15 نوامبر 2024

الیاس خوری؛ نویسنده، روشن‌فکر و مبارز لبنانی

فرناز سیفی

من در محله‌ی اشرفیه در شرق بیروت در یک خانواده‌ی مسیحی ارتدوکس به دنیا آمدم. محله‌ اشرفیه عمیقاً مسیحی بود، با همان باورهای کهن مسیحیت که مردم مراقب هم بودند و به فقرا رسیدگی می‌کردند. در دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی دانشجوی تاریخ بودم، عضو یکی از گروه‌های سیاسی و مسیحی دانشجویان شدم؛ آن زمان اسم خودمان را مائویست و هوادار چه‌گوارا و هوشی‌مین می‌گذاشتیم. در سال ۱۹۶۶، مأموران امنیتی لبنان یک شورشی فلسطینی را به قتل رساندند. در دانشگاه تجمعی اعتراضی برگزار کردیم، آن اولین تجمعی بود که در زندگی دیدم. پلیس به دانشجویان شلیک کرد و چند نفری را به قتل رساند. اما کماکان حس همبستگی من با فلسطینیان بیشتر دلیلی اخلاقی و ریشه در مسیحیت داشت و چندان قوام نیافته بود. بعد از شکست ۱۹۶۷، احساس کردم باید کاری بیشتر و ملموس‌تر برای فلسطین انجام دهم. اسرائیل موجی از فلسطینیان در کرانه‌ی غربی را آواره کرده بود و شمار بسیاری از آن‌ها در لبنان و اردن پناهجو شده بودند. با گروهی از دانشجویان مسیحی به یکی از این کمپ‌های پناهندگی رفتیم، آن‌چه دیدیم وحشتناک بود، جوری که همان‌جا زدم زیر گریه. تصمیم گرفتیم همان‌جا بمانیم و کمک کنیم؛ برای پناهجویان غذا می‌پختیم، رفت‌وروب می‌کردیم، خانه‌های موقت می‌ساختیم و … وقتی به بیروت بازگشتیم به این نتیجه رسیدم تنها کار اخلاقی که باید کرد پیوستن به سازمان آزادی‌بخش فلسطین (فتح) است. 

از بیروت یک تاکسی به مقصد امان در اردن گرفتم. فردای روزی که به امان رسیدم، یک تاکسی گرفتم، سوار شدم و در جواب سؤال راننده که مقصدم کجاست، گفتم من را ببر به دفتر و تشکیلات فدائیان. راننده فکر کرد شوخی می‌کنم. آن زمان خیلی از راننده‌تاکسی‌ها در اردن برای سازمان امنیت اردن کار می‌کردند و خیلی راحت چنین حرفی می‌توانست من را صاف به زندان ببرد. راننده وقتی دید شوخی نمی‌کنم و جدی‌ام، گفت شانس آوردی من فلسطینی‌ام، وگرنه که الان سر و کارت با بازجویی بود. او من را به محلی برد که دفتر سران فتح بود، خانه‌ای بی‌نام و نشان و عادی. در زد، کسی که در را باز کرد ابوجهاد یکی از فرماندهان اصلی و مشاوران یاسر عرفات بود. راننده به او گفت به این کار دفتری چیزی بدهید، عقل و هوش امنیتیِ درستی ندارد. ابوجهاد نگاهی به من انداخت و گفت برگرد برو خانه‌ات. اما من سمج بودم، هر روز دم در خانه می‌رفتم و می‌گفتم من را بپذیرند. دست آخر قبول کردند که بمانم. 

***

این ماجرای پیوستن الیاس خوری، داستان‌نویس، منتقد ادبی، روزنامه‌نگار، استاد دانشگاه و مبارز لبنانی به سازمان آزادی‌بخش فلسطین (فتح) بود که در چند مصاحبه از جمله مصاحبه‌ای که با «پاریس ریویو» انجام داد، روایت کرد. 

