشان داده بود، هر دو نسلکشیِ بوسنی و رواندا قابل پیشگیری بود. جامعهی جهانی به صورتی شتابزده درگیر جنگ در افغانستان شد، و سپس به مداخلهای اشتباه در عراق دست زد. علت این بود که در اکثر موارد، توصیههای کارشناسانی که اختلافات سیاسی و منازعات فرقهای در این مناطق را بررسی کرده بودند، نادیده گرفته میشد.
حملهی تروریستی به برجهای دوقلوی نیویورک که هجوم به افغانستان را در پی داشت، نمونهای از همان چیزی است که نسیم نیکولاس طالب در کتاب قوی سیاه (2007) توصیف میکند. «رویدادهایی مثل مشاهدهی قوی سیاه» به ندرت رخ میدهند، تأثیر شدیدی دارند و پیشبینیپذیر به نظر میرسند ــ البته فقط وقتی که به گذشته نگاه میکنیم. به نظر طالب، در دنیای بیش از پیش درهمتنیده، چنین رویدادهایی به طور تصاعدی رو به افزایشاند.
یکی از علل تبدیل این کتاب به اثری پرفروش، تداوم بحرانهای پیشبینیناپذیر بود: سقوط بانک لیمن برادرز (Lehman Brothers) در سال 2008، بحران بدهی در اتحادیهی اروپا در سال 2009، بحران پناهجویی در سال 2015، برگزیت و ترامپ در سال 2016، و یک بیماری عالمگیر در سال 2020. حتی حالا که بحران کووید-19 محدود شده است، به نظر میرسد که بحران دیگری در راه است. تنها کاری که دولتها میتوانند انجام دهند این است که پیشبینی کنند بحران در چه حوزهای رخ خواهد داد تا منابع خود را از قبل به آن اختصاص دهند. در دوران بوش-بلر میگفتند «به لطف بازنگری گذشته» فلان کار را انجام دادهاند و به این وسیله اقدامات خود را توجیه میکردند؛ نسل بعدیِ رهبران دنیا میخواهند به موهبت آیندهنگری نائل شوند.
البته این امر از جهتی جدید نیست: وظیفهی سازمانهای اطلاعات خارجی این است که نسبت به بحرانهای قریبالوقوع هشدار دهند. آنچه جدید است این است که اطلاعاتی که زمانی فقط در دسترس جاسوسان بود حالا آزادانه در اینترنت موجود است و میتواند توسط دیگر نهادهای دولتی جمعآوری شود. امروز اکثر دولتها امیدوارند که به کمک کلاندادهها آینده را پیشبینی کنند. آمریکا و کشورهای اسکاندیناوی در حوزهی پیشبینیِ منازعه از طریق یادگیریِ ماشینیِ پیشتازند. در بریتانیا، «مؤسسهی آلن تورینگ» میکوشد با استفاده از هوش مصنوعی پیشاپیش به سیاستگذاران هشدار دهد ــ عنوان این پروژه «تحلیل شهریِ جهانی برای دفاع انعطافپذیر» است.
آلمان، که در جنگ افغانستان سهم اندکی داشت و در عراق مداخله نکرد، حدود 43 میلیون پوند سرمایهگذاری کرده است تا بفهمد آیا میتوان از دادهها برای پیشبینی منازعات بینالمللی استفاده کرد یا نه. این کشور ۲/۶ میلیارد دلار دیگر هم برای گسترش فعالیتها در این حوزه تا سال 2025 کنار گذاشته است. گل سرسبد این پروژههای پیشگوییِ ژئوپلیتیک عبارت است از نرمافزار مدیریت اَبَردادهها که در دانشگاه نیروهای مسلح فدرال آلمان در مونیخ تولید شده است. عنوان آن «پیشنمایش» (Preview) است ــ مخفف اجباریِ «پیشبینی» (Prediction)، «تجسم» (Visualization) و «هشدار زودهنگام» (Early Warning). سرپرست این پروژه یک استاد سیاست بینالملل به نام کارلو ماسالا است. این پروژه اطلاعاتی را گردآوری میکند که میتواند به طور ضمنی نشان دهد که در کدام نقطه از دنیا به زودی بحرانی رخ خواهد دهد: خوراکهای آراساس سایتهای خبری، بانکهای دادههایی که درگیریهای نظامی، اعتراضات مدنی یا انفجار خودروهای بمبگذاریشده را پیگیری میکنند. دادههای کلانتر ساختاری را هم به این نرمافزار میدهند: سرانهی تولید ناخالص داخلی، ساختارهای آموزشیِ منطقهای، دادههای تغییرات اقلیمی.
