بیتوجهی و حواسپرتی در عصر دیجیتالی
ابداع و توسعهی اینترنت به همراه دسترسی گسترده به فناوری دیجیتالی باعث احاطه شدن ما با منابع بیپایان بیتوجهی و حواسپرتی شده است: اساماسها، ایمیلها، و پستهای اینستاگرامی از طرف دوستان، موسیقیها و ویدئوهای آنلاین، قیمتهای دائم در حال تغییر سهام، و اخبار و باز هم اخبار!
برای این که به کارمان برسیم، میتوانیم این جریان دیجیتالی را خاموش کنیم، ولی این کار وقتی گرفتار «ترس از دور ماندن» ایم، کار سختی است؛ ترس امروزی ما از جدا ماندن. بعضیها فکر میکنند که ارادهی ما ضعیف است چون مغزمان با سروصداهای دنیای دیجیتالی آسیب دیده است. ولی متهم کردن فناوری از بابت افزایش بیتوجهی نابجا است. تاریخ نشان میدهد که نگرانی و اضطراب از چیزهای جدید تغذیه نمیشود، بلکه با تهدیدی تغذیه میشود که آن چیز (هرچه میخواهد باشد) علیه اقتدار اخلاقیِ زمانه ایجاد میکند.
نخستین بار که «بیتوجهی» به عنوان تهدیدی اجتماعی سر بر آورد، قرن هجدهم اروپا و در طول دوران «روشنگری» بود، درست زمانی که علم و منطق در برابر دین و اسطوره مقاومت میکردند. لغتنامهی انگلیسی آکسفورد اولین اشاره به کلمهی «بیتوجهی» را در سال ۱۷۱۰ از سوی تاتلر ثبت کرده است، که بیتوجهی را همنشین تنآسایی گرفته است؛ که هر دو کاستیهای اخلاقیای هستند که نگرانی عمومی دربارهشان جدی است.
فیلسوفان و عالمان اخلاق، که پیشاهنگانِ ساختوسازِ فرهنگی هستند، «عادت بیتوجهی» را به سادگی یک کاستی اخلاقی منفرد نمیدانند بلکه آن را بانی سایر کاستیها میشمارند. جیمز بیتی، فیلسوف اخلاق اسکاتلندی، که اعتبارش را به خاطر بازتاباندن نگرانیهای اخلاقی زمانهاش به دست آورده، در گفتاری در باب حقیقت، بیتوجهی را عامل «عادات مجرمانه»ای دانست که «بنیان اخلاق را سست میکند.» او ادعا کرد که «عادات بد اخلاقی بسیاری در ما رشد میکنند، که با توجهِ مناسب، میتوانستیم از آنها حذر کنیم.» بیتی بیتوجهی را با «نامهربانی و نارضایتی» همراه دانست، و هشدار داد که اگر این کاستی اخلاقی اجازه شکوفایی بیابد، نظم اجتماعی از هم میپاشد.
در انگلستان، مفسران ادبی قرن هجدهم نظیر ریچارد استیل (از بنیانگذاران «گاردین») و ساموئل جانسون (مقالهنویس و عالم اخلاق) «بیتوجهی» را نشانهای از یک «طرز تفکر بینظم و بدون برنامه» ارزیابی کردند. آنها توصیههایی در مورد راههای مقابله با این «عجلهی ذهنی» ارائه کردند که «بعضی از موجوداتِ پرمشغله در معرضاش قرار میگیرند.»
فیلسوف فرانسوی، کلود آدرین هلوسیوس، توجه را منبع مهمی برای روشنگری میدانست.
یکی از متنهایی که به طور گسترده توصیههایی در مورد مشکل «بیتوجهی» میکند بنیانهای آموزش ادب: گزیدهای دقیق از نامههای عالیجناب فقید فیلیپ دورمر استنهوپ، ارل چسترفیلد، به پسرش (۱۷۷۴) است. چسترفیلد در ماه مارس ۱۷۴۶ مینویسد: «میدانم که چیزی بیش از بیتوجهی و حواسپرتی برای یک دوستی و شراکت، توهینآمیز نیست.» در نامهای که در ژانویهی ۱۷۵۲ نوشته شده، او بیتوجهی را با «تنبلی ذهن» برابر میداند، و ادعا میکند که هردو «دشمنان دانشاند.» مضمون همیشگی افکار چسترفیلد در مورد این کاستی این است که شکست در توجه کردن، سلسله مراتب اجتماعی و نظم اخلاقی را تضعیف کرده است.
