آدام اسمیت واقعاً چه حرفی برای گفتن داشت؟
آدام اسمیت، اقتصاددان مشهور اسکاتلندی، اغلب به عنوان مدافع «بازار آزاد» و حامی سرمایهداریِ بدون قیدوبند معرفی میشود. اما او در واقع منتقد شدید سرمایهداران و بازرگانان انحصارطلب و سیاستمداران سودجو بود. دیدگاه اسمیت دربارهی آزادی اقتصادی و رابطهی آن با نظارت و مدیریت سیاسی چه بود و این دیدگاه در حال حاضر چه اهمیتی دارد؟
اگر تنها نام یک اقتصاددان به گوش شما خورده باشد، آن اقتصاددان احتمالاً «آدام اسمیت» است. او مشهورترینِ اقتصاددانان به شمار میرود، و معمولاً به عنوان بنیانگذارِ اقتصاد سیاسی شناخته میشود. به علاوه، او نه تنها به عنوان یکی از اولین پشتیبانهای نظریهی اقتصادی توصیف میشود، بلکه حامی مرجح بودن بازارها بر اهداف دولتها نیز در نظر گرفته میشود. به عبارت دیگر، اسمیت امروزه هم به عنوان بنیانگذار علم اقتصاد و هم به عنوان ایدئولوگ جناح راست سیاسی شناخته میشود. با این که بسیاری چنین باورهایی در مورد اسمیت دارند، این ادعاها بسیار گمراهکننده، و بدتر از همه نادرست هستند.
شهرت متداول اسمیت به عنوان اقتصاددان حاصلِ سرنوشت پر فراز و نشیب مردی بوده است که بیشتر عمرش را اختصاصاً به عنوان یک متفکرِ آکادمیک گذراند. او که به عنوان استاد فلسفهی اخلاق در دانشگاه گلاسکو به تدریس میپرداخت، اکثر آموزههایش حول محور اخلاق، سیاست، حقوق، و فن بیان میگشت؛ اما بیش از هرچیز دیگر، به خاطر نخستین کتابش، نظریهی عواطف اخلاقی (1759) به شهرت رسید. هویت حرفهایِ اسمیت اساساً این بود که در جایگاه یک «فیلسوف» قرار داشت – از جمله و به ویژه به این دلیل که رشتهی «اقتصاد» تا قرن نوزدهم شکل نگرفته بود، و اسمیت هم مدتها پیش از آن چشم از جهان فرو بسته بود. (او در ژوئیهی 1790 درگذشت، درست در زمانی که انقلاب فرانسه به اوج خود میرسید.)
اما از قرار معلوم، شهرت اسمیت به عنوان یک اقتصاددان تماماً هم مرموز و مشکوک نیست. کتاب تحقیقی در ماهیت و علل ثروت ملل (1776)، که فراوان به آن ارجاع داده میشود، بدون شک در شکلگیری نهایی اصول علم اقتصاد (در قرن بعدی) نقش مهمی داشت. اما حتی در اینجا نیز همهچیز، آنطور که به نظر میرسد، صریح و واضح نیست، زیرا ثروت ملل (اثر کوبندهی 1000 صفحهای که تاریخ، اخلاق، روانشناسی، و فلسفهی سیاسی را در هم میآمیزد) شباهت اندکی به ماهیت غیرتاریخی و شدیداً محاسبهایِ بیشترِ تئوریهای اقتصادی دارد. به هر روی، شناختهشدهترین کتاب اسمیت اثری است در باب اقتصاد سیاسی، زمینهی تحقیقی که زمانی مرسوم بود و در نیمهی دوم قرن بیستم به فراموشی سپرده شد.
با این حال، شهرت اسمیت به زودی رو به افول گذاشت. کمی پس از انتشار ثروت ملل، این کتاب در پارلمان بریتانیا توسط رهبر حزب ویگ، چارلز جیمز فاکس، مورد تجلیل قرار گرفت. جالب اینجا است که فاکس بعداً تصدیق کرد که کتاب را هرگز نخوانده است (چند نفر از آنهایی که کتاب را نخوانده بودند هم به چنین اعترافی دست زدند، با این که بسیاری از آنها از کتاب نقلقول میآوردند). در واقع، اسمیت تردید داشت آنهایی که سریعتر از همه به ستایش کتاب پرداختهاند، متوجه مباحث اصلی اثرش شده باشند. او بعدها در مورد ثروت ملل چنین اظهار نظر کرد: «حملهای بسیار بیرحمانه ... به کل سیستم تجاری بریتانیای کبیر.» با وجود این ادعا، حامیان سیاسی او در پارلمان همان سیستمی را سر پا نگه داشته بودند که اسمیت به آن تاخته بود.
