مشارکت یهودیان در حیات سیاسی در ایران
یهودیان ایران تاریخ پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشتهاند. رسمیت یافتن تشیع در کشور به آزار و سرکوب آنان دامن زد، اما با انقلاب مشروطه به حقوق بیشتری دست یافتند، در دوران سلطنت پهلوی به شکوفایی رسیدند، و با وقوع انقلاب اسلامی به مهاجرت گسترده روی آوردند. این مقاله به مرور نقش روشنفکران و فعالان سیاسی یهودی در حیات سیاسی ایران میپردازد.
نقطهی عطفی که به یهودیان ایرانی امکان داد تا نقش پررنگتری در رویدادهای ملی ایفا کنند انقلاب مشروطه در سال 1906 (1285 هجری خورشیدی) بود. پیش از آن، تاریخ یهودیان ایرانی عمدتاً از آزار و اذیت از سوی نهادهای حکومتی و طرد و اخراج از سوی دستگاههای قضایی و قانونی تشکیل میشد. اگرچه آزار و اذیت یهودیان در ایران پیش از اسلام هم وجود داشت، بدترین نوع آن هنگامی آغاز شد که سلسلهی صفوی، در اوایل قرن هفدهم، تشیع را دین رسمی حکومت ایران اعلام کرد، و این امر به اقداماتی از جمله فرمان ظالمانهی شاه عباس دوم طی سالهای 1656 تا 1662 مبنی بر مسلمان کردن اجباری یهودیان منتهی شد. به پیروی از این فرمان، افراد و اجتماعات یهودی به طور پراکنده مجبور به اسلام آوردن شدند. صفویان همچنین قوانین کتاب جامع عباسی، نوشتهی شیخ بهاءالدین عاملی معروف به شیخ بهایی، را بر آنها تحمیل کردند – کتابی دربردارندهی قوانین شرعی فقه شیعه که جواز اِعمال انواع محدودیتها در حق اهل ذمه و از جمله یهودیان را صادر کرده بود، و مانع از مشارکت فعالانهی یهودیان در عرصهی حیات عمومی جامعه میشد. برای مثال، در موارد متعددی، یهودیان از بیرون رفتن از منازل خود در روزهای بارانی منع شده بودند، مبادا که نجاستشان از طریق آب به مسلمانی منتقل شود.
روسیه و بریتانیا، در اوایل قرن نوزدهم، منافع استعماری خود را در ایران تعقیب میکردند. شکستهای سپاهیان قاجار، شاهان این سلسله را به عقبنشینی سیاسی و عقد چندین معاهدهی خفتبار وادار کرده بود. در همین حال، این معاهدهها و فرصتهایی که از این طریق برای تجارت و بازرگانی فراهم شد، اقتصاد منزوی ایران را به شبکههای اروپاییِ تجارت بینالمللی مرتبط کرد. رویارویی با دولتهای غربی در طول قرن نوزدهم، مخصوصاً به واسطهی نهادهای آموزشی، ایرانیان را با اندیشهها و ارزشهای مدرن آشنا کرد، و نهایتاً به پیدایش طبقهی اجتماعی جدیدی منجر شد که خود را «روشنفکر» مینامیدند. این متفکران روشنفکر قویاً متأثر از «عصر روشنگری» فرانسه بودند. روشنفکران این باور سنتی را رد میکردند که تاریخ عبارت از تجلیِ ارادهی الاهی است. به جای این، آنها امکان ترقی انسانی در مسیر تاریخ را میدیدند. این روشنفکران ملیگرا در صدد بر آمدند که به استثمارگری بیگانگان پایان دهند، و از طریق مشروطهگراییِ سکولار موفق به اصلاحات سیاسی شوند.