همهی این اطلاعات خام را به «واتسون» ــ سیستم عامل هوش مصنوعی آیبیام ــ میخورانند تا آن را به نقشههایی تبدیل کند که روی آن نقاط گوناگون با رنگهای مختلفی مشخص شدهاند: سبز نشانهی ثبات، نارنجی علامت بیثباتی، و قرمز حاکی از تشدید قریبالوقوع درگیری است. یکی از مسئولان آلمانی میگوید که سامانهی پیشبینیِ هوش مصنوعی چند ماه قبل از شورش در ایالت کابو دلگادو در شمال موزامبیک به دولت آنگلا مرکل هشدار داده بود ــ در این ایالت نیروهای امنیتی سرگرم مبارزه با ستیزهجویانی هستند که میخواهند حکومتی اسلامی برپا کنند. اما سامانهی هشدار زودهنگام هنوز تکمیل نشده است: هدف این است که این سامانه سرانجام بتواند 18-12 ماه قبل از وقوع هر درگیریای آن را پیشبینی کند.
وقتی نوبت به واگذاری ارزیابیهای راهبردی به الگوریتمها میرسد، آلمان از دیگر کشورها محتاطتر است. ماسالا میگوید: «بعضی از تحلیلگران آمریکایی عقیده دارند که هوش مصنوعی سرانجام میتواند کاملاً جایگزین پیشبینیِ انسانی شود ــ ما چنین عقیدهای نداریم.» این آلمانی-ایتالیاییِ خوشمشرب و سرزنده که در شبکههای اجتماعی لحن جدیِ مسئولان کشورش دربارهی مسائل نظامی را دست میاندازد (حساب توئیتری او مزین به تصویر تیریون لنیستر، استراتژیست نظامیِ دائمالخمرِ «بازی تاج و تخت»، است)، میگوید: «الگوریتم ممکن است بتواند 84 درصد از کار را انجام دهد، اما ما آن را پشتیبان تحلیلگران میدانیم، نه جایگزین آنها.»
ادبیات و نهادهای ادبی یک دهه پیش از آغاز جنگ کوزوو در سال 1998، «راه را برای جنگ هموار کرده» بودند.
واتسون، اَبَررایانهی مشکلگشایی که در کانون پروژهی «پیشنمایش» قرار دارد، 500 گیگابایت اطلاعات - معادل یک میلیون کتاب ــ را در یک ثانیه پردازش میکند. اما واتسون فحوای کلام و سیاق عبارت را به خوبی متوجه نمیشود. برای تکمیل مهارتهای این رایانه باید از یک استاد ادبیات کمک میگرفتند.
کارِ ورتمایر و دو دستیارش آسان نبود. فلوریان روگه میگوید: «در ابتدای پروژه، فکر میکردیم که بیشترِ وقتمان صرف مطالعه در کتابخانه خواهد شد. اما به سرعت فهمیدیم که تعداد کتابها، آن هم به زبانهایی که بلد نبودیم، بیش از اندازه زیاد است.»