براساس باورهای اسمیت، خطرناکترین فشارها نه به خاطر عملکرد خود دولت، بلکه وقتی پدید میآیند که دولت به تصرف بازرگانان زبده در میآید.
اگرچه اسمیت به خاطر برخوردهای اولیه با اثرش ناامید شده بود، مسلماً سوءاستفادههایی که در آینده از نامش میشد او را بیشتر سرخورده میکرد. گویا این تقدیر اسمیت بوده است که نامش با سیاستهای جناح راست که در اوایل دههی 1980 استیلا یافتند پیوند بخورد، که هنوز هم تأثیر بسیاری روی سیاستها و اقتصاد امروزی میگذارند. این تحول، که معمولاً با عنوان «نولیبرالیسم» شناخته میشود، بیش از همه به اقدامات رونالد ریگان و مارگارت تاچر نسبت داده میشود. اما به واقع این جنبشی است با ریشههای فکریِ عمیق، به ویژه در نوشتههای میانهی قرن بیستمِ اقتصاددانانی به نامهای فریدریش هایِک و لودویگ فُن میزِس. بعدها، اقتصاددان شیکاگویی، میلتون فریدمن، و مشاور سیاسی بریتانیایی، کیت جوزف، در دههی 1980، به همراه شبکههای گستردهی دانشگاهی، اندیشکدهها، رهبران تجاری و سیاستگذاران مرتبط با «انجمن مون پلهرن»، پیشگامان این جنبش شدند.
نولیبرالها معمولاً از اسمیت نام میبرند و یاد میکنند و او را به عنوان مدافع تلاشها برای حفظ سرمایهداری خصوصی و بنیانگذار جنبشی در جستوجوی (آنطور که تاچر امید داشت) «عقب راندن محدودههای دولتی» برای شکوفایی بازار بر میشمرند. این واقعیت که اندیشکدهی دست راستی برجستهای به نام «بنیاد آدام اسمیت» وجود دارد (که از دههی 1970 به طور تهاجمی برای اصلاح جریان بازار فشار آورده، و در سال 2016 به طور رسمی تغییراتی در سیاستهای خود اعمال کرده و خود را سازمانی «نولیبرالی» نامیده) تنها یکی از نمونههای این گرایش است.
تردیدی نیست که شباهتهایی بین آنچه اسمیت «سیستم آزادی طبیعی» مینامید با درخواستهای اخیر از دولتها برای باز گذاشتن راه بازار آزاد وجود دارد. اما اگر لایههای زیرین را بکاویم، آنچه ظاهر خواهد شد تفاوتهای شدید بین دیدگاه ظریف و شکاکانهی اسمیت در مورد نقش بازارها در جامعهی آزاد و کاریکاتور امروزی او به منزلهی طلایهدار بنیادگرای بازار آزاد را آشکار میکند. ممکن است برای مدتی، اسمیت به صورت عمومی مورد ستایش آنهایی قرار بگیرد که به سرمایهداری خصوصی باور دارند و دولت را به عنوان تهدیدی اساسی برای آزادی و خوشبختی تقبیح میکنند؛ اما آدام اسمیت واقعی فکر دیگری در سر میپروراند. بر اساس باورهای اسمیت، خطرناکترین فشارها نه به خاطر عملکرد خود دولت، بلکه وقتی پدید میآیند که دولت به تصرف بازرگانان زبده در میآید.
زمینهی بحث اسمیت در ثروت ملل چیزی بود که خودش آن را «سیستم بازرگانی» مینامید. منظور اسمیت از این اصطلاح، شبکهی انحصاراتی بود که وضعیت اقتصادی اروپا، اروپای در آغاز راه مدرنیسم، را تبیین میکرد. در چارچوب چنین تمهیداتی، شرکتهای خصوصی با حکومت برای کسب حق مدیریت بر مسیرهای تجاری اختصاصی، یا در اختیار داشتن حق اختصاصی واردات و صادرات کالاها وارد مذاکره میشدند، در حالی که اصنافِ انحصاری چرخهی محصولات و استخدام نیروی کار را درون بازارهای داخلی کنترل میکردند.
