چرا قربانی را سرزنش میکنیم؟
به خانهی همسایه دزدی دستبرد میزند. هنوز اولین جملهی اعلام تأسف را به پایان نرسانده، میپرسیم «در را درست قفل کرده بودی؟ پنجره باز مانده بود؟برای خانهتان دزدگیر نصب نکردید؟ شبها قبل از خواب همهچیز را یکبار کنترل میکنید ببینید در و روزنهای باز نمانده باشد؟»
متجاوزی به یکی از آشنایان ما آزار جنسی رسانده است. پشت سر او یا گاه جلوی روی او میگوییم تقصیر خودش هم بود خب: «همیشه لباسهای یقهباز و چسبان به تن میکند، خرواری مواد آرایشی به سر و صورت میمالد، چرا اصلاً در مهمانی با حضور آن همه آدم مست میکند؟ چرا شب پیاده برگشت و تاکسی نگرفت؟» ...یا «چرا الان این موضوع را علنی کرد؟ چرا همان ۲ سال پیش که میگوید به او تجاوز شد ماجرا را علنی نکرد؟ چرا صاف پیش پلیس نرفت؟»
حقی از گروهی از شهروندان سلب میشود. مثلاً حق حضور در استادیومهای ورزشی که سالهاست از زنان ایران سلب شده است. گروهی که حقاش سلب شده و قربانیست، شروع به اعتراض و کنشگری میکند تا حقِ از دست رفتهی خود را پس بگیرد. به عنوان شاهد این تلاشها فوری چوبمان را بلند میکنیم که «تقصیر خودشان هم هست. آنقدر شلوغاش میکنند و هیاهو راه میاندازند و جار و جنجال که مقامات هم بدتر جری میشوند. چرا میروند با رسانههای خارجی مصاحبه میکنند؟ چرا در خیابان و دم در استادیوم تجمع میکنند و جیغ و فریاد راه میاندازند؟ چرا به جایش نمیروند با مقامات مذاکره کنند؟ و...»
انگار هروقت حقی از کسی سلب شده، به او تعرض شده، آزار دیده، قربانی زورگویی و خشونت و نفرت و سلطهی دیگری قرار گرفته، خیلیها عادت دارند ناگهان ترازو شوند و حتماً در این میان «سهمی» را هم در وزنهی قربانی بگذارند و او را سرزنش کنند. پدیدهای موسوم به «سرزنش قربانی» اگرچه قدمتی طولانی دارد اما در سال ۱۹۷۱ بود که به شکل رسمی وارد واژگان روانشناسی شد. در آن سال ویلیام رایان، استاد روانشناسی دانشگاه بوستون در کتابی که با همین عنوان -«سرزنش کردن قربانی»- نوشت، برای اولینبار این پدیدهی تلخ و رایج انسانی را بررسی و این واژه را به جهان روانشناسی معرفی کرد.
اما چرا بیشتر ما آدمها دستکم یکبار در زندگی به جای همدلی و درک و حمایت از قربانی، خودمان هم نمکِ روی زخم شدیم، قربانی را سرزنش کردیم و همه یا بخشی از تقصیر را گردن خود او انداختیم؟ چرا خواسته و ناخواسته باعث شدیم که قربانی رنج و درد بیشتری را تحمل کند یا بیشتر به کنج سکوت و خفقان پناه ببرد؟ چرا به نظر انگار راه سادهتر این است که قربانی را سرزنش کرد و نه آزارگر و زورگو را؟
«مغلطهی جهان دادمند»
روانشناسان اغلب در پاسخ به سؤالهای بالا، قبل از هرچیز به یکی از سوگیریهای شناختی رایج اشاره میکنند که یکی از مهمترینشان با عنوان «مغلطهی جهان دادمند» یا «جهاندادانگاری» شناخته میشود. مغلطهای که آدمیزاد به خوشخیالی تمام فکر میکند که در جهان، «عدالتی» در کار است و آدمها بالاخره عقوبت بدی را دیده و بابت خوبی، پاداشی نصیبشان میشود.
شری هامبی، استاد روانشناسی و سردبیر نشریهی «روانشناسی خشونت» در توضیح این مغلطهی رایج توضیح میدهد که باور به اینکه «جهان جای عادلی است» و ما «تاوان کارها و انتخابهایمان را میدهیم» بهویژه در کشورهایی مثل آمریکا با کلیشهی دروغینی که «اگر تلاش کنی، حتماً چیزی را که میخواهی به دست میآوری» رایجتر است. در چنین فرهنگهایی بار مسئولیت هر شکست، رنج و درد، ظلم و ضرر، در نهایت بیشتر از همه بر دوش فرد و خود قربانی میافتد.
اما چرا این مغلطهی رایج در فهم عادتِ سرزنش کردن قربانی مهم است؟ چنین باور نادرستی که «جهان، سرای عدل است» منجر به این نتیجهگیری خطرناک و نادرست میشود که اتفاقهای بد برای آدمهایی میافتد که یا خود آدمهای بدیاند و یا کاری بد و غلط از آنها سر زده است. انگار که آدمهای خوب یا آدمهایی که کار را درست انجام میدهند از این حوادث هولناک و تلخ در اماناند. آدمها وقتی کم و زیاد به این ملغطه باور داشته باشند، اولین و سادهترین واکنششان به درد و ضرر و رنج قربانی، سرزنش خود قربانی است.
در واقع هرچه ما دستمان از اجرای عدالت کوتاهتر باشد، بیشتر در این واکنش دفاعی فرو میرویم که کاسه و کوزه را سر قربانی بشکنیم و برای دفاع روانی از خودمان، انگشت اتهام را به سوی خود قربانی بگیریم.
تحقیق علمی که منجر به تعریف و شناخت دقیقتر این ملغطهی خطرناک شد، ماجرایی شنیدنی دارد. در سال ۱۹۶۶ ملوین جی.لرنر، استاد روانشناسی اجتماعی و همکاراناش در دانشگاه کانزاس دست به آزمایشی زدند تا نوع واکنشهای گروه تحقیق را به قربانی شدن و مجازات دیگری بررسی کنند. در این آزمایش ۷۲ نفر در گروه تحقیق باید شاهد مجازات یک سوژه بودند که بابت هر واژهای که یاد نمیگرفت، به او شوک الکتریکی داده میشد. در ابتدای آزمایش، همهی گروه از مشاهدهی درد و رنج سوژه که تنبیه میشد، ناراحت و آزرده شدند. بعد اما این ۷۲ نفر به دو گروه تقسیم شدند: یک گروه میتوانست هربار که سوژه جواب درستی به سؤال میداد، به او مبلغی پول نقد برای تشویق بدهند و این امکان را داشتند که هربار خواستند، مجازات سوژه را متوقف کنند. گروه دوم اما نه میتوانست پاسخ درست را تشویق کند و نه این امکان را داشت که تنبیه سوژه را متوقف کند.این گروه دوم فقط میتوانست روند تنبیه و رنج سوژه را ببیند و امکانی برای تغییر وضعیت نداشت.
در پایان این مرحله، بار دیگر از هر ۲ گروه خواسته شد تا نظرشان را دربارهی وضعیت سوژهای که تنبیه میشد اعلام کنند. اینبار دیگر همه متفقالقول نبودند که تماشای تنبیه و درد سوژه، اسباب رنج و درد آنها و ناراحتکننده است. گروه اول کماکان از مشاهدهی تنبیه و رنج قربانی، ناراحت شده و آزار دیده بود. اما گروه دوم، گروهی که امکانی نداشت تا سوژه را تشویق کند یا به تنبیه او پایان دهد، حالا همگی خودِ سوژه را مقصر میدیدند و معتقد بودند که حق او بود که تنبیه شود.
این گروه دوم حالا بیشتر از قبل باور داشت که «جهان، سرای عدل است». چرا؟ چون به سادگی این امکان را نداشتند که واقعاً عدالتی را فراهم و اجرا کنند. در واقع هرچه ما دستمان از اجرای عدالت کوتاهتر باشد، بیشتر در این واکنش دفاعی فرو میرویم که کاسه و کوزه را سر قربانی بشکنیم و برای دفاع روانی از خودمان، انگشت اتهام را به سوی خود قربانی بگیریم. تلخ است. مگر نه؟
این سوگیری شناختی «جهان دادمند» یک نتیجهی بد دیگر هم دارد. این باور نادرست را در ذهن جا میاندازد که «اتفاقهای بد» برای «آدمهای خوب» رخ نمیدهد. و از آنجایی که اغلب ما آدمها این ارزیابی را از خودمان داریم که در گروه «آدم خوبها» قرار داریم، نمیخواهیم باور کنیم این «اتفاق بدی» که برای همسایه/دوست/فامیل/آشنای ما افتاد، ممکن است به راحتی برای ما هم رخ دهد. بنابراین فوری او را در گروه «آدم بدها» جا میدهیم و شروع به سرزنش، انتقاد و ایراد گرفتن از رویهی او میکنیم که «باعث شد این بلا سرش بیاد.»
اهمیت و تأثیر ارزشهای الزامآور یا فردی
اما سویهگیری شناختی «جهان دادمند» تنها دلیلی نیست که باعث میشود به جای سرزنش مقصر، یقهی قربانی را بگیریم و او را توبیخ کنیم. تحقیق لارا نیمی و لیان یانگ، سویهی دیگری از دلایل این «سرزنش قربانی» را روشن کرد. آنها به دنبال بررسی این سؤال رفتند که باورها، نگرش و نوع جهانبینی افراد چه نقشی در نوع واکنش آنها نسبت به قربانی دارد؟ چه باعث میشود که بعضیها با قربانی همدلی کنند و او را حمایت کنند، همزمان بعضی دیگر قربانی را سرزنش کرده و تقصیر را گردن او بیندازند؟
گروه تحقیق بزرگ آنها ۹۹۴ نفر را در ۴ گروه مختلف شامل میشد. اولین نتیجهی مسلم تحقیق آنها این بود که باورها و ارزشهای آدمها در جهتگیری و نوع نگاه آنها به قربانی نقش مستقیم و بیبرو برگردی دارد. آنها در این تحقیق مفصل ۲ گروه ارزشها را ردیابی کردند: «ارزشهای الزامآور» و «ارزشهای فردی».
با اینکه همهی انسانها به مجموعهای ازهر دو گروه این باورها اعتقاد دارند، اما آنها که بیشتر به «ارزشهای الزامآور» معتقدند،- ارزشهایی مثل وفاداری، اطاعت از فرمان دیگری، مجری اوامر بودن- تمایل بیشتری هم دارند که حافظ منافع جمعی و منفعت یک گروه بزرگ باشند تا منفعت فردی آدمها. برعکس، آنها که در مجموع بیشتر به «ارزشهای فردی» اعتقاد دارند بیشتر به این نکته توجه کنند که فرد آزار نبیند، به خاطر جمع و اکثریت منفعت خود را از دست ندهد و سرکوب نشود. این گروه دوم، افرادی هستند که با قربانی احساس همدردی و همدلی بیشتری میکنند و احتمالش کمتر است که قربانی را سرزنش کنند و اغلب باور دارند که حق هیچ فردی نیست که ستم ببیند، زجر بکشد و مورد تبعیض قرار گیرد. اما افراد گروه اول که بیشتر حافظ منافع جمعیاند و معتقد به ارزشهای الزامآور به نفع اکثریت، بیشتر به سمت سرزنش خود قربانی میروند و تقصیرها را گردن فرد آزاردیده میاندازند. آنها از بعضی گروههای مذهبی بهعنوان یکی از مثالهای این وضعیت یاد میکنند. برای مثال اگر ارزش الزامآور یک گروه مذهبی این باشد که از خوردن غذای مشخصی اجتناب کنند، بسیار محتمل است که اگر یکی از آنها آزار ببیند و جایی در ماجرای آزار پای این غذا هم وسط باشد، فوری فرد را متهم کنند که به خاطر اینکه از «ارزش الزامآور» نخوردن این غذا سرپیچی کرد، این بلا سر او آمد و مقصر خود اوست.
«ارزشهای الزامآور» برای کارکرد و از هم نپاشیدن جوامع ضروریاند و مفید، اما وقتی پای حق انسانی وسط میآید، این ارزشها اغلب بیشتر رنج و آسیب میرسانند تا اینکه راهگشا باشند.
اهمیت چگونگی روایت ماجرای ظلم و آزار
لارا نیمی و لیان یانگ تحقیق دیگری هم انجام دادند تا بهتر متوجه شوند که «چگونگی شیوهی روایت» ماجرا، چه تأثیری در واکنش و جهتگیری افراد دارد. آنها افراد شرکتکننده در تحقیق را به ۲ گروه تقسیم کردند. بعد یک ماجرای جرم فرضی را با گروه در میان گذاشتند. جملهبندی این جرم فرضی به این شکل بود: «در یک مهمانی، دان به سراغ لیزا آمد. دان به لیزا نوشیدنی داد که حاوی قرص مخدری بود. آخرهای آن شب، لیزا از سوی دان مورد آزار جنسی قرار گرفت.»
verywellmind
محققان از گروه تحقیق خواستند تا بگویند در این روایت، چه چیزی میتوانست تغییر پیدا کند تا به این نتیجهی تلخ منجر نشود. عجیب نبود که گروهی که بیشتر به «ارزشهای الزامآور» باور دارد، تقصیر را بیشتر گردن لیزا انداخت و اعلام کرد چیزهایی که میتوانست جور دیگر باشد تا شب منجر به تجاوز نشود، مسئولیت لیزا است: «میتوانست از دست غریبه نوشیدنی نگیرد. میتوانست نوشیدنی را بگیرد اما ننوشد. میتوانست وقتی دید گیج است، مهمانی را ترک کند و ...»
و همانطور که انتظار میرفت گروهی که بیشتر معتقد به «ارزشهای فردی» است، تقصیر را متوجه دان دانست که متجاوز بود.
اما نکتهی جالب چیز دیگری بود. نیمی و یانگ، افراد گروه تحقیق را فارغ از اینکه بیشتر به ارزشهای فردی معتقدند یا الزامآور، به ۲ گروه تقسیم کردند. اینبار به هر گروه روایتی با شیوهی نگارش و چیدمان متفاوت از هم از ماجرای این جرم فرضی دادند. در شیوهی روایت یک گروه، فاعل بیشتر جملهها لیزا بود و در روایت دیگر فاعل جملهها دان بود. اینبار گروهی که در روایت آنها دان فاعل جملهها بود، -فارغ از اینکه به ارزشهای فردی بیشتر اعتقاد دارند یا ارزشهای الزامآور- اکثراً دان را مقصر این ماجرا دانستند و بسیار کمتر سراغ سرزنش لیزا رفتند. برعکس، گروهی که فاعل جملههای روایت آنها لیزا بود، بیشتر سراغ سرزنش قربانی رفتند.
نتیجه واضح بود: شیوهی روایت از یک واقعه، مهم است و در سویهگیری و قضاوت ما تأثیر دارد. اینجاست که برای مثال اهمیت و نقش حرفهی روزنامهنگاری بسیار اهمیت پیدا میکند. مهم است که روایت ظلم، آزار، ستم یا تبعیض را به چه شکل پوشش دهیم و از چه چیدمان و جملهبندی و فاعل و مفعولی برای روایت استفاده کنیم. بهویژه آنکه تحقیقات دیگری نشان داده آدمها با افرادی که از نزدیک آنها را میشناسند، همدلی بیشتری دارند تا غریبهها. اخبار و روایات ظلم و تبعیض و آزار در رسانهها، اغلب دربارهی آدمهای غریبه است که از نزدیک آنها را نمیشناسیم و برای مخاطبان همیشه آسانتر است که این غریبهها را قضاوت و سرزنش کرده و مقصر بدانند.
چاره چیست؟
حالا میدانیم که عادت به سرزنش قربانی، یک «شیوهی دفاعی» رایج آدمیزاد است تا در جهان گل و بلبل خود باقی بماند، همان باور دروغینی را چنگ بزند که از کودکی در گوشاش کردهاند: «جهان، سرای عدل است» و آدمخوبها پاداش میبینند و آدمبدها به سزای اعمال خود میرسند. سرزنش قربانی در عین حال شیوهی دفاعی آدمیزاد است تا در احساس ناتوانی و نداشتن قدرت تغییر شرایط فرو نرود. و میدانیم که این عادت، ریشه در مجموعهی باورها و ارزشهای تربیتی ما دارد. اما آیا همهی اینها کسی را محق میکند که قربانیان را سرزنش کند؟ جواب، یک نه قاطع است.
رویهی رایج سرزنش قربانی به جای ظالم زورگو یا آزارگر خشن، قربانیان را منزویتر میکند و بیقدرتتر، گاه داغ ننگ بر پیشانی آنها میکوبد، آنها را بیشتر به دالان حس تنهایی و وحشت هل میدهد، راه را برای ادامهی رویهی ظالم و آزارگر و زورگو باز میکند، دادخواهی را ناممکن میکند، چرخهی خشونت و تبعیض و آزار را ادامه میدهد و در یک کلام کاملاً مخرب است. اما برای تغییر این رویه چه باید کرد؟
روانشناسان میگویند برخلاف بسیاری از پیچیدگیهای دیگر اجتماعی، راهحل این یکی چندان پیچیده نیست. راهحل یک کلمه است:«همدلی». نتیجهی تحقیقی هم که در «ژورنال روانشناسی اجتماعی و شخصیت» منتشر شد، تأییدی بر همین بود. محققان این تحقیق، شرایطی مشابه آزمایش کلیدی ویلیام رایان را فراهم کردند که قبلاً توضیح داده شد. اینبار اما خواستند به جای اینکه قربانی را تشویق یا تنبیه کنند، هربار که به قربانی شوک الکتریکی داده میشود، خودشان را در جای قربانی تصور کنند. چه حسی داشتند اگر جای او بودند؟ چه درد فیزیکی و روانی را تجربه میکردند؟ همین تغییر ساده کافی بود تا نتیجه عوض شود. اعضای گروه تحقیق حالا بسیار کمتر این تمایل را داشتند که سوژه، تنبیه شود و دیگر کسی فکر نمیکرد که مقصر خود سوژه است و حقاش است که مجازات شود.
تحقیق دیگری هم که در میان دانشجویان ترکیه دربارهی سرزنش آزاردیده در موارد آزار جنسی انجام شد، نتیجهای مشابه داشت.
دفعهی بعدی که روایت یک آزار جنسی را شنیدیم، به خانهی همسایه دزدی دستبرد زد، حق تحصیل یک هموطن سلب شد، زنان باز پشت در استادیوم ماندند، یک نفر به اتهامهای واهی به حبس طولانیمدت محکوم شد، روزنامهای توقیف شد و … لحظهای چشمهایمان را ببندیم، تمرکز کنیم و خودمان را درست در آن موقعیت تصور کنیم. ما در آن وضعیت چقدر عاملیت داشتیم؟ چقدر قدرت و اختیار داشتیم؟ وسط وحشت و هراس یا سانسور و چماق اصلاً چه کاری از دستمان برمیآمد؟ چه حسی داشتیم؟ حس تلخ تنهایی، له شدن، به ناحق تنبیه و تحقیر شدن، نادیده گرفته شدن، وحشت و اضطراب؟… حالا همان لحظهای است که باید آن چوب و چماق و خط کش قضاوت و سرزنش قربانی را که همین حالا هم به گوشهی رینگ پرتاب شده کنار گذاشت، سر را برگرداند و در چشم آن مقصر اصلی، آزارگر یا ظالم و مستبد زل زد و انگشت اشاره را به سمت او نشانه گرفت.