تاریخ انتشار: 
1403/06/06

ما و دموکراسی آتن

مری بی‌یِرد

امروز معمولاً نظام حکمرانیِ «هر مرد، یک رأی» را، که از قرن ششم تا قرن پنجم قبل از میلاد در آتن شکل گرفت، یکی از نقاط درخشان دنیای باستان می‌شمارند. و بی‌تردید بسیاری از جنبه‌های این نظام تحسین‌برانگیز است. این نظام نوعی دموکراسیِ مستقیم بود که در آن تمام تصمیماتِ مهم شهر از طریق آرای شهروندان اتخاذ می‌شد. افزون بر این، ساختارهای سیاسی در این نظام اجازه نمی‌داد که نخبگانِ ثروتمند بر فرایند سیاسی، یا آنچه می‌توان قوه‌ی مجریه خواند، سلطه یابند. در نتیجه، برای مثال، اعضای شورای شهر و اکثر مسئولانِ یکساله به‌طور تصادفی و به قید قرعه انتخاب می‌شدند.

بخشی از تصویر آرمانیِ ما از صحنه‌ی سیاسیِ آتن ریشه در فرهنگ و هنرِ آن دارد ــ که اغلب چنین پنداشته می‌شود که شکوفایی‌اش در آتن دقیقاً معلول دموکراسیِ آتنی بود. این تصور که حکمرانیِ خوب به هنرِ خوب می‌انجامد تصوری نادرست است اما اغلب در اشاره به آتن چنین حرفی می‌زنند. در سال‌های ۱۹۹۳-۱۹۹۲ در واشنگتن دی‌سی نمایشگاهی درباره‌ی هنر یونان در قرن پنجم قبل از میلاد برپا بود که دقیقاً متکی بر همین ایده بود. جورج بوشِ پدر، که اواخر دوره‌ی ریاست‌جمهوری‌اش را سپری می‌کرد، در مقدمه‌ی کاتالوگ این نمایشگاه در ستایش دموکراسیِ آتنی و میراثش در غرب چنین نوشته بود: «امیدوارم که همه‌ی بازدیدکنندگانِ این نمایشگاه نه تنها درکِ عمیق‌تری از مجسمه‌سازی در یونانِ باستان به دست آورند بلکه همچنین بیش از پیش میراث دموکراتیکِ مشترکمان را ارج نهند.»

ستایش دموکراسیِ یونانی، و در واقع آتنی، به هیچ وجه همیشه رایج نبوده است. در واقع، چنین نگرشی فقط از حدود دو قرن قبل رواج یافته است. پیش از قرن نوزدهم، به‌زحمت می‌شد جایی را در غرب یافت که اصل حق رأی عمومیِ مردان را بپسندند (چه رسد به حق رأی زنان که هرگز در این بحث‌ها جایی نداشت). در آن زمان، شبه‌دموکراسیِ رم را الگوی معقول‌تری می‌دانستند و به همین دلیل است که واشنگتن دی‌سی چیزهایی مثل «کاپیتول هیل» (برگرفته از نام یکی از هفت تپه‌ی رم) و سنا دارد. بنیان‌گذاران دموکراسیِ آمریکایی خود را پیرو رم می‌دانستند نه آتن. اما امروز دموکراسی آتنی (و نه الگویی رمی) را مبنای شجره‌نامه‌ی سیاسیِ خود می‌دانیم ــ همان ایده‌ای که بوش هم از آن استفاده می‌کرد. دلمشغولی به دموکراسیِ آتنی، و نه ستایش محض آن، محاسنی دارد؛ تأمل در باب این نظام سیاسیِ بدویِ دموکراتیا («قدرت مردم») می‌تواند بعضی از باورهای سرسریِ ما درباره‌ی تأثیر واقعیِ قدرتِ مردم را متزلزل کند.