آنها به فکر متنکاوی افتادند: مطالعهی سرسریِ کتابها برای یافتن کلمات و اصطلاحات تهییجکننده و برانگیزنده و تهیهی یک نقشهی خوشهای از احساسات توأم با مسائل، مناطق جغرافیایی یا سیاستمداران خاص. آنها با دپارتمان فناوری اطلاعات مشورت کردند. مشکل این بود که متنکاوی مستلزم آن است که نسخهی دیجیتالی از همهی کتابها فراهم شود و پژوهشگران واژگان مورد نظر خود را از قبل تعیین کنند تا جستوجو بیهدف نباشد. راگه میگوید: «اما به این ترتیب، استعارهها، طعنهها، کنایهها و تضادهای موجود در متن، یعنی همهی جنبههای ادبیِ مورد علاقهی ما، نادیده میماند. ما میخواستیم کتابها چیزی به ما بگویند که خودمان نمیدانستیم.»
بنابراین، آنها تصمیم گرفتند که در عوض بر «زیرساخت ادبی» تمرکز کنند: پیرامون یک متن چه اتفاقاتی رخ میدهد؟ مردم چطور به آن واکنش نشان میدهند؟ راگه میگوید: «میخواستیم ببینیم چه کتابی احساسات مردم را برانگیخته است؟ آیا کتابی جوایز دولتی و غیردولتیِ فراوانی دریافت کرده است؟ یا اینکه ممنوع شده و نویسندهاش مجبور به ترک کشور شده است؟» برای مثال، پس از سال 2010، رمانهایی دربارهی وضعیت اقلیت «بدون ملیت» در کویت منتشر شد. بسیاری از این رمانها سانسور یا کمی پس از انتشار ممنوع شدند، و این پیشدرآمدی بود بر سرکوب معترضان «بدون ملیت» در سال 2019.
آنها فهمیدند که با مطالعهی رمانهای ترجمهشده نمیتوانند به چنین روندهایی پی برند. راگه در کل مدت پروژه بیش از 30 رمان را سرسری نخواند. در عوض، این سه نفر با نویسندگان و منتقدان ادبی در مناطق مورد نظرشان تماس گرفتند و در کمال شگفتی با پاسخ گرم آنها مواجه شدند. وول سوینیکا، رماننویس نامدار نیجریهای، لینک مقالات در مطبوعات کشورش را به ورتایمر و همکارانش فرستاد و آنها را با نویسندگان دیگری مرتبط کرد. بقی کوفاج، نویسندهی کوزوویی، سمیناری در سفارتخانهی کشورش در برلین برگزار کرد. در مادرید و پاریس هم جلساتی با حضور رماننویسانی از الجزایر، مراکش، مصر، اسرائیل و فرانسه برگزار شد که اکثرشان داوطلبانه هزینهی شرکت در این جلسات را از جیب خود پرداختند.
در سال 2018، چند هفته پس از سفر افسران ارتش آلمان به توبینگن، ورتایمر نتایج اولیهی تحقیقات خود را در وزارت دفاع در برلین ارائه کرد. او از جنجال ادبی پیرامون نمایشنامهی «لانهی کبوتر» (1983)، اثر جووان رادولوویچ، که کشتار صربها توسط اوستاشه (حزب ناسیونالیست افراطی کروات) را شرح میدهد، سخن گفت. علاوه بر این، ورتایمر به اخراج نویسندگان غیرصرب از «کانون نویسندگان صرب» در سال 1986 اشاره کرد. او گفت که در سالهای بعد، هیچ داستان عاشقانه یا قصهای دربارهی دوستیِ آلبانیاییها و صربها منتشر نشد، و در عوض تعداد رمانهایی که روایتهای تجدیدنظرطلبانهای از تاریخ ارائه میدادند، افزایش یافت. ورتایمر به نظامیها گفت که ادبیات و نهادهای ادبی یک دهه پیش از آغاز جنگ کوزوو در سال 1998، «راه را برای جنگ هموار کرده» بودند.
کارلو ماسالا در این جلسه حاضر بود. او میگوید: «اول فکر کردم که این حرفها چرند و بیمعناست.» اما او، که بخشی از مطالعات دانشگاهیاش را به منازعه در بوسنی اختصاص داده بود، به یاد آورد که پیش از افزایش تنشها در یوگسلاوی سابق، ازدواج بین پیروان ادیان گوناگون کاهش یافته بود. «به نظر میرسید که در کوزوو هم میشد پیش از شروع جنگ، علائم نگرانکنندهای را در عرصهی ادبیات مشاهده کرد.»