در واقع، فرهنگ روشنگری «توجه» را به عنوان مهمترین قوای ذهنی برای پرورش عقل پاس میدارد. مایکل هگنر تاریخنگار در به سوی تاریخ توجه در فرهنگ و علم (۲۰۰۳) بحث میکند که، تا انتهای قرن هجدهم، «توجه، به چیزی بیش از یک استعارهی مناسب برای آرزوهای روشنگرانه تبدیل شده بود.» همچنین به عنوان ابزاری برای تحصیلات و نیز رشد روحانی و اخلاقی شمرده میشد.
فیلسوف فرانسوی، کلود آدرین هلوسیوس، توجه را منبع مهمی برای روشنگری میدانست. در گفتاری دربارهی ذهن، و قوای چندگانهاش (۱۷۵۸)، او توجه مداوم را با هوش برتر همراه میداند. گرچه، برخلاف بیشتر تحسینکنندگان توجه، این متفکر خداناباور تندرو در مورد تمایل جامعه برای تقبیح بیتوجهی به عنوان یک کاستی اخلاقی نگاهی منتقدانه داشت. او، پیش از آن که این مراسم کنترل اخلاقی را مردود بشمارد، میپرسد: «از چه میزان اهمیتی برخوردار است که بیوقفه بیتوجهی آنان را یک جرم جلوه دهیم؟»
توجه به عنوان موفقیتی اخلاقی ترویج میشد که برای تربیت شخصیتی استوار ضروری است. توماس رید فیلسوف، نماد اصلی «عقل سلیم» اسکاتلندی قرن هجدهم، در گفتارهایی در باب قوای فعال ذهن آدمی (۱۷۸۸) میگوید که «قوانین اخلاقیای در مورد توجه وجود دارد» که «کمتر از اصول موضوعهی ریاضی آشکار نیستند.» قوانین اخلاقی توجه، به تربیت و تمرین نیاز دارند و این کار آموزشدهندگان است که مطمئن شوند جوانان از تسلیم شدن به «عادات بیتوجهی» در اماناند. بیتوجهی به شکلی فزاینده به عنوان مانعی در برابر اجتماعی شدن جوانان در نظر گرفته میشد.
مبارزه با عادت بیتوجهی در میان کودکان و جوانان مسئلهی اصلی تعلیم و تربیت در قرن هجدهم شد. آموزشدهندگان همواره مشغول جلب توجه کودکان بودند، اما در قرن هجدهم این مسئله از اهمیتی خاص برخوردار شد. توجه برای پروردن ذهن منطقی مهم تلقی میشد، همچنین برای رشد معنوی و اخلاقی. کتابهای مشاورهای که مخاطبشان پدر و مادرها بود – مانند کتاب تربیت عملی (۱۷۹۸) ماریا اِجوورث – اصرار داشتند که پرورش تمرکز و توجه به تلاش و مهارت نیاز دارد.
در عین گرامیداشت «توجه» به عنوان یک فضیلت، آموزشدهندگان، مفسران مذهبی، و متخصصان پزشکی دائماً ترسهایشان دربارهی ضررهای اخلاقی بیتوجهی را بیان میکردند. از اواخر قرن هجدهم به بعد، نگرانیها دربارهی «عادت بیتوجهی» به طور فزاینده این مسئله را به عنوان یک بیماری اخلاقی مطرح میکردند. فیزیکدان آلمانی، ملکیور آدام ویکارد، در سال ۱۷۷۵ و در کتاب درسیاش دربارهی پزشکی، حالتی را تشخیص داد که آن را «کمبود توجه» نامید. توصیف او به طور مداوم میان کمبودهای پزشکی و اخلاقی در نوسان است. بنا به نظر وِیکارد، افراد بیتوجه در زمینهی ثبات و بافت اخلاقیِ لازم برای تمرکز کمبود دارند. آنها به عنوان «شخصیتهایی بیرحم، بیدقت، فریبنده و عیاش» دستهبندی میشوند. و افرادی به نسبت نابالغ، بیپروا، و غیرقابلاعتماد به شمار میروند. ویکارد معتقد بود که روشهای ضعیف تربیت کودکان یکی از دلایل بیماریِ بیتوجهیاند، و این حالت در میان جوانان بیش از سالمندان شایع است. برای درمان ذهن بیتوجه، او معادل قرن هجدهمیِ «تربیت شخصیت» را پیشنهاد میکند: شیر ترش، پودر فولاد، و اسبسواری.
