جنگها دیگر وسایلی برای شکل دادن به ملتها نیستند
به لحاظ تاریخی، جنگها همیشه وسایلی برای متحد کردن مردم در مقابل دشمنان خود و، در ادامه، تشکیل دادن ملتی برخوردار از یک کشور مستقل بودهاند. در حال حاضر اما جنگها دیگر چنین کارکردی ندارند و هیچ جنگی به ایجاد یک ملت جدید و یک کشور مستقل منجر نمیشود. دوران تشکیل ملتها و تحکیم حکومتها به وسیلهی جنگ به سر آمده است.
«خشونتِ سازمانیافته» (عبارتی که میتوان آن را به کلیتِ جنگ اطلاق کرد) مدتها بانیِ یکپارچه شدنِ ملتها بود. بر اساسِ مدارکی که در پژوهشهای باستانشناسی به دست آمده است، نزدیک به نیمی از مردمی که در آخرین دورهی عصر حجر در «نوبه» (منطقهای که در امتداد سواحل جنوبی رود نیل واقع شده است) زندگی میکردهاند، بر اثر رویدادهای خشونتآمیز درگذشتهاند. مرگ و میر در بسیاری از جوامع دیگری که در طول تاریخ به شکل قبیلهای زندگی میکردهاند نیز از همین الگو تبعیت میکرده است: الگویی که نمایندهی بسیجِ انبوه عظیمی از مردم برای کشتار است، نه خشونتهایی که به طور تصادفی اما در سطح وسیع رخ میدهد. حملاتی که روستائیان در آن دوران به اقامتگاههای نوبهایهای همسایه تدارک میدیدند، همچنان که با ضدحمله دفع میشد، خود آنها را با یکدیگر هماهنگ نیز میکرد. هم حملهکنندگان و هم مدافعان باید به نیروها و ذخایر خود سر و سامان میدادند، نقشه میکشیدند، و اعتماد به یکدیگر را در میان نیروهای خود ایجاد میکردند تا بتوانند به شکلی مؤثر با طرف مقابل بجنگند. همکاری، همبستگی، و اعتماد (حتی هنگام کشتن دیگران) به ایجادِ اجزای تشکیلدهندهی نظم سیاسی منجر میشوند؛ این اجزا همان عناصر بنیادین برای شکل دادنِ حکومتها هستند.
با شروعِ عصر کشاورزی، مردم اقامتگاههای بلندمدتی را که وسعتی چشمگیر داشتند برای خود برگزیدند، و شهرها شکل گرفتند. به این ترتیب، جوامع بزرگتری نیز به وجود آمدند که قابلیت شرکت در جنگهایی عظیمتر و حساستر را داشتند. جنگیدن برای سلسلههای چین باستان، امپراتوریهای بینالنهرین و، در قرنهای پس از آن، پادشاهیهای اروپا، به دلیل وجودیِ آنها تبدیل شده بود. فردریک ویلیام کشور پروس را بنیان گذاشت و متشکل ساخت تا بتواند علیه دشمنهای همسایه جنگ به راه بیاندازد؛ نبردهای پروس با رقبایش در آن منطقه در طول قرنهای هفدهم و هجدهم به شکل گرفتن ملتی منجر شد که ما امروز آن را به عنوان ملت آلمان میشناسیم. «جنگ هفت ساله» نیز که در اواسط قرن هجدهم در سوی دیگرِ اقیانوس اطلس به راه افتاد، به تحریکِ مهاجران اولیه در آمریکا علیه بریتانیاییها کمک کرد و آنها را به سمت تشکیل دادن ملتِ خودشان برد.
از زمان جنگ ایران و عراق (که از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ به طول انجامید)، جنگها دیگر بیشتر به نیرویی مخرب برای ملتها تبدیل شدند.
در طول این تاریخ طولانی، یعنی از عصر حجر تا دوران مدرنیته، فرمول اصلی سیاست یکی بوده است. اجزای ناهمگونِ جوامع یاد گرفتند که با افرادی که در خارج از ساختار خانوادهشان وجود دارند همکاری کنند تا بتوانند خود را برای تاراج، دفاع، یا هردوی آنها بهطور همزمان مجهز کنند و آماده نگه دارند. همین عوامل بودند که سلسلهمراتبها، بوروکراسیها، و رسوم و سنتهایی را شکل دادند که یا به همان شکل باقی مانده و یا تحول پیدا کردهاند. پیامدهای جنگ نیز با تجربیات مهمی که برای مردم باقی میگذاشت به شکلگیری ملتها کمک میکرد. شکست حتی در یکپارچه کردن ملتها نقش بیشتری داشت تا پیروزی.
