پروندههای اشتازی به دو دسته تقسیم میشدند: پروندهی عاملان و پروندهی قربانیان. شاید چندان شگفتانگیز نباشد که نام بسیاری از افراد در هردو این پروندهها دیده میشد، چرا که اشتازی با شعار رسمی «دانستن همهچیز» مثل هر دستگاه اطلاعاتی-امنیتی دیگری مأموران غیررسمی خود را نیز زیر نظر داشت و فضایی از ظن و بیاعتمادی همگانی را در سرتاسر جامعه تسری داده بود.
چهطور میتوانیم به شناختِ واقعی از آزادی رسیده باشیم، وقتی در این محیط مجعول سیر میکنیم؟ وقتی دولتها و شرکتها به شدت درگیر هدایت رفتارهای ما هستند، وقتی اغلب امکان ندارد بین اطلاعات و اطلاعات کاذب تمایز بگذاریم؟ به چه کسی میتوانیم اعتماد کنیم؟
دیدگاهی که بر اغلب حکومتها حاکم است، بهطرز اسفناکی منسوخ شده است. دغدغههای آنها هنوز همان دغدغههای مربوط به اواخر قرن نوزدهم است. در زمان شکلگیری بسیاری از آنها، ارتباطات هزینهی زیادی داشت و اطلاعات را به سادگی نمیشد انتقال داد. امروزه، جهان بسیار بیش از پیش بههمپیوسته، دائمالتغییر و مملو از اطلاعات است. اما حکومتهایمان چنین نیستند.