دهههای اخیر شاهد یک واژگونی چشمگیر در مفهومسازی دربارهی بیتوجهی بوده است. برخلاف قرن هجدهم که بیتوجهی غیرعادی تلقی میشد، امروزه این حالت اغلب حالتی عادی دیده میشود.
نخستین متنی که در زبان انگلیسی به بیماری بیتوجهی میپردازد کتاب الکساندر کرایتون، پرسشی دربارهی سرشت و خاستگاه اختلال ذهنی (۱۷۹۸) است. کرایتون اختلال بیتوجهی را به عنوان چیزی میدید که «به عرصهی پزشکی تعلق دارد» ولی توسط عوامل اجتماعی و فرهنگی تحت تأثیر قرار میگیرد. او ادعا کرد که توجه میتواند بر اثر تربیت ضعیف، کمبود انگیزش، و تأثیرات خانوادگی آسیب ببیند. هم بیتوجهیِ به عنوان عادت و هم توجه داشتنِ بیش از اندازه میتوانند توانایی تمرکز را چنان ضعیف کنند که به یک بیماری منجر شود. کرایتون ادعا میکند آنها که از کمبود توان توجه رنج میکشند با «درجهای غیرطبیعی از ناآرامی ذهنی» دست به گریباناند. او مینویسد کسانی که از این حالت ناتوانکننده رنج میبرند، «نامی خاص برای حالت عاطفیشان دارند»؛ آنها «میگویند که بیقراری دارند.»
در طول قرن نوزدهم، حالت بیتوجهی به طور کامل یک مسئلهی اخلاقی تلقی شد. بیتوجهی تهدیدی برای پیشرفت صنعتی، رشد علمی، و کامیابی دانسته شد. ویلیام پلیفر، اقتصاددان سیاسی اسکاتلندی، جمعبندیای ارائه میدهد از توافق عمومیای که بر سر این موضوع وجود داشت: «تنزل شخصیت اخلاقی؛ از دست دادن توجه به نخستین اصولی که یک جامعه، رفاه و امنیتش را وامدار آنهاست – که هر دو همنشین ثروتاند – قدرتمندترین عامل سقوط ملتها است.» او حتا ادعا میکند که در فرانسه «بیتوجهیِ اشراف به وظایفشان یکی از دلایل انقلاب بود.»
تا پایان قرن نوزدهم، بیتوجهی نشانهای بود از انحطاط نژادی. مکس نوردو، منتقد اجتماعی، در اثر کلاسیک در پایان قرن، انحطاط (۱۸۹۵)، هشدار داد که «فعالیت مغزی فرد منحط و هیستریک، که توجهش بیمیل یا بیمهار شده، دمدمی است و هیچ هدف یا منظوری ندارد.» در واقع، تا دههی ۱۹۷۰، وقتی که تشخیص مشروع پزشکی در مورد «اختلال کمتوجهی» وارد عرصهی اصلی زبان شده و برای فهم زیرشاخهای از ناتوانیهای واقعی به کار گرفته شد، وضعیت اجتماعی عمدتاً به گونهای بود که بیتوجهی را اساساً به عنوان یکی از ناتوانیها در کنترل اخلاقی مد نظر قرار میگرفت. سخنرانیهای پیشگام جورج استیل دربارهی «بعضی از حالات فیزیکی غیرعادی در کودکان» (۱۹۰۲) بر خصایص منفیای تمرکز داشت نظیر «وحشیگری زورگویانه، حسادت، بیقانونی، عدمصداقت، فتنهجویی و خرابکاری گستاخانه، بیشرمی و بیحیایی، بیاخلاقی جنسی و شرارت.» نفوذ چنین تصوراتی هرگز از بین نرفته است. در واقع، همین تصور است که شالودهی کتاب حواسپرت: فرسایش توجه و دوران تاریک آینده (۲۰۰۸) نوشتهی مگی جکسون را ریخته است، کتابی که ادعا میکند که توجه «هیولای درونمان را رام میکند» و «وجودش برای داشتن وجدان ضروری است.»