در ماه ژوئن 1905، با افزایش قیمت مواد غذایی، بحرانی اقتصادی روی داد و باعث وقوع اعتراضات تودهای و فراگیر شد، اعتراضاتی که یک سال بعد با وقوع انقلاب مشروطه (1906-1911) به اوج رسید، یعنی هنگامی که مظفرالدین شاه نخستوزیر آزادمنشی برگزید و اعلامیهای مبنی بر برپایی مجلس ملی مؤسسان امضا کرد. انقلاب مشروطه باعث رشد سازمانهای سیاسی و روزنامههای رادیکال در سرتاسر کشور شد، و یهودیان هم مانند بقیهی گروههای اقلیت و قومی سازماندهی شدند. چهار کرسی در مجلس به اقلیتهای مذهبیِ شناختهشده، از جمله یک کرسی به یهودیان، اختصاص یافت. با این همه، در آغاز، هیچ یهودیای حق نشستن در مجلس را نداشت، و اقلیت یهودیان را یک روحانی مسلمان در مجلس نمایندگی میکرد. انقلاب مشروطه در آغاز هیچ تغییر محسوسی برای زندگی یهودیان به بار نیاورد، اما چهارچوبی برای آنان فراهم کرد که بتوانند بدان وسیله از حقوق شهروندی خود دفاع کنند.
شالودهی «حزب تجدد» حمایت جوانانی بود که در غرب تحصیل کرده و خواهان اصلاحاتی با دستور کار ملیگرایانه بودند، از جمله جدایی دین از سیاست و رواج دادن زبان فارسی به جای زبانهای اقلیتهای قومی در سرتاسر کشور.
در ماه دسامبر 1925، یک افسر نظامی بلندمرتبه، سرهنگ رضا خان، که از سال 1921 مقام فرماندهی ارتش در کابینه را در اختیار داشت، تاجگذاری کرد و خود را «شاهنشاه» ایران نامید. دو حزب سیاسی از او حمایت میکردند، «حزب تجدد» و «حزب اصلاحطلبان». «حزب اصلاحطلبان»، برخلاف آنچه اسمش نشان میداد، مبنایی مذهبی و محافظهکارانه داشت و از روحانیون برجسته، بازرگانان ثروتمند، و اشراف زمیندار تشکیل میشد. به سبب آن که جامعهی سنتی ایران پدرسالار بود، این حزب با حق رأی عمومی مردان (که به تودههای روستایی حق رأی داده بود) تقویت شد؛ رؤسای سنتی میتوانستند روی آرای رعیتها و عشایر حساب کنند. در مقابل، شالودهی «حزب تجدد» حمایت جوانانی بود که در غرب تحصیل کرده و خواهان اصلاحاتی با دستور کار ملیگرایانه بودند، از جمله جدایی دین از سیاست و رواج دادن زبان فارسی به جای زبانهای اقلیتهای قومی در سرتاسر کشور. آرمان آنها ایران پیش از اسلام بود و امپریالیسم اسلامی اعراب را مردود میشمردند، و آن را علت عقبماندگی ایران تلقی میکردند.
تجددخواهان معتقد بودند که فاشیسم مؤثرترین راه برای همبستگی ملی است. سرمقالهی فرنگستان، نشریهی بانفوذ و ارگان جنبش اصلاحطلبی، چنین مینویسد: «در کشوری که 99 درصد جمعیت آن در انتخابات تحت نفوذ ملّاهای مرتجع هستند، تنها امید ما شخصیتی همچون موسولینی است که بتواند نفوذ مراجع سنتی را بشکند و به این ترتیب آیندهای مدرن، مردمی مدرن، و ملتی مدرن بیافریند.» اگرچه تاجگذاری رضاشاه و رشد جنبش ملیگرایی پیش از ظهور حزب نازی در آلمان به وقوع پیوست، شباهت ایدئولوژیکِ ملیگرایان جبههی راست با فاشیسمِ دههی 1920 و حمایتشان از رضاشاه زمینهساز رابطهی نزدیک رضاشاه با هیتلر میشد، و این جامعهی یهودیان ایران را نگران کرده بود.
