به هنر بپردازید، و روحتان را راحت بگذارید!
بخشی از تابلوی «بادکنک سرخ»، اثر پل کله، 1922
پرداختن به کارهای پراکنده و سرگرمکننده، و به ویژه تأمل در آثار هنری، میتواند راه مناسبی برای حفظ سلامت روانی و جسمی ما باشد. علاوه بر این، سرگرمیها و تأملات هنری میتوانند هماهنگی بین قوای ذهنی و جسمی ما را افزایش دهند. پژوهشهای اخیر در زمینهی علوم روانشناسی و عصبشناسی نیز بر اهمیت این نکته تأکید میکنند.
آلبرشت دورر، نقاش دوران رنسانس، را دوستانش استادِ هنر پرت کردن فکر و حواس میدانستند. ویلیبالد پیرکهایمر، اومانیست آلمانی، مینویسد که او میتوانست در تأملات مطبوع خویش مستغرق شود، و در آن هنگام «شادترین شخص روی زمین بنماید.» بسیاری از ما با شیوههایی برای پرت کردن فکر و حواس دیگران آشنا هستیم: به تعویق انداختن کارها، تأمل و بازنگری، بیان تأملات خویش، خودزنی، خیالپردازی. اما در حالی که بعضی پرسهزنیهای ذهنی مفید به نظر میرسند، در مواقع دیگر گزندگی آشکارِ عادتی ناپسند را دارند، چیزی که مانع میشود تا ما استعدادهای پنهان خود را به کمال شکوفا سازیم. بله، خیالپردازی میتواند به معنیِ به تعویق انداختن واقعیت باشد و منبع الهام ما شود. اما به همان اندازه هم با این گرایش ذهن آشناییم که آنگاه که به حال خود گذاشته شود، مخصوصاً آن زمان که در چنگال افسردگی، اضطراب، یا وسواس گرفتار است، در گرداب افکار تلخ و بیهوده فرو میرود.
آیا هنر میتواند وسیلهای تسهیلکننده و کارآمد برای جذب کردن ما به احساسات و حالات ذهنیِ سودمندتر باشد؟ خواه به شکل ادبیات، موسیقی رپ، یا نقاشی انتزاعی با رنگ و روغن، بسیاری از ما میدانیم که ما میتوانیم با مهارتِ تأمل کردن، سرشت اندیشههایمان را بهبود بخشیم. آلمانیها کلامِ نغزی دارند دربارهی محاسنِ راحت گذاشتنِ فکر و ذهن: «روحتان را راحت بگذارید!» اکنون، علم نوظهور نورواستتیک (زیباییشناسی اعصاب) آشکار کردن فرایندهای زیستشناسانهای را که در پسِ چنین «راحت گذاشتنی» قرار دارد آغاز کرده است. نخست، علومِ شناختیِ معاصر شواهد زیادی به دست داده است حاکی از این که حالات ذهنی امواج اثرگذار و اثرپذیر را به سراسر بدن میفرستند و یا دریافت میکنند. تصور کنید که چطور وقتی به عکسی از یک کیک شکلاتی خوشمزه نگاه میکنید دهانتان آب میافتد، یا وقتی یک نمایش تلویزیونی پرهیجان تماشا میکنید چقدر هیجانزده میشوید. افکار، احساسات، و عواطف، خواه بیهدف خواه هدفمند، آبشاری حسی از چندین رویدادِ زیستشناختیاند. و همین آبشار است که هنر به طریقی به آن دسترس دارد.
