تاریخ انتشار: 
1397/11/11

«سفره»؛ ضیافت اطعمه و تقلای زنان پناهجو در لبنان

فرناز سیفی

forbes.com 

فضایی تنگ به مساحت ۱ کیلومتر مربع در جنوب بیروت، کوچه‌های باریک و به‌هم‌چسبیده، نه خبری از آسفالت زمین هست و نه دار و درخت. سر را که بالا ببری، سیم و کابل است که از گوشه‌ای به گوشه‌ی دیگر و از خانه‌ای تا خانه‌ی بعدی کشیده شده است. سیم‌هایی که احساس خفگی فضای غم‌زده را شدت می‌بخشد. این‌جا، کمپ پناهجویی «برج البراجنه» در جنوب لبنان است که در سال ۱۹۴۸ با ورود اولین اهالی فلسطین، که آواره شده و خانه و زمین و زندگی خود را از دست داده بودند، احداث شد. حالا در این ۱ کیلومتر مربع، بیش از ۲۲ هزار پناهجوی فلسطینی، سوری و گاه عراقی زندگی می‌کنند. بسیاری از آن‌ها اصلاً در همین‌جا متولد و بزرگ شده و «خانه» برای آن‌ها این فضای تنگ و فقیر و محروم است.

بیکاری در این کمپ پناهجویی هم مثل باقی کمپ‌ها بیداد می‌کند. اکثر آن‌هایی هم که شغلی دارند، «کار سیاه» می‌کنند و دستمزدی ناچیز و بسیار کمتر از شهروند لبنانی دریافت می‌کنند. فهرستی از «مشاغل ممنوع» برای ساکنان کمپ «برج البراجنه» وجود دارد؛ فهرستی ۹۲ صفحه‌‌ای! نود و دو صفحه شغل‌هایی که آن‌ها حق ندارند سهمی از آن داشته باشند. 

مریم شار، زن جوانی اهل فلسطین است که برای او هم «خانه» همین کمپ محروم و کوچک است. خانواده‌ی او در سال ۱۹۴۸ آواره شد و زمین و خانه‌ی خود در فلسطین را از دست داد و ساکن این کمپ پناهجویی شد. مریم در همین کمپ به دنیا آمد و بزرگ شد. شاگردی بود باهوش و مستعد، همیشه بهترین نمره‌ها را می‌گرفت و آرزو داشت که بتواند به تحصیلات خود ادامه دهد. مریم اما نتوانست حتی دوران دبیرستان را تمام کند. باز جنگی دیگر در لبنان سر گرفت، باز خانه‌های محقر آن‌ها بر سرشان آوار شد و محاصره‌ و قحطی و تنگدستیِ بیشتر نصیب آن‌ها. مریم مجبور شد درس خواندن را رها کند و به دنبال یکی از همان معدود کارهای سیاه و چندرغاز درآمد آن برود تا کمک خرج خانه باشد. 

مریم اما در قاموس‌اش «همین است که هست» وجود ندارد. حاضر نیست به همین محرومیت و وضعیت همیشه در تعلیق پناهجویی تن دهد و روزها را به شب برساند. او زنی است که به قول یکی از مسئولان کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد در کمپ، «ذاتاً کارآفرین است» و خمیره‌ی شخصیت‌اش از جنس مقاومت و تن ندادن به وضع موجود است. زنی که در کمپ به او لقب «دیوانه» داده‌اند، چون انگار همیشه در فکر فیل هوا کردن است و واقعیت نکبت موجود زندگی در کمپ را نمی‌پذیرد. 

مستند «سفره» به کارگردانی توماس ای. مورگن، ماجرای پر پیچ‌وخم تلاش مریم را دنبال می‌کند تا کسب‌وکار کوچک اغذیه‌فروشی سیار راه بیندازد. مریم مدت‌ها در این فکر بود که کسب‌وکاری زنانه راه بیندازد و با کمک زنان پناهجوی دیگر کمپ، تلاش کنند تا هم وضعیت مالی خود و خانواده‌هایشان را بهتر کنند، هم دورهم کار و تلاش کنند و توانمند شوند و هم به الگویی برای فضای غم‌زده و درگیر رخوت کمپ تبدیل شوند و این پیام را برساند که می‌شود در همین فضا و امکانات محدود هم کار و تلاش کرد و تسلیم سرنوشت محتوم نشد. 