الیاس خوری که در ۱۵ سپتامبر سال جاری در سن ۷۶ سالگی در بیمارستانی در آمریکا چشم از جهان فرو بست، یکی از سرشناس‌ترین و از بزرگان ادبیات معاصر جهان عرب بود. بسیاری از منتقدانْ رمان‌های او را از مهم‌ترین رمان‌های معاصر و برخی از آن‌ها را گویاترین تصویر درباره‌ی سال‌های جنگ داخلی لبنان می‌دانند. خوری را در کنار نجیب محفوظ، محمود درویش، آدونیس و طیب صالح از چهره‌هایی می‌دانند که ادبیات معاصر جهان عرب را متحول و جهانی کردند. او همچنین سال‌ها یکی از چهره‌های مؤثر و مبارز برای آزادی فلسطینیان بود و تا آخرین روز عمر از حقوق فلسطینیان شورمندانه دفاع کرد. 

خوری بعد از پیوستن به سازمان آزادی‌بخش فلسطین، در کمپ‌های نظامی فتح در سوریه آموزش دید. او در سال‌های جنگ داخلی اردن و وقایع سپتامبر سیاه در کنار فلسطینیان علیه حکومت اردن می‌جنگید. خوری درباره‌ی کمپ‌های فتح بعدها گفت که انضباط و شیوه‌ی چیدمان و اداره‌ی فتح چنان بود که به روشنی نیروها را «نه فقط برای مرگ، که برای زندگی» هم آموزش می‌دادند. او می‌گفت نگاه نقادانه به جهان را مدیون کمپ‌های نظامی فتح است و در آن‌جا اهمیت نگاه نقادانه به پیرامون و همین‌طور انضباط را یاد گرفت. 

خوری بارها گفت (و اعضای دیگری از فتح هم ادعایش را تأیید کردند) که او هرگز در تصمیم‌گیری‌های سیاسی فتح دخیل نبود؛ خوری می‌گفت از همان ابتدا عرفات و بقیه او را بیشتر از هرچیز در قامت روشنفکر و نه نظریه‌پرداز سیاسی یا فعالی با شم مبارزاتی قوی می‌دیدند، خوری خود نیز با این برداشت آن‌ها موافق است و می‌گوید او قبل هرچیز همیشه نویسنده بود و ماند. او داخل دعواهای داخلی سازمان آزادی‌بخش فلسطین نمی‌شد، دراین‌باره گفته بود که حواسش بود که او لبنانی است و نه یکی از خود فلسطینیان و موضع اخلاقی برای او همواره این بود که فلسطینی‌ها حق دارند کشور مستقل فلسطین را تشکیل دهند، به سرزمین آبا و اجدادی‌شان برگردند و زمین‌های اشغال‌شده‌ی خود را پس بگیرند؛ او معتقد بود برای کسی مثل او که فلسطینی نبود، ورود به دعوای جانبداری سیاسی و خطّ مشی تعریف کردن، کاری بود بیهوده و به دور از اخلاق ایستادن در کنار همه‌ی قربانیان.

 

تحصیل در فرانسه

بعد از پایان جنگ خونین اردن که موجب مرگ هزاران نفر از فلسطینی‌ها شد، خوری اردن را ترک و برای ادامه‌ی تحصیل به پاریس رفت و زیر نظر آلن تورن، جامعه‌شناس مشهور فرانسوی، به ادامه‌ی تحصیل پرداخت و دکترای خود را در رشته‌ی تاریخ اجتماعی گرفت و سپس به لبنان بازگشت. او در سال‌های تحصیل در پاریس مرتب در سمینارهای میشل فوکو شرکت می‌کرد، مدت کوتاهی هم با ژولیا کریستوا و فیلیپ سولرس معاشرت کرد، اما در آن زمان حلقه‌ی روشن‌فکری آن‌ها به نظرش «بورژوا با اطوار مائوئیستی» آمد و معاشرت با آن‌ها را ادامه نداد. 

او حتی درست در وسط جنگی که خودش هم در آن شرکت داشت، قادر بود که وقایع را از منظر آدم‌ها و باورها و مسلک‌ها و پیشینه‌های گوناگون ببیند و میان جنگ خونین این آدم‌ها، ریشه‌های مشترک درد و رنج و دغدغه‌ی مشترک را مشاهده و درک کند.

