آواز شنها را به گوش دنیا برسانیم
لوته گیوِن، هنرمند خلاق هلندی، از داوطلبان سرتاسر جهان خواسته تا برای ثبت و بازتولید صدای شنها در صحراهای گوشه و کنار زمین به او کمک کنند. گیون نمایشگاههایی در کشورهای مختلف دنیا برگزار کرده و کار خود را به یک رسانه محدود نکرده است. حاصل این پروژهی هنریِ او نیز به یک اندازه به فرایند آفرینش اثر و نمایش آن بستگی دارد.
از نمونه شنهای آوازخوانی که هنرمند اهل آمستردام، لوته گیون، از ساکنان صحراها در سرتاسر جهان برای آخرین پروژهاش درخواست کرده بود، چهار نمونه بدون مشکل به در خانهاش رسیدهاند. بقیه یا با مشکل روبهرو شدهاند (در گمرگ و ادارهی پلیس هلند، ایستگاه اتوبوسی در بروکسل، ادارهی پلیسی دیگر در صحرای غربی جا ماندهاند) یا گم شدهاند. گیون میگوید: «شنهای آوازخوان چیزی نیست که بتوانید با پول آن را بخرید.» او، برای پیش بردن این پروژه، با خودش عهد کرده که بردبار باشد.
شنهای آوازخوان، گونهی متفاوتی از شن که صدای همهمهی رعدآسایی در هنگام لغزش روی برخی از ریگهای روان از خود صادر میکنند، پدیدهی منحصربهفردی است که در برخی گوشه و کنارها و شکافهای زمین به چشم میخورد: از جمله نقاطی در صحرای موهاوی در نِوادا، کوپیاپو در شیلی، و صحرای گوبیِ مغولستان. برای پروژهی «ماشین شن»، گیون در همکاری با دو آواشناس فرانسوی، دوازده ماشین را برای تشدید صداهای دوازده گونه از شنهای آوازخوان سر هم کرد، ماشینی که این امکان را فراهم میآورد تا چنین صداهای ناشناختهای برای اولین بار در میان عموم مردم طنینانداز شوند. به همین منظور، نمایشگاهی هم در لاهه برگزار میشود. هرکسی میتواند به آدرسی که گیون در وبسایت خود نوشته، تا ماه سپتامبر نمونهای بفرستد، و او هزینهی پست را تقبل میکند.
این شنها صدایی شدید شبیه به بالگردی در حال پرواز بر فراز سر ایجاد میکنند، و رابطهای پر افتوخیز با منبع عظیم خود دارند، چنان که گویی این دو نسبت چندانی با یکدیگر ندارند. هر ماشین، یک گردونهی پیچاپیچ با قطری به طول یک متر، شامل لبهی چرخانی است که شن را به جلو هدایت میکند و محیطی را شبیهسازی میکند که این وضعیتِ شنیداریِ عجیب را ممکن میسازد. رسیدن شنها به نسبتِ پیشبینی گیون بسیار سختتر بوده، اما او امیدوارانه به برنامهی خود ادامه میدهد.
گیون نمایشگاههایی در کشورهای مختلف دنیا برگزار کرده و کار خود را به یک رسانه محدود نکرده است، و حاصل این برنامهی او به یک اندازه به فرایند آفرینش اثر و نمایش آن بستگی دارد. روایتهایی که در مسیر کار او اتفاق میافتند، به اندازهی نتیجهی نهایی مهم هستند، مثل مسیر یک اسکیتباز چابک و بازیگوش. او برای پروژهی «در هوای کمفشار» (مطالعهای بر روی ریشههای اسطوره)، ترتیبی داد تا یک جرثقیل پرتقالی را روی کلیسایی در یک شهر کوچک در بلژیک قرار دهد و، خودش شاهد این ماجرا بود، در حالی که خبرنگاران محلی که سر خود را بالا گرفته بودند تا نتیجهی کار را ببینند. در چندین پروژه، از جمله «ماشین شن»، او از متخصصان فنی دعوت به عمل آورد تا عجایب سیارهی ما را به مردم بشناسانند: «صدای زمین» صدایی است از عمیقترین حفرهی روی زمین، یک گودی با عمقِ نزدیک به نُه کیلومتر در مرز جمهوری چک، که گیون پس از همکاریِ گسترده با چندین و چند دانشمند موفق به ثبت آن شد.