جالینوس، پزشک یونانی قرن دوم، از پیوند میان ذهن و بدن به خوبی آگاه بود. او معتقد بود که پرت شدن فکر و حواس نتیجهی سستی جسمی و ذهنی است، و از این رو برای اجتناب از آن حاکمیت منطق و کار سخت و منظم را تجویز میکرد. تصور میشود این گفته از جالینوس باشد که «تنبلی اخلاط خون را پرورش میدهد!» فرض او در اینجا این است که تمرکز کردن نوعی نظمِ زیستروانشناختی است، چیزی که ما باید بر روی آن کار کنیم، تا مانع از آن شویم که ذهنها و بدنهای سرکشمان از کنترل ما خارج شوند. با این همه، سنت قدیمیتری در یونان باستان وجود دارد که خیالپردازی را کمکی به سلامت و بهروزی ما میداند. نیاکانِ بقراطیِ جالینوس میگویند که پرت کردن فکر و حواس در واقع بهترین ترفند برای برگرداندن حالت سلامتی به ما است. و پژوهشهای امروزی در زمینهی روانشناسیِ تکاملی نشان داده است که کودکان و بزرگسالانی که به انواعی از کارهایی که حواس را پرت میکند میپردازند انعطافپذیریِ شناختیِ بیشتری نشان میدهند، و هنگامی که برای انجام وظایف «اجرایی» از قبیل حل مسئله یا طراحی و مدیریت اندیشهها و احساسات خودشان فرا خوانده میشوند عملکرد بهتری دارند.
هنر برای چنین خیالپردازیهایی میتواند نقش تسهیلکننده داشته باشد، و همچنین میتواند ابزاری باشد برای تنظیم و کنترل آن.
تصویربرداری از اعصاب (روشی برای «دیدن» مغز در هنگام کنش) به تدریج فرایندهای مغزیای را آشکار کرده است که با این حالات ذهنی مرتبطاند. مغز افرادی که از آنها خواسته میشود که بیحرکت بمانند و به هیچ چیز خاصی فکر نکنند، نه تنها بیکار نمیماند بلکه به آمدوشدِ سریع و تند افکار در قالب الگوهایی از فعالیت که به شبکهی حالت پیشفرض (DMN) معروفاند ادامه میدهد. این فعالسازیها ارتباط تنگاتنگی با آن فعالیتهایی دارد که در جریان خوداندیشی، تجربهی تأمل بر خود، و شهود درگیرِ آنها هستیم. علاوه بر این، آنها در راستای الگوهای فعالسازی در قشر جلوی پیشانی مخ (قسمتی از مخ که معمولاً با آن کارکردهای مهم «اجرایی» مرتبط است) مشاهده میشوند. جای تعجب است که، هرچه رابطهی میان این دو قسمت از مغز قویتر باشد (ارتباط بین کارکردهای شهودی و اجرایی)، شخص به هنگام حل مسئله خلاقیت بیشتری از خود نشان میدهد. اسکن مغز همبستگی این دو را ثابت میکند نه ارتباط علت و معلولی آنها را؛ ولی با این حال، تحقیقات به این امکان اشاره دارند که خیالپردازی چه بسا کمک میکند تا یاد بگیریم که به طور مفید و خلاقانهای بیاندیشیم، از این طریق که با قوت بخشیدن به احساسی که نسبت به خویشتن داریم، ذهن و جسم را در رشتهای از افکار و اعمالِ زیستی به یکدیگر پیوند دهیم.
هنر برای چنین خیالپردازیهایی میتواند نقش تسهیلکننده داشته باشد، و همچنین میتواند ابزاری باشد برای تنظیم و کنترل آن. هم ویژگیهای اصلی هنر (خواه موسیقیای در کلید مینور باشد و یا در کلید ماژور، و خواه رنگآمیزیهای یک نقاشی)، و هم پیچیدگیهای محتوای آن (اشعار یک آهنگ، حالات چهرهی شخص در یک نقاشی)، میتوانند تفکرات و عواطفی را برانگیزند، و بدون استثنا بر فیزیولوژی بدن ما اثر خواهند گذاشت. خلاقانه فکر کردن، و پرداختن به آثار هنری، هر دو همبسته با فعالیت شبکهی حالت پیشفرض (DMN) است – مخصوصاً هنگامی که افراد میگویند که تجربهی زیباییشناختی برای آنها به طور خاص مؤثر و بامعنا است. در این لحظات، به نظر میرسد مواجههی ما با هنر موجب خیالبافی دربارهی داستان زندگی خودمان، تجربهای سیال با توجه به شخصیت خود ما میشود.