یکی از مسئولان وزارت دفاع که در این جلسه حضور داشت، میگوید: «این پروژهی کوچکی بود که به میزان شگفتانگیزی نتایج سودمندی داشت. بر خلاف انتظارات اولیه، هیجانزده بودیم.»
گروه ورتایمر برای دریافت بودجهی دولتی باید با مؤسسهی فرانهوفر در برلین رقابت میکرد؛ این مؤسسه بزرگترین سازمان پژوهشهای کاربردی در اروپا است که همین پروژهی مقدماتی را با رویکردی دادهمحور انجام داده بود. این مسئول وزارت دفاع، که مایل به افشای نامش نیست، میگوید که کاساندرا بهتر بود.
«در آن زمان، سامانههای ما میتوانستند درگیریها را یک تا یک سال و نیم قبل از وقوع پیشبینی کنند. کاساندرا وعده میداد که اغتشاشات را پنج تا هفت سال قبل از وقوع پیشبینی کند ــ این جدید بود.»
وزارت دفاع آلمان تصمیم گرفت که بودجهی پروژهی کاساندرا را برای دو سال دیگر تمدید کند. آنها از ورتایمر و همکارانش خواستند که برای تبدیل استنباطهای ادبی به دادهها روشی ابداع کنند تا مدیران و برنامهریزان امور نظامی بتوانند از این یافتهها استفاده کنند: «نقشههای احساسیِ» مناطق بحرانی، بهویژه در آفریقا و خاورمیانه، که «تشدید لحن خشونتآمیز را به ترتیب زمانی» بسنجد.
حالا کتابها در دسترس بود؛ اما چطور میتوانستند یافتههای خود را به دستگاه بخورانند؟ وظیفهی دشوار پُر کردن شکاف میان علم و علوم انسانی، آن هم فقط در 12 ماه، به یولیان اشلیخت واگذار شد؛ او در سپتامبر 2019 به پروژهی کاساندرا پیوست تا ببیند چطور میتوان نقد ادبی را به داده تبدیل کرد. این دانشجوی 30 سالهی سیاست، جامعهشناسی، و مطالعات اسلامی که سرگرم نگارش پایاننامهی کارشناسی ارشدش دربارهی راهبردهای نوآوری طالبان بود، تنها عضو این گروه بود که از مطالعات ادبی سررشته نداشت.
اشلیخت میگوید: «وقتی به پروژه پیوستم نسبت به موفقیت آن شک داشتم. حوزهی کار من سیاست بود و در ابتدا فکر میکردم که آنها پا را از گلیم خود درازتر کردهاند. پس از اولین جلسه با خودم فکر کردم: چطور ممکن است چنین کاری را انجام داد؟»
این گروه بیش از پیش به الجزایر علاقهمند شده بود، کشوری که در دوران بهار عربی چندان سروصدایی از آن بلند نشده بود. در انتخابات ریاست جمهوریِ سال 2014 تنها ۵۱/۷ درصد از رأیدهندگان به پای صندوقهای رأی رفته بودند، امری که حاکی از دلسردی یا دلمردگیِ سیاسی بود، که خود ناشی از خاطرهی دردناک جنگ داخلی در دههی 1990 بود: اکثر صاحبنظران الجزایر را کشوری «باثبات» میدانستند.
