حوالی ساعت ۲ بامداد پنجشنبه مرا در برابر یک مغازهی پیتزافروشی که شبها آنجا کار میکنم دستگیر کردند.
این نامه و دلنوشتهی من برای زنانِ همسرنوشتم است تا بخوانند و آگاه شوند که تنها نیستند. ما در هر گوشهای این مبارزه را به شکلهای متنوع ادامه خواهیم داد، حتی اگر هیچ چیزی برایمان باقی نماند.
«تابستان بدی بود». این جمله، شروع داستانی است از گلی ترقی با عنوان «خانهای در آسمان» که در مجموعه داستان خاطرات پراکنده منتشر شده است. اخیراً این جمله و این داستان برای دوستداران و علاقهمندان آثار گلی ترقی معنای واقعیتری یافته است، با انتشار این خبر که این نویسندهی توانا و سرشناس ایرانی را به یک آسایشگاه سالمندان در حومهی پاریس بردهاند.
از خودم خجالت میکشیدم. دستهایم را ناخواسته با دستهای او مقایسه میکردم. چیزی جز فقر که بیداد میکرد نمیدیدم. نمیدانم که او چه میدید و چه فکر میکرد.
طبق آدرسی که از طریق پیامک دریافت کردهام زنگ آپارتمانی را در یکی از محلات مرکز تهران میزنم. جلوی آسانسور دو مرد جوان ایستادهاند. آنها نیز همراه ما به طبقهی آخر میآیند. جلوی درِ آپارتمان زن و مرد جوانی ایستادهاند، وارد میشویم.
در این سرزمینِ جنگ و خوف هیچکسی به اندازهی زنان به زندگی وفادار نبوده است، هرچند زیر هزاران مشکل و موانع قامتشان له شده است.