در نتیجه، اسمیت معتقد بود که مردم معمولی مجبورند افزایش قیمت اقلام بیکیفیت را بپذیرند و استخدام آنها نیز منوط به دسیسههای کارفرمایان باشد. اسمیت این بیحرمتیهای غیرانسانی را در تعارض با آزادی میدید، و آنها را محدودیتهایی مخرب و سد راه شکوفایی ظرفیتهای هر ملت برای افزایش ثروت جمعیِ خود میدانست. سیستم بازرگانی در خدمت بازرگانان زبده قرار داشت، که به هر کاری دست میزدند تا موقعیت خود را حفظ کنند. اسمیت در ارزیابی خود از کارفرمایانی که در برابر خواست جامعه میایستادند، ساکت نمینشست. آنطور که در ثروت ملل نوشته است: «اشخاص مشغول به کسب و کارهای مشابه، به ندرت با هم ملاقات میکنند، حتی در زمان تفریح و خوشگذرانی، اما مکالماتشان صرف توطئه علیه مردم، یا اتخاذ تمهیداتِ یکسان برای بالا بردن قیمتها میشود.»
بازرگانان در طول قرنها موقعیت خود را برای استفادهی نابرابر از مزایای اقتصادی حفظ کرده بودند. از جمله به همین منظور، آنها سیاست «تعادل تجارت» را ابداع و تبلیغ کردند، و موفق شدند آن را تا حد «شعور مقبول زمانه» ارتقا بخشند. ایدهی اصلی این بود که ثروت هر ملت شامل حجم طلایی است که در خزانهی خود نگهداری میکند. بازرگانان با به کارگرفتن این حقه، ادعا میکردند که برای کسب ثروت، یک ملت تا حد ممکن باید صادرات داشته باشد و واردات کمتری انجام دهد، تا تعادلی «مطلوب» را حفظ کند. آنها سپس خود را با ارائهی پیشنهادشان برای مدیریت کردن انحصارات مورد حمایت دولت، به عنوان خدمتگزاران جامعه معرفی میکردند، اقدامی که واردات کالاها را محدود میکرد و صادرات آنها را به حداکثر میرساند و همین نتیجه را هم برای حجم طلا در پی داشت. اما همانگونه که تحلیل مفصل اسمیت نشان داد، این سیاست کاملاً مهمل بود: سودمندتر از هر چیزی مدیریتِ آزادِ دادوستدها بود، به گونهای که بهرهوری به طور عمومی افزایش یابد و ثروت جمعی در جهت منافع همگانی صرف شود.
موضوعی ناخوشایندتر از این هم وجود داشت: اسمیت به این میاندیشید که بازرگانان سرچشمهی چیزی هستند که دوستش، دیوید هیومِ فیلسوف و مورخ، آن را «حسادتِ تجارت» مینامید. پدیدهای که با وجود آن، تجارت به ابزاری برای جنگافروزی تبدیل میشد، و نه پیوندی که میتوانست به «اتحاد و دوستی» بین ملتها بیانجامد. با به بازی گرفتن احساسات عمیق مردم، بازرگانان آتش تعصب نژادی را شعلهور میکردند و چشم ساکنان ممالک را بر روی این حقیقت میبستند که سعادت حقیقی آنها منوط به دادوستدهای صلحجویانه با کشورهای همسایه است. به این ترتیب، صلح و امنیت کشورهای اروپایی با دسیسههای بازرگانان به مخاطره افتاد؛ آنها سیاسیون را به جنگیدن برای حفظ بازار داخلی، یا به دست آوردن ثروتهای دیگر کشورها تحریک میکردند. به هر حال، در اختیار گرفتن انحصارات و مزایای محافظتشده از سوی ارتش کشور، بسیار آسانتر از رقابت در بازار آزاد از طریق کاهش قیمتها و ارتقای کیفیت بود. اینگونه، بازرگانان دائم در صدد کسب سلطه بر دولت بودند و با استفاده از قدرت سیاسی، برای افزودن بر منافع شخصی خود، مردم را فریب میدادند.
