دو معنای ناهمساز «آزادی بیان»
«آزادی بیان» از اصلهای اساسی دموکراسی در دوران مدرن است. با این حال، امروزه بسیاری از مدافعان دموکراسی، به جای رعایت این اصل، بر محدود کردن آن تأکید میکنند. در مقابل، بسیاری دیگر از شهروندانِ دموکراسیها احترام گذاشتن به «آزادی بیان» به هر شکل و شیوهای را شرط برقراری دموکراسی میشمارند. هردو گروه به «آزادی بیان» اعتقاد دارند، و در عین حال برداشتهای آنها از این مفهوم ناهمساز به نظر میرسد.
هیچ چیز به خوبیِ اهمیت تعهد به «آزادی بیان» تفاوتِ بین دموکراسی آمریکایی و دموکراسی اروپایی را نشان نمیدهد. با این حال، مناقشات جاری در دانشگاههای آمریکا نشان میدهد که آزادی بیان در حال تبدیل شدن به مسئلهای تعصبآمیز است. در حالی که دانشجویان محافظهکار از اهمیت دعوت از سخنرانان مناقشهبرانگیز به دانشگاه حمایت میکنند، بسیاری از دانشجویانی که خود را لیبرال میخوانند با ایجاد اخلال، و حتی با توسل به اقداماتی خشونتآمیز، میکوشند تا چنین جلساتی را تعطیل کنند. بنا بر استدلال آنها، برخی از آزادی بیان صرفاً برای ساکت کردن و طرد دیگران سود میبرند. به گمان آنان، ندادن فرصتِ ابراز نظر به افرادِ نفرتپراکن و کسانی که به طور تاریخی صدای «بلندتری» داشتهاند برای دست یافتن به «برابری» ضروری است چون، به این ترتیب، به حاشیه راندهشدگان و اقشار آسیبپذیر فرصتی برای ابراز نظر و شنیده شدن خواهند یافت.
در نتیجه، در کسب و کارها، دانشگاههای خصوصی، و همچنین در رسانههای اجتماعی، مأموران سانسور خودِ شهرونداناند و نه دولت. نهادهای خصوصی مانند فیسبوک، توئیتر، دانشگاه ییل، و ... از حقوق گستردهای برای کنترل و حذف سخنان اعضای خود برخوردارند. به همین نحو، اوباش اینترنتی هم گروهی از افراد خشمگیناند که از حق آزادی بیان خود استفاده میکنند. در عین حال، جان استوارت میل باور داشت که عمدهترین تهدید برای آزادی بیان در جوامع دموکراتیک نه دولت بلکه «استبداد اجتماعیِ» شهروندان است.
به این ترتیب، در اینجا با دو برداشت ناهمساز از «آزادی بیان» مواجه هستیم. تعارض بین آنچه یونانیان باستان «ایسگوریا» و «پارهسیا» میخواندند به اندازهی خود دموکراسی قدمت دارد. امروزه، این هردو واژه را به «آزادی بیان» ترجمه میکنند، اما تفاوت معنایی آنها اهمیت بسیاری داشته و دارد. در آتن باستان، «ایسگوریا» عبارت بود از حق برابر شهروندان برای مشارکت در مذاکرات عمومی در مجمعی دموکراتیک؛ «پارهسیا» به معنای آزادی در بیان هر آن چیزی بود که فرد مایل به گفتن آن است، در هر زمان و به هر نحو، و به هر کس. این دو برداشت از آزادی بیان به شیوههایی جذاب و البته فراموششده در شکلگیری مفاهیم دموکراتیکِ امروزی نقش داشتهاند. و از همه مهمتر، آگاهی از وجود دو برداشت از آزادی بیان، و اطلاع از این که اغلب بین این دو برداشت تنش (اگر نگوییم تضاد کامل) وجود دارد، به فهم بحث و جدلهای بیثمر معاصر کمک میکند.