در همین حال، در طول سلطنت رضاشاه، جامعهی یهودیان به پیشرفتهای سیاسی نایل شده بود، اما هنوز آماج تیر احساسات ضدیهودی بود. ایوب لقمان نهورایی، نمایندهی یهودیان در مجلس (1925-1909، 1943-1927)، در طول تصدی این مقام از حقوق قانونی یهودیان دفاع میکرد، و توانست به گرفتن برخی حقوق اولیه برای ایشان توفیق یابد: او برای افسران یهودی ارتش در ایام تعطیلی مذهبیشان اجازهی مرخصی گرفت؛ قوانین ارث را که باعث شده بود شخص تازه اسلامآورده تنها وارث خانوادهی غیرمسلمانش باشد تغییر داد؛ و با همیاری نمایندگان زرتشتی و ارمنی، قانونی را که ثبت ازدواج و طلاق در ادارهی دولتی را الزامی کرده بود نسخ کرد، و اینچنین اقلیتهای دینی اجازه یافتند که از مناسک آیینی خودشان پیروی کنند.
در جامعهی یهودیان، مبارزهی انتخاباتی پرشوری برای نمایندگی یهودیان در مجلس پنجم میان دکتر لقمان و اسماعیل (شموئیل) حییم، روزنامهنگار و فعال یهودی، درگرفته بود. در سال 1922، حییم انتشار روزنامهای ایرانی-کلیمی به نام خودش حییم (حیات) را آغاز کرد که در آن از برابری سیاسی برای یهودیان دفاع میکرد. او نامهای به «مجمع اتحاد ملل» در ژنو دربارهی نقض حقوق یهودیان نوشت، و در چندین انجمن متعلق به جامعهی کلیمیان، از جمله «انجمن صهیونیستی» فعال بود، و ریاست «انجمن کلیمیان تهران» و «انجمن بنیاسرائیل» (انجمن مرکزی بنیاسرائیل تهران) را به عهده داشت. او در سال 1925 به عضویت در مجلس انتخاب شد. در سال 1926، در اواسط دورهی نمایندگیاش در مجلس، به اتهام جاسوسی بر ضد شاه، بدون هیچ توضیحی دستگیر شد. حییم به مدت شش سال زندانی شد، در حالی که تا هنگام اعدامش در سال 1931 هنوز خود را بیگناه میدانست.
استعفای رضاشاه پهلوی به اجبار متفقین در سال 1941 فرصت مشارکت سیاسی بیشتری به یهودیان داد، و آنها در کل به سوی جنبشهای چپگرایانه جذب شدند. روشنفکران یهودی ایرانی را احزاب به شدت ملیگرا به علت نفوذ ایدئولوژیکِ نازیها و فاشیستها از خود راندند، و آنها هم عمدتاً به دلایل طبقاتی به اردوگاه چپگرایان کشیده شدند. «حزب توده» جنبشی طبقاتی بود، که بلافاصله پس از استعفای رضاشاه تأسیس شد، ریشه در گروههای روشنفکر و طبقهی کارگران صنایع داشت، که شامل کارگران یهودی و بقیهی اقلیتهای قومی میشد. جوانان یهودی زن و مرد در «حزب توده» فعال بودند، و در گردهماییهای زیرزمینی و تظاهرات شرکت داشتند. برخی از آنها به دلیل اقداماتشان دستگیر و زندانی شده، و به دستور مراجع حکومتی شکنجه شدند. روشنفکران ایرانی-یهودی هم در اقدامات ملیگرایانه و هم در فعالیتهای صهیونیستی مشارکت داشتند، و از نخست وزیری مصدق و تلاش برای ملی کردن شرکت نفت ایران-انگلیس حمایت میکردند، و نشستهای مشخصاً صهیونیستی و یهودی را سازمان میدادند و در برابر یهودستیزی مقاومت میکردند.