در واقع، معروفترین ایدهی اسمیت – یعنی «دست نامرئی» به عنوان استعارهای برای بخشبندی غیرارادیِ منابع در بازار – صراحتاً در زمینهی حملهی تند او به بازرگانانِ زبده قرار میگیرد. این کاملاً درست است که اسمیت در مورد تلاشهای سیاسیون برای مداخله در فرایندهای اساسی بازار یا نادیده گرفتن آنها تردید داشت – تلاشهایی با این امیدِ بیهوده که تخصیص و بخشبندی منابع در بازار به شکل بهتری صورت گیرد، بهتر از آنچه که با آزاد گذاشتن بازار برای انجام این کار فراهم میشد؛ اما در آن بخشی از ثروت ملل که ایدهی «دست نامرئی» را مطرح میکند، منظور مشخص اسمیت صرفاً دخالت دولت به طور کلی نیست، بلکه دخالت دولت به نمایندگی از بازرگانان زبده است، که سود خود را به زیان عموم مردم افزایش میدادند.
طنز تلخ تاریخ اینجا است که مشهورترین ایدهی اسمیت امروزه معمولاً به عنوان استدلالی در دفاع از «بازارهای بدون نظارت» در مقابل «مداخلهی دولت» و در جهت حمایت از خواستههای سرمایهداری خصوصی مطرح میشود؛ زیرا چنین برداشتی تقریباً به طور کامل مخالف نیت اصلی اسمیت است، که قصد داشت مدافع اتخاذ محدودیت برای بازرگانان باشد. زمانی که اسمیت از این بحث میکند که بازارها خودبهخود کارآمد هستند (زیرا اگرچه هر فرد تنها به فکر منفعت خویش است، در این مورد هم مثل دیگر موارد، با دستی نامرئی برای ارتقای هدفی که بخشی از نیت او نبوده هدایت میشود) منظورش اشخاصی است آزادشده از بند محدودیتهای اعمالشده بر آنها، محدودیتهای ناشی از امتیازات انحصاری که بازرگانان بنا نهاده بودند و از قدرت دولت برای محافظت از آنها استفاده میکردند. «دست نامرئی» در اصل نه برای توجه به قضیهی «مداخله»ی دولت، بلکه برای وقوف به تلاشها برای «تسخیر» دولت مطرح شد.
اسمیت با این حال عمیقاً در مورد فشاری که بازرگانان قصد اِعمال آن را بر سیاستهای اروپا داشتند بدبین بود، و از بهبود وضعیت مأیوس شده بود. با این حساب، او جایگزین مطلوب خود را (بازارهای آزاد که برای همهی افراد جامعه تولید ثروت کنند) یک «آرمانشهر» مینامید، که هرگز محقق نمیشود. تاریخ تا اندازهای اشتباه بودن نظر او را در این مورد ثابت کرده: ما اکنون در دوران آزادی رقابت بازارها زندگی میکنیم. اما هیچ کس نباید انکار کند که دسیسههای بازرگانان و ارتباط دولت با آنچه که ما امروزه قدرت شرکتهای بزرگ مینامیم همچنان تعیینکنندهی وضعیت سیاست امروزی و واقعیت اقتصادی ما باقی مانده است.
در هر حال، دشمنیِ اسمیت با بازرگانان با شیوهی ریگانیِ ستایش از «قهرمان کارآفرین سرمایهداری» بسیار متفاوت است، قهرمانی که تصور میشد برای موفقیت در بازار تنها نیاز دارد از محدودیتهای دولتی رها شود و جامعه را به سرزمینی پررونق از لحاظ رشد اقتصادی برساند. اما برعکس، تحلیل اسمیت متضمن آن است که جامعهای آزاد و برخوردار از سلامت اقتصادی، باید بازرگانان زبده را در قیدوبند نگه دارد، تا «دست نامرئی» بتواند فرصتی برای تحقق بخشیدن به هدف متناقضنمای خود داشته باشد. آیا این امر، اسمیت را به یکی از پیشگامان سیاستهای چپگرایانه تبدیل میکند؟ نه، این اشتباه بزرگی است که چنین نتیجهای بگیریم. حقیقت پیچیدهتر و جالب توجهتر از آن است.
