تاریخ انتشار: 
1397/07/30

پناهجویان خاورمیانه‌ای در فرودگاه آلمان نازی چه می‌کنند؟

وِرِنا نیس

KCRW Berlin 

کریم عَینوز، کارگردان برزیلی-الجزایریِ مستند فرودگاه مرکزیِ تِمپِلهوف، می‌گوید که آن‌چه او را به ساختن این فیلم برانگیخت «تضاد میان بنای نظامیِ غول‌پیکرِ دوران رایش سوم ]نازی[ و خیمه‌های محقر پناهجویان تازه‌وارد» بود.

امسال در جشنواره‌ی فیلم برلین «جایزه‌ی سینمایی عفو بین‌الملل» به مستند تأثیرگذار عینوز اختصاص یافت. این فیلم به اسکان انبوهی از پناهجویان در فرودگاه تمپلهوف برلین (THF) می‌پردازد، فرودگاهی که در سال 1923 گشایش یافت و در سال 2008 تعطیل شد.

مجلس سنای برلین به این کارگردانِ مقیم برلین (متولد 1966 در شمال‌شرقی برزیل) که دانش‌آموخته‌ی معماری است، سفارش داد تا فیلمی درباره‌ی فرودگاه جدید شهر (BER) بسازد. در عوض، او توجهش را به فرودگاه تمپلهوف معطوف کرد زیرا معلوم شد که هیچ تاریخی دقیقی برای گشایش فرودگاه جدید وجود ندارد و فرودگاه تِگِل برلین همچنان به کار خود ادامه می‌دهد.

در پاییز 2015، سنای برلین، شامل ائتلافی از «اتحادیه‌ی دموکرات مسیحی» و «حزب سوسیال دموکرات»، آشیانه‌های قدیمی فرودگاه تمپلهوف را به سرپناهی اضطراری تبدیل کرد و حدود 2000 نفر را در شرایطی فجیع اسکان داد. ابتدا پناهجویان را در چادر و سپس در اتاقک‌هایی جای دادند که مثل جعبه‌هایی در یک صف قرار گرفته بود. این اتاقک‌ها روباز بودند و به جای در، پرده داشتند. آنها شبیه به کندوهای زنبور عسلی بودند که برخی از زنبورداران در محل قبلی باندهای پرواز نگه می‌داشتند. به نظر عینوز، این سرپناه یک «اردوگاه بزرگ در وسط شهر» بود، چیزی که پیش از آن هرگز وجود نداشت.

عینوز اقرار می‌کند که بخش‌هایی از فیلم را درآورده تا مبادا احساسات پناهجویان جریحه‌دار شود.

در آغاز فیلم یک راهنما به گروهی از گردشگران می‌گوید که در دوران حکومت نازی، هیتلر می‌خواست فرودگاهی غول‌پیکر بسازد، چیزی که با نقشه‌های او برای سلطه‌ی جهانی همخوانی داشت. در جنگ جهانی دوم، این فرودگاه به نخستین اردوگاه کار اجباریِ رسمی در برلین تبدیل شد. کارگرانِ مفت در آن‌جا برای شرکت‌های تسلیحاتی کار می‌کردند. قرارگاه این کارگران شبیه به کانتِینِرهایی بود که اخیراً برای اسکان پناهجویان جلوی آشیانه‌ی اصلی مثل قارچ سبز شده بود. در زمان جنگ سرد، در دوران معروف به «کمک‌رسانی هوایی به برلین» در سال‌های 1949-1948، هواپیماهای آمریکایی در این فرودگاه به زمین می‌نشستند.

عینوز و همکارانش، که آشکارا بهت‌زده‌اند، اوضاع مصیبت بارِ هزاران نفری را که پس از گریز از جنگ و مرگ در فرودگاه تمپلهوف سرگردان‌اند، به تصویر می‌کشند. این پناه‌جویان در معرض سروصدای مداوم و زیر نور ضعیف لامپ‌های نئونی به سر می‌برند. شب‌ها وقتی لامپ‌ها با صدای بلند تَلَق خاموش می‌شود، تاریکی همه جا را فرا می‌گیرد. در تاریکی می‌توان صدای کودکان را شنید.

بعد منظره عوض می‌شود: روز فرارسیده و محلی که پس از تعطیلی فرودگاه به پارکینگ تبدیل شده غرق در نور است. جلوی چشم پناهجویان، هزاران برلینی به استراحت و گذران اوقات فراغت یا ورزش در زمین‌های سرسبز اطراف فرودگاه مشغول‌اند. آن‌ها قدم‌دو می‌کنند، بادبادک‌بازی می‌کنند و کباب‌خوران به راه می‌اندازند-منظره‌ای آرامش‌بخش، هزاران کیلومتر دور از جنگ.

این تضاد دردناک در سراسر فیلم در مرکز توجه است. شخصیت‌های اصلی فیلم عبارتند از ابراهیم، جوانی اهل روستایی در سوریه، و قُطَیبه، پزشک کارآزموده‌ی عراقی که عمدتاً نقش مترجم تازه‌واردهایی را بازی می‌کند که در چادر پزشکیِ آشیانه معاینه می‌شوند. گروه فیلم‌سازی یک سالِ تمام را با این دو مرد گذراند و اتفاقات زندگی آنها را ثبت کرد.