از بین این دو برداشت باستانی از آزادی بیان، برداشت مبتنی بر «ایسگوریا» قدیمیتر است. مورخان دربارهی زمان آغاز این روال دموکراتیک (یعنی این که هر کس در گردهماییها اجازهی ابراز نظر داشته باشد) اختلاف نظر دارند، اما قدمت خود این واژه به قرن پنجم پیش از میلاد باز میگردد. به رغم ترجمهی رایج این واژه به «آزادی بیان»، در واقع معنای تحتاللفظی آن بیشتر «برابری در ابراز نظر در عرصهی عمومی» بود. این واژه از فعل «آگورین» گرفته شده که با کلمهی «آگورا» (مکانی عمومی که در آن افراد، و از جمله فلاسفهای مانند سقراط، گرد هم میآمدند و با یکدیگر تبادل نظر میکردند) همریشه است.
در دموکراسی آتن، ایدهی گفتوگو و ابراز نظر در گردهماییهای غیررسمیِ آگورا به عرصهی سیاست و مجامع رسمی سیاسی (اِکلِسیا) نیز راه یافت. مُنادی میپرسید: «چه کسی میخواهد در برابر جمع سخنرانی کند؟» و سپس فرد داوطلب پشت میز خطابه (بِما) قرار میگرفت. در مقام نظر، ایسگوریا به این معنا بود که تمام شهروندان آتنی که از حسن شهرت برخوردار بودند حق داشتند در بحث مشارکت کنند و با سخنان خود دیگران را به درستیِ نظر خودشان متقاعد کنند. در عمل، تعداد مشارکتکنندگان اندک بود و به خطیبان مجرب و دولتمردانِ کارآزموده محدود میشد (تنفروشی و دریافت رشوه باعث میشد فرد صلاحیت خود را از دست بدهد).
مخاطرات ناشی از آزرده ساختن صاحبان قدرت (خواه فرمانروایی چون اسکندر باشد و خواه اکثریت شهروندان دموکراسی) که از ضرورتهای پارهسیا بود برای میشل فوکو بسیار جذابیت داشت.
آتن تنها دموکراسی جهان باستان نبود، اما از همان ابتدا اصل آتنیِ ایسگوریا امری منحصر به فرد محسوب میشد. هرودوت، مورخ یونانی، شکل حکومت آتن را «ایسگوریا» میخواند نه «دموکراتیا». به گفتهی دموستنس، خطیب و وطندوست قرن چهارم پیش از میلاد، قانون اساسی آتن مبتنی بر ابراز نظر (پولیتیا اِن لوگویس) و زیست شهروندان آن بر مبنای ایسگوریا بود. اما از نظر منتقدان، این ویژگی یک اِشکال محسوب میشد. یکی از منتقدان شکایت میکرد که در آتن حتی بردگان و غریبهها نیز از ایسگوریا برخوردارند و در نتیجه نمیتوان مانند نقاط دیگر آنها را تنبیه کرد! چنین منتقدانی، احتمالاً برای ایجاد حس طنز، مبالغه میکردند اما پر بیراه نیز نمیگفتند: همان طور که از ریشهی این لغت بر میآید، ایسگوریا در اصل به برابری مربوط میشد نه آزادی. به این ترتیب، ایسگوریا ویژگی بارز دموکراسیِ آتنی بود، و تمایز آن با سایر دولتشهرهای یونانی نه در بیرون راندن بردگان و زنان از دایرهی حقوق شهروندی (امری که در تمام جوامع بشری تا همین اواخر رایج بود) بلکه در احتساب افراد کمدرآمد به عنوان شهروند بود. آتنیها حتی با توسل به اقداماتی ایجابی کوشش داشتند تا این برابری در ابراز نظر در عرصهی عمومی به نحوی مؤثرتر اجرا شود: به افراد کمدرآمد برای شرکت در مجمع عمومی و عضویت در هیئت منصفهی دادگاهها پول پرداخت میکردند.