دهههای اخیر شاهد یک واژگونی چشمگیر در مفهومسازی دربارهی بیتوجهی بوده است. برخلاف قرن هجدهم که بیتوجهی غیرعادی تلقی میشد، امروزه این حالت اغلب حالتی عادی دیده میشود. دوران اخیر معمولاً به عنوان عصر حواسپرتی شناخته میشود، و بیتوجهی را دیگر حالتی نمیدانند که تعدادی محدود را مبتلا کرده باشد. این روزها، فرسایش توان آدمیان برای توجه به عنوان یک مشکل وجودی تصویر میشود که گفته میشود با اثرات فرسایندهی جریانهای اطلاعات دیجیتالی که بیرحمانه سر راهمان قرار میگیرند، ارتباط دارد. نیکلاس کر در کمعمق: اینترنت چگونه شیوهی خواندن، اندیشیدن، و به یاد سپردن ما را تغییر میدهد (۲۰۱۰) ادعا میکند: «اینترنت توجه ما را جلب میکند تا آن را متلاشی کند.» بنا به نظر دنیل لویتین، عصبشناس آمریکایی، حواسپرتیهای دنیای مدرن میتوانند عملاً به مغز ما آسیب بزنند.
البته، هنوز هم نگرانیهای اخلاقی که همیشه مشغلهی اجتماعی در مورد بیتوجهی را پیریزی کردهاند، در خفا و در پسزمینه دست در کارند. چنان که منتقد ادبی آمریکایی، سون بیرکرتس، اخیراً اذعان کرده است: «چیزی که من میدانم این است که واژههای توجه و اخلاقی در ذهن من به سرعت برق به هم وصل میشوند.»
این موضوع برای هر تاریخدانی پذیرفتنی است. بیتوجهی، در مسیر تاریخش به عنوان یک مبحثی پالاینده برای پرداختن به نگرانیهای مربوط به التزام اخلاقی انجام وظیفه کرده است. این نکته که بیتوجهی در قرن هجدهم کشف شد تعجبآور نیست. خلقوخوی روشنفکرانهی عصر خرد، حقایق مقدس سنت را پس زد و اصرار کرد که جدلها باید بر دلیل و برهان تکیه داشته باشند.
چنین واکنشی با واکنش فیلسوفان اخلاقی چون دوگالد استیوارت، که او هم دربارهی دانشجویان بیتوجه نگران بود، بسیار تفاوت دارد.
همان گونه که همهی آموزگاران در طول تاریخ میدانند، جلب توجه جوانان همیشه یک چالش بوده است. ولی وقتی اعمال اقتدار اخلاقی بر جوانان به یک مسابقهی طنابکشی تبدیل میشود، این پرسش که چه کسی توجه آنان را جلب میکند، به موضوعی مصدع تبدیل خواهد شد. این یکی از دلایلی است که فیلسوفان به بحث از مشکل بیتوجهی تمایل یافته بودند. جان دیویی در «روانشناسی تلاش» (۱۸۹۷) این نکته را تشخیص داده، و در آن مقاله اشاره میکند که ما هنگامی متوجه توجه میشویم که جامعه با رقابت برای جلب آن روبهرو میشود.