ابراهیم امیدوار است که زندگی جدیدی را در آلمان شروع کند و می‌خواهد درس بخواند. اما هیچ‌گاه از یاد روستا و خانواده‌اش فارغ نمی‌شود. وقتی اولین بار به فرودگاه قدم می‌گذارد چشمش به یکی از هواپیماهای قدیمی دوران کمک‌رسانیِ هوایی آمریکایی‌ها می‌افتد و تکان می‌خورد. می‌ترسد که او را با پرواز بعدی به سوریه برگردانند. سپس دوران انتظار فرا می‌رسد-پس از ورود 17 ساله می‌شود، و یک سال بعد که غذای حاضری‌اش را می‌گیرد و تنها روی نیمکت می‌نشیند هنوز آن‌جاست.

ابراهیم جوانی معمولی مثل میلیون‌ها نفر دیگر در سراسر دنیاست و آرزوها و امیدهایی دارد. او را با رفقایش می‌بینیم، در حالی که سیگار می‌پیچد، گپ می‌زند، و با تلفن همراهش از آتش‌بازی شب سال نو، که او را به یاد جنگ در سوریه می‌اندازد، عکس می‌گیرد.

سرانجام، شانس به او روی می‌آورد و اجازه‌ی اقامت سه‌سال‌ونیمه دریافت می‌کند، اجازه‌ای که به او امکان می‌دهد تا درس بخواند. دکتر قطیبه هنوز هیچ پاسخی از مسئولان امور پناهندگی دریافت نکرده و باید باز هم منتظر بماند. کریم عینوز می‌گوید، «مثل مسافرانِ» سرگردان در فرودگاه است که نمی‌توانند به پرواز ادامه دهند و به آخر خط رسیده‌اند!

این مستند با دلسوزی فراوان سنگدلی با پناهجویان و ناامیدی آن‌ها در پایتخت آلمان را نشان می‌دهد.

قطیبه بارها به دیگر پناه‌جویانی که دچار ضربه‌ی روحی شده‌اند و تجربیات هولناکی را از سرگذرانده‌اند، کمک می‌کند. عینوز اقرار می‌کند که بخش‌هایی از فیلم را درآورده تا مبادا احساسات پناهجویان جریحه‌دار شود. برای مثال، در جریان فیلم‌برداری، جیغ‌هایی بلند پناهجویی به گوش می‌رسید که تازه فهمیده بود خواهرش در بمباران کشته شده است.

امدادگران، مترجمان، پزشکان و همسایگان با جدیت می‌کوشند تا زندگی را برای پناهجویانِ مجبور به اقامت در آشیانه‌ها تحمل‌پذیرتر کنند. آن‌ها کلاس‌های آموزش زبان آلمانی برگزار می‌کنند و حتی مهمانی کریسمسی با دو بابا نوئل و موسیقی ترتیب می‌دهند، مهمانی‌ای که در آن سرودهای آلمانی کریسمس به‌ سرعت جایش را به آهنگ‌های محبوب عربی می‌دهد. اما کوشش‌های آنها در مقایسه با دیوان‌سالاری بی‌عاطفه‌ی پناهندگی که آدم‌ها را صرفاً عدد می‌پندارد، ناچیز است.

در فیلم چندان گفت‌وگویی وجود ندارد، و در نتیجه بیشتر تأکید بر تصویربرداری است. مهمانی کریسمس از بالای پلکانی در دیگر سوی این فضای بزرگ فیلم‌برداری شده است. شادی و پایکوبی در بین دیوارهای بلند و عظیم آشیانه تا حدی مضحک و عجیب به نظر می‌رسد. بعد تصویر قطع می‌شود به ابراهیم و دوستان جوان پناهجویش که جلوی آشیانه ایستاده‌اند و شوخی می‌کنند. یکی از آن‌ها می‌گوید، «این مثلاً قراره مهمونی باشه؟ این که فقط به درد بچه‌ها می‌خوره.»

در جایی از فیلم، دوستی به ابراهیم می‌گوید: «منو هر جا بفرستن، بازم برمی‌گردم تمپلهوف. حداقل این‌جا راه‌وچاه‌و خوب بلدم.» در پایان فیلم، ابراهیم به فرودگاه برمی‌گردد. او روی نیمکتی جلوی آشیانه‌ها می‌نشیند و بازیگوشی و سرخوشی برلینی‌ها در زمین‌های اطراف را بی‌صدا تماشا می‌کند. دوربین از پشت، حرکت آرام سر او، از چپ به راست، و راست به چپ، را دنبال می‌کند. او با آن‌چه اطرافش رخ می‌دهد، بیگانه است.

فرودگاه مرکزی تمپلهوف مستحق دریافت جایزه بود. این مستند با دلسوزی فراوان سنگدلی با پناهجویان و ناامیدی آن‌ها در پایتخت آلمان را نشان می‌دهد. هرچند این فیلم سیاست بی‌رحمانه‌ی برلین در قبال پناهجویان را به طور علنی محکوم نمی‌کند اما تصاویر فراموش‌نشدنی‌اش به‌اندازه‌ی کافی گویاست و مدت‌ها در ذهن بیننده باقی می‌مانَد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


ورنا نیس روزنامه‌نگار ساکن مونترال در کانادا است. آن‌چه می‌خوانید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Verena Nees, ‘Central Airport THF: In Berlin, the end of the road for many refugees’, World Socialist Web Site, 26 March 2018.