در نتیجه، ایسگوریا، به عنوان یکی از اَشکال آزادی بیان، در واقع امری سیاسی بود. دایرهی شمول واژهی رقیب آن، «پارهسیا»، اما گستردهتر بود. این واژهی یونانی در اصل به معنای سخن گفتنِ آزادانه یا «با صراحت» بود. به این ترتیب، پارهسیا بر صراحت، صداقت، و شجاعتِ حقیقتگویی، حتی زمانی که باعث آزردگی دیگران میشد، دلالت داشت. فردی که بنا بر اصل پارهسیا سخن میگفت (پارهِسیاستِس) در واقع هر آنچه را که در ذهن داشت به زبان میآورد. پارهسیا میتوانست جنبهی سیاسی نیز داشته باشد. دموستنس و سایر سخنوران تأکید داشتند که کسانی که در مجمع از حق ایسگوریا استفاده میکنند وظیفه دارند در ابراز عقاید خود صراحت نشان دهند. اما مفهوم پارهسیا اغلب در بیرون از اکلسیا و در فضاهای تقریباً غیررسمی کاربرد داشت. در تئاتر، نمایشنامهنویسان پارهِسیاستی مانند آریستوفون با سخنان نیشدار خود علیه شهروندان آتنی همه، از جمله سقراط، را آزرده میساختند. اما برجستهترین نمونهی پارهسیاستها در جهان باستان همان فیلسوفان بودند، «عاشقان حکمتی» مانند سقراط که در آگورا و در مواجهه با سایر شهروندان حقایقی را بر زبان میآورند که آنها کمترین تمایلی برای شنیدنش نداشتند. از جملهی این افراد هم دیوگنسِ کلبیمسلک بود که بنا به قول مشهور در خُم (بشکه) زندگی میکرد، در برابر دید همگان خودارضایی میکرد، و به اسکندر میگفت که از مقابل آفتاب کنار برود: تمام این کارها برای این بود که به یونانیان نشان دهد آداب و رسوم آنها به هیچ وجه مطلق و الزامی نیست.
مخاطرات ناشی از آزرده ساختن صاحبان قدرت (خواه فرمانروایی چون اسکندر باشد و خواه اکثریت شهروندان دموکراسی) که از ضرورتهای پارهسیا بود برای میشل فوکو بسیار جذابیت داشت؛ فوکو در دههی 1980 در دانشگاه برکلی در آمریکا مجموعه سخنرانیهایی با همین مضمون برگزار کرد. او متوجه شد که بر هم زدن تعادل حاکم بر ساختارِ قدرت لازمهی پارهسیا است، و در نتیجه بین شنوندگان (خواه یک نفر باشد و خواه تعدادی بسیار) که تعهد میکنند هر رنجشی را تحمل کنند، و گوینده، که متعهد میشود حقیقت را به آنها بگوید و عواقب آن را به جان بخرد، «قراردادی» وجود دارد. ایسگوریا در حقیقت به «برابری» مربوط میشد، و پارهسیا نوعی «آزادی عمل» بود: این آزادی «حق» نبود بلکه مصونیتی متزلزل بود که بهرهمندی از آن به میل و ارادهی صاحبان قدرت بستگی داشت. در دموکراسی آتنی، این صاحبان قدرت عبارت بودند از اکثریت شهروندان که سخنرانانی را که دوستشان نداشتند یا با ایجاد سر و صدا وادار به سکوت میکردند، یا آنها را از پشت میز خطابه به پایین میکشیدند (مانند کاری که با گلاوکن، برادر افلاطون، کردند). همان طور که محاکمه و مرگ سقراط – دوست و استاد افلاطون – نشان میدهد، جریحهدار کردن احساسات مردم میتوانست عواقب مرگباری داشته باشد.