البته، هنر میتواند همچنین موجب انگیزش امیال و کششهای مضر شود. بارها و بارها یک آهنگ را گوش کردن چه بسا چیرگی شما را بر یک دلشکستگی باعث نشود. اما اندوهی که به واسطهی هنر در دل ما پدید میآید همیشه باعث نمیشود به دام گیر و گرههای منفی ذهنی بیافتیم. در واقع، هنر میتواند دست ما را بگیرد تا خود را با سرچشمهی اصلی درد و رنج آشتی دهیم، از آن رو که همچون تکیهگاهی برای تطهیر عواطف و احساسات عمل میکند. ما همه با احساس عجیب، لذتبخش و آرامکنندهای که پس از یک دلِ سیر گریه کردن میآید آشنا هستیم. به نظر میرسد این تجربه با آزاد شدن هورمون پرولاکتین روی میدهد، که همچنین به سیستم ایمنیِ تقویتشده و نیز به پیوند یافتن با دیگران مربوط است. هنرها ساحتِ کموبیش ایمنی هستند که در آن میتوان چنین رخداد عاطفیای را تجربه کرد، در مقایسه با موقعیتهای عاطفی زندگی واقعی که ما را به گریه میاندازند. حتی از هنر حزنانگیز، یا به عبارت دیگر هنری که القای درد و رنج میکند، میتوان چنان بهره برد که با پرت کردن فکر و حواس موجب تطهیر زیستروانشناختیِ مثبت شود.
تاریخ پر است از نمونههایی از رابطهی میان خیالپردازی و خلاقیت. این یکی از مثالهای غیرمتعارف است: اَبی واربورگ (1866-1929) مورخ آلمانیِ هنر، کتابخانهاش با 50 هزار کتاب را با هدف پرت کردن فکر و حواس نظم و سامان داده بود. کلکسیون او جوهر و هستهی «انستیتوی واربورگ» در لندن شد، جایی که ما اکنون به عنوان پژوهشگر در آن کار میکنیم. هر یک از چهار طبقهی کتابخانه به یکی از این چهار مضمون اصلی اختصاص مییابد (تصویر، کلمه، توجه، و عمل) و هر کدام به مضمونهای فرعی تقسیم میشود، از قبیل «جادو و علم»، «انتقال متون کلاسیک»، و «تاریخ هنر». این رویکرد یگانه به طبقهبندی، که بر اساس ایدههای واربورگ در این باره بود که همسایهی مناسب هر کتابی چه کتابی است، این امکان را فراهم کرد تا یک کتاب قطور پزشکی کهنهی قرن هفدهمی در کنار متونی دربارهی ریاضیات، کیهان، و هارمونی قرار گیرد. این طبقهبندی باعث جذب شما به تصادفات شادِ فکری میشوند: از یک کتاب (یا اندیشهای) که فکر میکردید به دنبال آن هستید، به ایده یا عنوانِ کنجکاویبرانگیزِ دیگری که اصلاً به آن فکر نکرده بودید میپرید.
در بیشتر فرهنگها و جوامع بشری، درک و شناختِ هنر قدر و ارج والایی دارد. شناخت هنر بیشتر یک فعالیتِ شناختیِ پرزحمت دانسته میشود، اما چنین تصوری به معنای غفلت از این امر است که هنرها فرصتی برای تجربههای عاطفی و احساسی شدید، پرت کردن سودمند حواس، و خودتنظیمیِ زیستروانشناختی فراهم میآورند. شاید دورر بهتر از همه کارکردِ چنین بیعملیای را درک کرده باشد. او مینویسد: «اگر شخصی خود را وقف هنر کند، از شرارت بسیاری اجتناب کرده است، شرارتی که در غیر این صورت گریبانش را میگرفت اگر که عاطل و باطل میبود.»
برگردان: افسانه دادگر
جولیا کریستنسن دورهی فوق دکترای خود در رشتهی روانشناسی را در انستیتوی واربورگ در لندن میگذراند. گوئیدو جیلیونی متخصص تاریخ فکری و فرهنگی عصر رنسانس و پس از آن در همین انستیتو است. مانوس تساکیریس استاد روانشناسی در دانشگاه رویال هالوویِ لندن است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی آنهاست:
Julia Christensen, Guido Giglioni, and Manos Tsakiris, ‘“Let the Soul Dangle”: How Mind-wandering Spurs Creativity,’ Aeon, 5 December 2017.