«روشنگری» تا چه اندازه روشنشده بود؟ اگر تلاش برای برکشیدن عقلانیت نتیجهی عکس بدهد چه؟ اگر مقدر باشد که روشنی تیرگی پدید آورد، و روشنگری ضد-روشنگری به بار آورد چه؟ این تز کتاب جدید جاستین ای. اچ. اسمیت با عنوان عقلستیزی: تاریخ سویهی تاریک خرد است. کم نیستند منتقدانی که روشنگری را عمیقاً شبزده دیدهاند. به دید برخی، عصر «روشنگری» بسترساز نژادپرستی و امپریالیسم مدرن بوده. اما چرا؟
زندگی والتر بنیامین اواخر سپتامبر ۱۹۴۰ در شهر کوچکی به نام پورتبو، در مرز فرانسه و اسپانیا، به پایان رسید. و این خود بنیامین بود که تصمیم گرفت آن زندگی را به پایان برساند. ماجرا مطمئناً عجیب به نظر میرسد: این که یکی از بزرگترین روشنفکران قرن بیستم، مردی آمیخته با فضای دو پایتخت بزرگ اروپا، باید در چنان جای پرت و دورافتادهای به ناچار چنین تصمیمی میگرفت یا، به تعبیر دیگر، اینگونه به تقدیر خود تن میداد.
۷ آوریل ۱۹۹۴ تاریخی است که مثل داغی بر روان خانوادهی من حک شده. خبرها پدر و مادر و خودم را میخکوب کرده بود. پدر و مادرم دهها سال بود که به عنوان یاریرسان در صف اول درگیریها حضور داشتند. پدرم همکار «کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان» بود. مادرم متخصص روانپزشکی کودکان بود و به کودکسربازها رسیدگی میکرد. هیچکدامشان توهمی دربارهی وجوه تیرهوتارترِ دنیا نداشتند، اما سرعت و وسعت وحشیگریها در رواندا همه را، حتی آبدیدهترین و کارکشتهترین همکاران پدر و مادرم را، در بهت فرو برده بود.
رورتی فقط مدافع رویکرد درمانگرانه به فلسفه نبود، بلکه میخواست خودِ فلسفه را به درمانگری مبدل کند، فلسفه را برای همگان واقعاً دسترسپذیر سازد و پیوندهای سرراستتری بین فلسفه با دغدغههای افراد عادی برقرار کند. حاصل چنین کاری عملاً پیامدهای سیاسیای فراتر از محدودههای مرسوم فلسفه داشت.
من فکر میکنم که همهی ما خوانندگان بهتری خواهیم شد اگر این را بفهمیم: آن کسی که در زمان سفر میکند نویسنده نیست، خواننده است. به سراغ یک رمان قدیمی که میرویم، کاری که میکنیم این نیست که رماننویس را به دنیای خودمان بیاوریم و مشخص کنیم که آن نویسنده آنقدر روشناندیش بوده که به اینجا تعلق داشته باشد یا نه؛ این ما هستیم که به دنیای او سفر میکنیم و سرگرم سیاحت آن دنیا میشویم.
ناموفقیت نسبی «ادبیات مهاجرت» ما، هم در مقایسه با ادبیات موفقتری که نویسندگان ایرانی و ایرانیتبار به زبانهای بیگانه نوشته و منتشر کردهاند و هم در مقایسه با موفقیت چشمگیر ادبیات مهاجرتی که به دست نویسندگان سایر ملتها به وجود آمده، چه دلیل یا دلایلی دارد؟