Beth Hatefutsoth Photo Archive, courtesy of Victoria Rabipour, London
با این همه، در همان حال که یهودیان به «حزب توده» میپیوستند، این جنبش نتوانست حمایت جریان اصلی یهودیان را به دست آورد، بعضاً به این علت که بسیاری از یهودیان جذب صهیونیسم شده بودند. یک سوم از اقلیت یهودیان ایرانی در فاصلهی سالهای 1948 تا 1953 به دلایل اقتصادی و نیز علاقه به صهیونیسم به اسرائیل کوچ کردند. اکثر این مهاجران از روستاها و طبقهی کارگر، که همان پایهی طبیعی برای فعالان و اعضای «حزب توده» بود، آمده بودند. این موج عظیم مهاجران همچنین این موضوع را تبیین میکند که چرا جامعهی یهودی در حکومت محمدرضا شاه پهلوی آنقدر مرفه بودند – اقشار فقیرتر آن جامعه به اسرائیل کوچ کرده بودند.
«حزب توده» همچنان در سیاست ایران فعال بود، تا آن که در سال 1953 کودتای هماهنگشده با سازمان سیا برای براندازی نخستوزیر مصدق و انتصاب مجدد شاه صورت گرفت، و پس از آن این حزب به تدریج تحلیل رفت. در یک دههی پس از کودتای 1953، شاه برای تحکیم قدرتش در تلاش و تقلا بود. در سال 1963، شاه برنامهای عرضه کرد که «انقلاب سفید» نامیده بود؛ برنامهی توسعهی شش قسمتی متشکل از: اصلاحات ارضی، ملی کردن جنگلها، خصوصیسازی کارخانههای دولتی و سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها، حق رأی زنان، و طرح «سپاه دانش» برای گسترش سوادآموزی در مناطق روستایی. یک همهپرسی ملی ظاهراً حمایت عظیم عمومی از برنامهی شاه را نشان میداد؛ بر اساس آمار حکومتی، 9/99 درصد از رأیدهندگان به این برنامه رأی مثبت داده بودند. با این همه، سوای نتایج همهپرسی، مردم بسیار ناراضی بودند، و در ژوئن همان سال 1963 در عزاداری ماه محرم، هزاران ایرانی از طبقات گوناگون اجتماعی-اقتصادی و صنایع گوناگون بر ضد شاه در خیابانها اعتراض کردند.
رهبر نوخاسته در این جنبش اعتراضی آیتالله روحالله خمینی، مجتهدی از یک خانوادهی روحانی، بود. او موضوعات معمولی را که خشم دستگاه روحانیت را برانگیخته بود (یعنی اصلاحات ارضی و حقوق زنان) نادیده گرفت، و شاه را به خاطر شکایات عامهی مردم که به فساد و سرکوب سیاسی، سانسور مطبوعات، آزادی اندیشه در دانشگاهها، و سیاستهای اقتصادی مربوط میشد محکوم کرد. از جمله سیاستهای شاه که خمینی به باد انتقاد گرفت تضعیف اعتقادات اسلامی مردم ایران، غربزدگی، و فروش نفت به اسرائیل بود. هیچ یک از این شکایات در جامعهی یهودی در آن زمان انعکاسی نیافت. دیوید مناشری، مورخ، این عصر را عصر طلایی روابط یهودیان و ایرانیان میداند، عصری که «یهودیان از استقلال دینی و فرهنگیِ کامل بهرهمند شدند، پیشرفت اقتصادی بینظیری را تجربه کردند، و کمابیش همان حقوق سیاسیای را داشتند که هممیهنان مسلمانشان داشتند.» یهودیان به نحو بیمانندی در تاریخ ایران «آزاد، تحصیلکرده، و ثروتمند شده بودند، نقش آنها در زندگی اقتصادی، علمی، و حرفهای با سهمشان در جامعه بیتناسب بود ... آنها به درستی شاید ثروتمندترین جامعهی یهودی در سرتاسر جهان بودند ... آنها درصد بسیار بالایی از جمعیت دانشجویان و هیئت علمی دانشگاهی، پزشکان، و دیگر متخصصان را تشکیل میدادند.»