عمیق‌تر اندیشیدن به بحث‌های آتنی‌های باستان درباره‌ی دموکراسی می‌تواند محدودیت‌های تفاسیرِ ما از دموکراسی را بر ملا کند ــ تفاسیری که معمولاً فرایند دموکراتیک را به رأی دادن تقلیل می‌دهند. چنین تقلیلی را می‌توان در عکس‌های خودستایانه‌ای دید که گاهی زینت‌بخش صفحات نخستِ روزنامه‌های بریتانیایی است، و برای مثال زن افغانستانیِ برقع‌پوشی را نشان می‌دهد که یک برگه‌ی رأی را در صندوق می‌اندازد. به هیچ وجه نمی‌خواهم انکار کنم که چنین تصویری می‌تواند دلگرم‌کننده باشد. اما مباحثات آتنی‌ها به ما یادآوری می‌کند که دموکراسی بسیار فراتر از رأی دادن است. نویسندگان، منتقدان و تحلیل‌گرانِ آتنی به‌درستی بر این مسئله متمرکز بودند که مردم چگونه تصمیم می‌گیرند که درباره‌ی چه چیزی رأی دهند، چه اطلاعاتِ موثقی دارند که رأی خود را بر آن استوار سازند، چه کسی آنها را قانع و متقاعد می‌کند که چطور رأی دهند، و آیا این اقناع به طرق قانونی رخ می‌دهد یا غیرقانونی. به عقیده‌ی آتنی‌های باستان، کیفیت اطلاعات موجود، و فرایند تصمیم‌گیری دقیقاً به اندازه‌‌ی خودِ رأی دادن اهمیت دارد.

شایان ذکر است که آتنی‌ها به هیچ وجه نگران نبودند که دو بار پشتِ سرِ هم درباره‌ی موضوع واحدی رأی دهند (چیزی که اغلب مایه‌ی دلواپسیِ دموکراسی‌های مدرن است). برای مثال، در سال ۴۲۷ قبل از میلاد شهر میتیلِن در جزیره‌ی لِسبوس کوشید تا از امپراتوریِ آتن جدا شود. به تلافی، اعضای انجمنِ آتن دور هم جمع شدند و رأی دادند که همه‌ی مردانِ بالغ را به قتل برسانند و زنان و کودکان را به بردگی بگیرند. روز بعد از خواب بیدار شدند و با خود فکر کردند که «خدایا، این چه کاری بود که کردیم؟» (چه احساس آشنایی!) بنابراین، جلسه‌ی دیگری تشکیل دادند و بی‌درنگ رأی به لغو تصمیم قبلی دادند. خوشبختانه کشتی‌ای که برای اجرای تصمیم شماره‌ی یک اعزام شده بود آنقدر آهسته (و با اکراه) حرکت می‌کرد که کشتیِ دومی که حامل تصمیم شماره‌ی دو بود به آسانی از آن سبقت گرفت و غائله را به خوبی و خوشی ختم کرد. ممکن است دلایل خوب و بدی برای برگزاریِ دومین همه‌پرسی در مورد یک مسئله‌ی سیاسیِ مناقشه‌انگیز (مثل برگزیت در بریتانیا) وجود داشته باشد ــ اما تاریخ دیرین دموکراسی به هیچ وجه حاکی از ممنوعیت تغییر عقیده دادن (و تکرار رأی‌گیری درباره‌ی مسئله‌‌ای واحد) نیست.

با وجود این، ستایش دموکراسیِ آتنی به نادیده گرفتن نقاط ضعف متعددی در آن می‌انجامد. برای اینکه اصل و نسب دموکراتیک، قدیمی و دلگرم‌کننده‌ای برای جوامع خود بیابیم، مجبوریم که عمداً چیزهای زیادی را در مورد آتن باستان و خودمان نادیده بگیریم. به نظر من، این یکی از درس‌های نمایشگاه واشنگتن در دهه‌ی ۱۹۹۰ بود. این نمایشگاه نشان داد که سرمایه‌گذاریِ ما در آتنِ باستان به‌عنوان «اولین دموکراسی دنیا» یکی از بدترین نمونه‌های تحریف منفعت‌طلبانه‌ی واقعیت توسط «تمدن غربی» است. بی‌تردید این نخستین نظام سیاسی بود که خود را دموکراسی می‌خواند: دموکراتیا واژه‌ای یونانی است، و به همین دلیل دموکراسیِ آتنی اولین دموکراتیا بود. با وجود این، پیش از عصر دموکراسیِ آتنی، نظام‌های سیاسیِ مشابه دیگری نیز در بخش‌های مختلفی از غرب (و شرق) وجود داشت: اما درباره‌ی هیچ‌یک از آنها چیز زیادی نمی‌دانیم.

