مهدی جامی: بعد از انقلاب، ملت رشد کرد و حکومت عقب ماند
فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه میکردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهایشان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب میبینند؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفتوگو کردهایم. حاصل هر گفتوگو روایتی به مثابهی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیآمدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروههای سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر میکشد.
مهدی جامی، روزنامهنگار، در گفتوگو با آسو تجربهاش از انقلاب و نتایج آن را اینگونه روایت میکند:
من به تاریخ انقلاب مثل تاریخ خودشناسی نگاه میکنم. خودم را و نسل خودم را در آن میبینم و باز میشناسم. در جریان انقلاب ما بسیار آموختیم. آبدیده شدیم. رشد کردیم اما همچنان با مشکلات بسیاری دست به گریبانایم. در روزهای انقلاب من در مشهد بودم. ۱۸ سال داشتم و مثل بیشتر جوانانِ همنسل خودم در انقلاب شرکت کردم. در آن روزها، شاهد شکوهِ حضور مردم بودم. اما شاهد سنگزدن به بانکها هم بودم. شاهد کشتن ساواکیها و برخی از نظامیان ارتش بودم. شاهد ناامنیها بودم، از حملههای مختلفی که از طرف دولت ترتیب داده میشد تا غارتگریهای مردم کوچه و بازار و حملههایشان به مراکز دولتی.
ما بچههای مذهبی بودیم و خیلی علاقهمند به اینکه هرچه آقای خمینی میگوید دنبالش برویم. از یک طرف هم نگران این بودیم که آیا با این وضعیت میشود مملکت را پیش برد یا نه؟
امید ما این بود که به عزت و عدالت میرسیم. در دورهی شاه ما احساس میکردیم، یک مملکتی هستیم که اسیر دست آمریکاست، باید به کشورهای غربی بلهقربان بگوید، دستش به جایی نمیرسد، نقشی در جهان ندارد و بسیاری از مردمش فقیر هستند. در آن زمان، نزدیک به ۷۵ درصد مردم ایران روستایی بودند و امکانات فقط برای شهریها و طبقهی متوسط بود که بیشتر شامل کارمندها و نظامیها و بازاریهای مدرن میشد. ما فکر میکردیم که باید این وضعیت متعادل شود. طبقهی متوسط مقلد غرب بود. این فکر دوره بود در همهی جهان که باید دنبالهرو غرب باشیم. اما منتقدان قدرتمندی در ایران داشت.
من خودم پیرو شریعتی بودم، ما از طریق او با امثال جلال آل احمد آشنا شده بودیم و غربزدگی برایمان مسئله بود. اینکه غربزده نباشیم و روی پای خودمان بایستیم. امیدهامان زیاد بود و بیم، کمتر داشتیم. شاید یک مقدار نگرانِ ناامنی بودیم، اما آنقدر از امید پر بودیم که به بیمهایش فکر نمیکردیم. بیمها، کمکم پس از انقلاب پیدا شدند. در جریان انقلاب، بیشتر بیمِ مرگ، شهادت و کتک خوردن و زندان رفتن بود. ولی امیدمان خیلی بزرگتر از بیمها بود. به کوه و کمر میرفتیم، اسلحه دست میگرفتیم، آموزش میدیدیم، میخواستیم چریک باشیم و فکر میکردیم که ۱۰ سال باید بجنگیم تا از شر شاه نجات پیدا کنیم.
بیمها بعد بسیار شد. حذف سیاسی آمد. نظام حاکم به مبارزه با طبقهی متوسط گرایش پیدا کرد که اثرات عمیقی در جامعهی ایران گذاشت از جمله موج مهاجرتها و محرومیتها و زندانها برای نوگرایان ایرانی. با همهی اینها، من فکر میکنم که انقلاب دستاوردهای بزرگی هم داشته است. یکیاینکه واقعاً جامعه را متحول کرده و طبقاتی را که دستشان از قدرت دور بوده، به قدرت رسانده است و از دیدگاه مورد بحثِ من طبقهی متوسط را از قضا گسترش داده است که برای امروز و آیندهی ایران ضروری است.