یورگن ورتایمر: «سیاستمداران مدرن به همتایان باستانیِ خود به شدت شباهت دارند: آنها هم ترجیح میدهند که از واقعیتها بیخبر باشند.» عکس: دومینیک گیگلر/ گاردین
اما کتابهایی که در الجزایر منتشر میشد، نشان میداد که در پسِ پرده تغییری در حال وقوع است. رمان عمار مزداد، یک روز بهاری (2014)، گروهی را دنبال میکند که به تظاهراتی میپیوندند که نیروهای امنیتی آن را با خشونت بر هم میزنند. رمان خاطراتگونهی سعید سعدی، الجزائر، شکست دوباره (1991)، که در سال 2015 در منطقهی قبائل در شمال الجزایر تجدیدچاپ شد، به قیام بربرها در سال 1980 میپردازد. رمان بوعلام صنصال، 2084: پایان دنیا (2015)، ویرانشهری اورولی را توصیف میکند که در آن یک دیکتاتور اسلامگرا از دین برای کنترل ذهن و زبان مردم بهره میبرد. صنصال، که قبلاً یکی از مقامهای عالیرتبهی دولت الجزایر بود، در آثارش از خیزش اسلام سیاسی در این کشور انتقاد کرده است. هرچند انتشار کتابهای او از سال 2006 در الجزایر ممنوع شده اما هنوز خوانندگان فراوانی دارد ــ آثار او نمونهی بارزی از تواناییِ ادبیات برای دست گذاشتن روی موضوعات حساس است.
اما تبدیل این علائم رمزآلود به اطلاعاتی قابلاستفاده برای مسئولان سیاسی و نظامی دشوار بود. اشلیخت میگوید: «فهمیدیم که روشهای متخصصان علوم انسانی و دانشمندان در ترسیم نقشه با یکدیگر تفاوت دارد. یک مورخ فرهنگ خواهد گفت: تخصصام به من میگوید که این منطقه قرمز و آن منطقه زرد است. ما یک دانشمند میپرسد: چطور میفهمیم که یک منطقهی زرد، نارنجی میشود؟»
این پژوهشگرانْ نظامی برای تعیین میزان مخاطره ایجاد کردند که برای هر کتاب 9 شاخص را در نظر میگرفت: گسترهی مضمونی، سانسور متن، سانسور نویسنده، واکنش رسانهها، جنجال پیرامون متن، جنجال پیرامون نویسنده، جوایز ادبی به نویسنده، جوایز ادبی به متن، استراتژیِ روایی. به هر یک از این شاخصها امتیازی بین 1- و 3+ میدادند: هرچه امتیاز بیشتر بود، متن «خطرناک»تر بود.
در برخی موارد، امتیازهای منفی ضروری بود. به شاخص استراتژی رواییِ کتابی که از دو دیدگاه، مثلاً از منظر دو اردوگاه متخاصم، روایت میشد، امتیاز صفر یا 1- میدادند. برای مثال، رمان زولتان دانی، مردهشور (2015)، فقط 12 امتیاز کسب کرد زیرا فقط به جنگهای یوگسلاوی میپرداخت، بیآنکه تصویر سیاهوسفیدی از قهرمانان یا اشرار ارائه کند. اشلیخت میگوید: «فهمیدیم که ادبیات میتواند منازعات را حل کند یا کاهش دهد. همهی کتابها مناقشهبرانگیز نیستند.»
رمانهای ویرانشهریِ الجزایری امتیاز بسیار بیشتری به دست آوردند. پژوهشگران پروژهی کاساندرا به کتاب مصطفی بن فضیل، پیکرنویسی، 20 دادند. این رمان کولاژگونه مبتنی بر خاطرات و نوشتههای شتابزدهی یک اخترفیزیکدان خیالی است که در روز انتخابات ریاست جمهوری در سانحهی رانندگیِ مشکوکی کشته میشود. این کتاب حاکی از میل به تغییری دموکراتیک و نظم بخشیدن به خاطرات آشفتهی جنگ داخلی الجزایر در دههی 1990 است.
هر کتابی که تأثیر بیشتری داشت، امتیاز بیشتری میگرفت: عیب و نقص (2018)، رمان مهیجی به قلم محمد شریف لاچیچی، که خشونت در زندانهای الجزایر، نظام قضائی فاسد و جنبش اعتراضیِ روبهرشدی را توصیف میکرد، 22 امتیاز به دست آورد زیرا نویسندهی نامدار کتاب با به پرسش کشیدن وضع موجود، توجه رسانهها را جلب کرده بود. در بانک دادههای 300 کتابیِ این پروژه، بیشترین امتیاز به رمان 2084 صنصال تعلق گرفت: گروه ورتایمر به آن 25 امتیاز دادند.