نباید از یاد برد که ابداع واژه‌ی «دموکراسی» ــ کاری که بی‌تردید یونانیان انجام دادند ــ بسیار متفاوت است از ابداع شیوه‌ی دموکراتیک، که به احتمال قریب به یقین کار یونانی‌ها نبود. برای مثال، می‌دانیم که در بخش‌هایی از شرق، دست‌کم از زمان دموکراسیِ آتنی، سنت‌های سیاسیِ مشارکتی و برابری‌طلبانه‌ای وجود داشت که در عمل دموکراتیک بود، گرچه آنها را دموکراتیک نمی‌خوانیم یا دموکراتیک‌ بودن‌شان را به رسمیت نمی‌شناسیم. اما حتی اگر نسخه‌ی یونانیِ دموکراسی را در نظر بگیریم، در بحث‌های سرسری‌مان درباره‌ی آن نظام (در برنامه‌های تلویزیونی و نظایر آن) چیزهای زیادی را نادیده می‌گیریم تا تصویر بی‌عیب‌ونقص دموکراسیِ آتنی به‌عنوان نیای ما حفظ شود.

برای مثال، اغلب گفته نمی‌شود که در میان حدود هزار شهر مستقل در دنیای یونان باستان، فقط اقلیتی دموکراتیک خوانده می‌شدند یا خود را با این صفت وصف می‌کردند. این اقلیت برابر بود با کمتر از یکصد شهری که آنها را به‌خوبی می‌شناسیم، گرچه احتمالاً چند شهر دیگر هم دموکراتیک بودند. بی‌تردید شناخته‌شده‌ترین‌شان آتن بود. اما، جالب اینکه، تقریباً همه‌ی شواهد و مدارک موجود در متون یونان باستان که به دموکراسیِ آتن می‌پردازد به قلم نویسندگانِ سرشناسی است که کم و بیش با نظام دموکراتیک مخالف بودند. آنها دموکراسی را چیزی می‌دانستند که به تصمیم‌گیریِ بد، و به قول نویسندگانِ قرن نوزدهم به «حکومت اراذل و اوباش»، منتهی می‌شود. بنابراین، تا جایی که می‌توان دید، همه دموکراسی را دوست نداشتند و آن را چیزی ارزشمند نمی‌دانستند: در آن زمان هم، مثل امروز در بسیاری از نقاط دنیا، نخبگان به دموکراسی ظنین و بدگمان بودند. حتی در دوران ظاهراً باشکوه آتنِ قرن پنجم، همیشه اختلاف‌نظر شدیدی درباره‌ی دموکراسی وجود داشت و دموکراسی به هیچ وجه محبوب قلوبِ همگان نبود: کودتا، ضدکودتا و ترور سیاسی وجود داشت، و دست‌کم می‌شود گفت کسانی هم بودند که با مردم‌سالاری مخالف، و با الیگارشی یعنی اندک‌سالاری موافق بودند. و این افراد حاضر بودند که برای خلاص شدن از شرّ دموکراسی، به نفع دشمن بزرگ آتن ــ پارس ــ دست به کار شوند و به آتن خیانت کنند.

مخالفت با دموکراسی در متون یونانیِ آن دوره چنان رایج بود که هیچ مانیفستی در دفاع از دموکراسیِ آتن باستان در دست نیست. در نتیجه، مجبوریم که برای پی بردن به نظرات مدافعان دموکراسی ببینیم که مخالفان دموکراسی چه می‌گفتند. علاوه بر این، چاره‌ای نداریم جز اینکه بکوشیم تا از طریق بررسیِ نهادهای آتن به اصول بنیادینِ آنها پی بریم. دموکراسیِ آتنی صرفاً نوعی ایدئولوژیِ غامض و مبهم نیست، بلکه بر خلاف تصویر بی‌عیب‌ونقصی که در فرهنگ و هنر و فیلم‌های عامه‌پسند از آن ارائه می‌شود پُر از نقاط ضعف است.

 سرمایه‌گذاریِ ما در آتنِ باستان به‌عنوان «اولین دموکراسی دنیا» یکی از بدترین نمونه‌های تحریف منفعت‌طلبانه‌ی واقعیت توسط «تمدن غربی» است. بی‌تردید این نخستین نظام سیاسی بود که خود را دموکراسی می‌خواند: دموکراتیا واژه‌ای یونانی است، و به همین دلیل دموکراسیِ آتنی اولین دموکراتیا بود. با وجود این، پیش از عصر دموکراسیِ آتنی، نظام‌های سیاسیِ مشابه دیگری نیز در بخش‌های مختلفی از غرب (و شرق) وجود داشت: اما درباره‌ی هیچ‌یک از آنها چیز زیادی نمی‌دانیم.