گیون سی و هشت سال دارد. پدر و مادرش هردو هنرمند بودند، و او در کنار مجسمهها و نقاشیهای آنها بزرگ شد، مسئلهای که باعث گردید «معماهایی برای حل کردن» در ذهنش شکل بگیرند. نیروی خلاق و چندوجهیِ آثار او معمولاً با ابتکاراتی ژرف و فضاهایی متکثر و انعطافپذیر همراه است. او در شیامِن، تفلیس، و سیترا در رفتوآمد است و وظایفش شامل نظارت، بررسی صداها، جمعآوری گیاهان، و سر زدن به حفرهها و شکافهای محیط اطرافش میشوند.
گیون در تبوتاب آمادهسازی آخرین پروژهاش، «زمان ازکارافتادگی»، که آن را همچون یک «طبیعت بیجان شهری» میشمارد، قرار داشت که از طریق اسکایپ و ایمیل با او گفتوگو کردیم. گیون مدتها در نهادهای وابسته به شهرداری، به دنبال دریافت مجوز است تا نور همهی چراغهای راهنماییِ شهر را همزمان به رنگ قرمز در آورد. حالا فقط موافقت شهردار مانده است. با لبخند و امیدواری به ما میگوید: «ما سه روز پیش نامهی چالشبرانگیزی برایش نوشتیم. حالا منتظر جوابش هستیم!»
چه وقت برای اولین بار به هنر مرتبط با دنیای طبیعی علاقهمند شدید؟
ما در دنیایی سیستماتیک زندگی میکنیم، جایی که همه چیز تعریفشده و سازمانیافته است. در زیر لایههای این سیستمی که ساخت بشر است، نیروهای وحشی و آشفتهی طبیعت وجود دارند که بر زندگی ما اثرگذار هستند. با این که ما تمایل داریم این نیروها را کنترل کنیم و سر از کار آنها در بیاوریم، من سعی دارم ببینم چطور میتوانیم با آنها به شکلهای مختلفی پیوند برقرار کنیم. من پی بردم که از طریق هنر، ادبیات، یا شعر، فهم عمیقتر و غیر-روشنفکرانهای از این دنیای متغیر و جایگاه ما در آن به دست میآوریم.
چه چیزی علاقهتان را به صحرا، و به ویژه صحراهای آوازخوان، بر انگیخت؟
برای من، صحرا مثل یک آسمان صاف است. یک کرباس خالی، زمینهای برای ترسیم تصوراتتان. میشود گفت که این یک هنر انتزاعی است. شن غُرّان، که من شیفتهاش هستم، شن کمیابی است که وقتی به حرکت در میآید، چه از طریق باد و چه به وسیلهی دست شما، وزوز شدیدی ایجاد میکند. این صداها فقط در مکانهای معدود و دورافتادهای در اطراف جهان ایجاد میشوند: تپهای در صحرای ماگنولیا و ناحیهای در وسط صحرای نامیب از جملهی آنها هستند. لغزاندن مرتب این لایههای شنی ارتعاشی ایجاد میکند که موجب به راه افتادن یک دانگ صدای پایین عمیق میشود. درست مثل آرشهای که سیمهای ویولونسل را مرتعش میکند. از نظر حجم، این کنسرتِ شنی میتواند به بلندی صدای بالگردی بر فراز سرتان باشد.