خوری پایان‌نامه‌ی خود را درباره‌ی جنگ داخلی مارونی‌ها و دروزی‌های لبنان در فاصله‌ی سال‌های ۱۸۴۰ تا ۱۸۶۰ نوشت. تا آن زمان کسی کار جدی پژوهشی درباره‌ی این جنگ انجام نداده بود و پایان‌نامه‌ی خوری تا امروز یکی از منابع معتبر درباره‌ی این جنگ در لبنان است. خوری می‌گفت پژوهش درباره‌ی این جنگ در تاریخ لبنان ناگهان او را متوجه کرد نه تنها بسیاری از وقایع گذشته‌ی لبنان شفاف نیست و کسی به آن به درستی نپرداخته است، بلکه اکنون هم لبنان دغدغه‌ی جدی کمتر کسی است:

«من به‌‌رغم این‌که تاریخ خواندم، گرفتار گذشته نیستم. اما امروز برایم به غایت اهمیت دارد، تحصیل در تاریخ به من آموخت که برای فهمِ درستِ امروز، ناگزیر باید گذشته را به خوبی و دقیق بشناسی و بخوانی تا بفهمی چه چیزی از گذشته را دیگر باید کنار بگذاری و چه چیزی را حفظ کنی. کمبود منابع واقعی و معتبر درباره‌ی گذشته‌ی لبنان من را ناگهان با این واقعیت مواجه کرد که من و بقیه واقعاً چیز زیادی درباره‌ی لبنان نمی‌دانیم. من حتی نمی‌دانستم خودم کجای امروز لبنان می‌گنجم و چه نقشی دارم و نسبتم با کشورم چیست.» همین دغدغه او را سوق داد تا چند سال بعد شروع به نوشتن رمان کند: «می‌خواستم درباره‌ی امروز با زبان داستانی بنویسم.» 

بارها وقتی از خوری پرسیدند منظورش از "نوشتن درباره‌ی امروز" چیست، پاسخ می‌داد: «یعنی وقایع و هر چیز را با نام واقعی و درستش خطاب کنی و درست همان‌جور که هستند، توصیف‌شان کنی. نه زرق و برق اضافه به آن بدهی، نه از اهمیت و ارزششان بکاهی. نه دروغ بگویی، نه چیزی را پنهان کنی یا نادیده بگیری.» او می‌گفت امیل حبیبی، نویسنده‌ی مشهور فلسطینی یک‌بار از او پرسید چطور جرئت می‌کند که روی شخصیت‌های داستانی‌اش خیلی واضح و علنی اسامی اسلامی یا مسیحی بگذارد؟ چرا روی شخصیت‌های داستانی‌ خود اسامی «خنثی» نمی‌گذارد؟‌ پاسخ خوری به حبیبی از این قرار بود: «جامعه‌ی ما بدین شکل است. خیلی از مسلمانان خیلی واضح اسامی اسلامی دارند و خیلی از مسیحیان، اسامی مسیحی. اسم خود تو چیست؟ امیل. نام تو به‌طور واضح یک نام مسیحی است. مگر تو اسمت را عوض می‌کنی؟ خیر. چرا باید در رمان به چیزی وانمود کنم که واقعیت جامعه‌ی ما نیست؟» 

 