نظام امتیازدهی پروژهی کاساندرا معایبی داشت. شاخصهای آن دقیق نبود: آیا فقط باید نقدهای مثبت و منفی در کشور محل انتشار کتاب را در امتیازدهی در نظر گرفت؟ آیا کتابی 24 امتیازی واقعاً دو برابر کتابی 12 امتیازی خطرناک است؟ تبدیل امتیازها به نقشههای احساسی هم دردسرساز بود: آیا مطالعهی یک رمان ویرانشهریِ الجزایری که رویدادهایش در دنیای دیگری رخ میدهد، واقعاً به فهم گرایشهای سیاسیِ متفاوت اهالی شهرهای الجزیره و وَهران کمک میکند؟ روگه میگوید: «تبدیل ادبیات به اعداد دشوار است؛ مدام باید حد وسط را گرفت. تا به تعداد زیادی از کتابها امتیاز ندهید، ابهامات رفع نمیشود.»
اینکه بتوانیم آینده را پیشبینی کنیم یک چیز است، و اینکه بدانیم با این اطلاعات چه کنیم چیز دیگری است.
اما معلوم شد که این لرزهنگار ادبی به خوبی کار میکند. در فوریهی 2019، دو سال پس از آن که گروه ورتایمر به اهمیت الجزایر پی برده بود، اعتراضات مدنی در الجزیره و چند شهر دیگر آغاز شد و در نهایت به استعفای عبدالعزیز بوتفلیقه از ریاست جمهوری انجامید. در تابستان 2020 وقتی که ورتایمر یافتههای گروه خود را با وزارت دفاع در میان گذاشت، به مفاد قرارداد برای تمدید پروژه پایبند مانده بود. این پروژه ثابت کرده بود که پیوند محسوسی میان ادبیات و رویدادهای تجربیِ تاریخی وجود دارد. افزون بر این، لغو سفرها و سمینارها به علت شیوع ویروس کرونا سبب شد که هزینهی این تحقیق 34 هزار پوند کمتر از بودجهی مقرر باشد.
اعضای گروه ورتایمر را به جلسهای با ستاد فرماندهی عملیات دعوت کردند. هولتز میگوید: «همهی ما خیلی امیدوار بودیم. بیصبرانه منتظر بودیم تا یافتههای خود را در میدان عمل به کار بندیم.»
اما اندکی بعد به ورتایمر تلفن زدند. گفتند که پروژهی کاساندرا در زمستان 2020 تعطیل خواهد شد.
بعضی تعطیلی این پروژه را معلول کسری بودجهی غیرمنتظرهی دولت در پی شیوع ویروس کرونا دانستند. بعضی دیگر این امر را به ترمیم کابینه نسبت دادند که هر پنج سال یک بار رخ میدهد، و در نتیجهی آن یکی از حامیان اصلیِ این پروژه به مسکو اعزام شد و جای خود را به مسئولی داد که چیز زیادی دربارهی قولوقرارهای اولیهی پروژهی کاساندرا نمیدانست. وقتی از طریق مجاری رسمی با وزارت دفاع تماس گرفتم، یکی از سخنگویان این وزارتخانه تنها به ذکر این جمله بسنده کرد که «مایلایم تأکید کنیم که از ارزشمندیِ این روش ابتکاری کاملاً آگاهایم.»
هولتز میگوید: «ضربهی شدیدی بود، مخصوصاً چون انتظارش را نداشتیم.» بعضی از مسئولان هم در اظهارنظرهای غیررسمی از تعطیلیِ پروژه ابراز حیرت و تعجب میکنند. یکی از آنها میگوید: پیشبینی بحران از طریق ادبیات، «موفقیتی تضمینشده» بود. به لطف این پروژه نه تنها شبکهای از داوطلبان متخصص و مشتاق میتوانستند چند سال زودتر به پیشبینی منازعات کمک کنند بلکه هیئتهای دیپلماتیک هم به روایتهای متفاوت مناسبی برای فرونشاندن آتش منازعات مجهز میشدند. به نظر یکی از دیگر مسئولان، شاید پروژهی کاساندرا آنقدر خوب بود که کسی باورش نمیشد، و ممکن بود که پروژههای دادهمحور پرهزینهتر را از چشم مسئولان بیندازد.