«عمان»، آلبومِ لوته گریون، انتشار: 2017
پدیدهی شنهای آوازخوان افراد فراوانی را در طول قرنها حیرت زده کرده بود، و در حال حاضر چندین نظریهی متضاد علمی در مورد علت اصلی صدای شنها وجود دارد. با این حال، از یک چیز مطمئن هستیم: این شنها باید اندازه، شکل، و بافت سطح دانههایشان کاملاً خاص و مشخص باشد تا صدا ایجاد کنند. صدای این شنها بیاندازه کمیاب و عجیب است. افراد بسیار کمی این صدا را قبلاً شنیده بودند. با گوش دادن به این صداها، تقریباً همان حظی را میبرید که وقتی بچه بودید و همهی اتفاقات پیرامونتان را برای اولین بار مشاهده میکردید. این صدا شما را احاطه میکند و خیلی عمیق زیر پوستتان میرود. من وقتی اولین بار این صدا را شنیدم واقعاً حیرتزده شدم.
بسیاری از پروژههای شما متضمن تعامل با پدیدههای زمینی به شیوههایی غیرمنتظره است، مثلاً با گوش دادن به صدای شن یا با مشاهدهی از نزدیک سیارهی مریخ. چه بینشهایی در نتیجهی تغییر روابط حسی معمول با جهان به وجود میآیند؟
کار من شامل ایجاد شاکلههای کوچک و کمینهای است که فضایی را برای بازنگری فراهم میآورند. بسیاری از پروژههای من (مثلاً «رودخانه»، که در آن رودخانهای همچون دهان صدها شاعر سخن میگوید، یا «صدای زمین» که در آن به صدای غرش زمین گوش میدهید، یا «129110&127109» که در آن دریا مواجههای میان دو شیء برقرار میکند)، به بیان ساده، در جستوجوی ثبت تعاملی بین طبیعت و انسانها است. چنین پروژههایی به مخاطب اجازه میدهند تا نیروهای طبیعی زمین را همچون پدیدههایی ناشناخته که بخشی از ما هستند ادراک کند.
چطور درگیر بازنمایی صوتیِ اجسامِ زمینی شدید؟
سطوح زندگی هرروزهی ما مملو از تصاویری است که وارد ضمیر خودآگاه عمیق ما نمیشوند. اما صدا گاهی میتواند راهش را عمیقتر به درون مغزتان باز کند و شما را تحت تأثیر قرار دهد. من همیشه مجذوب این بودهام که چطور یک صدای طبیعی قادر است ما را به یک جوِ ذهنی و فضایی به دور از منطق یا برهان ببرد. هر زمان که چنین صدایی منشأ رازآلود یا قابل بحثی داشته باشد، مثل آن صداهایی که شنهای آوازخوان ایجاد میکنند، شکاف آشکار بین منطق و داستان خودنمایی میکند. صدای صادرشده از شنها نمونهای بینقص از چیزی است که میتواند فرآیند داستانگویی را به جریان بیاندازد. این قضیه آنقدر عجیب و تأثیرگذار است که در سرتاسر پهنهی گیتی، داستانهای بسیاری از شنها یا حفرههای زمینی خلق میشوند، داستان کوششهایی که به دنبال یافتن معنای پدیدههای ناشناخته صورت گرفتهاند. این که ما چطور معانی شخصی و فرهنگی را به این پدیدههای طبیعی نسبت میدهیم، نحوهی سازگار شدن ما با امور ناشناختهی انتزاعی را مشخص میکند.
«لیوا»، آلبومِ لوته گریون، انتشار: 2017
تصور کنید که من و شما همین الان وسط صحرا ایستادهایم، و ناگهان باد بر میخاست و تمام پیرامون ما شروع به سروصدا میکرد، درست مثل صدای سازهای بادی عظیم. رعب و وحشت سراسر وجودمان را در بر میگرفت. ما این داستان را تعریف خواهیم کرد و این اتفاق مسیرش را به فرهنگ افراد محلی باز خواهد کرد، به خاطر ماهیت خارقالعادهاش. از این رو، شن مثل افسانه است: صیقلیافته، ساییدهشده، که از نسلی به نسل دیگر سینه به سینه نقل میشود. آنچه من از جمعآوری شنها تا به حال فهمیدهام این است که دیدگاههای مربوط به شنهای آوازخوان اکثراً شخصی شدهاند. در بسیاری از قصههای محلی آنها تبدیل به شخصیتهای زندهای میشوند با روح و اخلاق، به همان شیوهای که شما یک انسان مرده را با حرف زدن در موردش به زندگی باز میگردانید، که به نظر من پدیدهی بسیار شگفتآوری است. «صدای زمین»، صدای غرانی که از عمیقترین حفرهی باز کرهی زمین به ثبت رسیده، واکنشهای بسیار مشابهی بر انگیخت. بعضی از افراد تصور میکردند که این صدای جهنم است؛ برخی دیگر باور داشتند که صدای نفس کشیدن زمین را شنیدهاند. «ماشین شن» هم به همین روال پیش میرود.