تجربه‌ی جنگ داخلی لبنان

خوری در سال ۱۹۷۴ اولین رمان خود را با عنوان «در جست‌وجوی یک دریچه: داستانی عربی بعد از شکست سال ۱۹۶۷» منتشر کرد. سال بعد رمان «درباره‌ی ارتباط حلقه» را درست در همان روزهای آغاز جنگ داخلی ویران‌گر و طولانی لبنان منتشر کرد. او با آغاز جنگ داخلی لبنان، عضو گروه «جنبش ملی لبنان» شد که اکثر اعضای آن را مسلمانان تشکیل می‌دادند. گروهی که ملی‌گرا و چپ‌گرا بود و هم‌زمان از سازمان آزادی‌بخش فلسطین حمایت می‌کرد. خوری دو سال همراه با این گروه در جنگ داخلی لبنان جنگید. او در حمله‌ای به شدت زخمی شد، به شکل موقت بینایی چشم‌های خود را از دست داد و بعد از آن تا آخر عمر یک چشم او کم‌بینا بود. در خلال مبارزه و جنگ بود که رمان بعدی خود با عنوان «کوه کوچک» را نوشت که اولین سال‌های جنگ داخلی لبنان را از نگاه سه شخصیت مختلف روایت می‌کرد. کتابی که سوگواره‌ای بود برای بیروت، هویت‌ تکه‌پاره‌شده‌ی لبنانی بودن در میانه‌ی جنگ داخلی که نثری شاعرانه و تکان‌دهنده داشت. در همین کتاب یک ویژگی متمایز خوری عیان بود: او حتی درست در وسط جنگی که خودش هم در آن شرکت داشت، قادر بود که وقایع را از منظر آدم‌ها و باورها و مسلک‌ها و پیشینه‌های گوناگون ببیند و میان جنگ خونین این آدم‌ها، ریشه‌های مشترک درد و رنج و دغدغه‌ی مشترک را مشاهده و درک کند. این رمان بود که نام او را در عرصه‌ی ادبی مطرح کرد و نویدِ نویسنده‌ای بااستعداد، با نگاه عمیق انسانی می‌داد. کمی بعد، ادوارد سعید، نویسنده و نظریه‌پرداز ادبی و سیاسی مهم فلسطینی بود که برای این کتاب مترجمی پیدا کرد تا از عربی به انگلیسی ترجمه شود. در آن سال‌ها شمار رمان‌های ادبی معاصر ترجمه‌شده از عربی به انگلیسی، به تعداد انگشتان دو دست هم نمی‌رسید.

خوری همیشه می‌گفت که یک کتاب و یک نویسنده بر او تأثیر عمیقی گذاشت تا نویسنده شود. اول رمان «بیگانه»ی آلبر کامو بود که در نوجوانی خواند و برای اولین‌بار در زندگی این حس عجیب را تجربه کرد که انگار کسی او را می‌شناسد و از درون او خبر دارد و بر مبنای آن این کتاب را نوشته است. غسان کنفانی، نویسنده و روزنامه‌نگار و مبارز بزرگ فلسطینی کسی بود که بیشترین تأثیر را بر او گذاشت. خوری می‌گفت بارها تک تک آثار کنفانی را خوانده و یکی از رمان‌های معروف خود یعنی «دروازه‌ی خورشید» را در ادای احترام به غسان کنفانی و آثارش نوشت.

و همیشه به این شهره بود که گرچه از بهترین یاران و همراهان فلسطینیان است و تمام عمر از حقوق مردم فلسطین دفاع کرد، اما هرگز از زجر و رنج یهودیان نیز غافل نبود و نیست.

او در نشست‌های مبارزان فلسطینی بالاخره غسان کنفانی را از نزدیک دید. او درباره‌ی این دیدارها بعدها گفت: «کنفانی از هر منظر، شخصیتی تأثیرگذار و کم‌نظیر بود. دیابت شدید داشت و حتی اگر به دست اسرائیل ترور نمی‌شد، از این دیابت زودتر از موعد می‌مرد. با این‌حال یک نفس یا سیگار می‌کشید، یا ویسکی و قهوه می‌نوشید و بی‌اغراق تمام مدت می‌نوشت. در هر موقعیتی او را می‌دیدی، داشت با سرعت چیزی در دفترچه‌ای می‌نوشت. به خوبی می‌دانست زمان زیادی در این دنیا زنده نیست و با تمام سرعتی که می‌توانست، می‌نوشت.» 

 

مقاومت در برابر سانسور داخلی

در همین سال‌ها بود که خوری شروع به همکاری با «مرکز مطالعات فلسطین» کرد و در نشریه‌ی این سازمان به نام «Palestinian Affairs» شروع به کار کرد. در این نشریه بود که همکاری و دوستی عمیق او با محمود درویش، شاعر ملی فلسطین، شروع شد و مدتی بعد هر دو با هم سردبیر نشریه شدند. الیاس خوری و محمود درویش سرانجام هر دو از سردبیری نشریه‌ی Palestinian Affairs با دستور مستقیم یاسر عرفات برکنار شدند. خوری درباره‌ی اخراجشان به «پاریس ریویو» گفته بود:

«یک روز دیدیم درِ دفتر نشریه باز شد و یک عده از نیروهای مسلح فتح وارد شدند. آن‌ها گفتند به دستور مستقیم عرفات آمده‌اند تا از ما بازجویی کنند. دلیل احمقانه‌شون این بود که چرا ما از یک کمونیست عراقی که مخالف فتح است، مطلبی منتشر کردیم. اما هم آن‌ها و هم ما به خوبی می‌دانستیم این بهانه است و بس. دلیل اصلی مخالفت یاسر عرفات با رویه‌ی ما در اداره‌ی نشریه بود. ما در هر شماره مقالاتی از مخالفان فتح، منتقدان رویه‌ی مبارزان فلسطینی و سیاست رسمی فتح هم منتشر می‌کردیم. مقامات رده بالا می‌گفتند ما نباید از انقلاب انتقاد کنیم، من و درویش هم می‌گفتیم اتفاقاً وظیفه‌ی اصلی ما در نشریه انتقاد است، وگرنه که این دیگر چه انقلابی است؟‌ ما هیچ باوری به اداره‌ی نشریه به شکل ارگان رسمی حزبی نداشتیم. عرفات از این‌که ما دست به سانسور هیچ نوشته‌ای نمی‌زدیم و از مطالب مخالف و منتقد حمایت می‌کردیم، عصبانی بود. من و محمود درویش هر دو از اداره‌ی نشریه استعفا دادیم و بعد وقتی من کتاب "نقاب سفید" را منتشر کردم، واکنش فتح بسیار تند و تیز بود. شروع به شایعه‌پراکنی و اتهام‌زنی کردند که کتاب من "ضد فلسطین" است و کتاب در هیچ کجا پیدا نمی‌شد. کتاب عملاً ممنوع نشده بود، اما انگار ممنوع بود. ناشر کتاب سال‌ها بعد وقتی بیمار بود و در آستانه‌ی مرگ به من تلفن زد و گفت این دم آخری می‌خواهد واقعیت را به من بگوید. نیروهای امنیتی یاسر عرفات روزی وارد دفتر ناشر شده، به او دستور داده و تهدیدش کرده بودند که تمام نسخه‌های کتاب را از کتاب‌فروشی‌ها پس بگیرد و همه را در آتش بسوزاند. او هم از ترس دقیقاً همین کار را کرده بود.» 

 

فرار از دوگانه‌های کاذب خیر و شر

الیاس خوری نثر ویژه‌ای داشت؛ نثری که از صرف ادبی بودن دور می‌شد و با تلفیق ویژگی‌های نثر ژورنالیستی، ترکیب واقع‌گرایی با عناصر تخیل، بسیار روان و شیوا و مجذوب‌کننده بود. خوری به این شهره بود که در آثار ادبی خود پیچیدگی‌های انسان و موقعیت‌های انسانی را به چیره‌دستی تصویر و روایت می‌کند و خواننده را سوق می‌دهد تا از کلیشه‌سازی و دوگانه‌های «خیر و شر» فاصله بگیرد و پیچیدگی موقعیت‌های انسانی و ظرافت‌های گریزناپذیر آن را ببیند و درک کند. در اغلب آثار او روایت از تکه‌های پراکنده‌ی گوناگونی تشکیل شده که انگار همه‌ی این روایت‌ها به گرد هم آمده و تصویری دقیق‌تر از یک کل را نشان داده و از کلیت، غبارزدایی می‌کنند. خوری در اکثر آثار خود به همه‌ی شخصیت‌ها مجال می‌دهد که روایت خود را تعریف کنند؛ ویژگی‌ای که تا آن زمان و حتی همین حالا در بسیاری از آثار ادبی جهان غایب است. 

«نقاب سفید» کتاب مهمی در کارنامه‌ی کاری خوری بود. کتاب با ماجرای پیدا شدن جسد خالد احمد جابر در وسط بیروت در میان تلی از زباله، آغاز می‌شود. هیچ‌کس نمی‌داند خالد چرا باید کشته شود؟! کتاب از زبان روزنامه‌نگاری روایت می‌شود که تصمیم می‌گیرد ماجرای مرگ بی‌دلیل خالد احمد جابر را بررسی و از زوایای مختلف بررسی کند. از همان ابتدای داستان، متهم قتل یک نفر یا یک گروه نیست، شرایط و وضعیت شهری درگیر جنگ داخلیِ بیروت است. انگار که جسد مرد بیچاره‌ی از همه‌جا بی‌خبر، نمادی از وضعیت غرق شدن و نابودی مردمان یک کشور است که هر روز درگیر خاک پاشیدن به چهره‌ی هم‌اند. کتاب عمیقاً ضد جنگ است و بسان مرثیه‌ای برای جنگ که در آن همه شکست می‌خورند و هیچ‌کس واقعاً برنده‌ی چیزی نیست. 