مریم در سال ۲۰۱۳ سراغ زنان دیگر کمپ می‌رود و از آن‌ها می‌پرسد دوست دارند چه مهارتی را یاد بگیرند تا با استفاده از آن وضعیت خود را بهتر کنند؟ بیشتر زنان کمپ در جواب او گفتند که دوست دارند مهارت‌های آشپزی‌شان را بهتر کنند و با تکیه بر همین آشپزی که بخشی از روزمره‌ی همه‌ی آن‌ها است، درآمدی داشته باشند. 

مریم سراغ سازمان غیردولتی «الفنار» می‌رود که با همکاری سازمان ملل در کمپ پناهجویی آن‌ها بعضی برنامه‌های رفاهی و آموزشی را برگزار می‌کند. او از «الفنار» درخواست کمک مالی کرد تا در همان کمپ آشپزخانه‌ی کوچکی راه بیندازد، چند نفری از زنان را به همکاری دعوت کند، کنار یکدیگر و با کمک یکدیگر مهارت‌های آشپزی خود را بهتر کنند و یک کسب‌وکار کوچک خدمات غذای فلسطینی و سوری راه‌اندازی کنند. مریم اصرار داشت که غذای فلسطینی و سوری با آن تنوع و مزه‌ی خوب، بازار و مشتری خواهد داشت. با کمک «الفنار»، آشپزخانه‌ی فسقلی آن‌ها به اسم «السفره» که در زبان عربی به معنای «ضیافت» است، در گوشه‌ای از کمپ «برج البراجنه» راه می‌افتد. 

همان آشپزخانه‌ی تنگ و کوچک داخل کمپ انگار معجزه کرده است. بیش از ۲۰ زن پیر و جوان، فلسطینی و سوری، دور هم جمع شدند، برای اولین‌بار انگار از وضعیت «تعلیق کشنده‌ی دائمی» پناهجو دمی رها شده‌اند، مصمم و باانگیزه آردها را خمیر می‌‌کنند و پیازها را خرد، کاهوهای ریزشده را در آب می‌خیسانند، روغن را داغ و آماده می‌کنند، دستورهای غذا را که سینه به سینه از مادران و مادربزرگ‌های خود به ارث برده‌اند با یکدیگر به اشتراک می‌گذارند، انگار برای اولین‌بار از وضعیت استیصال و خمودگی تعلیق بیرون می‌آیند. 

مریم اما بلندپرواز است و به همین اندک قانع نیست. رؤیای او این است که یک ماشین اغذیه‌فروش سیار داشته باشند. از فضای بسته‌ی چهاردیواری تنگ این کمپ بیرون بزنند، در خیابان‌های بیروت برانند و توقف کنند، به طیف وسیعی از مشتریان غذای خوشمزه‌ی فلسطینی و سوری بفروشند و نمادی باشند تا این کلیشه‌ی ترسناک را بشکنند که «پناهجو مترادف با بیکار و بی‌عار و خشونت‌طلب» است. 

در لبنان کسب مجوز برای اغذیه‌فروشی سیار، کار دشواری نیست. دو سه نامه‌نگاری و درخواست اداری دارد که معمولاً به آسانی پیش می‌رود و بعد هم خرید خودروی استیشن و رنگ‌آمیزی و نصب آشپزخانه‌ای کوچک. این روند ساده اما برای وقتی است که متقاضی لبنانی باشد یا خارجی که با اجازه‌ی اقامت رسمی در لبنان زندگی ‌کند. وقتی پناهجو باشی، همین اندک هم از تو دریغ می‌شود و مجوز اغذیه‌فروشی سیار برای تو صادر نمی‌شود. 

IMDB


دوربین توماس ای. مورگن، دنبال مریم راه می‌افتد که یک جفت کفش آهنین به پا کرده است تا هرجور شده برای اغذیه‌فروشی سیار مجوز بگیرد. اما حتی قبل از شروع کار هم دردسرهای مریم شروع شده است. مریم در این فکر است که بودجه‌ی لازم برای خرید خودروی استیشن و تغییرات لازم آن را از طریق یک کارزار اینترنتی جمع‌آوری کند. اما وقتی بالاخره یک ویدئوی تبلیغاتیِ جمع‌وجور را آماده می‌کند، تازه می‌فهمد که شرکت «کیک استارتر»(Kickstarter) واقع در لندن، برای این‌که ویدئوی تبلیغاتی آن‌ها را اکران و پخش کند، احتیاج به کارت اعتباری و حداقلی از موجودی در کارت اعتباری دارد. امکانی که در اختیار او و هیچ‌کس دیگری در کمپ نیست. از همین‌جا خوان‌های رستم شروع می‌شود. 