چطور گونههای شنی را که میخواستید در پروژهتان باشد انتخاب کردید؟
من شروع کردم به ساختن مجموعهای از ماشینها با تیغها یا لبههای گردان، تا آنها را با شنهان آوازخوانی که از سراسر جهان جمعآوری شده پر کنم. دو دانشمند فرانسوی آزمایشگاهی طراحی کردند که به شکلگیری طرح کلی برای «ماشین شن» انجامید. برای پر کردن این ماشینها (یا اگر دلتان میخواهد، میتوانید بگویید ابزارهای تولید صدا) به دنبال شنهایی گشتم که لحنهایی متفاوت در مکانهایی متفاوت ایجاد میکردند. مثل یک کارآگاه، با استفاده از «گوگل مپ»، مردمی را که در چنین نقاطی زندگی میکردند زیر نظر گرفتم. من از طریق توئیتر، فیسبوک، ایمیل، و تلفن به آنها دسترسی پیدا کردم، و پرسیدم که آیا مایل هستند برای من کمی شن بفرستند. صادقانه بگویم، حس میکردم ولگردی هستم که صفحات فیسبوکش را بالا و پایین میکند و دنبال شماره تلفن این و آن میگردد. اما این تماسها، به جستوجویی شدید و جدی منجر شد. روز به روز، پروژهی من با داستانهایی افسانهای و جالب در مورد منشأ صداها پیش میرفت. و بعد در مرحلهای، پروژه دچار یک تغییر شد، و من تصمیم گرفتم روایتهای گردآورندگان شنها را هم جمعآوری کنم. در نهایت، این داستانها در قالب یک فیلم به بخشی از پروژهام اضافه خواهند شد. ماشینها هم بر اساس اسامی افرادی که شنها را جمعآوری کردهاند نامگذاری شدهاند.
«قزاقستان»، آلبومِ لوته گریون، انتشار: 2017
تا به حال چه نمونه شن از طرف داوطلبان دریافت کردهاید؟ در مورد سرمنشأ آنها چه میدانید؟
تا به حال چند بسته رسیده، آنها صدای فوق العادهای دارند و مثل تصویرهای صداداری از چیزهای ناشناختهاند. در حال حاضر چند بستهی دیگر هم در راه است، اما برخی در گمرگ ماندهاند و یکی از آنها هم جایی بین افغانستان و هلند گم شده. جمعآوری شنها از مناطق دورافتاده حقیقتاً روی کاغذ ساده به نظر میرسد، اما در واقعیت بسیار پیچیده است. پلیس هلند حتی با من در مورد یکی از بستهها تماس گرفت، زیرا به یک کیسه شن مشکوک شده بودند. بستهای دیگر در ادارهی پلیس بروکسل توقیف شد. به زودی چهار نفر دیگر برای این پروژه شن جمعآوری خواهند کرد. بلا به دور!