با توجه به تجربهی ناموفق دوستان افلاطون در رابطه با ایسگوریا و پارهسیا، میتوان حدس زد که چرا در آثار پدر فلسفهی غرب به این مفاهیم اهمیت زیادی داده نشده است. بیشک، افلاطون دریافته بود که این دو مفهوم، به رغم تفاوتهایشان، بر برداشت یونانیان از گفتار به عنوان «لوگوس» (یعنی خرد و استدلال منطقی) مبتنی نبودند. ارسطو، شاگرد افلاطون، لوگوس را در حقیقت آن قابلیتی میدانست که به انسانها امکان میداد یک حیوانِ سیاسی باشند. با این حال، در ایسگوریا یا پارهسیا تنها گفتار و استدلالِ منطقیِ مبتنی بر لوگوس نبود که از آزادی برخوردار بود. و این نکتهای بود که افلاطون به آن اشاره داشت: چگونه در شهری دموکراتیک که به داشتن آزادی بیان، از هر نوع که باشد، افتخار میکرد، یکی از آتنیها را به خاطر بر زبان آوردن لوگوس به مرگ محکوم کردند؟
شاید تعجبآور نباشد که پس از سقوط دموکراسی آتنی، پارهسیا توانست آسانتر از ایسگوریا تداوم بیابد. با ویرانی نهادهای دموکراسی یونانی به دست امپراتوری مقدونیه و سپس رمیها، پارهسیا صرفاً در قالب یک آرایهی ادبی بر جای ماند. اما هزار سال پس از سقوط امپراتوری رم، اومانیستهای عصر رنسانس پارهسیا را احیا کردند، این بار به عنوان فضیلت مشاوران در بیان حقیقت به شهریاری که نیاز به پند و اندرزِ صادقانه دارد. این نوع پارهسیا، با وجود آن که اغلب شکل دفاعیه به خود میگرفت، هنوز هم میتوانست هراس ایجاد کند. حقایق ناخوشایندی که ماکیاولی و هابز به حاکمان زمان خود گوشزد میکردند الهامبخشِ نسلهای متوالی افراد «آزاداندیش» بود.
در اوایل دوران مدرن، پارهسیا به عنوان سنت حقیقتگویی در برابر صاحبان قدرت به شکل دیگری نیز وجود داشت. نخستین مسیحیان در انتشار «بشارات» انجیل در دنیای یونانی - رمی (هر چند این بشارات احتمالاً برای مقامات رمی چندان خوشایند نبود) به شیوهی دیوگنس عمل میکردند. بسیاری از کسانی که، پس از دوران «اصلاح دین»، خود را پروتستان میدانستند برای بازگرداندن خلوص مسیحیت «آغازین» به کلیسا باید به فعالیت تبشیریِ پارهسیایی و تهاجمی باز میگشتند. برای مثال، نخستین کوییکرها در حین اجرای مراسم مذهبی با فریادهای خود کشیشِ کلیسا را ساکت میکردند، و «به عنوان یک نشانه» در معابر عمومی عریان ظاهر میشدند. ایسگوریا نیز به دنیای مدرن راه یافت اما، در غیاب نهادهای دموکراتیکی مانند اکلسیای آتنی، شکل دیگری به خود گرفت. لایحهی حقوق انگلستان در سال 1689 «آزادی بیان و بحث در پارلمان» را به رسمیت شناخت اما این قانون فقط مختص اعضای پارلمان بود، آن هم تنها زمانی که در تالار مجلس حضور داشتند. برای بسیاری که نمیتوانستند در سیاست رسمی مشارکت داشته باشند، ایدهی ایسگوریا به عنوان حق برابرِ شهروندان در استفاده از آزادی بیان در نهایت، به جای عرصهی سیاست واقعی، در فضای عمومی مجازی تحقق یافت.