خوری در جواب این‌که چرا همیشه در آثارش به "دشمن" هم فرصت می‌دهد تا روایت خود را بازگو کند، می‌گفت:«"دیگری"، آینه‌ای از خود ماست.

سه‌گانه‌ی «بچه‌های گتو» یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین آثار خوری شد و جایزه‌ی «رمان برگزیده جهان عرب» را برای او به ارمغان آورد که مهم‌ترین جایزه‌ی ادبی جهان عرب است و به «نوبل ادبیات عرب» مشهور است. در کتاب اول، «بچه‌های گتو: نام من آدام است»، راوی خود الیاس خوری است. خوری به شکل اتفاقی در نیویورک، به دفترچه‌ی یادداشت‌های یک فلافل‌فروش دست یافت؛ فلافل‌فروش ــ که هیچ‌وقت نمی‌فهمیم اسرائیلی است یا فلسطینی ــ قصه‌ی خانواده‌ی خود را نوشته است. خوری برای این‌که متهم به دزدی ادبی نشود، بر مبنای دفترچه‌ی یادداشت و تخیل و مشاهدات خود کتابی می‌نویسد که نه کاملاً رمان است و نه صددرصد زندگی‌نامه، هم رمان است و هم زندگی‌نامه. «بچه‌های گتو» درباره‌ی ترومای نسل‌ اندر نسل فلسطینیانی است که در گتو و تحت سیطره‌ی آپارتاید به دنیا می‌آیند و می‌میرند. این کتاب درباره‌ی سکوتی است که انسانِ تحتِ سیطره‌ی ظلم و اسیر کم‌کم به آن تن می‌دهد: از برای لقمه‌ای نان، بابت زنده ماندن. شرایطی که در آن انسان امیدش را از دست می‌دهد و به این نتیجه‌گیری تن می‌دهد که «سکوت، از تمام واژه‌ها بهتر است.»

کتاب دوم با نام «بچه‌های گتو: ستاره‌ی دریا» مجموعه‌ی درهم‌تنیده‌ای از خاطرات و حافظه‌ی فردی و جمعی سرگذشت ترومای فلسطینیان است. در این کتاب کاراکتر اصلی ــ که نام او هم آدام است ــ  آرزو دارد نویسنده شود، او نوزادی بیش نبود که یهودیان به خانه و روستای آن‌ها هم حمله‌ور شده، خانه‌شان را غصب کرده، پدرش را به قتل رسانده و آن‌ها را آواره کردند. مادرش او را به حیفا می‌برد، در حیفا مادر دوباره ازدواج می‌کند و شوهر مرد بدی از آب درمیاد. آدام روزی این خانه‌ی بی‌روح را ترک می‌کند، تنها چیزی که دارد وصیت‌نامه‌ی پدرش است و تصویر مادرش در چارچوب درِ خانه و در خیابان‌های حیفا، دوباره از نو خود را کشف می‌کند. آخرین کتاب این مجموعه که در سال ۲۰۲۳ منتشر شد، «بچه‌های گتو: مردی مثل من» است. خوری درباره‌ی این سه‌گانه‌ی خود گفته بود مطمئن نیست که شخصیت داستانی آدام، شبیه به اوست یا اصلاً خود اوست. 

خوری در این سه‌گانه فقط «روز نکبت» فلسطینیان و ظلم و بیچارگی آن‌ها را روایت نکرد، مثل بسیاری دیگر از آثارش به رنج تاریخی و درد یهودیان نیز سرک کشید و تفحص کرد. او همیشه به این شهره بود که گرچه از بهترین یاران و همراهان فلسطینیان است و تمام عمر از حقوق مردم فلسطین دفاع کرد، اما هرگز از زجر و رنج یهودیان نیز غافل نبود و نیست. او موشکافانه آثار نویسندگان اسرائیلی و نویسندگان یهودی را که درباره‌ی هولوکاست و بعد از آن می‌نوشتند می‌خواند، درباره‌ی آن‌ها بعضی از بهترین نقدها و تحلیل‌ها را می‌نوشت، با بعضی از آن‌ها نشست‌های ادبی برگزار می‌کرد، از آن‌ها می‌آموخت و هرگز خود را به هیچ روایت یک‌طرفه و تک‌خطی از وقایع محدود نمی‌کرد. 