بنابراین، اگرچه بیتوجهی به عنوان قطب متضاد توجه مطرح میشود، مفیدتر خواهد بود اگر موضوع حواسپرتی را به عنوان یک نگرانی دربارهی افرادی در نظر بگیریم که آنچه را تمرکز باید بر آن صورت بگیرد نادیده میگیرند. همچنین، این بحثها ترس از این موضوع را بیان میکند که فرد بیتوجه در واقع ممکن است توجه زیادی به متون و شیوههای فرهنگی غلط داشته باشد. این موضوع را شری ترکل از انستیتوی فناوری ماساچوست تشخیص داده است که دربارهی رابطهی انسانی با دنیای آنلاین تحقیق میکند. او در تجدید گفتو گو: نیروی صحبت کردن در عصر دیجیتالی (۲۰۰۵) مینویسد «اهمیت توجه فراتر از اینهاست» چون «چیزی که به آن توجه میکنیم» نشان میدهد که «به چه چیزی ارزش میگذاریم.»
مفهوم عصر حواسپرتی با موضوع عدم اطمینان ما دربارهی پاسخ به پرسش «توجه به که و چه» مرتبط است. برطرف کردن نگرانیها دربارهی اقتدار و التزام اخلاقی به دلیل دلبستگی افراطی به حواسپرتیهای ناشی از فناوری، در مورد کودکان و جوانان ابعادی آسیبشناسانه پیدا کرده است. همانگونه که بیشتر شاهدان حساس متوجه میشوند، کودکانی که به آموزگارانشان بیتوجهاند غالباً به شدت به پیامکهای تلفنی که دریافت میکنند توجه دارند. افسوس خوردن دائم به حال جوانان بیتوجه در جهان انگلیسی ـ آمریکایی میتواند به عنوان نشانهای از مشکلاتی تعبیر شود که به اِعمال اقتدار بزرگسالان مرتبط است.
غالباً دلیل ناکامی در الهام بخشیدن و تسخیر تخیل جوانان را وضعیت بیتوجه ذهن آنان دانستهاند. در بسیاری موارد، آموزشدهندگان به چنین حالتی با اتخاذ نوعی گرایش تقدیرگرایانه و با تطبیق دادن خود با عادات بیتوجه خواندن در نسل دیجیتالی، پاسخ میدهند. همین الگو در تحصیلات عالی هم قابل مشاهده است، جایی که تصور میکنند دیگر نمیشود از دانشجویان دانشگاه انتظار داشت که متون طولانی و چالشبرانگیز را بخوانند یا به سخنرانیهایی جدی گوش بسپارند، که این خود باعث شده است که مطالب درسی، متناسب با ذهنیت بیتوجه نسل دیجیتال انتخاب شوند. فراخوانها برای تغییر محیط آموزشی برای «متناسب شدن با دانشجو» در عرصهی تحصیلات عالی گسترش یافته است.
چنین واکنشی با واکنش فیلسوفان اخلاقی چون دوگالد استیوارت، که او هم دربارهی دانشجویان بیتوجه نگران بود، بسیار تفاوت دارد. استیوارت، نویسندهی طرح کلی فلسفهی اخلاق: برای استفادهی دانشجویان در دانشگاه ادینبورگ (۱۷۹۳)،معتقد بود که باید بر مشکل بیتوجهی از طریق تربیت اخلاقی غلبه کرد. برخلاف بعضی از دانشگاهیان معاصر، او «عادت زودرس بیتوجهی» را نه یک واقعیت وجودی تغییر ناپذیر که مشکلی برای حل کردن میدانست. هلوسیوس هم به شدت معتقد بود که همه این توان درونی را دارند که «توجه مداوم» داشته باشند و بر «تنبلی غلبه کنند.»
متأسفانه، خوشبینی هلوسیوس راه را برای تسلیم شدن باز کرده است. توجه هنوز هم به عنوان امر مطلوب در نظر گرفته میشود، ولی دستیابی به آن تقریباً ناممکن است. و همان طور که یکی از هشداردهندگان، چنان که دیدیم، به ما هشدار میدهد: «فرسایش فراگیرِ توجه بیشک نشانهای از یک عصر تاریکِ زودآیند است.» هلوسیوس بیشک از وحشتی که در این هشدار هست، پریشانحال میشد.
برگردان: پوپک راد
فرانک فوردی جامعهشناس و مفسر اجتماعی است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Frank Furedi, ‘The Age of Distraction,’ Aeon, 1 April 2016.