اسمیت بر این باور بود که، مطلقاً تحت هیچ شرایطی، مسئولیتهای سیاسی نباید به بازرگانان سپرده شوند.
اسمیت عمیقاً منتقد شیوهای بود که بازرگانان از آن طریق برای افزایش سود خود، به زیان اعضای جامعه، به دسیسهچینی مشغول میشدند؛ اما او کاملاً آگاه بود که ممکن است نقشآفرینان سیاسی نیز خود به عنوان مجراهای ضروری فعالیتهای اقتصادی، به شکلی کارآمد، جایگزین بازرگانان خصوصی شوند. یقیناً وقتی بازرگانان اجازه مییافتند تا همچون شهریاران حکمرانی کنند (همانطور که «کمپانی هند شرقی» بریتانیا این اجازه را در ایالت بنگال یافته بود)، نتایج فاجعهآمیزی به بار میآمد. «فقر، قحطی، و مرگومیر» که خود حاصل «استبداد» و «فلاکت» بودند سرتاسر هند را فرا گرفته بود و این همه در نتیجهی «قدرتی سرکوبگر» بود که بر پایهی ظلم و بیعدالتی حکمرانی میکرد. اسمیت بر این باور بود که، مطلقاً تحت هیچ شرایطی، مسئولیتهای سیاسی نباید به بازرگانان سپرده شوند. دسیسههای انحصارطلبانهی آنها میتوانست برای همهی کشورهایی زیانبار باشد که «بدبختانه زیر سلطهی حکمرانی آنها قرار میگیرند.»
با این حال، عکس این قضیه هم صادق است: سیاستمدارانی که در جهت منافع بازرگانانِ سودجو گام بر میدارند، نباید ادارهی سیستماتیک امور اقتصادی را به دست بگیرند. ایجاد چنین وضعیتی محصول مشکلات ساختاریای است که رهبران سیاسی ایجاد کردهاند، کسانی که اسمیت ادعا میکرد «به ندرت تا به حال موفق شدهاند در شاخههای معمول تجارت موفقیتی کسب کنند»، هرچند که اغلب سودای چنین تلاشی را در سر داشتهاند، وسوسهای که معمولاً هم از نیتی خیرخواهانه برای بهبود بخشیدن به وضعیت ملت خود بر میخاست. بنا به نظر اسمیت، سیاستمداران به نسبتِ مجموع افرادی که خودبهخود به تبادل آزاد افکار و کالاها میپردازند، از قدرت تشخیص پایینتری برای درک این نکته بهرهمند بودند که منابع را کجا و چگونه باید تخصیص داد. در نتیجه، در حوزهی تجارت، برای سیاستمداران معمولاً اقدامی نابخردانه خواهد بود که تلاش کنند تا شبکهی گستردهی خریداران و فروشندگان را با هرگونه دستور کارِ متمرکز جایگزین کنند. با این حال، این نکته دقیقاً شامل آن شبکههایی نیز میشد که بر اثر فعالیتهای سودجویانهی بازرگانان زبده بنا شده بودند.
در تحلیل نهاییِ اسمیت، بازرگانان به عنوان افرادی بالقوه زیانآور تجسم میشوند، اما به شکلی کاملاً ضروری، بخشی از عملکرد اقتصادهای بزرگ هم به شمار میروند. «دانش حقیقی دولتمرد یا قانونگذار» تصمیمگیری در این باره است که چگونه به بهترین شکل میتوان فعالیتهای شریرانهی بازرگانان را تحت کنترل درآورد. سیاستمداران کارآمد میباید به تعادلی دست یابند بین واگذاری اختیار به بازرگانان زبده برای انجام فعالیتهای تجاری قانونی، و در عین حال اعمال کنترل بر آنها تا مبادا چنین فعالیتهایی به ابزاری برای استعمار مبدل گردد. به بیان دیگر، اسمیت اصلاً از ما انتظار نداشت تا به «کارآفرینان» اعتماد کنیم، آنهایی که قرار است «ثروتآفرین» باشند، همانهایی که نولیبرالها به عنوان ناخدایان کشتی خوشبختی اقتصادی در نظر میگیرند. برعکس، آزاد گذاشتن دست کارآفرینان میتواند بیشتر شبیه به رها کردن روباهها در قفس مرغها باشد.