پیش از هر چیز باید دانست که تعداد شهروندان آتنی در این دموکراسی اندک بود. دانشگاهیان درباره‌ی رقم دقیق با یکدیگر اختلاف‌نظر دارند، اما نامعقول نیست اگر بگوییم که تعداد کل شهروندانِ مذکر در میانه‌ی قرن پنجم قبل از میلاد در آتن بین ۴۰-۳۰ هزار نفر بود. وقتی تعداد شهروندان در این حد است (معادل تعداد اعضای یک انجمن دانشجوییِ بزرگِ امروزی) برقراریِ دموکراسی آسان است. اما حتی آتنی‌های باستان هم، مثل ما، نگران بودند که میزان مشارکت در انتخابات کم باشد. به نظر می‌رسد که آمیزه‌ای از شکل‌های گوناگون اجبار را به کار می‌بردند تا از حضور مردم در جلساتِ رأی‌گیری اطمینان حاصل کنند، و در نهایت به رأی‌دهندگان پاداش مالی می‌دادند. بنابراین، تضمین مشارکتِ منظم شهروندان معمولیِ آتن در این دموکراسیِ مستقیمِ فعال مستلزم توسل به ابزارهای تشویقی و تنبیهی بود. اما به‌رغم این مشارکت، اگر تحرک اجتماعی را در نظر بگیریم، باید گفت که به‌ندرت یک مرد معمولی به مقام و منصبی واقعاً مهم در این شهر دست می‌یافت (زنان که اصلاً در این حوزه جایی نداشتند). بنابراین، عجیب نیست که اکثر کسانی که بر سر معدود مناصب انتخابیِ شهر با یکدیگر رقابت می‌کردند عضو خانواده‌های متنفذ آتن بودند و به هر کس دیگری که می‌کوشید به جرگه‌ی رهبرانِ جامعه داخل شود به دیده‌ی تحقیر و به چشم مزاحم می‌نگریستند (البته نباید از یاد برد که تکلیف اکثر مناصب با قرعه‌کشی مشخص می‌شد نه انتخابات). نمایش‌های کمدیِ قرن پنجم قبل از میلاد پُر از لطیفه‌های کنایه‌آمیز و فخرفروشانه درباره‌ی نوکیسه‌هایی است که می‌کوشیدند وارد سیاست شوند. فضای پرافاده‌ی بولینگدون و گریک کلاب ]دو نمونه از محافل اعیان و اشراف بریتانیا[ در برابر نمایش‌نامه‌های آریستوفان رنگ می‌بازد.

علاوه بر این، عده‌ی زیادی هم از مشارکت در این دموکراسی محروم بودند. تا این‌جا فقط به‌طور گذرا به این واقعیت اشاره کرده‌ام که هیچ زنی را به این انجمن سیاسیِ مردانه راهی نبود. زنان در یونان باستان نمی‌توانستند رأی دهند و بنابراین شهروند محسوب نمی‌شدند. بردگان نیز، که تعدادشان در آتن به هزاران نفر می‌رسید، شهروند به شمار نمی‌رفتند و از حق رأی دادن محروم بودند. واقعیتِ ناخوشایند دیگری که معمولاً آن را نادیده می‌گیریم این است که در آتن ــ و تا اندازه‌ای در رم ــ برده‌داری از نظر ایدئولوژیک با حقوق دموکراتیک شهروندِ آزاد گره خورده بود.

در دنیای باستان شکل‌های گوناگونی از آزادنبودن یا کاملاًآزادنبودن وجود داشت که شاید حتی قدمتی به اندازه‌ی عمر بشر دارد. برای مثال، بدهکاران به غلام و کنیز طلبکاران تبدیل می‌شدند. اما ویژگیِ اصلی عبارت بود از «برده‌داری تملیکی»، که در آن برده به داراییِ منقول یا جزئی از اموال ارباب تبدیل می‌شد و مثل هر داراییِ دیگری قابل خرید و فروش بود. به‌خوبی می‌دانیم که در آتن منشاء دموکراسی، و تعریف آزادیِ شهروند آتنی، بخشی از همان فرایندی بود که به محرومیت و استثمار بردگان، و تا اندازه‌ای، خارجی‌ها، می‌انجامید. در اوایل قرن ششم قبل از میلاد، انقلابی در آتن رخ داد که سه دستاورد داشت: به‌اصطلاح اولین نهادهای دموکراتیک حکمرانی را بنا نهاد، یوغ هر گونه بیگاریِ ناشی از بدهی را از گردن شهروندانِ آزاد آتن برداشت، و در عین حال برده‌داری را برده‌داریِ تملیکیِ کسانی دانست که آتنی نبودند.