از نظر فیلسوفانی مانند اسپینوزا و کانت، «آزادی بیان» در درجهی نخست به معنای آزادی فکری و مشارکت در بحثهای عمومی بود. در سال 1784، پنج سال پیش از انقلاب فرانسه، کانت تأکید داشت که «آزادی ابراز نظر و استدلال در عرصهی عمومی» حق اساسی و برابرِ تمام انسانها و شهروندان است. به نحوی مشابه، زمانی که جان استوارت میل، در کمتر از یک سده بعد، رسالهی در باب آزادی را مینوشت، نه از آزادی بیان بلکه از «آزادی اندیشه و بحثِ» فردی در تلاش جمعی برای دستیابی به حقیقت دفاع میکرد. در حالی که برای این اندیشمندان برخورداری از آزادیِ برابر و مبتنی بر ایسگوریا امری ضروری بود، آنها توجه خود را از ابراز نظر واقعی (حضور فیزیکی و مخاطب قرار دادن دیگران و مشارکت در بحث) به استدلالورزی ذهنی و تبادل ایدهها (اغلب در نشریات) سوق دادند. به این ترتیب، پس از دو هزار سال، در عصر روشنگری، ایسِگوریا و لوگوس در نهایت با یکدیگر پیوند یافتند: برداشتی آرمانی از آزادی بیان که در آن تنها سخنان منطقی و تبادل نظر عقلانی اجازهی مطرح شدن داشتند – افلاطون حتماً به چنین برداشتی افتخار میکرد.
از نظر فیلسوفانی مانند اسپینوزا و کانت، «آزادی بیان» در درجهی نخست به معنای آزادی فکری و مشارکت در بحثهای عمومی بود.
این برداشتِ لوگوسمحور که در عصر روشنگری مطرح شد تا امروز بخش جداییناپذیرِ مفهوم اروپاییِ «آزادی بیان» بوده است. تلاشها در اروپا برای مجرمانه شناختن نفرتپراکنی وامدارِ اندیشههای کانت است، کسی که به باور او آزادی بیان (عقلانی) در عرصهی عمومی «بیخطرترین» نوع بیان به حساب میآمد. این در حالی است که پارهسیا در دوران باستان و اوایل دوران مدرن همواره برای گوینده و شنونده به یک اندازه پرخطر بود. در واقع، از آنجا که فعالیت تبشیری و پارهسیاییِ پروتستانها باعث رنجش احساسات دینیِ همسایگانشان شده بود، اینگونه افراد مجبور شدند برای فرار از تعقیب قضایی (یا به باور آنها، آزار و اذیت)، از اروپا به قارهی جدید (آمریکا) مهاجرت کنند. این رویداد در قرن هفدهم و هجدهم دلیل تمایز آمریکا از اروپا را میتواند توضیح دهد: آمریکا نصیب مسیحیان تبشیری و آزادیخواهان شد و اروپا فلاسفه را برای خود نگاه داشت.
مباحثات کنونی در دانشگاهها بر سر «آزادی بیان» نشان میدهد که دو برداشت ناهمساز از این مفهوم، یعنی پارهسیا و ایسگوریا، هنوز پویایی خود را حفظ کردهاند. زمانی که دانشجویان معترض ادعا میکنند که به نام آزادی بیان به برخی از افراد (از طریق فشار اجتماعی یا حتی سانسور مستقیم) اجازهی سخنرانی نمیدهند، ممکن است وسوسه شویم که آنها را ریاکار یا در بهترین حالت سردرگم بخوانیم. اما اکثر این دانشجویان به هیچ وجه خود را مخالف آزادی بیان نمیدانند. آنچه برای آنها اهمیت دارد برخورداری از حق برابر در اظهار نظر و امکان مشارکت در مباحث عمومی است، زیرا به این ترتیب افرادی که به صورت تاریخی به حاشیه رانده شده یا طرد شدهاند فرصتی برای اظهار نظر مییابند. در واقع در اینجا با ایسگوریا مواجهایم، و به محض پذیرش این امر درکِ سایر مسائل نیز آسان خواهد شد؛ از جمله این که مخالفان آنها هم، که گاهی به نظر میرسد «آزادی بیان» را به حق آزردن دیگران تقلیل میدهند، در واقع بر شکل دیگری از آزادی بیان به عنوان پارهسیا تأکید دارند.
برگردان: هامون نیشابوری
ترزا ام. بیجن پژوهشگر و استادیار علوم سیاسی در دانشگاه آکسفورد است. آنچه خواندید برگردان و بازنویسی بخشهایی از این نوشتهی اوست:
Teresa M. Bejan, ‘The Two Clashing Meanings of Free Speech,’ Atlantic, 2 December 2017.