گزارش یک زنکشی در قرن چهارم هجری
سوما نگهدارینیا
شبی که خواب رابعه را دیدم هنوز به وضوح در یادم مانده است. از معدود خوابهای روشنی بود که در تمام این سالها دیده بودم. رابعه در راهروی تاریک مدرسهای که پیشتر در آن درس خوانده بودم ایستاده بود، پایین راهپلهها کنار پنجره با چراغی در دستش. نیمرخش به من بود. من از آن فاصلهی دور چهرهاش را نمیدیدم و هرچه پیشتر میرفتم او دورتر میشد و نور چراغش کمسوتر.