تب‌های اولیه

آلبر کامو و ویروس کرونا

آلن دوباتن

در ژانویه‌ی 1941 آلبر کامو نگارش داستانی درباره‌ی ویروسی را آغاز کرد که به شکلی مهارناپذیر از حیوانات به انسان‌ها انتقال می‌یابد و در نهایت نیمی از جمعیت «شهری معمولی» به نام اوران، واقع در سواحل الجزایر، را از بین می‌برد. به عقیده‌ی بسیاری از صاحب‌نظران، «طاعون»، که در سال 1947 منتشر شد، بهترین رمان اروپایی پس از جنگ جهانی دوم است.

اومبرتو اکو، بر شانه‌های غول‌ها

کوستیکا براداتان

کل کارنامه‌ی اکو به عنوان یک فیلسوف، رمان‌نویس، و روشنفکر عرصه‌ی عمومی را کوشش او برای پرداختن به شماری از پرسش‌های دشوار شکل می‌داد: دامنه‌ی دانش ما تا کجا می‌تواند برسد؟ چرا به داستان‌سرایی می‌پردازیم؟ نقش رازداری و پنهانگی در امور انسانی چیست؟ و چرا همیشه نیاز داریم که به چیزی باور بیاوریم.

تسلی‌بخشی‌های ادبیات

شهرزاد قانونی

مدتهاست که حساب روزها و هفتهها از دست من، از دست همهى ما، در رفته است. براى اولین بار فرقى نمىکند که در کجا زندگى مىکنیم. فاجعه همه‌ى ما را به گونه‌ای کم و بیش یکسان دنبال کرده است. از آسمانخراش‌های نیویورک، تا سواحل وسیع و روشن فلوریدا، تا بیابان‌های قم و کوچه‌های مرطوب رشت.

چرا بعضی از غم‌‌ها به این زودی‌‌ها التیام نمی‌یابد؟

مری لوندورف

این واقعیتی تلخ است که اکثر ما از دست رفتن عزیزانمان را تجربه خواهیم کرد. هر سال، در جهان، تقریباً ۵۰ تا ۵۵ میلیون نفر می‌میرند. حدس و گمان بر این است که هر مرگی به طور متوسط، پنج نفر بازمانده را سوگوار می‌کند. تجربهی هر فقدانی معمولاً طیفی از واکنش‌‌های روانی-اجتماعی به دنبال دارد.

چرا از مرگ می‌ترسیم؟

ریچارد پتیگرو

ترس از مرگ تقریباً حسی فراگیر در میان همه‌ی انسان‌هاست. اما ریشه‌ی این ترس چیست؟ آیا چنان که اپیکور، فیلسوف یونانی، مدعی بوده چنین ترسی نامعقول است چون مردن آسیبی به ما نمی‌رساند؟ یا این که چنین ترسی دلایل دیگری دارد، دلایلی که در اخلاق و دیگر اعتقادات ما ریشه دارند؟

سقراط و پرسش‌نماد‌های بی‌جان‌شده!

محمود صباحی

سقراط می‌گفت: زندگیِ نیازموده، ارزشِ زیستن ندارد و آزمودنِ زندگی، جز همان گفت‌و‌گویی نیست که آتشِ وجدانِ ما را فروزان نگه می‌دارد؛ جز همان پرسشی که ما با خود یا با دیگری به‌مثابه‌ی خود در میان می‌گذاریم.

همه‌گیری به ما می‌فهماند که سارتر آزاد بودن را در چه می‌دانست

جولیان باگینی

فیلسوف فرانسوی نظریه‌اش را چنین خلاصه کرده است: «هیچ‌گاه ما آزادتر از وقتی نبوده‌ایم که تحت اشغال حکومت آلمان بودیم.» بینش اصلی سارتر این بود که ما زمانی کاملاً به حدود آزادی‌ خود و سرشت حقیقی آن واقف می‌شویم که از حیث فیزیکی و جسمانی از عمل و فعالیت کردن بازمی‌مانیم. اگر او برحق باشد، آنگاه این بیماریِ همه‌گیر فرصتی است برای آنکه بار دیگر دریابیم که منظور از آزاد بودن چیست.

نامیرایی

به کوشش ایرج قانونی

گوته یک وقت گفت که هرچند او تردیدی درباره‌ی نامیرایی ما (انسان‌ها) ندارد، اما همه‌ی ما نیز یک جور نامیرا نیستیم ــ حتی جلالت زندگی پسین ما بسته به آن است که چه اندازه بزرگ باشیم. به اعتباری این اندیشه پرتویی بر مفهوم‌های به راستی متضادی که به ذهن می‌رسد می‌افکند که، چیرگیِ روح بر مرگ به اندازه‌ی قدرت روح است، یا آنکه هرچه روح مهم‌تر و جایگزین‌ناپذیرتر باشد نیستی‌اش تصورناپذیرتر است. «همه‌ی ما یک جور نامیرا نیستیم.»