با این همه، به تدریج که جنبشهای اعتراضی گسترش یافت، تنش و رنجش و تنفر از اقلیت یهودی نیز ایجاد شد، و رفاقت میان چپگراهای یهودی و مسلمان کم کم از میان رفت. گروههای چپگرای افراطی در اردوگاههای فلسطینی تربیت شده بودند و حضوری قدرتمند در پردیسهای دانشگاهی داشتند، و بر روی دیوارهای دانشگاه با خطی خرچنگقورباغه صلیب شکسته میکشیدند. مورخان توضیحات چندی ارائه میدهند، از جمله میراث احساسات یهودستیزی در ایران، توفیق اجتماعی-اقتصادیِ باورنکردنی یهودیان به سبب سیاستها و اصلاحات شاه، مشکلات اقتصادی و این مضمون کلاسیک یهودستیزانه که یهودیان اقتصاد جهان را طراحی و مهندسی میکنند، و مناسبات مستحکم جامعهی یهودی ایران با اسرائیل. یک عامل مهم هم ماهیت اسلامیِ «ایدئولوژی انقلابی» بود.
بهترین راه برای درک ایدئولوژی مجاهدین خلق این است که آن را ترکیبی از اسلام و مارکسیسم بدانیم.
مدافعان تمامعیار ایدئولوژی انقلابی «حزب مجاهدین خلق» و روشنفکر ایرانی، علی شریعتی، بودند. فعالان جوانتر که مفتون خمینی بودند، ملیگرایی لیبرال - سکولار قدیمی را به خاطر موضع مذهبیتر افراطی ضدآمریکایی رها کردند و به مبارزهی مسلحانه روی آوردند. اعضای مؤسس مجاهدین خلق، گروهی از افراد دارای شغل و منصب در تهران، متون بسیاری را مطالعه کرده بودند، از جمله قرآن و آثار مارکسیستی، و نیز اثر عمار اوزگان، افضلالجهاد (برترین پیکار)، که آن را به عنوان راهنمای اصلی خود برگزیدند. اوزگان بر آن بود که اسلام آیین انقلابی سوسیالیستی-دموکراتیک است، و این دین و مبارزهی مسلحانه برای مقاومت در برابر امپریالیسم ضروریاند. هواداران مجاهدین عمدتاً از طبقهی متوسط سنتی میآمدند؛ آنها از حیث فرهنگی متکی به مذهب بودند اما از حیث اجتماعی انقلابی محسوب میشدند.
بهترین راه برای درک ایدئولوژی مجاهدین خلق این است که آن را ترکیبی از اسلام و مارکسیسم بدانیم، با سبکی از تفسیر که انقلاب را از قرآن استنباط میکند: پیامبر اسلام و جانشینان برحق او، رهبران اولیهی شیعیان، را خداوند فرستاد تا به اصلاح سرکوب طبقاتی و نابرابریای اقدام کنند که تحول و تکاملِ تاریخی ایجاد کرده است. به این ترتیب، شهیدان مذهب شیعه، مانند کسانی که در کربلا شهید شدند، همچون انقلابیون مدرن امروزی مانند چه گوارا تصویر میشدند. با وجود این، در حالی که حزب مجاهدین نخستین حزبی بود که تفسیر سیاسی رادیکالی از اسلام را بسط داد؛ مجاهدین بعداً تحت تأثیر افکار شریعتی قرار گرفتند، روشنفکر ایرانی پرکار و مبتکری که به عنوان ایدئولوگ اصلی انقلاب ایران به یاد آورده میشود. علی شریعتی در سال 1933 در خانوادهای از خردهزمینداران و روحانیون متولد شد. او که در دههی 1960 دانشجوی دکترا در پاریس بود، به عرفان اسلامی، الاهیات رادیکال، و مارکسیسم علاقه داشت، و همهی اینها اندیشهی سیاسی او را تحت تأثیر قرار داد. پس از بازگشت به ایران، چندین بار به زندان افتاد و سرانجام ایران را در سال 1977 به قصد انگلستان ترک کرد، و چهار ماه بعد در همانجا درگذشت. اگرچه شریعتی زنده نماند که انقلاب را به چشم خود ببیند، تفکر او تأثیر قدرتمند و تعیینکننده داشت، و از او به عنوان «مجاهد شهید» در راه انقلاب اسلامی تجلیل شد.