این مشکلات واقعاً جالب توجهاند زیرا در زمانی زندگی میکنیم که میتوانیم به راحتی دوربینی از چین یا کتابی از استرالیا سفارش دهیم و کمتر از یکی دو هفته این اشیا از آنسوی دنیا به در خانهمان تحویل داده میشوند. اما شنهای آوازخوان چیزی نیست که بتوانید با پول آن را بخرید. اینها چیزهای کمیاب و عجیبی هستند و برای به دست آوردنشان باید پای میز مذاکره نشست. برای دریافت این شنها به چارهجویی، شکیبایی، شانس، و مهمتر از همه لطف دیگران نیاز دارید. این افراد، که من به صورت اینترنتی با آنها آشنا شدم، در ابتدا بسیار جا خوردند و حتی هیجانزده شدند که من با آنها در مورد فرستادن شن حرف میزنم. اما بلافاصله پس از آشنایی، داستانهای شگفتانگیزی در مورد این شنها برایم تعریف کردند.
یکی از داستانهای محبوبم متعلق به مردی است به نام نجیبالله از افغانستان. او کنار شنهای آوازخوان زندگی میکند. درخواست من را پذیرفت و راهی جمعآوری شنها شد. در میان افراد محلی، آنهایی که نزدیک کوهی که شنها قرار دارد زندگی میکنند، داستانی رایج است که اگر چیزی از کوه بردارید، وقتی شما خواب هستید دوباره به کوه بر میگردد. این دقیقاً چیزی است که اتفاق افتاد. او یک کیف بزرگ شن برداشت و از طریق گمرگ آن را برایم فرستاد و گم شد. در واقع، برایم مشخص شد چنین اقدامی برای بسیاری از افراد دشوار و مشکلساز است، و من کاملاً آنها را میفهمم. تقریباً از هر سی نفر فقط یک نفر آنقدر گشادهدست و مهربان بوده که شنها را به هلند بفرستد. از جمله رضوان، یک رانندهی لیموزین در عمان، که دوست دارد بعد از کار در میان شنهای آوازخوان سیگار دود کند. و همینطور ملانی، بانویی که در متروکهترین بزرگراه دنیا در نوادا زندگی میکند. او هم به صحرا رفت و برای پروژهی من شن جمعآوری کرد.
خودتان هم شن جمعآوری کردهاید؟
من هم تلاش کردهام تا شنهای آوازخوان جمعآوری کنم، که منجر به ماجراجوییهای غیرمنتظرهای شده است. پس از این که شنیدم در صحرای نِگِب در اسرائیل مکانی هست که شنها آواز میخوانند، به آنجا سفر کردم. پس از یک سفر طولانی، درهای اتوبوسمان باز شد و من پا به صحرا گذاشتم. صدایی شنیدم، به سمت چپ نگاه کردم و خشکم زد. من با تعداد زیادی تانک و سرباز مسلح روبهرو شده بودم. تپهی شن در نزدیکی ورودی پایگاه ارتش واقع بود، و آنها با دیدن این غریبهی خارجی که با یک کیف خالی و یک دوربین به آنها نزدیک میشد هاج و واج مانده بودند! در یک کیلومتری ما موشکی منفجر شده بود. در واقع، این تپه در وسط یک منطقهی جنگی در نزدیکی غزه قرار داشت، و از قرار معلوم کل کوه پر از مینهای منفجر نشده بود و اجازه نمیدادند از این نزدیکتر بروم. در پایگاه ارتش نشستیم و با هم نوشابه خوردیم. به من گفتند که در زمستانها وقتی باد میوزد، صدای آواز خواندن کوه را میشنویم. برنامهریزی کردهام که در این تابستان با همراهی فیلمبرداری به نام اریک فیجتن به مکانهای دیگری سر بزنیم و شنها و داستانهای بیشتری جمعآوری کنیم.
