تاریخ انتشار: 
1397/09/15

درباره‌ی آزار رساندن به مورچه‌ها و کشتن آدم‌ها

زیگمونت باومن

ar15.com

اِسلاوِنکا دراکولیچ، روزنامه‌نگار و مقاله‌نویس خستگی‌ناپذیرِ کروات، به ثبت شرح حال و اَعمالِ جنایتکارانی پرداخته که پس از جنگ داخلی‌ای که کشور هفتاد ساله‌ی یوگسلاوی- و مردمش- را از هم ‌گسیخت در دیوان بین‌المللی کیفری در لاهه محاکمه شدند. او یافته‌های تحقیق رو در رو و دست‌اولِ منحصربه‌فردش را در کتابی با عنوان آنها هرگز به هیچ مورچه‌ای آزار نمی‌رساندند (2004) گردآوری کرد.

دراکولیچ در یکی از نخستین محاکمه‌های دیوان بین‌المللی کیفری، یعنی محاکمه‌ی دراگولیوب کوناراک، رادومیر کواچ، و زوران ووکُویچ، یک راننده، یک پیشخدمت و یک فروشنده، سه صربِ بوسنیایی ساکن شهر کوچک فوچا، حاضر بود و یکی از گزارش‌هایش حاوی تأملات وی درین باب است. او که شاهد دادخواهی‌ها بوده درباره‌ی احساساتش می‌گوید اگر هر یک از این سه نفر را پیش از جنگ می‌دید به ذهنش خطور نمی‌کرد که فوق‌العاده بی‌رحم باشند. صرفاً سه آدم معمولی از همان نوع آدم‌هایی بودند که هر روز می‌دید. اما جنگی رخ داد و حالا می‌دانیم که هر سه مرتکب شکنجه، آدم‌ربایی، تجاوز و قتل بی‌رحمانه شده‌اند. آیا این ممکن است؟! بیهوده است که دنبال نشانه‌ی آشکاری از انحراف بگردیم که استعداد آدم‌کشی آنها را نشان دهد. بیهوده است، بیهوده! باید نمونه‌های بسیار زیادی از این دست وجود داشته باشد زیرا طی این جنگ به 60000 زن تجاوز شد و 200000 نفر به قتل رسیدند. صدها هزار نفری که مرتکب این جنایت‌ها شدند باید در آن هنگام خود را برحق پنداشته باشند.

دیوان بین‌المللی کیفری متهم دیگری به نام گوران جلیسیچ را به جرم قتل سیزده زن و مرد در بازداشتگاه تحت فرمانش به چهل سال زندان محکوم کرد. به نظر دراکولیچ، جلیسیچ «شبیه کسی است که می‌توانید به او اعتماد کنید.» چنین آدمی «معمولاً به سالخوردگان کمک می‌کند که از خیابان عبور کنند، در تراموا از جا برمی‌خیزد تا صندلی‌اش را به معلولی تعارف کند، و اجازه می‌دهد که دیگران در صف فروشگاه جلوی او بایستند. چنین آدمی کیف پولی را که یافته به صاحبش پس می‌دهد...بهترین دوست است، همسایه‌ای امین و دامادی دل‌خواه...» واقعاً کوچک‌ترین نشانه‌ای از آسیب‌شناسی در زندگیِ پیش‌ازجنگ او نمی‌یابید. او جوانی آرام، در واقع نسبتاً کمرو و فروتن، بود که دوست داشت به دیگران کمک کند...

ismailokan.wordpress


اما گوران جلیسیچِ بیست‌وسه ساله برای هجده روز متوالی، از 7 مه 1992، روزی که اولین قربانی‌اش را با شلیک گلوله به قتل رساند، در قالب حیوانی دیگرآزار حلول کرد. زندانیانی که جان سالم به در بردند به یاد می‌آورند که طوری راه می‌رفت و فریاد می‌زد که انگار در حالت تخدیر یا خلسه است. با نگاه خیره‌اش قربانیان را میخکوب می‌کرد و سپس آنها را به ضرب گلوله می‌کشت. او قربانیانش را تصادفی انتخاب می‌کرد (گرچه مشکل‌پسند نبود؛ پیرمردی را به علت انداختن بطری روی زمین و جوانی را به علت ازدواج با دختری صرب کشت)، به آنها دستور می‌داد که زانو بزنند و سرشان را روی نرده‌ی فاضلاب خم کنند، و اسلحه‌اش را به گردن‌شان فشار می‌داد. گاهی دوست‌دخترش، مونیکا، را دعوت می‌کرد تا توانایی‌اش را تماشا و تحسین کند. همه‌ی این کارها را هجده روز متوالی تکرار کرد...چرا؟ چه سرّی در این تغییر نهفته بود؟!

داماد اسلاونکا دراکولیچ، که او هم کروات بود، از بسیاری جهات جوان خوبی مثل جلیسیچ بود، و مثل جلیسیچ به ماهی‌گیری اعتیاد داشت. اما برخلاف جلیسیچ، که داوطلبانه به پلیس تازه‌تأسیسِ کروات پیوست، قبل از شروع جنگ داخلی به کانادا رفت. دراکولیچ که با تمام توان می‌کوشد به این راز پی برد، می‌پرسد «آیا ممکن بود که جای این دو عوض شود؟» او با خود می‌اندیشد، «آیا امکان داشت که دامادم داوطلب عضویت در پلیس کروات شود؟» «این نخستین بار بود که گوران جلیسیچ در زندگی‌اش قدرت داشت...به او اسلحه داده و گفته بودند که آزادانه از آن استفاده کند.» دراکولیچ می‌افزاید، «هنوز فکر می‌کنم که هرچند او واقعاً ستمگر شد اما در معنایی ژرف‌تر قربانی بود. او و نسلش همگی فریب خوردند. آنها به روی ایدئولوژی ملی‌گرایانه آغوش گشودند و برای متوقف کردن جنگ حاصل از آن هیچ کاری نکردند. آنها فرصت‌طلب‌تر و سراسیمه‌تر از آن بودند که از فرماندهان خود سرپیچی کنند.»

قبل از 7 مه 1992 هر کس که چشمش به مرد جوانِ مهربان و خوش‌سیمایی به نام گوران جلیسیچ می‌افتاد حاضر بود که سوگند یاد کند که این آدم نمی‌تواند حتی به یک مورچه هم آزار برساند.

 

برگردان: عرفان ثابتی


زیگمونت باومن جامعه‌شناس لهستانی و نظریه‌پرداز «مدرنیته‌ی سیال» است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی او است:

Zygmunt Bauman, ‘On hurting flies and killing people,’ This Is Not a Diary, Polity Press, 2012, pp.56-57.