آخرین جنگی که نقش عمدهای در شکلگیری یک ملت داشت در سال ۱۹۸۰ اتفاق افتاد؛ کمی بیش از یک سال و نیم که از پیروزی انقلاب ایران گذشت، عراق در دوران حکومت صدام حسین به ایران حمله کرد. هنگامی که صدام حملهای وحشیانه را به ایران تدارک دید که یادآور نبردهای جنگ جهانی اول بود، ایران اصلاً برای جنگ آماده نبود و وضعیت اسفناکی داشت. انقلابیونِ ایرانی برای تهییج سپاهیان به شرکت در جنگ، تعهدات مذهبیشان را دستاویز قرار میدادند. بارها پیش میآمد که مردان ایرانی اعم از پیر و جوان خود را جلوی تانکهای عراقی بیاندازند، تا این که سرانجام پیشروی عراق متوقف شد. در مورد ایران، مشروعیتی که این دستاورد به نظامِ جدید بخشید و همبستگیای که بر سر جنگ بین ایرانیان به وجود آمد به شدت چشمگیر بود. جامعهی ایران اعم از شیعه و سنی، بر سر ماتم، ترس، و احیای حسِ «هویت ایرانی» در مقابل متجاوزانِ عرب، همبستگی پیدا کرده بود.
از زمان جنگ ایران و عراق (که از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ به طول انجامید)، جنگها دیگر بیشتر به نیرویی مخرب برای ملتها تبدیل شدند. کشورهایی که امروزه در جنگها درگیرند، بیش از آن که احیا شوند و صعود کنند، به نظر میرسد که دچار سقوط و شکست میشوند. امروزه در کشورهای در حال جنگ، از لیبی گرفته تا میانمار، جنگ دارد به دولتها آسیب میزند و تهدیدی برای نابودی ملتها به شمار میرود؛ تهدید به چیزی شبیه تجزیهی یوگسلاوی سابق در دههی ۱۹۹۰. جنگی که چهارده سال پیش، از سوی آمریکا در عراق مقدماتش فراهم آمد تا راه نجاتی برای آن کشور باشد، همچنان ادامه یافت و ادامه یافت و به تباهی ملت عراق منجر شد. همین حالا، سودان جنوبی که جدیدترین کشور جهان محسوب میشود در سراشیبِ پر پیچ و خمِ آشوبی داخلی گرفتار شده است. این کشور پس از بیش از دو دهه جنگ با سودان، استقلال خود از آن را به دست آورد. الگوی تاریخیِ کشورهایی که درگیر جنگ بودهاند به ما میگوید که سودان جنوبی، با وجودِ آن همه چالشی که به عنوان یک ملت جوان پشت سر گذاشت، باید میتوانست یکپارچگی خود را حفظ کند. اما برعکس، این کشور پس از استقلال، در بحبوحهی جنگهای داخلیاش از اساس فرو پاشید، و هماکنون نیز درگیر جنگ دیگری است که بیش از دو میلیون نفر از جمعیت دوازده و نیم میلیون نفری آن آواره و بیخانمان شدهاند.
تجربهی سودان جنوبی معیار جدیدی برای این جنگها محسوب میشود. درگیریهای مسلحانه، حال ریشه در هر چیزی که میخواهد داشته باشد و نتیجهاش هرچه میخواهد باشد، میتواند وقفهی ناخوشایندی در پیشرفت جوامع ایجاد کند، و به متوقف شدنِ توسعهی آنها و تیره و تار شدنِ آیندهشان منجر شود. در واقع، جنگ برای کشورهای جدید مثل یک بیماریِ مرگبار شده است. عبارتهایی نظیر «ملت جنگزده» و «چرخهی خشونت»، که امروزه برای توصیف کشورهای درگیر جنگ به وفور به کار میروند، بیانگر این نکتهی کاملاً مشهود است که این کشورها به سراشیبی خطرناکی فرو غلتیدهاند. اکنون جنگ دیگر حکمِ یک پایانِ ناخوشایند را دارد، نه سرآغازی برای شکلگیری ملتهایی قدرتمند.
یک دلیلِ این که جنگ دیگر به شکلگیری ملتها کمکی نمیکند بسیار ساده است: امروزه کمتر با ملت جدیدی سر و کار داریم که منتظر تشکیل دادن کشور خود باشد. مستعمرهزداییها و پایان یافتن «جنگ سرد» به شکلگیری کشورهای جدید بسیاری در سراسر جهان منجر شد. علاوه بر این، باید در نظر داشت که کشوری که برای کشورگشایی یا الحاق به کشوری دیگر در همسایگیاش درگیر جنگ میشود، در واقع از ضابطههای سیاست بینالمللی که در اواخر قرن بیستم تدوین شده است تخلف میکند. و این ضوابط باعث میشود که اغلب ملتها در مرزهای خودشان باقی بمانند. بسیاری از دستاوردهایی را که بهانهی کشورگشایی قرار میگرفت، هماکنون میتوان با در دست گرفتن سهام بازار، بسیج شدن در هنگام انتخابات، و یا با حفظ برتری نظامی به دست آورد.