اما در بحبوحه‌ی همه‌ی این گرفتاری‌ها و موانع بر سر راه یک آرزوی کوچک، زنان «سفره» در کنار یکدیگر می‌بالند، قد می‌کشند، جرئت و اعتمادبه‌نفس بیشتری پیدا می‌کنند، مرهم یکدیگر می‌شوند، از اقیانوس غم و بلاتکلیفی و استیصال که پیش از این «ابدی» به‌نظر می‌رسید بیرون می‌زنند و بیشتر آن‌ها برای اولین‌بار حس شیرین استقلالِ مالی را تجربه می‌کنند. زنانی که خرسندند برای اولین‌بار می‌توانند در برابر خواسته‌ی کوچک بچه‌هایشان (از تکه‌لباسی گرفته تا غذایی که هوس کرده‌اند) نه نگویند، دست در جیب کنند و آن تکه لباس یا خوراکی را بخرند. زنانی که برای اولین‌بار احساس «مفید بودن» می‌کنند، از ساعت‌ها شستن و پختن خسته نمی‌شوند و ناگهان فهمیده‌اند چه دریایی از انرژی و توان را در وجود خود سرکوب می‌کرده‌اند. 

بالاخره مشکلاتِ کارت اعتباری برطرف می‌شود، کارزار اینترنتی راه می‌افتد، پول لازم جمع می‌شود. اما این تازه خوان اول از هفت خوان رستم است. ماه‌ها از پس ماه‌ها می‌گذرد و مقامات حتی به خود زحمت نمی‌دهند تا به تقاضای مجوز «سفره» برای اغذیه‌فروشی سیار پاسخی دهند. وکیل آن‌ها هم چندان دل به کار نمی‌دهد، پس ناچار وکیل خود را عوض می‌کنند. مریم سراغ کلاس رانندگی می‌رود. خودش با تشویش می‌گوید به عمرش فکر هم نمی‌کرده که روزی مجبور باشد پشت فرمان بنشیند. بیشتر زنان «سفره» در عمر خود یا اصلاً سوار ماشین نشده‌اند و یا تعداد ماشین‌سواری‌های عمرشان به انگشتان دو دست هم نمی‌رسد. 

عده‌ای به مریم توصیه می‌کنند که خودروی استیشنِ لازم را بخرد و در کنارش کارهای درخواست مجوز را هم پیش ببرد. بعد از مدت‌ها تردید مریم بالاخره راضی می‌شود که دست‌کم ماشین را بخرند. اما این‌جا هم باز خوان دیگری منتظر آن‌ها است. شرکت «سیتروئن» که فروشنده‌ی استیشن مورد نظر آن‌هاست، حاضر نمی‌شود بدون مجوز ماشین را بفروشد. باز هم به در بسته می‌خورند. 

در کنار این سیل گرفتاری و موانع و درهای بسته، زنان هم‌چنان در آشپزخانه‌ی کوچک داخل کمپ از بیرون سفارش غذا می‌گیرند و می‌شورند و می‌پزند، پای آن‌ها و غذاهایشان برای اولین‌بار به بازار کشاورزان محلی و مهمانی‌های مجلل پولدارهای بیروت باز می‌شود. همان‌طور که دستورهای غذایی را با یکدیگر تقسیم می‌کنند قصه‌ی تلخ شخصی زندگی‌شان را روایت می‌کنند. از بعضی غذاهای محلی خود می‌گویند که برای آن‌ها «نفرت‌انگیز» شده، چرا که آن غذا با خاطره‌ی جنگ و گلوله گره خورده است. غذایی که قوت غالب روزهای محاصره و بیچارگی و آوار خانه‌های ویران است و انگار طعم و بوی خون می‌دهد. 

در صحنه‌ای از فیلم، مریم می‌گوید که می‌خواهد این تصویر کلیشه از پناهجو را بشکند که پناهجو را مترادف با جرم و تروریسم قرار داده است. می‌خواهد به آدم‌ها یادآوری کند که تروریسم، ملیت و وضعیت اقامت ندارد. یک روز قبل از آن‌که برای اولین‌بار به بازار کشاورزان محلی رفته و بساط فروش غذاهای خود را روی میز پهن کنند، در نزدیکی بازار انفجار انتحاری دیگری رخ می‌دهد. زن‌ها مشوش، نگران و مضطرب‌اند که نکند آدم‌ها این واقعه‌ی تروریستی تلخ را باز به پناهجو گره بزنند و با آن‌ها پرخاش و بدرفتاری کنند. یکی از تصاویر تأثیرگذار فیلم، همان صحنه‌ای است که این زنان نگران و مضطرب از پشت دیوارهای کمپ بیرون می‌آیند تا راهیِ بازار شوند. دیوارهایی که آن‌ها را از واقعیت شهر و باقی مردمانش جدا کرده است. نه برای یک روز و دو روز که برای همه‌ی عمر. 

