در ماههای اخیر در پی سلسله اتفاقاتی که با سرکوب اعتراضات سراسری آبانماه شروع شد و به شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی ختم شد، موجی از خشم، غم، ناامیدی و استیصال بخش بزرگی از جامعهی ایران را فراگرفت. سؤالی که این روزها بسیار تکرار میشود این است که چطور میتوان با این تجربهی تلخ جمعی مواجه شد؟ آیا در تجارب قبلی که ما و دیگران از سرگذراندهایم، درسها و امیدهایی برای این روزها یافت میشود؟ چگونه میتوان مقهور این تلخی و ناامیدی نشد؟
مردم در ایران هم اپوزیسیون سیاسی و هم حکومت را همیشه غافلگیر میکنند. شاید اعتراضات قابل پیشبینی بود، اما نه به این وسعت. البته حکومت قبلاً هم سبعیتاش را حداقل در مورد زندانیان سیاسی نشان داده بود. نمونهاش هم اعدامهای سال ۱۳۶۷ است. ولی این که به جان مردم عادی در کوچه و خیابان بیفتد، حمام خون راه بیندازد و بیرحمانه به سر و قلب و مغز مردم معترض شلیک کند، همه را بهتزده کرد.
در ذهن و ضمیر من، ایران یعنی قلمرو فرهنگ و زبان فارسی؛ هرجا اهالی و ساکنان آن از مشایخ و مشاهیر ادبیات فارسی آموختهاند و تأثیرات پیدا و پنهان گرفتهاند آنجا ایران است، حتی اگر بخشی از قلمرو چین و سرزمین هند باشد یا کشوری مستقل مانند افغانستان و تاجیکستان و آذربایجان.
در محوطهی بیرونی مسجد سلطان احمد استانبول، جایی هست که وضوخانهای هم ساختهاند و نزدیک آن، زیر سایهی درختان پیر و بلند، نیمکتهایی هست که مسافران و بازدیدکنندگان بر روی آن مینشینند و استراحت میکنند و گپی میزنند. مسجد سلطان احمد، خلاف ایاصوفیه که دیگر به موزه تبدیل شده است، هنوز...
روز شنبه، ششم مهرماه روز برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان است. نسل جدیدی که در این سالهای بعد از سقوط حکومت طالبان، انتخابات را تجربه کرده است حتی اگر...
دموکراسی مدرن-بهویژه در کشورهای ثروتمند-به ما اجازه داده تا آینده را استثمار کنیم. ما طوری با آینده برخورد میکنیم که گویی مستعمرهی دورافتادهای عاری از سکنه است، جایی که میتوانیم محیطزیستش را تخریب کنیم، مخاطرات فناوریشناختی را به آن صادر کنیم، زبالههای هستهای را در آن دفن کنیم، بدهیِ دولتی را بر دوشش بیندازیم و هر طور که دلمان میخواهد غارتش کنیم