کتاب دیگری از خوری که شهرت جهانی دارد و به زبان‌های بسیاری ترجمه شد، «دروازه‌ی خورشید» است؛ دکتر خلیل (که در رمان دیگری از خوری هم حضور دارد) راوی اصلی این داستان است و وقایع شب‌های طولانی بیمارستان یک اردوگاه پناهجویی را روایت می‌کند. وقایع کتاب از استقرار دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸ شروع و تا امضای معاهده‌ی اسلو در سال ۱۹۹۵ ادامه پیدا می‌کند. خوری بخش عمده‌ی این کتاب را بر مبنا و با الهام از صدها روایت تاریخ شفاهی فلسطینیان آواره در کمپ‌های پناهجویی نوشت که در طول سالیان جمع‌آوری کرده بود. اما در این شاهکار او هم «دوست، دشمن و بی‌طرف» همه روایت خود را بازگو می‌کنند.  بسیاری از نویسندگان جهان عرب، نثر خوری در این رمان را کم‌نظیر توصیف کرده و این کتاب را بسان «قصیده‌ای در ستایش زبان و ادبیات عرب» نیز می‌دانند. خوری در جواب این‌که چرا همیشه در آثارش به "دشمن" هم فرصت می‌دهد تا روایت خود را بازگو کند، می‌گفت:«"دیگری"، آینه‌ای از خود ماست. "دیگری" هم یک تجربه‌ی زیسته‌ی انسانی دارد و بدون شنیدن آن تجربه‌، ناگزیر در دور باطل به دور خود می‌چرخیم.» 

خوری با این‌که همیشه همراه و حامی فلسطینیان بود، هرگز مقهور سلسله مراتب سیاسی و قدرت نشد و بارها از رویه‌ی یاسر عرفات و محمود عباس و مقامات رده بالای فتح انتقاد کرد.

خوری در مجموع ۱۴ رمان، یک مجموعه‌ی داستان کوتاه و ۳ نمایش‌نامه منتشر کرد. او سال‌ها سردبیر ضمیمه‌ی ادبی «النهار» بود که از بهترین نشریات ادبی جهان عرب قلمداد می‌شد و بعضی از چهره‌های نامدارِ ادبیات عرب، اولین‌بار در آن‌جا مطلبی منتشر کرده و خوری بود که استعداد آن‌ها را با تیزبینی خود تشخیص و به آن‌ها فضا داد. در دوران جنگ داخلی سوریه، خوری آثار بسیاری از روشن‌فکران و نویسندگان سوری را در «النهار» منتشر کرد و فضایی را برای بحث و تحلیل فاجعه‌ی جاری در سوریه فراهم کرد. 

 

حامی همواره منتقد

خوری در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی به دعوت ادوارد سعید به آمریکا رفت و شروع به تدریس در دانشگاه کلمبیا کرد. او تا هنگام مرگ در بسیاری از دانشگاه‌های معتبر آمریکا و اروپا مثل دانشگاه ایالتی نیویورک، پرینستون، جورج تاون، برکلی، دانشگاه برلین، دانشگاه زوریخ و دانشگاه آمریکایی بیروت به تدریس ادبیات تطبیقی، ادبیات عرب، مطالعات عربی و مطالعات خاورمیانه پرداخت. دانشجویان او می‌گفتند کلاس‌های او همیشه غلغله بود و هرکس از هرکجا که می‌خواست می‌توانست در کلاس‌های او حضور پیدا کند. همکاران او می‌گفتند همیشه درِ دفتر کارش به روی همه باز بود و اغلب او را در محوطه‌ی دانشگاه در میان دانشجویان می‌دیدند که دور میزی با آن‌ها نشسته و گپ می‌زند و به سؤال‌های آن‌ها صبورانه پاسخ می‌دهد.