پروژهی قبلی شما، که «صدای عمیقترین مکانها روی زمین» نام داشت، شامل همکاری بلندمدت با فیزیکدانها، زلزلهشناسها، مهندسان، و جمع دیگری از دانشمندان بود. علم چه تأثیری روی نگاه شما به هنر گذاشته است؟
شیوهای که من کار میکنم مثل کار یک دانشمند است. آنها پارامترهایی را مقرر میکنند و کاری میکنند تا چیزی اتفاق بیافتد. آنها یک توپ را به هوا میاندازند و سپس مشغول مشاهده میشوند. به همین ترتیب، من هم نمیتوانم خروجیِ اثر هنری را کنترل کنم، چون با نیروهایی ماورایی هدایت میشوند. وقتی به دنبال پیدا کردن جواب سؤالات سادهای در کارم میگردم (مثلاً این که صدای زمین چگونه است؟)، همیشه به صورت اتفاقی و تصادفی با دانشمندانی روبهرو میشوم. کار کردن با آنها همیشه هم راحت نیست. هنر و علم دو زمینهی کاملاً متفاوت هستند. اما در نهایت این پروژهها معمولاً برای من، به عنوان هنرمند، همان اندازه جذاباند که برای دانشمندان. در این همکاریها تردید و ناشناختگی وجود دارد. کار من، در ملایمترین تعریف کلمه، «سیاسی» است: من فضاهایی برای شک و تردید، برای تفکر جدید، و تفسیر دنیای پیرامونمان ایجاد میکنم. این کیفیتها بسیار انسانی و ضروری هستند. دانش محض جایی برای آنها ندارد. دانش علمی به دنبال جواب میگردد، و من نه.
«شیلی»، آلبومِ لوته گریون، انتشار: 2017
گاهی کارهایتان در قالبهایی صورت میگیرند که به شکلهای مختلف ایجاد اختلال میکنند، تا شما موجب شکلگیری اتفاق و حادثهای در یک زمینهی غیرمنتظره شوید. فکر میکنید مخاطب شما در این پروژههای «اختلالآفرین» چه کسانی هستند؟ آیا این شمایید که نتایج این مداخلهها و دستکاریها را مشاهده میکنید؟ یا کسانی که درگیر با کار شما هستند؟
من با کلمهی «مخاطب» مشکل دارم. این مفهوم و این برخورد، اثر هنری را روی صحنه میگذارد و فاصلهی زیادی بین هنر و مردم میاندازد. من دلم نمیخواهد هنر من آنقدر روشنفکرانه باشد که هیچکس آن را درک نکند؛ میخواهم چیزهایی بسازم که مردم را تحت تأثیر قرار دهد. هنر زمانی شروع میشود که دیگران را درگیر خود کند، و خود ما در آنِ واحد هم خالق و هم مخاطب آن باشیم.
تا به حال مشکلی با دولتها برای به دست آوردن مجوز پروژههایتان نداشتهاید؟
برای پروژهی «زمان ازکارافتادگی»، بزرگترین موانع را سر راه من و همکارم یب ویرسما گذاشتند. مشکلات و سختیهای بسیاری را متحمل شدیم. در طول یکی از جلسات ما با مسئولان شهرداری، یکی از متخصصان ارشد ترافیک شهری به ما گفت که ایدهی ما جالب توجه اما ناشدنی است. با ما در مورد ایدهی خودش برای انجام یک همکاری هنری با شهرداری صحبت کرد: ظاهراً سال گذشته هنرمندی به شکل یک چراغ راهنمایی لباس پوشیده بود. او گفت: «واقعاً زیبا بود و بازخوردهای مثبت بسیار زیادی دریافت کردیم. ایدهی شما ریسک زیادی دارد!» ما آرام آرام یاد گرفتهایم که با برخوردهای اینچنینی کنار بیاییم. در ابتدای کار، همیشه مشکلات زیادی سر راه سبز میشوند. بوروکراسی هم هست. به مرور شرایط تغییر میکند، و مردم میفهمند که ایدهی شما هم خوب و زیبا است. باید با آنها پیوند و ارتباط برقرار کنید: سؤالها و چالشهایی مطرح کنید که هم مورد علاقه و توجه شما است و هم مورد علاقه و توجه آنها.
برگردان: فرهاد نیکاندیش
لوته گریون هنرمند هلندی، و جنیفر گرستن روزنامهنگار آمریکایی است. آنچه خواندید برگردان این گفتوگو است:
Jennifer Gersten, ‘Lotte Geeven: Crowdsourcing the Songs of Sand,’ Guernica, 7 May 2018.