«من مرضیه هستم و تو این پادکست با کسانی صحبت میکنم که به خاطر یه ویژگی، یه اتفاق، یه تجربه یا انتخاب، با دیگران احساس فاصله میکنند.»
در این زمانهی خشن و بیرحم، شیوهی انساندوستانهی کنجکاوی و احترام به دیگران شاید به شکلی ناامیدکننده خواب و خیال به نظر برسد. اما به شما اطمینان میدهم که انساندوستی تنها راه قطعی و عملیِ زیستن است.
در هر نگاه مادیگرایانهای به مقولهی خودآگاهی، مسئلهی آزادیِ اراده مشکلی حیاتی محسوب میشود. یک آدم مدرن و روشنفکر تمایل دارد که بپندارد مفهوم استعاری و غیرمادی روح فناناپذیر را کنار نهاده و در ازای آن به درکی علمی و دقیق از خودآگاهی و خودیت نائل آمده است، خودیتی که متشکل از میلیاردها نورون در مغز همراه با چند تریلیون سیناپسهای آن و مجموعهای از فرایندهای الکتریکی و شیمیایی است.
تصور کنید میتوانستیم خطا را به کلی حذف کنیم. کسی که هرگز خطایی از او سر نمیزند، چگونه انسانی خواهد بود؟ این پرسش، دو پاسخ بسیار متفاوت دارد. یک پاسخ در نظر گرفتن موجودی ابرانسانی و خداگونه است. خطاناپذیری ظاهراً با علم مطلق و حکمت نامتناهی لازم و ملزوم یکدیگرند. امکانِ دیگر وجودِ موجودی است که نه تنها ابرانسان نیست بلکه فاقد فکر و شعور است...
آیا زمان اول و آخر دارد؟ یا خارج از ما واقعاً وجود دارد؟ آلبرت اینشتین جوان در مباحثه با آنری برگسون فیلسوف در دههی ۱۹۲۰ ادعا میکند که زمانِ فیزیکدان، تنها زمان واقعی است. اینشتین با بالا رفتن سن دوراندیشتر شد. او تا هنگام مرگ عمیقاً دچار این مشکل بود که...
آیا تا کنون در موقعیتی بودهاید که وقتی تصور میکردید تنها هستید، شنیدنِ ناگهانیِ صدای کسی شما را غافلگیر کرده باشد؟ در چنین حالتی حتی وقتی آن شخص به خاطر غافلگیر کردنِ شما، عذر خواهی میکند، تپش شدید قلب شما ادامه مییابد. شما از این تأثر درونیِ خود آگاهی دارید. اما این آگاهی چه نوع تجربهای است و دربارهی رابطهی میان قلب و مغز به ما چه میآموزد؟