بنابرین، انقلاب جامعه را تا حدود زیادی متوازن کرده است. در آن سالهای اول نگاه کنید این را واضحتر میبینید: مثلاً انقلاب کمک کرد گروههایی که نمایندهاش امثال مخملباف بودند از دنیای کاملاً سنتی وارد یک دنیای جدیدی شوند. کسانی که سینما ندیده بودند، فیلمساز شدند. کسانی که رادیو گوش نمیکردند مسئول رادیو شدند. این تحول زیادی را در جامعه و بهخصوص در اقشار مذهبی ایجاد کرد. خیلی از ادعاهای مذهبیون به محک تجربه خورد و معلوم شد که چقدر اینها صحیح هستند و چقدر از آرای آنها امکان دارد که وارد مدیریت امروز جامعه شود.
هنوز ما دست به گریبان مشکلات بزرگی ناشی از عدم توازن اجتماعی هستیم اما نمیشود انکار کرد که انقلاب باعث شد که همهی مردم به صحنه بیایند. اگرچه به ضرر طبقه متوسط شد و حتی میشود گفت که خصومت با طبقهی متوسط رشد کرد و طبقهی متوسط بخش بزرگی از مهاجران ایرانی و زندانیان سیاسی و تبعیدیها را تشکیل داد.
اما از نظر اجتماعی واقعاً انقلاب جامعهی ایران را زیر و رو کرد. خیلیها هم رشد کردند، خیلی از روستائیان، حاشیهنشینها، مذهبیها، کسانی که دستشان به قدرت نمیرسید و به خاطر اعتماد حکومت به آنها وارد عرصه شدند و رشد کردند. در کنار آنها، زنها هم رشد کردند. برخلاف انتظار اولیه میشود گفت انقلاب رشد زنها را قطع نکرد و زنهای ایرانی بیوقفه رشد کردند. یعنی از دورهی مشروطه تا دورهی رضا شاه و محمدرضا شاه، رشدشان قطع نشد و بعد از انقلاب هم این رشد ادامه داشت. البته آسان نبوده ولی رشدشان آشکار و چشمگیر است؛ هم در دانشگاه و هم در صحنهی اجتماعی و سیاسی، هم در خانواده و هم در تغییر نگاه عمومی و سنتی به زنان. انقلاب از همان منظر پیشین زنان سنتی بسیاری را هم وارد صحنه کرد که شاید اگر دورهی شاه بود تا سالها بعد هم از داشتن نقش اجتماعی پرهیز میکردند.
در یک نگاه کلی میشود گفت که اگر بر اساس رابطهی دولت و ملت بسنجیم، ملت به دلایل مختلف رشد کرد ولی دولت رشد نکرد و ناکارآمد و عقبمانده است. اما ملت رشد کرده، زنان رشد کردهاند و مهاجرتها باعث شده که مردم یک تصور واقعی از جهان غرب به دست بیاورند.
دانشگاهها را نگاه کنید. تعداد زنان را در دانشگاهها نگاه کنید، تعداد نشر کتاب و رمان زنان و تولیدات فرهنگی را که نگاه کنید همه اینها نشانهی رشد است (جالب است که تا پیش از انقلاب نویسندگان زن به تعداد انگشتان دو دست هم نیستند). نخبگان این جامعه و آنهایی که در رسانههای مختلف از کیان و همشهری تا زنان و مجلات روشنفکری مثل نگاه نو و اندیشه پویا و مهرنامه نوشتهاند و مینویسند خیلی رشدیافته هستند و خیلی خوب مسائل را درک میکنند. آنها حتی در وزارت خارجه و اقتصاد تا حدودی تأثیر گذاشتهاند. اما به دلیل اینکه دولت با خودش تعارف دارد و در همان ایدئولوژی خودش باقی مانده و در سیطرهی اندیشهی ولایی است که اساساً بر نوعی فرقهگرایی متکی است، «عقبمانده» است و به روی این ملت و جامعه و نخبگانی که رشد کردهاند، باز نیست.
اکنون بیم اصلی در این است که این دولت و حاکمیت عقبمانده و بهخصوص ولایت و دستگاه ولایت فقیهِ عقبمانده ممکن است باعث شود که ما بدجوری زمین بخوریم. بیشتر از آنی که امروز در جامعهی ایران میبینیم و بحرانهای مختلف را از سر میگذرانیم این انزواطلبی و سیاست حذف، این تبعیض آشکار و این ندانمکاری و غارتگری که عمدتاً سرش به حاکمیت میرسد، اینها اسباب نگرانی هستند.