خوری با این‌که همیشه همراه و حامی فلسطینیان بود، هرگز مقهور سلسله مراتب سیاسی و قدرت نشد و بارها از رویه‌ی یاسر عرفات و محمود عباس و مقامات رده بالای فتح انتقاد کرد. وقتی یاسر عرفات کشته شد، او در مقاله‌ای نوشت

«ابو عمار در حالی از دنیا رفت که دو راز را با خود به گور برد. اولی این است که آیا بر تخت بیمارستان در پاریس کشته شد یا به مرگ طبیعی از دنیا رفت، راز دوم اما مهم‌تر است. همه آن را می‌دانند، کاملاً شفاف و در عین‌حال آن‌قدر دست‌نیافتنی است که حتی دیگر هیچ‌کس چندان درباره‌اش چیزی نمی‌گوید. راز دوم، سرزمینی به نام فلسطین است، سرزمینی فراموش‌شده که با خون و واژه‌ها به وجود آمده است. سرزمینی که از خونِ جاری و ویرانه‌های "یوم النکبه" سر برآورده و در واژه‌های غسان کنفانی و محمود درویش جان گرفت. این راز، از دو شجاعت درهم تنید: از کلماتی که می‌خواستند نام فلسطین را از فراموشی نجات دهند و از آن‌ها که در روی زمین برای فلسطین جنگیدند و می‌جنگند. فلسطین از پیوستن این دو رشته به‌یکدیگر شکل گرفت. فلسطین به مرگ تن نمی‌دهد. این امتناع از تمام واژه‌های جهان عظیم‌تر و از هر فداکاری دیگری قدرت‌مندتر است. فلسطینی‌ها کشورشان را بر دوش خود حمل می‌کنند، نه این‌که بگذارند کشور آن‌ها را حمل کند و پناه دهد. آن‌ها فلسطین را با اراده و تخیلشان ساختند.» 

در یک دهه‌ی اخیر بارها این گمانه‌زنی مطرح بود که الیاس خوری احتمالاً جایزه‌ی نوبل ادبی را هم خواهد گرفت. وقتی از او درباره‌ی این احتمال می‌پرسیدند، اغلب از پاسخ سر باز می‌زد. اما بالاخره در گفت‌وگویی در پاسخ به این احتمال گفت: «جوایز ادبی واقعاً بی‌معنایند. کمی به نویسنده کمک می‌کنند، اما واقعاً آن چیزی نیست که نویسنده باید گرفتارش شود و بابت آن انرژی هدر دهد. باارزش‌ترین جایزه‌ای که من در زندگی گرفتم در سال ۲۰۱۳ در بیت‌المقدس رخ داد. یک گروه جوانان فلسطینی که تعدادشان به ۳۵۰ نفر می‌رسید، در زمینی که اسرائیل قصد داشت اشغال کند، جمع شدند و یک روستا ساختند. آن‌ها اسم روستا را "باب الشمس" ــ دروازه‌ی خورشید ــ گذاشتند، در ادای احترام به رمان مشهور من. برای من این جایزه و تقدیر واقعی است. اغلب این رمان است که از واقعیت تقلید می‌کند، این‌جا اما واقعیت از یک رمان تقلید کرد و الهام گرفت. برای یک نویسنده جایزه‌ و تقدیری بالاتر از این قابل تصور نیست.» 

الیاس خوری تأثیر شگرفی بر ادبیات لبنان و جهان عرب گذاشت؛ او «حافظه‌ی فراموش‌شده» را به عنصری کلیدی در ادبیات تبدیل کرد و راوی خاطرات فردی و جمعی تروما، جنگ، دربه‌دری، غربت و استیصال انسان بود. بعد از او نویسندگان بسیار دیگری در لبنان و سایر کشورهای عربی به سراغ حافظه‌ی جمعی به عنوان موضوع اصلی ادبی رفته و از او الهام گرفتند. او در سال آخر عمر خود، سخت درگیر بیماری بود. در آخرین مقاله‌ی خود به نام «سال درد» که در بستر بیماری نوشت، از رنج و درد مردم غزه گفت و این‌که هر روز از فاجعه‌ی انسانی جاری در غزه رنج می‌کشد و در عین‌حال مثل همیشه می‌آموزد: «آن‌ها الگوی من‌اند و به من می‌آموزند که چطور هر روز از نو زندگی را دوست داشت و ادامه داد.»