شریعتی داستان «کتاب مقدس» دربارهی قابیل و هابیل را به عنوان استعارهی جامعه و مبارزهی طبقاتی مطرح میکند، به این ترتیب که قابیل نمایندهی نخبگان ظالم و هابیل نمایندهی تودههای مظلوم میشود. خداوند پیغمبر اسلام را فرستاده بود تا جامعهی بیطبقهی عادلانهای تأسیس کند، آنچه شریعتی آن را «نظام توحیدی» مینامید. بنابراین، از نظر شریعتی، پیام امامان حقیقیِ شیعه مقاومت در برابر ظلم و سرکوب در همه جا و همه وقت بود؛ حرف او این بود که «همهی ماهها محرم است، همهی روزها عاشورا، و همهجا کربلا.» او میان اسلام سیاه، اسلام روحانیون، که به قدرت نخبگان فاسد مشروعیت میدهد، و اسلام سرخ، یا اسلام حقیقی، که مکتبی انقلابی بر ضد ظلم و استثمار است، تمیز قائل میشود. شریعتی «اسلام» را از اصول اساسیِ هویت ملی ایرانیان میدانست. او در اثر اصلیاش با عنوان بازگشت به خویشتن مینویسد: «خب، من میخواهم در اینجا به یک مسئلهی اساسی بپردازم، مسئلهی اساسیای که در میان روشنفکران الان مطرح است، روشنفکران آفریقا، روشنفکران آمریکای لاتین، آسیا، و به تازگی در ایران هم مطرح است، و آن مسأله "بازگشت به خویش" است ... وقتی میگوییم "بازگشت به خویش" در واقع میگوییم بازگشت به ریشههای فرهنگی خود. ... صاحبنظران، مانند باستانشناسان و مورخان دوران باستان، ممکن است دربارهی ساسانیان، هخامنشیان، و حتی تمدنهای قدیمیتر چیزهای زیادی بدانند. ولی مردم ما چیزی در این باره نمیدانند. قهرمانان، اساطیر، و افتخارات این امپراتوریهای باستان در میان ملت ما حیات و حرکت و تپش ندارد. تودهی ما هیچ چیز از این گذشتهی دور یادش نیست، و اهمیتی به این تمدنهای پیش از اسلام نمیدهد ... نتیجتاً، برای ما بازگشت به اصل خویش نه به معنای کشف دوبارهی ایران پیش از اسلام بلکه بازگشت به ریشههای اسلامی ماست.»
اکثر افراد اقلیت یهودی، که به جو و فضای اسلامی فکر میکردند و تاریخ سرکوبشان در جریان غلبهی اسلام را به خاطر میآوردند، از ظهور انقلاب نگران و بیمناک بودند. در پی انقلاب، مهاجرت عظیم آغاز شد. در طول یک سال پس از انقلاب، جمعیت یهودی به نحو چشمگیری، از هشتادهزار در دههی 1970 به پنجاه تا شصت هزار نفر، کاهش یافت. هنگامی که خاخامهای بزرگ، کارخانهداران، و تجار یهودی ایران را ترک کردند، گروهی از فعالان جوانِ چپ رهبریِ سنتی در جامعهی یهودیان را به چالش کشیدند. بیشتر آنها به جامعهی روشنفکران کلیمی کشور وابسته بودند که در سال 1979 تشکیل شده بود و یکی از نخستین گروههایی بود که از انقلاب حمایت کرد.