زن‌ها گاه کنار هم فیلم‌های با موضوع آشپزی و آشپزها می‌بینند تا انگیزه بگیرند، آشپز معروفی در لبنان داوطلب می‌شود که به آن‌ها هنر تزئین غذا را آموزش دهد...هر روز انگار چیز تازه‌ای یاد می‌گیرند و با این‌که مدام به در بسته‌ی تازه‌ای می‌خورند، همچنان رؤیای اغذیه‌فروشی سیار را دنبال می‌کنند. 

بعد از چند ماه انتظار و دلهره و دوندگی بالاخره جواب تقاضای مجوز اغذیه‌فروشی سیار می‌آید: جواب منفی است و پناهجو را چه به این بلندپروازی‌ها...انگار دوباره به نقطه‌ی صفر برمی‌گردند. زن‌ها با همه‌ی غمگینی و ناامیدی باز دورهم در آشپزخانه جمع می‌شوند، دست‌هایشان کماکان به کار مشغول است و سعی می‌کنند یکدیگر را مرهم باشند. 

این‌بار چاره‌ای به فکر وکیل‌شان می‌رسد: اگر بتوانند مغازه‌ی کوچکی در بیرون از کمپ پناهجویی اجاره کرده و آشپزخانه را به آن‌جا منتقل کنند، دیگر نیازی به کسب مجوزِ ویژه برای استیشن سیار غذا نیست و برای اجاره‌ی مغازه از سوی پناهجو، منع قانونی وجود ندارد. مریم دوباره کفش‌های آهنین به پا کرده و این‌بار دنبال پیدا کردن مغازه‌ای کوچک می‌رود تا آشپزخانه‌ی «سفره» باشد. 

دقایق پایانی فیلم، لحظه‌های شیرینی است که استیشن را از شرکت «سیتروئن» تحویل می‌گیرند، تغییرات لازم را در ماشین انجام می‌دهند و بالاخره آن روز آفتابی موعود سر می‌رسد. روزی که پنجره‌های استیشن را در خیابانی پررفت‌وآمد در بیروت بالا می‌زنند، کیبه‌ها را کنار سالاد و دلمه می‌گذارند و تحویل مشتریان می‌دهند. 

زن‌های «سفره» حالا با بخشی از پولی که از توسعه‌ی کسب و کار کوچک‌شان پس‌انداز کردند، دست به کار تعمیر مدرسه‌ی کهنه و پوسیده و بی‌رنگ و روح کمپ شده‌اند. دیوارهای مدرسه کمپ را رنگ می‌زنند، نیکمت‌های نو خریداری می‌کنند، روی دیوارها نقاشی می‌کشند و دفتر و مداد تازه برای بچه‌ها می‌خرند. مریم و زنان گروه‌اش از همان ابتدا به دنبال این بودند که منشأ تغییرات مثبتی در اجتماع خود شوند. کتاب آشپزی دستور غذاهای آن‌ها هم به بازار آمده است. 

فیلم خوش‌ساخت «سفره» روایت امیدبخشی است از تن ندادن به «واقعیت موجود»، از همکاری و همدلی و شور زنان، از «رؤیا» و قدرت انگیزه‌بخش‌اش که هزار بار هم که به در بسته بخوری، باز از جا بلند شوی، غبار را از تن بروبی و باز راه بیفتی. وکیل زنان در فیلم توصیفی دقیق و گویا و تلخ درباره‌ی این زنان و پناهجویان دیگر می‌گوید: «آن‌ها گزینه‌ی ب ندارند. تنها گزینه‌ی ب و راه‌حل دیگر برای آن‌ها همین است که آنقدر همان گزینه‌ی الف را تکرار کنی و تکرار کنی تا بالاخره شاید جایی اثر کند. همه‌ی عمرِ آن‌ها تنیده با درهای بسته‌ی این چنین است و درهای دیگری که به روی آن‌ها بسته می‌شود. آن‌ها دست از تلاش برنمی‌دارند، چون دست از تلاش برداشتن از اساس گزینه‌ی محتملی در زندگیِ پر رنج آن‌ها نیست. هیچ گزینه‌ی ب در کار نیست.»