با این حال، باید توجه داشت که اسمیت هیچ نوع طرح پیشبینیشدهای در رابطه با این که چطور این تعادل بین آزادی تجاری و مراقبهای سیاسی برقرار شود ارائه نکرده است. در عوض، او تأکید شدیدی بر مشکلات اساسی و عمیقی داشت که محافل تجاری با آن دست و پنجه نرم میکنند. اسمیت مدعی بود که نقشآفرینان سیاسی در معرض این خطر قرار دارند که کلاً مجذوب «روح سیستم» شوند و این سیستم آنها را خواه ناخواه شیفتهی نقشههای انتزاعی میکند، برنامههایی که آنها امیدوارند باعث اصلاحات سودمندِ سراسری گردد.
به طور معمول، انگیزههای پشت این نقشهها کاملاً مثبت و شرافتمندانه بودند: اشتیاق صادقانه به ارتقای وضع جامعه. اما مشکل اینجا بود که «روح سیستم» چشمها را بر پیچیدگیهای شدید تغییر و تحولات در دنیای واقعی میبست. اسمیت در نظریهی عواطف اخلاقی، در یکی از فصیحترین بندهای آن، مینویسد: انسان متعلق به سیستم «تصور میکند به همان سادگی که یک دست مهرههای شطرنج را میچیند، اعضای مختلف یک جامعهی بزرگ را هم میتواند تحت کنترل بگیرد. او در نظر نمیگیرد که مهرههای صفحهی شطرنج نیرویی برای حرکت ندارند، مگر دستی که آنها را جابهجا میکند؛ اما در صفحهی شطرنج بزرگ انسانی، هر مهرهای این نیروی حرکتی را درون خود دارد، نیرویی کاملاً متفاوت از آن نیرو که قانونگذار میخواهد برای اعمال کردن بر او انتخاب کند. اگر این دو نیرو منطبق شوند و در مسیری یکسان عمل کنند، بازی جامعهی انسانی به راحتی و به شکل منظم جریان مییابد و احتمال زیادی وجود دارد که با شادکامی و موفقیت همراه شود. اما اگر این دو نیرو متضاد یا متفاوت باشند، بازی به سختی پیش میرود و جامعه حتماً همواره در بالاترین حد اختلال قرار میگیرد.»
اسمیت در مورد خطرات تمام نقشههای انتزاعی به یک اندازه هشدار میداد.
منظور اسمیت ممکن است به سادگی بد فهمیده شود. دیدگاه او، در نگاه اول، شبیه موضع امروزیِ جناح راست برای مقابله با نقشههای یک دولت سوسیالیستی به نظر میرسد. اما دیدگاه او بسیار ظریفتر از این است. آنچه اسمیت میگوید این است که در سیاست، هر برنامهی پیشبینیشدهای (به ویژه برنامههایی که تصور میکنند میلیونها فردی که یک جامعه را تشکیل میدهند خودبهخود با آن همسو و هماهنگ خواهند شد) به شکلی بالقوه خطرناک است. به این خاطر که «روح سیستم» سیاستمداران را دچار توهم کرده و این اطمینان اخلاقیِ مسیحایی و منجیگونه را به آنها میبخشد که اصلاحاتِ مد نظر آنها آنقدر لازم و موجهاند که ارزش دارد هر بهایی را برای تحقق بخشیدن به آنها پرداخت.
با این حال، این خطر بسیار عاجل نیز وجود دارد که زیانهای کاملاً واقعیِ ناشی از به انحراف کشیده شدن برنامهها را هم دست کم بگیریم – به ویژه اگر «مهرههای شطرنج» در برابر تصمیمات دولت مقاومت کنند و به تخریب یا تمرد از آن نقشه و برنامه دست بزنند. به این دلیل که، «روح سیستم» مشوق آنگونه نگرشی میشود که در گفتههای نازلی از این دست تبلور مییابد: «بدون شکستن تخممرغها، نمیشود املت درست کرد!» به عبارت دیگر، این یعنی که میتوان مخالفان و ناظرانِ دردسرساز را به خاطر یک دیدگاه اخلاقیِ برتر قربانی کرد.