جامعهی روشنفکران کلیمی ایران در اواخر دههی 1970 توسط دو فعال کلیمی، که پیشتر در حزب توده فعالیت میکردند، هارون پرویز یشایایی و عزیز دانشراد (که بعداً در مجلس خبرگان قانون اساسی حضور یافت) تأسیس شد. این دو به سبب فعالیتهایشان علیه رژیم شاه مدتی را در زندان گذرانده بودند. آمیزهای از سیاست چپ و ارزشهای یهودی در جامعهی روشنفکران کلیمی ایران باعث شده بود که این جامعه به صراحت از این انقلاب حمایت کند، و حتی تلاش کرد تا در مارس 1978 نظارت قاطعی بر انجمن کلیمیان سنتی اِعمال کند، اگرچه آندو درست چند ماه پس از آن از انتخاب مجدد محروم شدند. برخی از رهبران جامعهی روشنفکران کلیمی ایران با دیگر انقلابیهای زندانی ملاقات کرده بودند، و با برخی از فعالان اسلامی، و از همه برجستهتر آیتالله سید محمود طالقانی (از نزدیکان آیتالله خمینی) متحد شدند.
جامعهی روشنفکران کلیمی ایران که در ژوئیهی 1979 آغاز به کار کرده بود خبرنامهای به اسم تَموز (نام یکی از ماههای تابستان به زبان عبری که اغلب مصادف با ژوئیه است) منتشر میکرد. در ژوئیهی 1981، سرمقالهی تموز که به مناسبت سومین سالگرد تأسیس جامعهی روشنفکران کلیمی ایران نوشته شده بود، مشارکت آنها در انقلاب را شرح میدهد: «از آغاز سال 1357، گروهی از کلیمیان ایران در جنبش بزرگی که بر ضد امپریالیسم و دیکتاتوری بر پا شده بود مشارکت کردند. از همان آغاز، ما تلاش کردیم که با انقلابیون، مخصوصاً روحانیون مسلمان، در سطوح مختلف همکاری کنیم، و از آن به بعد همیشه چنین کردیم. و سرانجام، در ماه شهریور 1357 یک گروه کلیمی برای نخستین بار تحت لوای ایرانیان کلیمی به اعتراضات پیوستند، و این گروه در ماه آذر 1357 با مرحوم آیتالله طالقانی دیدار کرده و اهداف مشترکشان را اعلان کردند.»
در اواخر دههی 1980، فقط بین بیست تا سی هزار کلیمی در ایران مانده بودند. تقریباً چهل درصد از جامعهی کلیمی بلافاصله پس از انقلاب ایران را ترک کردند، و یک دههی بعد، 75 درصد از جامعهی کلیمی از ایران مهاجرت کرده بودند. همانطور که سعید بنایان، یکی از مؤسسان جامعهی روشنفکران کلیمی ایران که اکنون در لس آنجلس زندگی میکند، در مصاحبهای با نشریهی یهود در سال 2008 گفته است: «ما این گروه را تشکیل دادیم تا به هموطنان ایرانی خود نشان دهیم که ما کلیمیان تافتهای جدابافته نیستیم، بلکه ما نیز از اهداف [مورد ادعای حکومت جدید] در مورد دموکراسی و آزادی حمایت میکنیم. ما امیدوار بودیم که بتوانیم از آزادیهای جدید تحت لوای رژیم جدید بهره ببریم، اما در آن زمان نمیتوانستیم پیشبینی کنیم که چگونه حکومت جدید، که ملاها آن را اداره میکنند، برای منافع اقتصادی خود با مردم ایران چنین بدرفتاری میکند و خشونت میورزد. این جنبشی بود که ما از آن حمایت کردیم، زیرا قلباً اصول آزادی و دموکراسی عظیمتری را که وعده میداد باور کرده بودیم.»
برگردان: افسانه دادگر
مریم لوی – حییم پژوهشگر تاریخ یهودیان خاورمیانه و دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه نیویورک است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Miriam Levy-Haim, ‘Jewish Participation in Iranian Political Life,’ Tablet, 16 January 2018.