این اصلِ محرومیت باقی ماند و به مرور زمان از جنبه‌های گوناگون تشدید شد. قاعده‌ی کلی (و البته برای ما ناخوشایند) این است که هرچه آتن دموکراتیک‌تر ‌شد، تعریف سفت‌وسخت‌تر و انحصارطلبانه‌تری از شهروندی‌اش ارائه ‌داد. اغلب می‌گویند که دموکراسیِ آتنی در عمل متکی بر بردگان بود، زیرا اگر مردانِ آتنی برده‌هایی نداشتند که کارشان را به آنها بسپارند، در این صورت دیگر وقت نداشتند که به دموکراسی «بپردازند». این حرف درست است. اما دقیق‌تر این است که بگوییم کل منطق ایدئولوژیک آزادی و دموکراسیِ آتنی بر نوعی تفکیک میان آتنی‌های آزاد و غیرآتنی‌های برده یا بالقوه برده استوار بود. استراتژیِ آتن در میانه‌ی قرن پنجم قبل از میلاد باب طبع بسیاری از احزاب راست‌گرای معاصر در سراسر دنیا است ــ در آتن فقط فرزندانِ والدین آتنی شهروند به شمار می‌رفتند. در آنجا از ادغام سیاسیِ مهاجران یا پناهجویان خبری نبود.

بی‌تردید آزادیِ شهروندان یگانه نیروی محرکه‌ی برده‌داریِ انبوه در آتن، به طور خاص، یا دنیای یونانی، به طور عام، نبود. این نیز درست است که بگوییم برده‌داری در جوامعی رونق داشت که دموکراسی نبودند. اما میان آزادیِ شهروندانِ آزاد و اسارت بردگان ارتباطاتی حیاتی وجود داشت و این امر در رمِ باستان نیز مشهود بود.

این معضل حاد استثمار نهادینه کاملاً در فرهنگ دنیای باستان جا افتاده بود، به‌طوری که نمی‌شد سیاستِ یونان یا رم را بدون برده‌داری در نظر مجسم کرد. و در عین حال، یونانیان و رمی‌های باستان نمی‌توانستند این تناقضات را حل کنند: با این تناقضات زندگی می‌کردند و از آنها سود می‌بردند، اما در نهایت نمی‌توانستند از آنها سر دربیاورند. توضیحاتشان همیشه نابسنده بود، و ــ اگر حواستان جمع باشد ــ متوجه می‌شوید که حرف‌هایشان حاکی از شک و تردید‌ و نگرانی است. ارسطو، فیلسوف یونانیِ قرن چهارم، می‌گفت که برده‌ها ذاتاً برده (یعنی، از نظر یونانی‌ها، مادون انسان) هستند، اما وقتی کوشید تا بردگیِ کسانی را توجیه کند که قبلاً آزاد بودند و در پی شکست در جنگ به بردگی کشانده شده بودند، ناکام ماند. در متون باستانی می‌توان بحث‌های مشابه فراوانی، هرچند نه به دقت بحث‌های ارسطو، یافت. این‌جا با گسل بزرگی در دنیای اخلاقی، عقلانی و فرهنگیِ یونانیان مواجه‌ایم ــ یک پارادوکس اخلاقیِ بزرگ درباره‌ی معنای آزادی و انسانیت.

موضوع برده‌داریِ باستانی حالت حق‌به‌جانبِ زهدفروشانه را در همه‌ی ما زنده می‌کند. گرچه شورش بردگان در دوران باستان به شکل حیرت‌آوری نادر بود، اما هنوز هم معروف‌ترین برده‌ی شورشی ــ اسپارتاکوس ــ ما را به هیجان می‌آورد. وقتی که از اسپارتاکوس حمایت می‌کنیم احساس خوبی به ما دست می‌دهد. از خود می‌پرسیم: آیا امروز ما هم مثل او رفتار خواهیم کرد؟ معلوم است که نه! اما دوباره بیندیشید ــ آیا امروز مردم هنوز برده‌اند؟ بله، برده‌اند. ما اصولاً تمایل داریم که اهمیت این شکل از استثمار انسان در سیاستِ باستان را نادیده بگیریم. ما دموکراسیِ آتنی را می‌پرستیم بی‌آنکه بپذیریم که برده‌داری یکی از عناصر اصلیِ سازنده‌‌اش بود، بی‌آنکه ببینیم که آزادیِ باستانی بر برده‌داریِ باستانی استوار بود. در عوض، تمایل داریم که برده‌داری را نوعی پدیده‌‌ی ناگوار کم‌اهمیت بشماریم. حتی در دانشگاه‌های مدرن نیز معمولاً فقط کسانی به نقش محوریِ برده‌داری در دوران باستان اشاره می‌کنند که متخصص حوزه‌ی برده‌داریِ باستانی‌اند.