اسمیت در مورد خطرات تمام نقشههای انتزاعی به یک اندازه هشدار میداد. مطمئناً، چشمانداز او موجب برانگیختن شک و تردید در مورد برخی راهبردها میشود، مثل در اختیار گرفتن و به تملک در آوردن صنایع پایه از سوی دولت، قطعی فرض کردن آگاهی از کالاهای مورد نیاز و خواستههای شهروندان شایسته در طول پنج سال آینده، و در نتیجه تلاش برای حذف بازار به عنوان سازوکاری برای تخصیص منابع. به علاوه، این دیدگاه به برنامهای که بخواهد به سرعت صنایعِ قبلاً دولتی را خصوصیسازی کند و میلیونها شهروند را در معرض بیکاری قرار دهد و در نتیجه تشکلهای آنان را نابود کند، عمیقاً به دیدهی تردید مینگرد. به بیان دیگر، تاچر قطعاً متوجه این نکته نبود، اما اقدام او برای بازسازی بیرحمانهی اقتصاد بریتانیا در طول دههی 1980 همان اندازه محصول «روح سیستم» بود که هر جزئی از راهبردِ بالا-به-پایین در مدیریت صنایع اتحاد جماهیر شوروی.
نگرش اسمیت از خطوط حزبی و ایدئولوژیکی فراتر میرود، و به وسیلهی آن میشود هر دو جناح چپ و راست را نگریست. نگرش او یک دیدگاه آسیبشناسانه است که سیاستمداران از هر طیف و جناحی میتوانند مورد ارزیابی انتقادی آن قرار گیرند. این دیدگاه اگر به شکل کنترلشده و تحت نظارت به کار گرفته نشود، نه فقط میتواند منشأ اختلال و ناکارآمدی شود، بلکه میتواند موجبات ستم و رنج رساندن به دیگران را فراهم کند – آنهایی که در معرض عوارض منفی برنامهها قرار میگیرند از سوی قدرتمندان وادار میشوند که صدمات ناشی از این عوارض را در هر صورت تحمل کنند. اسمیت به نوبهی خود به ما هشدار میدهد که متوجه باشیم سیاستها در دنیای واقعی همواره پیچیدهتر از آناند که هر ایدئولوژیِ از پیش طراحیشدهای بتواند پاسخگوی آنها باشد. آنچه در مورد سیاستمداران بدان نیازمندیم قضاوت دقیق و بلوغ اخلاقیِ آنها است، چیزهایی که هیچ نوع ایدئولوژی، و همینطور هیچ جناحی در طیف سیاسی، نمیتواند آن را منحصر به خود بداند.
در دورانی پرآشوبی که اکنون در آن به سر میبریم، دشوار میتوان پذیرفت که قضاوتهای سیاسی دقیق و مسئولانهای که مد نظر اسمیت بوده فرصتی برای پدیدار شدن دارند. (آیا امروزه کسی در صحنهی سیاسی غرب وجود دارد که مطابق با این معیارها باشد؟) احتمال زیادی دارد که مردان و زنان دیگری که متعلق به سیستم هستند، با نقشههای انتزاعی دیگری سر بر آورند، و رأیدهندگانِ مستأصل را فریب دهند، قبل از این که دوباره برای تحمیل اصلاحات اجباری خود، بدون در نظر گرفتن آنچه مهرهها در صفحهی شطرنج میخواهند یا میاندیشند، اقدام کنند. این که این اصلاحات از طرف جناح راست مطرح شده یا از طرف جناح چپ، در نهایت اهمیت چندانی ندارد. در حالی که اقتصادهای غربی همچنان در وضعیت شکنندهای به سر میبرند، و صحنهی سیاست به شکلی فزاینده دوقطبی میشود، این وضعیت نتایج فاجعهباری میتواند در پی داشته باشد. اما اگر هم چنین شود، به هیچ وجه نباید اسمیت را شماتت کرد. برعکس، او بود که تلاش میکرد ما را از خطراتی که با آن مواجهایم آگاه کند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که کمی دقیقتر به حرفهایی که آدام اسمیتِ واقعی برای گفتن داشت گوش بسپاریم.
برگردان: فرهاد نیکاندیش
پل ساگار استادیار علوم سیاسی در دانشکدهی اقتصاد سیاسی در دانشگاه کینز کالجِ لندن است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Paul Sagar, ‘The Real Adam Smith,’ Aeon, 16 January 2018.