در اسطورههای یونانی، کسی به هشدارهای کاساندرا توجه نمیکند زیرا پس از این که او از ارتباط جنسی با آپولو خودداری میکند، آپولو خشمگین میشود و وی را نفرین میکند. در اقتباس مدرن کریستا وولف، سرداران تروایی میدانند که کاساندرا راست میگوید اما باز هم او را نادیده میگیرند. ورتایمر میگوید: «پریامشاه بنا به حسابگریِ سیاسی ترجیح میدهد که از واقعیتها بیخبر بماند. من فکر میکردم که سیاستمداران مدرن فرق دارند، و جهلشان ناخواسته است. اما حالا فهمیدهام که به همتایان باستانیِ خود به شدت شباهت دارند: آنها هم ترجیح میدهند که از واقعیتها بیخبر باشند.»
ورتایمر در یکی از آخرین گزارشهای خود به وزارت دفاع، در اواخر سال 2019، توجه آنها را به تحولات جالبی در قفقاز جلب کرده بود. کمی پیش از آن، وزیر فرهنگ آذربایجان کتابهایی با مضامین آشکارا ضدارمنی، نظیر اشعار خلیل رضا اولوتورک، را در اختیار کتابخانههای گرجستان قرار داده بود. ورتایمر هشدار داد که افزایش فعالیتهای تبلیغاتی آذربایجان علیه ارمنستان حاکی از تشدید قریبالوقوع مناقشهی ارضی با همسایهاش است.
یک سال بعد جنگ درگرفت: در نبردی ششهفتهای بر سر ناگورنو-قرهباغ شش هزار نظامی و غیرنظامی جان باختند. رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه، از این جنگ برای تأکید بر قدرت خود استفاده کرد و در دسامبر شکست ارمنستان را «پیروزی باشکوه» خواند. روسیه، متحد سنتیِ ارمنستان، موفق شد که از این منازعه برای افزایش نفوذ خود در منطقه استفاده کند. اما آلمان و اتحادیهی اروپا فقط ناظر بودند و ساکت ماندند: اینکه بتوانیم آینده را پیشبینی کنیم یک چیز است، و اینکه بدانیم با این اطلاعات چه کنیم چیز دیگری است.
ورتایمر از پایان یافتن پروژهی کاساندرا عصبانی نیست. او میگوید: «من آدم تندخویی نیستم، فقط غمگینام.» به هر حال، شاید این پروژه در آینده ادامه یابد. وزارت کشور آلمان به گروه او مأموریت داده است تا دربارهی آثار نامطلوبِ پنهانِ فرایند اتحاد مجدد آلمان تحقیق کنند. با جوزپ بورل، نمایندهی اتحادیهی اروپا در امور خارجی و سیاست امنیتی، مذاکراتی انجام شده تا شاید پروژهی کاساندرا را به بروکسل منتقل کنند. ورتایمر میگوید که دوست دارد که روش خود را برای تحلیل تنشهای ژئوپلیتیک در اوکراین، لیتوانی و بلاروس به کار بندد.
بالای میز تحریر او در توبینگن یک نقشهی دنیا آویزان شده که روی آن به فضای سفید کنار قارهها روادید سفر چسباندهاند. او میگوید: «ادبیات در کانون زندگی من قرار دارد، اما علتش فقط این است که به نظرم ادبیات میتواند سکوی پرتاب به دنیای واقعی باشد.»
برگردان: عرفان ثابتی
فیلیپ اولترمن مدیر دفتر «گاردین» در برلین و نویسندهی کتاب ارتباط با آلمانیها است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Philip Oltermann, ‘At first I thought this is crazy: the real-life plan to use novels to predict the next war’, The Guardian, 26 June 2021.