وقتی از این زاویه به دموکراسی آتن باستان بنگریم، دیگر نه بی‌عیب‌ونقص و خدشه‌ناپذیر بلکه کمی پیچیده‌تر و متزلزل‌تر از آنچه می‌پنداشتیم به نظر خواهد رسید. امروز دموکراسی به دستاویزی برای مداخله‌ی غرب در سیاستِ کشورهای غیرغربی تبدیل شده است ــ حبابی که فقط وقتی می‌ترکد که پیروان جدید دموکراسی به حکومتی رأی می‌دهند که چندان از آن خوشمان نمی‌آید. در واقع، هرچه «دموکراسی» بیشتر به شعاری توخالی تبدیل می‌شود، بیشتر به یاد اصل‌ونسبِ باستانی‌اش می‌افتیم.

ناگفته پیداست که سیاستِ دموکراتیک آتن وجوه جذاب و مهم فراوانی داشته و دارد. برای یک شهروند فقیر، آزاد، مذکر و بلندپرواز، طی دوره‌ی کوتاهی در قرن پنجم قبل از میلاد، آتن بهترین محل زندگی در یونان بود زیرا (به لطف قرعه‌کشی برای گزینش اکثر صاحب‌منصبان سیاسی) فرصتی را برای ایفای نقش کامل سیاسی فراهم می‌کرد و به شهروندانی که وظایف سیاسیِ خود را انجام می‌دادند پول می‌پرداخت. به‌رغم تمام معایب و نقائص‌اش، برابریِ نسبیِ فرصتِ سیاسی میان شهروندانِ مذکر آتنی یکی از نمونه‌های در خور توجه در تاریخ است.

افزون بر این، دموکراسی باستان (از قضا به لطف نظریه‌پردازان باستانی‌ای که به‌شدت با دموکراسی مخالف بودند) سنت تحلیل سیاسیِ غربی را با افلاطون و ارسطو بنا نهاد. در قرن نوزدهم، دموکراسیِ باستان الهام‌بخش جنبش‌های متعددی شد که خواهان تغییر سیاسی بودند. اکثر ما بریتانیایی‌ها خوشحال‌ایم که حامیان «قانون اصلاح ۱۸۳۲»، برخلاف عقیده‌ی رایج در آن زمان، یونانِ دموکراتیک را درس عبرتی درباره‌ی خطرات حکومت اراذل و اوباش نمی‌دانستند و در عوض آن را الگویی برای تغییر نظام انتخابات و گسترش حق رأی می‌شمردند.

اما آیا ما هم باید دموکراسیِ آتنی را الگوی خود بدانیم؟ اکنون عده‌ی بسیار کمی تصور می‌کنند که می‌توان بی‌کم‌وکاست دموکراسیِ آتنی را به کار گرفت. خطر الگوی آتنی نامحسوس‌تر از این است. انتخاب کردن ــ یا چسبیدن به ــ الگوی جامعه‌ی بسیار کوچکی که فهم بسیار محدودی از حقوق شهروندی و «ملیت» داشت، چیزی نیست جز روی گرداندن از مسائل سیاسیِ مهمی که با آن مواجه‌ایم. اگر مرتکب چنین اشتباهی شدیم نباید تقصیر را به گردن دموکراسیِ آتنی بیندازیم و بگوییم که این الگو ما را گمراه کرد ــ تقصیر خودمان است که سرمان را مثل کبک در برف فرو کرده‌ایم.

 

برگردان: عرفان ثابتی


مری بی‌یرد استاد بازنشسته‌ی ادبیات یونان و رم باستان در دانشگاه کیمبریج و نویسنده‌ی کتاب‌هایی همچون زنان و آزادی (۲۰۱۷) و امپراتور رم (۲۰۲۳) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Mary Beard, ‘Us and Them’, in Margaret Atwood et al (2024) Democracy: Eleven Writers and Leaders on What It is – And Why It Matters, Profile Books.