در دهههای آخر دوران شاه، فعالیتهای «سازمان زنان» نقش تعیینکنندهای در سرنوشت جنبش زنان ایران داشت. این سازمان، به ریاست اشرف پهلوی، تشکلهای مستقل زنان را زیر پوشش خود گرفت و فعالیت در زمینهی حقوق زنان را به انحصار نهادهای دولتی در آورد. «سازمان زنان» دستاوردهای مهمی، به ویژه در زمینهی اصلاح قوانین به نفع زنان، داشت اما وابسته بودن آن به دولت و دربار اسباب روگردانی اکثریت زنان از این سازمان شد.
تشکلهای زنان در دورهی نخست حکومت محمدرضا شاه (از 1320 تا 1332)، نتوانستند به خواستههای خود برای تغییر وضعیت حقوقی و سیاسی زنان دست پیدا کنند. با این حال، از یک سو راه را برای فعالیت سازمانیافتهی زنان در احزاب سیاسی باز کردند و از سوی دیگر با پیگیری خواستههایشان – به ویژه در زمینهی حق رأی – بستری برای تحقق آنها در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی فراهم کردند.
فعالان حقوق زنان در دورهی رضا شاه همچنان به دنبال خواستههایی بودند که از دورهی مشروطه در فهرست مطالباتشان قرار داشت: آموزش، تغییر قوانین خانواده، رفع حجاب، و حق رأی. موفقیت در آموزش زنان را میتوان چشمگیرترین دستاورد این تلاشها دانست.
آیا اعتبار آموزههای حقوق بشری بسته به خواست و ارادهی عمومی است؟ آیا میتوان بیتوجه به آنچه که مردم میاندیشند، یا بیتوجه به ارزشهایی که آنها باور دارند، برای مردم قائل به مجموعهای از حقوق و آزادیها شد؟ پرداختن به پرسشهایی از این دست، در جامعهی امروز ما چه اهمیتی دارد، و تجربههای تاریخی در این زمینه چه میگویند؟
جنبش زنان چگونه در ایران شکل گرفت و توانست زنان را از کنج اندرونیها به مدرسه و دانشگاه بفرستد؟ زنان ایرانی چطور حق رأی گرفتند، و چرا پس از پیروزی در تغییر دادن بخشی از قوانین نابرابر، همهی دستاوردها را به یکباره از دست دادند؟ در این مجموعه مقاله، با مرور تاریخ جنبش زنان در ایران، به جستوجوی پاسخهایی برای این پرسشها میپردازیم.
من در سال ۱۹۵۷ متولد شدم، همان سالی که دولت چین بیش از ۳۰۰ هزار تن از روشنفکران، از جمله نویسندگان، آموزگاران، روزنامهنگاران، و هرکسی را که جرئت کرده بود از حکومت کمونیستیِ تازهتأسیس انتقاد کند، پاکسازی کرد. این روشنفکران، در راستای سلسله مبارزاتی در جهت آنچه جنبش راستستیزی خوانده میشد، برای «بازآموزی» به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند.