رضا علیجانی: انقلاب، رؤیایی که به کابوس تبدیل شد
فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه میکردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهایشان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب میبینند؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفتوگو کردهایم. حاصل هر گفتوگو روایتی به مثابهی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروههای سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر میکشد.
رضا علیجانی، فعال سیاسی ملیـمذهبی، در گفتوگو با آسو تجربهاش از انقلاب و نتایج آن را اینگونه روایت میکند:
در ایام انقلاب نوجوانی ۱۶ ساله بودم که شهریور ماه همان سال، قبل از شروع حکومت نظامی، تجربهی یک بازداشت ۱۰ روزه را هم داشتم. آن روزها در قزوین، در خیابان و تجمعات مشغول اعتراض و پخش بیانیه بودیم و یکی از دوستان خوبم را هم در همان اتفاقات از دست داده بودم. دوستی که با هم در تیم فوتبال بودیم و با هم سیاسی شده بودیم. بخش دردناکش این بود که او از من کوکتولمولوتف گرفته بود و روزی که ارتش به قزوین حمله کرده بود (فکر کنم هفتم دی ۱۳۵۷)، میخواست از بالای یک مغازهای کوکتولمولوتف بزند که با تانک ارتش او را زده بودند و همانجا افتاده و کشته شده بود. جنازهاش هم پیدا نمیشد.
من در روزهای پیروزی انقلاب یک مقدار در حال و هوای آن شوک بودم و برایم یک زمینهی روحی و روانی ایجاد کرده بود که علاقه داشتم به نتیجه برسیم، به خصوص در آن سن و سال نوجوانی و با آن رمانتیسیزمی که در آن موقع داشتیم. آن موقع شعری را میخواندیم که: «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»، چند سال بعد، در دههی ۶۰ بعد از آزادی از زندان، همراه یک سری دوستان سفری به شمال رفته بودیم و دوستان دستهجمعی این را میخواندند که: «دیو چو بیرون رود دیوانه درآید»، این احساس من بود از آن شرایط و رؤیایی که به کابوس تبدیل شد.
حکومت شاه حکومت مستبدی بود و در دوران انقلاب، دو جریانِ رادیکالیزم روشنفکری و رادیکالیزم روحانیت سیاسی، ناخواسته با هم به یک ائتلاف عملی رسیدند. روشنفکران، آزادی، عدالت و استقلال میخواستند و روحانیت سیاسی، بهویژه آقای خمینی، در پسِ ذهنش اجرای فقه و فقاهت و اینها بود. آقای مطهری هم بالا دستی روحانیت را در سر میپروراند و اینها با هم این رؤیا را تبدیل به یک کابوس کردند.
هر چند برخی اتفاقات مثبت هم پس از انقلاب افتاده است، مثلاً آزادی مطبوعات بیشتر شده، آزادی تحرکات و جریانات سیاسی بیشتر شده و پارلمانتاریزم مقداری به واقعیت نزدیکتر شده است. اما در مجموع، اینها نمیتواند همهی اتفاقات بدی که افتاده را، چه در رابطه با نقض حقوق بشر، چه در رابطه با حوزهی اقتصادی، چه در رابطه با سیاست خارجی، چه در رابطه با مسائل اجتماعی و مسائل زنان جبران کند. در مجموع میتوانم بگویم که انقلاب، رؤیایی بود که به کابوس تبدیل شد.