.
غروبها وقتی هواخوری بسته میشد، مینشستیم روی پلههای جلوی در بند و دوتایی نقشههای دور و دراز میکشیدیم. تا دوم راهنمایی مدرسه رفته بود و دلش میخواست درس بخواند، کار پیدا کند و پسر ششسالهی خودش و خواهرزادهی پنج ساله و خواهر و برادر دوقلوی ۱۱ سالهاش را زیر بال و پرش بگیرد. پدر و مادرش به خاطر مواد مخدر زندان بودند، شوهر خواهرش به خاطر مواد اعدام شده بود و خواهرش هم بعد از آن خودش را کشته بود...