در گذشته، یک ملت اغلب بر اساس یک قومیت یا ایدئولوژی که رهبران سیاسیاش به آن متوسل میشدند شکل میگرفت. اما سیاستها و خشونتهایی که قومیتِ ملتها اساسِ آن قرار میگرفت و بسیاری از ملتها در ابتدای تاریخِ خود از آن استقبال میکردند، هماکنون از اعتبار ساقط شده و بیشتر به عنوان اتهامِ «جنایت جنگی» مطرح میشوند. نکتهی مهمتر شاید این باشد که اکنون دیگر ایدئولوژیهای نیرومند نیز به مانند گذشته الهامبخش سیاستهای جهانی نیستند. در پایان جنگ جهانی دوم، سوکارنو، رهبر اندونزی جدید، شروع به ترویج یک ایدئولوژی کرد که خودش آن را با تلفیق ملیگرایی، مارکسیسم، و اسلام ابداع کرده بود و این یکی از روشهای موفقیتآمیزی بود که او برای یکپارچه کردن اندونزی به کار برد. در مورد سوکارنو، باورها و عقاید مؤثری که در آن دوران در سراسر جهان مطرح بود، ابزار شکلگیری یک کشور بزرگ و پرجمعیت شد، ملتی متشکل از قومیتهای مختلف که اهالی جزایری در نقاط دوردست جهان بودند. اما سیاست جهان امروز ربطی به ایدههای بزرگ و عقاید انقلابی ندارد. اغلب ملتها از ضوابط «توافقنامهی واشنگتن» در اقتصاد و کشورداری پیروی میکنند. حتی حکومتهای استبدادی که در برخی کشورهای جهان باقی ماندهاند عمدتاً از همین قواعد پیروی میکنند. تنها چند کشور در آمریکای جنوبی (برای مثال، بولیوی) به جنبشهای سیاسیای که در سطح ملی به راه انداختهاند و هر مخالفت معناداری با نئولیبرالیسم را هدف قرار داده است، میبالند.
در مجموع، باید گفت که شاید عصر تشکیل ملتها به پایان رسیده باشد. بیایید امیدوار باشیم که چنین باشد. تشکیل ملت جدید در کنه خود با خشونت (سرکوب مردم در داخل مرزها و جنگ در خارج از مرزها) سر و کار دارد. فرانسهی دوران انقلاب، آمریکای دوران اندرو جکسون، و چین دوران مائو (که سه دورهی مشخص در زمینهی تشکیل ملتها در تاریخ جهان محسوب میشوند) به همان اندازه که به دستاوردهای پردوامشان معروفاند، به خاطر جنایاتشان بدناماند. با وجود این که پایان یافتن دوران تشکیل دادنِ ملتها شاید برای جهان به طور کلی امری خوشایند به شمار بیاید، برای کشورهایی که در تکاپوی تشکیل شدن هستند چندان مایهی دلخوشی نیست.
به نظر نمیرسد که سوکارنویی برای افغانستان یا سومالی وجود داشته باشد؛ اینها دو کشوری هستند که بسیاری از جویندگان قدرت سیاسی در این که حقیقتاً به رهبران ملی آنها تبدیل شوند یا این که هویت ملی قدرتمندی برای مردم آن به وجود بیاورند شکست خوردهاند. بعید به نظر میرسد که کردستان عراق، که بخش کردنشین این کشور محسوب میشود و ملتی بدون کشور مستقل است، با باقی ماندن در وضعیت نیمه-خودمختاری بتواند پرچم خودش را به این زودی افراشته کند. این دلیلی برای سرخوردگی شدید کردهای خاورمیانه بوده است، چنان که همهپرسی اخیر برای استقلال کردستان عراق نیز این موضوع را به وضوح نشان داد. و به نظر میرسد که تمام راهها برای تشکیل ملت کردستان که بسیاری از کردها به دنبال آن هستند در کل از بین رفته است.
برگردان: سپیده جدیری
مارک کوکیس استادیار علوم اجتماعی و روزنامهنگار و پژوهشگر آمریکایی است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Mark Kukis, ‘War Once Helped Build Nations, Now It Destroys Them’, Aeon, 7 November 2017.