چرا بلاروس مرا به آیندهی اروپا امیدوار میکند؟
belarusinfocus
در ماه دسامبر برای شرکت در سمیناری با حضور گروهی از مورخان اروپایی به مینسک رفتم. در چند مایلی پایتخت بلاروس از محل ارتکاب بعضی از بدترین جنایتهای قرن بیستم به دست نازیها و پلیس مخفی استالین دیدار کردیم. در این چند روز، با برخی از جوانان بلاروسی نیز صحبت کردم، جوانانی که مرا به آیندهی اروپای واقعاً متحد امیدوار کردند.
این آموزندهترین سفرم در سالهای اخیر بود: از نزدیک با خاطرات متناقض اروپاییها روبهرو شدم و نه تنها فهمیدم که چه چیزی از دوران جنگ سرد در اذهان مردم باقی مانده بلکه متوجه شدم که غلبه بر کلیشهها و روایتهای ایدئولوژیک چقدر دشوار است.
شاید این حرف عجیب به نظر برسد اما هر کسی که بخواهد از اوضاع اروپا سردربیاورد بیتردید باید به این منطقه توجه کند، به این سرزمین مسطح پر از باتلاق و درختان کاج و صنوبر که در گوشه و کنارش روستاها و شهرهای کوچکی پراکندهاند که سایهی گذشته بر سرشان سنگینی میکند.
البته مینسک در اتحادیهی اروپا نیست بلکه در کشوری است که یک دیکتاتور بر آن فرمان میراند، در حد فاصل میان اروپا و روسیه. تنها معدودی از اهالی اروپای غربی با بلاروس آشنایی دارند، چه رسد به این که به این کشور سفر کرده باشند. اما این کشور درخور توجه است. به نظر تیموتی اسنایدر، «در زمان جنگ جهانی دوم، بلاروس بدترین جا بود.» این مورخ در کتاب سرزمینهای خونین شرح میدهد که چطور در فاصلهی سالهای 1933 و 1945 چهارده میلیون نفر در ناحیهی میان دریای بالتیک و دریای سیاه به قتل رسیدند. بلاروس بیش از بقیه آسیب دید: یک چهارم از جمعیت این کشور بر اثر سیاستهای استالین و هیتلر کشته شدند.
نادیده گرفتن فاجعهای که در این منطقه رخ داده به معنای غفلت از بخش مهمی از تاریخ اروپا است. تأسیس دو نظام تمامیتخواه در این منطقه پیامدهای هولناکی داشت-این دو نظام در آنِ واحد سرگرم دسیسهچینی با یکدیگر و رقابت بر سر قلمرویی بودند که ادعای مالکیتش را داشتند، و در همین حال یا ساکنان این منطقه را از بین بردند یا افراد دیگری را به آنجا تبعید کردند تا بمیرند.
در میان همهی جاهایی که در اروپا دیدهام، تاریخ پیچیدهی این جنگلهای خارج از مینسک از همه دردناکتر است؛ اینجا محل وقوع سه قتلعام است که تنها چند مایل با هم فاصله دارند و شیوهی گرامیداشت یاد قربانیان آنها بسیار متفاوت است.
یک دوراهی در «مالی تروستِنِتس» جایی است که تکاوران اساس دهها هزار یهودیِ عمدتاً آلمانی و اتریشی را کشتند و سپس اجسادشان را سوزاندند. اخیراً ساختن بنای یادبودی آغاز شده اما عجیب است که در آن اثری از نام قربانیان دیده نمیشود. علت این امر این است که مقامهای بلاروس-درست مثل مسئولان اتحاد جماهیر شوروی-از زنده نگه داشتن خاطرهی هولوکاست معذباند. در عوض، خانوادههای قربانیان روی درختهای اطراف این محل پوسترهای زردرنگ کوچکی را نصب کردهاند که مشخصات جانباختگان را دربردارد.
استالینپرستی همچنان در بلاروس رواج دارد، و در روسیهی تحت سلطهی پوتین هم احیا شده است.
در فاصلهای نه چندان دور از اینجا، در جنگل کوروپاتی، محلی وجود دارد که مأموران استالین هزاران نفر را در دههی 1930 به قتل رساندند. اینجا فعالان اپوزیسیون و گروههای مدنی بلاروسی صلیبهای چوبی کلیسای ارتدوکس را به نشانهی ادای احترام به قربانیان نصب کردهاند. اما باز هم اثری از نام قربانیان نیست. هیچ بنای یادبود رسمیای هم وجود ندارد. استالینپرستی همچنان در بلاروس رواج دارد، و در روسیهی تحت سلطهی پوتین هم احیا شده است.
کمی دورتر، در خاتین، زمین بیدرختی در جنگل هست که زمانی روستایی در آن وجود داشت. نازیها همهی اهالی این روستا را به زور در طویلهای جای دادند و با آتش زدن طویله آنها را به قتل رساندند. نازیها صدها روستا را به همین ترتیب در بلاروس از بین بردند. اینجا طیف کاملی از شیوههای گرامیداشت در دوران شوروی به چشم میخورد: یک بنای یادبود با اسم قربانیان، یک موزه، و راهنمای بازدیدکنندگان. خاتین نماد آزار و اذیت کل یک کشور است-اما نماد خاص و منحصربهفردی است که در کنار نمونههای مهمی از بیاعتنایی به دیگر جنایتها قرار دارد. در بلاروس، جنایتهای حکومت استالین و جنایتهای نازیها علیه یهودیان را عمدتاً نادیده میگیرند.
اروپاییها باید این محلها را به خوبی به یاد بسپارند اما ]متأسفانه[ چنین نیست. پرداختن به ابعاد کامل این جنایتها برای بلاروسیهای گرفتار در چنگ استبداد و تبلیغات حکومتی به اندازهی کافی دشوار است. اما چنین کاری برای ما هم سخت است چون عادت داریم که قرن بیستم را از دیدگاه اروپای غربی، و نه از منظر کل اروپا، به یاد آوریم. پردهی آهنین سه دههی قبل برچیده شد اما هنوز در ذهن ما وجود دارد.
با این همه، این سفر برای من بسیار دلگرمکنندهتر بود: جوانان در گفتوگوهای خصوصی نسبت به رفع موانع و ارتباط با همنسلان خود در دیگر نقاط اروپا ابزار امیدواری میکردند. آنها به بحثهای دائمی ما دربارهی پوپولیسم، برگزیت، دونالد ترامپ و کشمکشهای اتحادیهی اروپا کاری نداشتند و در عوض میپرسیدند: «جوانان بریتانیایی یا فرانسوی چه خواستههایی دارند؟»؛ «آیا مثل ما دربارهی محیط زیست نگراناند؟»؛ «چطور میتوانیم افکار خود را بیشتر با آنها در میان بگذاریم؟»
در این قسمت از اروپا، که هولناکترین کابوسهای قرن بیستم را تجربه کرده است، نیروی سازندهای وجود دارد که خواهان برقراری مبانی دموکراسی و گفتوگو است. بدونشک، حکومتی که دگراندیشان را به زندان میاندازد از تحقق این خواستهها جلوگیری میکند. با وجود این، به نظر میرسد که این نیرو میخواهد، همچون گلهای نوشکفته در بهار، از دل زمینِ سرد بیرون جهد. علاوه بر این، این سفر بیش از پیش مرا متقاعد کرد که تنها وقتی میتوان به مشکلات اروپا پرداخت که نسبت به خاطرات دیگران کنجکاوتر شویم.
تونی جوت، مورخ نامدار، زمانی گفت: «فهم درست تاریخ، مستلزم ظهور نسلی جدید است.» او در ادامه افزود: «احتمالاً تابوشکنی ]در هر نسلی[ حد و مرزی دارد.» از طریق تبادل افکار، ارتباط، گفتوگو و افزایش آگاهی از تاریخ (بهویژه در رسانهها) است که میتوانیم بعضی از این دیوارهای ذهنیِ خود را خراب کنیم. بیتردید، آگاهی از تفاوتها و پذیرش آنها به اندازهی توافقنامههای تجاری و کاهش کسری بودجه برای آیندهی اروپا اهمیت دارد. وقتی در بلاروس در آن مسیرهای یخزدهی جنگلی با جوانان دربارهی اروپا حرف میزدم، احساس میکردم که به راهی طولانی قدم گذاشتهام، راهی پر از امید و نوید.
برگردان: عرفان ثابتی
ناتالی نوگرد سردبیر پیشین روزنامهی لوموند و از دبیران روزنامهی گاردین است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Natalie Nougayrede, ‘Here, in the bloodlands of Belarus, I found hope for the future of Europe’, The Guardian, 2 January 2019.